سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها


      این راهی را که می پیمایم فقط برای رضای خدا و برپا کردن آیین رسول اکرم(ص) و حفظ شئونات اسلامی و پیروی از دستورهای امام امت خمینی کبیر است و انگیزه ای غیر از جهاد در راه خدا ندارم و برای هدف بزرگی که بر دوشم نهاده شده است گام بر می دارم، زیرا امروز در انتقام از کفر و نفاق، روز عاشورای حسین(ع) و روز مقاومت است. امروز ایران کربلاست. حسینیان آماده باشید، امروز روز جنگ است، روز حضور در حجل? شهادت است، روز نشاط عاشقان خداست، روز جشن و سرور عاشقان و عارفان الهی است. امروز ایران کربلاست، امروز نغمه سرایی فرشتگان در ستایش انسان های مجاهد ماست. چنین روزی خوب نیست که در خانه ها بمانیم و محراب جهاد و شهادت را ترک کنیم.
 
***************
 
  آیا کسی به خود اجازه می دهد با چشم خود ببیند که جنایت کاران و متجاوزان دست به سوی اسلامش و شرف و کشورش دراز کرده اند و قصد نابودی آن را دارند و سکوت اختیار کند؟ من اکنون می روم که با خدایم ملاقات کنم. می روم تا آتشی را که در درونم مشتعل است خاموش کنم. من هم اکنون به سوی سنگر خالی هم رزمم به سوی آسمان با صفای جبه? جنگ پرواز می کنم که دشمن بداند هیچ موقع سنگر خالی نمی ماند.
        باید از رهبر و امامم و حجت عصرم خمینی بت شکن، قدردانی کنم که مرا از سیاه چال ها و گرداب های روزگار که به سوی پرتگاهی منتهی می شد، نجات داد و هادی و راهنمای من شد و تو ای هم رزمم و دوستم بهتر می دانی که این انقلاب به چه نحوه ای به پیروزی رسید با کشته شدن علی اکبرها و علی اصغرها و حبیب بن مظاهر ها. نکند خدای ناکرده بی تفاوت بنشینی و دنیا را به آخرت ترجیح بدهی، هیچ خوف و اندوهی به خود راه مده که ما پیروزیم.
 
***************
 
    ما برای رهایی انسان ها از دست شیاطین قیام کردیم و برای اجرا کردن قوانین تو در هم? عالم و بین مستضعفان قیام کردیم و عد?  زیادی از همین جان ها و رهبران ما را همین آدم های دست پرورد? شیطان به خاک و خون کشیدند از جمله بهشتی مظلوم با مطهری و رجایی و باهنر و دستغیب معصوم و مدنی و ... ای خدا! ما در روز قیامت با کفن های خونین خود از دست این انسان های حیوان سیرت دست پرورد? آمریکا و شیاطین دیگر به تو شکایت داریم.
     ای خدا ما به غیر از رهایی تمام بشریت از دست شایطین برای چیز دیگری قیام نکرده ایم. ای خدا! ما در راه این هدف بزرگ خیلی مظلوم واقع شده ایم. از طرفی دشمنان تو به ما حمله می کنند، از طرفی منافقین و از طرف دیگر دوستان ناآگاه و کوتاه فکر بر سر ما نق می زنند. ای خدا، ما که جانمان را هدیه کرده ایم، از تو می خواهیم دل های مسلمان ها را بیدار کنی و عواقب کار خودشان را بر آن ها آشکار سازی که زیر بار ذلت نروند حتی اگر شده چند سالی زودتر کشته بشوند./ 
سیف الله بایرام پور
 
***************
 
    همه می دانیم که قبل از انقلاب هیچ گونه آگاهی و ایمانی به مسائل و اعمالی که انجام می دایدم ندادشتیم و اگر خدای نکرده تا چند سال دیگر این انقلاب الهی و اسلامی به ثمر نمی رسید خدا می داند که دچار چه مفسده ای می شدیم و همانند حیوانات کارمان فقط خوردن و خوابیدن و شهوت رانی بود. غیر از عده ای محدود و از جمله امام و رهبر عزیزمان که با دم میسحایی خویش باعث شد ما به خود انسانی  و اسلامی خویش برگریدم و با فریاد الله اکبر تن ابر قدرت ها که زمانی ما را زیر سلطه و استعمار خود قرار داده بودند لرزه بیندازیم.
    اکنون که دشمنان از هم? راه ها وارد شده اند و نتوانسته اند ضربه ای بزنند از راه عقیده و مذهب داخل شده اند و قصد سست کردن ایمان مردم را دارند. از راه هایی مانند متوجه کردن افکار به گران فروشی و احتکار. یا مسئله گروهک ها یا رفاه طلبی که باید مردم متوجه باشند که هر رنجی را در این راه تحمل کنند رضایت خدا را بیشتر به دست خواهند آورد و خداوند نیز آن ها را بیشتر کمک می کند تا انشاءالله حضرت ولی عصر(عج) با ظهور خود حکومت صالحان و مؤمنان را که در قرآن وعده داده شده است برقرار سازد./ 
علی اسدی
 
***************
 
    به حکم آن که مسلمانم و پیرو امام عزیز بر خود واجب دانستم که به جبه? نبرد حق با باطل بروم و هل من ناصر ینصروتی حسین زمان را لبیک بگویم. لذا خدا هم توفیق انجام داده این مهم را برایم فراهم ساخت و برکت لطفش سبب شد همچون اهل کوفه نشوم. این لطف خداوند نصیبم نگردید مگر بر اثر تربیت پدر و مادرم. این تربیت آن ها بود که مرا پیرو و فدایی امام کرد./ 
محمد فلاح تفتی
 
***************
 
   فریاد شهدا را شنیدم که مدام وجدانم را به بیداری دعوت می کردند. دیدم دیگر نمی شود صبر کرد؛ دیگر نمی شود توجیه کرد؛ دیگر واجب خدا را نمی شود انجام نداد؛ دیگر نمی شود جزء افرادی بود که حسین(ع) را تنها گذاشتند؛ دیدم که پیش خانواد? شهدا، جانبازان، اسیران و مفقودان هیچ ندارم، دیدم نمی توانم به عکس شهدا نگاه کنم؛ دیدم از خودم بدم می آید که یک عمر فقط توجیه و توجیه و توجیه کردم و مدام گفتم که فعلاً این مهم تر است. فعلاً جبهه ها شلوغ است. فعلاً عملیات نیست. دیدم اگر حالا نروم دیگر رفتن برایم میسر نخواهد بود؛ دیدم دارم در دنیا غرق می شوم دارم به فرداهای شیرین دنیا فکر می کنم و آخرت را فراموش می کنم./ 
حسین طاهری
 
***************
 
    ای امت اسلام، فقط علاق? من به اسلام و خدا بود که مرا به جبهه کشاند چون این جنگ جنگ اسلام و کفر است و هدفم جز لقاءالله نیست و بدانید که ما در بیابان ها تنها و بی کس شهید نمی شویم بلکه در آخرین لحظه امامان معصوم سر ما را به دامن می گیرند و صورت غرق به خون ما را پاک می کنند./ 
عباس قلی شاکری
 
***************
 
    من برای اطاعت کردن از فرمان ولی فقیه، که همان فرمان خداست، به جبهه رفتم و هدفم این بود که برای رضای خدا از دین و عقیده ام دفاع کنم. این وظفی? هر مسلمانی است. مسلمانی فقط به نماز خواندن و روزه گرفتن نیست بلکه مسلمان هزاران وظیف? دیگر نیز دارد که یکی از مهم ترین آن ها جهاد است./ 
حجت الله نیکویی


نوشته شده در سه شنبه 91 خرداد 23ساعت ساعت 12:37 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 


به روایتی بر داوود نبی(ع) وحی شد که به حکم وجوب شکر منعم خدایت را حمد بگذار و حضرت ایشان اظهار عجز کرد و گفت که این امر بر من ممکن نیست و بلافاصله پیک دیگری آمد که همین شکر منعم که بر تو فرض گردیده این است: حمد حق و طریق مستقیم. من از مناظره این گونه فهمیدم که صراط و سبیل پروردگار به قله ای از معرفت ختم می گردد. که آن نیز اعلان و اظهار عجز است از پی عجز دیگر و از باب تشبه به این معنی باید بگویم شکر نعمات الهی از عهد? ما خارج است. سپاس از عطایای حق تعالی در نهایت اشکال است و حمد از قادر متعال آن طور که بایسته است نه در ذهن قابل درک است و نه در خارج امکان تحقیق دارد./ 
عیوض ورکش
 
***************
 
   حمد و سپاس فراوان پرودگاری را سزاست که هدایتمان فرمود به این مراتب، رد حالی که ما را یارای دسترسی به آن نبود و اگر او نمی خواست و اراده اش بر این امر تعلق نمی گرفت. حمد و سپاس معبودی راست که نعمات و رحمت های واسع? او ما را احاطه کرده است و ما به جهت غوطه وری در آن ها توانایی درکشان را نداریم./ 
غلامرضا حنانی
 
***************
 
«لاالهال انت سبحانک انی کنت من الظالمین» خدایی جز تو نیست، پاک  منزهی، همانا که من از ستمکارانم./
 سید مجتبی حسینی ساداتی نژاد
 
***************
 
خدایا! روزی که هم? پرده ها کنار خواهد رفت مرا پیش شهدا رسوا و سرافکنده و شرمنده مساز، آمین./
 روح الله سیاوشی
 
***************
 
فقط این عبارت بر زبانم می آید: یا غفار .... یا غفار... یا غفار/ 
روح الله سیاوشی
                                                                        
                                                                      **************
 
    پروردگارا! داورا، کریما، ای محبوب محبان، ای معشوق عاشقان، ای پناه بی پناهان، ای عاشق فقیران، ای شفای دردمندان و ای دستگیر و یار مستمندان، ای امید امیدواران، ای نوای بینوایان، ای نیاز نیازمندان، ای نجات گمراهان، ای نور دل عارفان، ای فروغ قلب خالصان، ای عطا بخش گدایان، ای جلیس ذاکران، ای انیس شاکران.
آنان که در این موج پرخروش حیات به جست و جوی تو برخاستند تو را یافتند و چون دید? دل آنها به جمالت منور گشت دیگر لحظه ای از تو و یاد تو غفلت نکردند و لحظه ای بی یاد تو به سر نبردند و یار و یاوری جز تو بر خود نگرفتند و به غیر تو به کس دیگری روی نیاوردند./ 
داوود قادری
 
***************
 
      الهی! تو را سپاس می گویم که مرا هدایت کردی به این که از تو بخواهم کمکم کنی تا به جز تو به دیگری توکل نکنم و جان خود را به تو واگذار کنم که تو تنها کفایت کننده ای، «حسبنا الله و نعم الوکیل نعم المولی و نعم النصیر».
       در این روزها، که شاید آخرین روزهای حیات دنیوی این بند? حقیر و سیه روی باشد، عاجزانه از تو می خواهم که مرگ مرا شهادت آگاهانه در راه خودت قرار دهی و در هم? لحظات مرا را از وسوس? شیطانی بازداری و جزو شیران روز و زاهدان شب گردانی و اگر قرار است مرا دوباره زندگی دنیوی بخشی از تو می خواهم که غفلت های مرا بشکنی تا حقایق را بفهمم  و پشتیبان حق و حق جویان باشم./
حسین عیوض لو
 
***************
 
بارالها! توفیق شناخت خودت را به ما عطا فرما که اگر کسی تو را بشناسد به مقام های عالی می رسد. ما بدون شناخت تو هیچ و پوچیم./
علی اشرف زعفرانی
***************
 
الحمدالله رب العالیمن. خداوند سبحان و عظیم را شکر می کنم که این توفیق الهی و بزرگ را نصیبم کرد که در زمان ولایت و امامت نایب امام زمان(عج)، روح خدا خمینی عزیز، همراه راهیان کربلا در جنگ با کفار شرکت کنم و با آگاهی تمام راه حق و حقیقت را انتخاب کنم./
اکبر هدایتی
 
***************
 
     به نام یکتا معبودی که مرا خلق کرد و به من عقل و هوش داد و نعمت های بیکران ارزانی ام داشت و از طریق انبیا و اوصیا راه مستقیم را نشانم داد. خدا شکر می گویم که در این زمان به دنیا آمدم و در راه حسین(ع) قرار گرفتم و امیدوارم خداوند بزرگ مرا ببخشد و از این دنیا ببرد و مرگم شهادت در راه حق تعالی باشد./
 محمدرضا(عباس) رحمتی


نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 22ساعت ساعت 11:45 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

کودکی را که عصر روز 23شهریور ماه هزار و 1321 صدای گریه اش در گلبوی پیچید عبدالحسین نام نهادند. وقتی در لباس سربازی به روستا آمد مردم از خوشحالی در پوست خود نمی گنجیدند. ورود مأمورین اصلاحات ارضی شاه و عدم قبول آب و ملک باعث مهاجرتش به شهر مشهد شد.

سردار شهید "عبدالحسین برونسی" مشاغل متفاوت را آزمود و چون در هر کدام شبهه ای بود به بنایی روی آورد.با ارشادات مقام معظم رهبری با مسایل سیاسی آشنا شد و پا در رکاب مبارزه با رژیم پهلوی گذاشت و مأمورین ساواک در زیر شکنجه دندانهایش را شکستند. انقلاب که پیروز شد،جزو نخستین افراد اعزامی به کردستان بود.عرصه های نبرد حق علیه باطل بستر مناسبی بود که استعداد بالقوه او به فعل در آید و از فرماندهی گروهان ، به فرماندهی تیپ هجدهم جوادالائمه برسد و دراین سالها رشادت و ایثارگری او زبانزد خاص و عام بود تا آنجا که دشمن چنان هراسی از برونسی داشت که برای سرش جایزه تعیین کرد. این سردار سرفراز بعد از زیارت خانه خدا به مرحله ای از شهود رسیده بود که زمان و مکان شهادت خودش را می دید و سرانجام در عملیات بدر،پس از رشادت بسیار در چهار راه خندق در 25/12/63 به شهادت رسید.

خاطراتی از شهید برونسی:

***

-شهید برونسی در عملیات بدر بسیار ناراحت و گرفته به نظر می رسید ، چون عملیات خیبر و آنچه در عملیات خیبر اتفاق افتاده بود ، خیلی برایش سنگین و متأثرکننده بود و لذا خیلی تأکید می کرد که هیچکس اجازه عقب نشینی در این عملیات را ندارد. و باید ما هدفمان را بگیریم ،حتی اگر تا آخرین نفرمان هم به شهات برسیم ، ولی باید به سر چهار راه برسیم. واقعاً این را به عنوان شعار نمی گفت: از قلبش از تمام نهادش این ندا بر می خواست و به صورت بلند و با فریاد می گفت: که وعده ما سر چهار راه ، این چهار راه هم به اصطلاح پدی بود که دشمن آورده بود، در عمق جزیره ایجاد کرده بود. یعنی از اتوبان بصره منشعب می شد و یک خط پدافندی به حساب می آمد که دشمن در واقع تشکیل داده بود. تقاطع آن بعضی از جاده هایش بصورت عمودی به داخل جزیره می آمد که به اینها در واقع می گفتیم پد، جاده ای بود ولی چون بلند بود ارتفاعش از سطح آب گرفتگی هور قریب به 3 متر (2/5 الی 3 متر ) از هور می آمد از توی آب یعنی می آمدی بالا تا می رسیدی به خود جاده عرض جاده هم حدوداً 8 متر بود ، این تنها جاده ای بود که ما داخل آب داشتیم.

***

- در یکی از جلساتی که در قبل از عملیات والفجر مقدماتی در قرارگاه نجف با حضور کلیه فرمانده تیپها و لشکرها و فرماندهان گردان های عمل کننده آن قرارگاه در خدمت سردار همت داشتیم بعد از توضیحات کلی که خود سردار همت داشتند و بالطبع به دنبالش فرمانده لشکرها و فرمانده تیپ ها محورهای عملیاتی خودشان را توضیح می دادند و نوبت به فرمانده گردان ها می رسید. فرمانده گردان ها هم یکی یکی گزارش کار و فعالیت های خودشان را داشتند و همچنین گزارش می دادند از نحوه عملکردشان و شناسایی و برنامه ای که در آینده برای خودشان به عنوان طرح عملیاتی در نظر گرفته بودند. شهید برونسی آن روزهای اولی که مسئولیت گردان را به عهده گرفته بود به دلایل خاصی زیاد علاقه به کار کلاسیک نداشت، یعنی، هیچ موقع شاید دوست نداشت که کلاسیکی عمل کند. لذا میانه خوبی با طرح و نقشه و کالک و اینها نداشت. آن لحظه ای که رفته بود، طرح مانور و محدوده عملیاتی گردان خودش را توضیح بدهد، آنتن را روی کل محور عملیاتی کل یگانها دور می داد. شهید همت به ایشان تذکر داد و گفت: نقطه عملیاتی خودت را نشان بده. شهید برونسی در جواب شهید همت گفت که: من زیاد علاقه به این شیوه ای که شما می فرمایید ندارم. من طرز کارم این است که شما نیرو در اختیار من بگذارید و نقطه ای که من باید عمل کنم را به من نشان بدهید. بنده تعیین می کنم که هر نقطه ای که باشد چه در خطوط اول چه در عمق دشمن و با کمترین تلفات به راحتی یا در بعضی مواقع بدون تلفات آن را تسخیر کنم و همین طور شد. نمونه اصلی این مطلب را در همان عملیات والفجر مقدماتی شاهد بودیم. با توجه به مشکلات منطقه و موقعیت پیچیده ای که به حساب تپه 85 اگر اشتباه نکنم داشت. روی آن تپه رملی ها، ایشان موفق شد با کاری که از قبل روی طبیعت انجام داد و شناسایی هایی که کرده بود، شب توانسته بود به راحتی در زمان مقرر گردان خودش را به خاکریز اول دشمن برساند.

***

-سال 60 با شهید برونسی در گردان ایشان مشغول خدمت بودیم. سپس در اطلاعات عملیات لشکر ویژه شهداء مشغول کار شدیم. ایشان یک روز جهت هماهنگی به محل ما آمدند و در آنجا می خواستیم جلویش نقشه بگذاریم و توجیه نقشه ای داشته باشیم. ایشان گفت: من از روی نقشه چیزی متوجه نمی شوم، شما من را ببرید در منطقه و بگویید گردانتان را به خط بزنید و کار انجام دهید، فکر می کنم این موضوع در عملیات بدر بود. البته با نقشه های جنوب. چون نقشه های جنوب گویا شده و به زبان ساده است و نقشه های غرب، چون نقشه های مناطق کوهستانی است پیچیدگی بیشتری دارد. وقتی نقشه را جلویش پهن کردیم، گفت: من هیچی از این نقشه نمی فهمم، ولی ایشان با همان روحیه رشادتهای عجیبی از خودشان به یادگار گذاشتند. همیشه در عملیات ها ایشان نقطه ای را انتخاب می کردند که سخت نقطه در عملیات بود، ایشان داوطلب می شدند و نقطه ای که از همه جا سخت تر بود و کار بسیار زیادی می برد به ایشان محول می گردید و ایشان آن را به اتمام می رساندند...

***

- آقای تونی می گوید: شهید برونسی روز قبل از عملیات بدر روحیه عجیبی داشت. مدام اشک می ریخت، علت را که پرسیدم آقای برونسی گفت: دارم از بچه ها خداحافظی می کنم چرا که خوابی دیده ام. سپس افزود: به صورت امانت برای شما نقل می کنم و آن اینکه: در خواب بی بی فاطمه زهرا (سلام الله علیه) را دیدم که فرمود: فلانی! فردا مهمان ما هستی، محل شهادت را هم نشان داد. همین چهار راهی که در منطقه عملیاتی بدر (پد)فرود هلی کوپتر است و به طرف نفت خانه و جاده آسفالت بصره _ الاماره می رود و من در همین چهار راه باید نماز بخوانم، و بالاخره نیز این خواب در همان جا و همان وقتیکه گفته بود، به زیبایی تعبیر شد. و خود سردار شهید، شهادتین را خواند و بدینگونه عاشقی، فرهیخته ، به سوی خدا پر کشید.

***

- پیش از اینکه عملیات بدر آغاز شود ، ما به عنوان مسئول پشتیبانی می رفتیم خدمت فرمانده هان از جمله شهید برونسی ، ظهر بود ساعت حدود 11/30 الی 12بود ، کنار جمعی از فرمانده هان گردانهایشان نشسته بود از جمله یکی از فرمانده ها شهید فرومندی بود که نشسته بودند ، من جلو رفتم و احوالپرسی کردم و بعد پیرامون عملکرد گردان ابوالفضل(سلام الله علیه) که در عملیات تشکیل شده بود ، سؤال کردم که از نحوة پشتیبانی عملیات خیبر راضی بوده اید ؟ گفت : من از کار راضی هستم . خدا انشاء ا... کمکتان کند . اما یک چیزی که به من گفت که خیلی من را تکان داد ، گفت : فلانی ما از عملیات خیبر ، سالم برگشتیم . این دفعه به شما می گویم ، آن دستوری که حضرت امام در رابطه با منطقه بصره دادند که اگر بخواهیم به اهدافمان برسیم 

من دو راه بیشتر ندارم ، می گفت : این دفعه یا به اهدافی که نظر حضرت امام است می رسیم و یا جنازة من برمی گردد ،به غیر از این دو راه ، راه دیگری وجود ندارد ، خیلی برای من جالب بود . بعد با خودم گفتم : آقای برونسی اینطوری محکم صحبت نکن . گفت : قطعاً هیچ شکی ندارم . در این عملیات یا به اهدافی که نظر امام است می رسیم یا اینکه جنازه من بر می گردد . بعد از عملیات هم دیدم که واقعاً همینطوری شد .جنازه این شهید بعد از چند سال برگشت.
 


نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 22ساعت ساعت 11:27 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

جنگ که تمام شد، گفتم نفس راحتی می کشیم و تازه زندگی را از نو شروع می کنیم. ترم آخر (رشته علوم سیاسی) بود که صحبت حضور در بوسنی و هرزگوین به میان آورد و از تجاوز صرب های نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب کرده بوسنی وهرزگوین می گفت...

همسر دیپلمات شهید رسول حیدری در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد اظهار داشت: فروردین سال 60 ازدواج کردیم. اما حضور رسول را کمتر در خانه احساس می کردم. تقریبا تمام سال های جنگ را در جبهه حضور داشت. هر طور بود خودش را به عملیات ها می رساند. کمتر به مرخصی می آمد؛ وقتی هم برمی گشت می گفت شما استراحت کن و به هیچ کاری دست نزن. اگر هم مشغول کاری می شدم، آرام نمی نشست و کاری دیگر از امور منزل را انجام می داد.

معصومه برزگر ادامه داد: زندگی و رابطه صمیمانه ای داشتیم. رسول بدون مشورت هیچ کاری را انجام نمی داد؛ حتی با بچه ها مشورت می کرد. اعتقاد داشت زندگی جمعی باید طبق نظر همه اعضای خانواده اداره شود و نباید سلیقه یک نفر بر زندگی حاکم باشد. بسیار مهربان بود و با اخلاص.
او در طول هشت سال دفاع مقدس، حدود 65 ماه درجبهه های جنوب، بویژه غرب به خدمت خالصانه می پردازد که عمدتاً در کردستان عراق به فعالیت شناسایی اقدام می نمود. درشمال عراق تاعمق خاک عراق نفوذ کرد و گاهی در شناسایی ها تا مرز سوریه به پیش می رود.
وی اضافه کرد: جنگ که تمام شد، گفتم نفس راحتی می کشیم و تازه زندگی مشرکمان را شروع خواهیم کرد. ترم آخر (کارشناسی، رشته علوم سیاسی) بود که صحبت حضور در بوسنی و هرزگوین به میان آورد و از تجاوز صرب های نژاد پرست به مسلمانان تازه انقلاب یافته بوسنی وهرزگوین می گفت. از این حرفش شوکه شدم. من و مادر ایشان راضی نمی شدیم. رسول هم تلاش می کرد ما را قانع کند. می گفت ما مسلمانیم باید به داد مسلمانان برسیم... بالاخره کم کم راضی شدیم و با رضایت من و مادرش دانشگاه را رها کرد و به بوسنی رفت. 
همسر شهید حیدری افزود:علاقه خاصی به فرزندانمان داشت. شب ها که به خانه برمی گشت ساعاتی را به بازی کردن با آنها اختصاص می داد و خودش هم می شد یک بچه. به تربیت و درس خواندن فرزندان خیلی اهمیت می داد. حتی وقتی بوسنی بود، برنامه اش را طوری تنظیم می کرد که هنگام امتحانات آنها در خانه حضور داشته باشد. برای بچه ها کتاب و نشریات می خرید و آنها را به مطالعه تشویق می کرد. وقتی هم بوسنی بود به یکی از دوستانش سفارش می کرد هر هفته نشریه مورد علاقه بچه ها را به دست آنها برساند. 

برزگر تاکید کرد: شهدا جدا از مردم عادی نیستند. رسول هم عصبانی می شد اما رفتار منطقی از خود نشان می داد. وقتی ناراحت می شد به حیاط یا بیرون از منزل می رفت و قدم می زد و چند دقیقه بعد در حالیکه آرام شده بود با لبخند به خانه برمی گشت.
وی ادامه داد: خرداد ماه سال 72 بود. همراه همسر برادرم مشغول آماده کردن بچه ها بودیم تا آنها را برای بازی به پارک ببریم که تلفن زنگ زد. آن طرف خط آقا رسول بود با صدایی گرفته. سلام و احوالپرسی کرد و گفت: تسلیت می گویم. ترسیدم! گفتم چی شده؟ گفت: ایام رحلت امام (ره) را تسلیت می گویم. جمله اش یک جورهایی معنا دار بود. حالم دگرگون شد. با همه بچه ها احوال پرسی کرد. حس عجیبی داشتم. 
این آخرین تماس تلفنی اش بود. چند روز بعد یعنی شب نوزدهم خردادماه با خبر شدم که شهید شده. با دوستانش تماس گرفتم. آنها کتمان می کردند. وقتی اصرار مرا دیدند، گفتند رسول زخمی شده. ایام امتحانات بچه ها بود. دوستان رسول می دانستند که او تا چه حد به آرامش بچه ها در فصل امتحانات توجه می کند؛ روی همین حساب صبر کردند ده روز بعد زمانی که امتحانات به پایان می رسید خبر شهادتش را به من دادند. 

امروز همه تلاش ها، دغدغه ها و نگرانی های شهید رسول حیدری در مورد درس و تحصیل فرزندانش به ثمر نشسته و حالا علیرضا کارشناس ارشد رشته برق، زینب دانشجوی دوره دکترا رشته برق و محمد مهدی دانشجوی کارشناس برق است.
بچه ها بزرگ شده اند و مدارج رشد و تعالی را طی می کنند. می گویم خدا را شکر! رسول هم همین را می خواست.


نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 22ساعت ساعت 11:7 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید



نوشته شده در دوشنبه 91 خرداد 22ساعت ساعت 11:3 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

خواهران! شهادت بارانى است که به هر کسى نمى‏بارد.

 

شهید حبیب ا... زنگویى

 

************************

من افتخار شهادت در راه خدا را خواهانم، همان راهى که تمام شهیدان صدر اسلام رفتند.

 

شهید مهدى شریفى

 

************************

مگر نمى‏دانید اسلام باید از خون آبیارى شود؟ من این جان ناقابل خود را در راه اسلام و قرآن فدا مى‏کنم. اگرچه این وظیفه هر مسلمانى است، پس خوشحال و سرافراز باشید. 

 

شهید مهدى صنعتى

************************

 

 این فقط شهادت است که آدمى را نجات مى‏دهد. و بهشت را نصیب مى‏کند. بنابراین براى شهید گریه کردن لازم نیست، حسرت جایز نیست، چرا به کسى که به سوى خدا و دیار معبود خود شتافته گریه کنیم؟ چرا بر خوشبختى و سعادتش گریه کنیم؟

 

شهید سیدمهدى رضوى

 

************************

 مادرم! شهادت در راه خدا سعادت است. 

 

شهید محمدتقى رضایى

 

************************

 

 زمان وصال، پیوستن به حیات جاودانه، گاه به سوى عالم احدیت پرواز کردن، و خلاصه‏پذیرا شدن شهادت است. 

 

شهید محمدعلى قلى پور چلونک

 

************************

 

 بر روى سنگ قبرم، کلمه‏ى ناکام و یا هر کلمه‏اى به این مفهوم نوشته نشود، زیرا که شهادت، عین سعادت و کام من بود که به آن رسیدم. 

 

شهید سید یونس حسینى

************************

 

 بدانید که شهید نمرده، بلکه در نزد خداوند خود، روزى مى‏خورد. 

 

شهید گل حسین محمدى سینایى

 

************************

ولیکن ما می جنگیم و می میریم، سازش نمی پذیریم. تا به رنج دیدگان جامعه‌های فردای خود بگوییم که زندگی دررفتن است، نه به مقصد رسیدن. چون مقصد پایان زندگی انسان است. همه یکسان به مرگ می رسند، ولی همه یکسان زندگی نکرده اند. زندگی، مرگ است و شهادت مقصد. 

 

شهید محمد صالحی

************************

بزرگترین درجه‏ ى تکاملى انسان، شهادت است و مرگ سرخ، بهتر از زندگى سیاه است.

شهید محمد نصیرى       

 ************************

مادرجان! شهادت، افتخار بزرگى است و داراى اجرى بى‏پایان. شهادت، یعنى به لقاءا... پیوستن.

شهید عیسى نیک نظر       

************************

تا به حال، من زنده نبودم، مرده بودم... تازه متولد شده ‏ام و زندگى جاویدان خود را آغاز کرده ‏ام. شهادت، انسان را به درجه ‏ى اعلا و ملکوتى مى‏رساند و چقدر شهادت در راه خدا زیباست!

شهید محمدرضا اسحاق زاده  

 ************************

 
آرزویم این است که از میان تمام رنگ‏ها، رنگ سرخ را و از انواع مرگ‏ها، مرگ سرخ را و از تمام باغ‏ها، گلزار شهدا و از میان گل‏ها، گل لاله را انتخاب کنم.
 
شهید محمدرضا اسحاق زاد

      

************************

 
پس از من، مبادا کوچکترین غم و حزنى به خود راه دهید... که قتل فى سبیل‏ا... را جز سعادت نمى‏دانیم.
 
 
 شهید محمود اردکانى       


نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت ساعت 1:45 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

اى تشنگانى که به دنبال آب زلال شهادت مى‏روید! تا سیراب نشده‏اید بازمگردید. و چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت بیابید. معنویتى که در آن شهادت، یک هجرت است، به سوى (الله). بلى خدایا! چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت، به همه‏ى ما عطا کن.
شهید محمد آزاد
 

************************

 پدر و مادر عزیزم! اگر شما مى‏خواستید که من براى شما خدمت کنم ولى وقت نداشتم. و زحمت زیاد کشیدید تا من درس بخوانم و در آینده به شما هم کمک کنم. ولى من در این موقع، به نداى حسین زمان لبیک مى‏گویم. من و ما به جبهه، و براى دفاع مى‏رویم تا دیگر برادران و خواهران بتوانند به راحتى درس بخوانند. من مى‏روم تا به مقام شهادت برسم.
 
 
شهید محمدناصر ناصری
 

************************

 امام، دفاع از حریم اسلام را واجب کفایى دانستند. و از جوانان خواستند تا به میدان نبرد روند و جوانان استقبال از مرگ کردند. در این بین، منِ نامقدس هم بر آن شدم تا در سرزمین مقدس، که امام زمان در آن به رزمندگان خوش آمد مى‏گوید، قدم بگذارم. سرزمینى که مرز بین مرگ و زندگى است و آن شهادت است.
 
 
شهید احمد اشرفى پور
 
************************
 
 ما رو به مرگ و شهادت پیش مى‏رویم، و مرگ براى جوان‌مردان زشت نیست. آرى مرگ زشت نیست. اگر قصد و اراده آدمى، حق و حقیقت بود، منظور جهاد در راه خداست. آرى جامه‏ى شهادت به تن جوان‌مردان، چه زیباست. هنگامى که جان خود را در رکاب نیک مردان آسمانى، از دست داده و با این مبارزه خواسته‏اند از چنگ ستمگران آزاد شوند.
 
 
شهید محمد حسن قلى زاده
 
************************
 
 
 خون گرم شهدا، به صورت امواج بزرگى خواهند شد و به دریاهاى سرخ خواهد پیوست.
 
 
شهید عبداللّه رحمانى
 

************************

 شهادت، مانند مادرى است که تنها فرزندش را در آغوش مى‏کشد.
 
 
شهید عباس اسداللهى
 
 

************************

 شهادت، فخر اولیاء خدا بوده است و فخر ما ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروزى است.
 
 
شهید محمدعلى وکیل‏زاده
 

 ************************

شهادت نقطه‏ى اوج است. و آرزوى مسلمانان است. شهادت کلمه‏ى رفیع انسانیّت است.
 
 
عباس اسداللهى
 
 

************************

 حال که این نوشته را مى‏خوانید خود در میان شما نبوده و فقط یادى از من خواهد بود، پس بگویم عصر و روزگار سخت و غریبى را مى‏گذرانید، راه پر پیج و خم طولانى را با توش? اندک باید رفت، و از این زندان خلاصى یافت. مسلمان زندگى کردن در این دنیا و عصر مشوش و پر از فتنه‏ها، پایمردى مى‏خواهد. هدایت از طرف خدا صبر و استقامت مى‏خواهد. امیدوارم که خداوند این توفیق را نصیب من بگرداند که هدایت شده به سوى او راه گیرم. و از این ظلمتکده به منبع نور و صداقت و پاکى رسیده، و از این سرچشمه ‏هاى الهى سیراب شوم.
 
 
شهید على فلکى
 

************************

شما مى‏دانید که شهادت میراثى است، که از اجداد ما به ما ارث مانده است. ما فرزندان سرور شهیدان هستیم. و این امر براى ما تازگى ندارد. و شما نباید از این موضوع نگران باشید. بلکه باید به خود ببالید و افتخار کنید که شما پدر و مادر فرزندى را بزرگ کرده‏اید و به اسلام هدیه کرده‏اید، که لیاقت شسهادت را داشته و براى شما هم در این دنیا و هم در آن دنیا، جاى افتخار است
 
 
 . شهید سید سیدجلیل موسوی
 
 

************************

 من معتقدم که شهادت سرآغاز زندگى است، پس چه چیز بهتر از شهیدشدن در راه خدا، شهادتى که انسان را به اوج قل? تاریخ مى‏برد و به درج? رفیع انسانیت مى‏رساند، مگر این نیست که خدا شهدا را در قیامت با آنچنان شکوه و درخشندگى و عظمتى وارد مى‏کند، که اگر انبیاء بخواهند از مقابل آنها سواره بگذرند، به عزت و احترام شهیدان پیاده مى‏شوند.

شهید فریدون مقدودى



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت ساعت 1:40 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

خدایا من به جبهة‌ نبرد حق علیه باطل آمده‌ام تا جان ناقابل خود را بفروشم، امیدوارم که خریدار جان منِ عاصی تو باشی نه کس دیگر.

ما در عصری زندگی می کنیم که جوانان پاک و غیور و شجاع ما اعم از ارتشی، پاسدار، بسیجی و نیروهای مردمی، بی‌مهابا و بی‌امان و پرتوان و پرخروش به کاخ جنایتکاران می‌تازند. همة‌ اینان سلاحشان ایمان است و نبردشان بی‌امان و مصمم. این دلاوران، از جان خود در هر زمان و در هر مکان مایه خواهند گذاشت و می‌گذارند تا مکتب توحید را از اسارت استعمارگران و بیگانگان بیرون آورند. آنها رفتند و می‌روند و جهاد می‌کنند تا انسانیت کامل شود و تکامل یابد و رشد کند. شهید می‌شوند تا خفقان و دیکتاتوری را سرنگون سازند و آزادی و آزادگی را جایگزینش سازند.

من برای انتقام از کسی و برای چند وجب وسعت خاک نمی‌روم، اگر چه باید دشمن را با ذلت از خاکمان بیرون کنیم، بلکه برای احیای دین حقم اسلام و پایداری جمهوری اسلامی به جبهه می‌روم. برای دفاع از حقی که روزی موسی با عصایش، ابراهیم با تبرش، محمد(ص)‌ با قرآنش، علی با ذوالفقارش و حسین با خونش از آن دفاع کردند.

این نبرد بر سر قدرت و یا ثروت نیست، بلکه این جنگ، جنگ حق علیه باطل است که در یک طرف میدان یاران حسین زمان و در سمت دیگر یزدیان زمانند که با تجاوز به میهن اسلامی ما قصد برقراری حکومت زور را دارند.

پس از درود به خدا و رسول(ص)،‌ سخن علی(ع) است که: «پس همانا جهاد دری از درهای بهشت است که خدا آن را بر روی بندگان خالص و مخلص خود گشوده است و آن (جهاد)‌ لباس تقواست، زره خداست، سپر خداست و هر کس از جنگ و جهاد روی برگرداند خداوند لباس خواری به او خواهد پوشاند و به زبونی و بیچارگی و دچار خواهد گشت» و رزمندگان ما چه نیکو بدان پاسخ دادند و زره خدا را بر خود پوشیدند و مصمم و استوار در مقابل خصم ایستاده و به یاری خدا شتافتند و خدا نیز نصرت خویش را شامل حال آنها گرداند.

من اکنون قرآن در قلب، سلاح در دست، جان بر کف، پا در میدان جهاد می‌گذارم تا مسئولیت شرعی خود را در مقابل خداوند یکتای قادر و دین پاک او انجام دهم. اینک با قلبی پاک به جبهه اعزام می‌شوم تا بتوانم کفار متجاوز را از بین ببرم و آرزوی شهید شدن در این راه مقدس دارم زیرا من تعلق به خود ندارم.

 

امیدوارم که با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه، به سخن امام حسین(ع) سرور شهیدان و آزادگان و ولی‌فقیه امام خمینی لبیک گفته باشم و با شهادتم مشتی خاک بر دهان یاوه‌گویان داخلی و خارجی و تمام تجاوزکاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بریزم و پوزة آنان را به خاک سیاه بمالم؛ و آرزویم در این حمله یا زیارت یا «شهادت» است.

بر هر انسان آزاده و مسلمان، از واجبات است که به جبهه برود. می‌دانید که عمر این زندگانی دنیا کوتاه است، به کوتاهی یک چشم بهم زدن؛ آنچه که می ماند نورانیت است،‌ عشق است، به ملکوت اعلی پیوستن است، در راه معشوق (خدا)‌ جان باختن است، گذشت است، ایثار است، حماسه است، پایداری است، مقاومت است، انسانیت است، بندگی خداست، از قید عبودیتهای غیر خدایی رها شدن است؛ و جان کلام، در یک کلام «شناخت اوست» ‌چرا که همه چیز از اوست و برای اوست. در این رابطه عشق است که جان عاشق را می‌گدازد و ذوب می‌کند در راه وصال معشوق.

رفتن به جبهه توفیق می‌خواهد و آنانی که می‌خواهند مشمول عنایت و رحمت پروردگار قرار گیرند باید دعا کنند تا خداوند توفیق حضور و درک فیض جبهه‌ها را نصیبشان نماید تا از راه جهاد علی دشمنان خدا به معشوق حقیقی نزدیک گردند.

مطمئناً به سوی خدا رفتن یک راه ندارد. ما از راهی می‌رویم که با عوامل خارجی و طاغیان مزدور رودر روییم، و جز شکست و انهدام دشمن راهی نداریم.

ای خواهران و برادران: زمان، زمان جنگ بین اسلام و کفر و حق و باطل است. جنگ بین جندالله و جنود شیطان است. ای عزیزان، خداوند ما را در بوتة آزمایش خویش می‌آزماید؛ آزمایشی بس عظیم و عزیز. در این آزمایش خونهای بسیار باید داده شود تا موفق در آییم. خدایا من هم دوست دارم در رکوع و سجود تو و برای همیشه در این مصاف سهمگین سر فرود آورم و بندگی خویش را به نمایش بگذارم.

 

آری، جهاد و شهادت هر دو سلاح یک مسلمان است. مسلمانی که راهش، عشقش، قلبش و راه خمینی‌اش همه حرکت به سوی خدا باشد.

ما پیروزیم برای اینکه خدا با ماست. ما پیروزیم برای اینکه اسلام پشتیبان ماست. ما پیروزیم برای اینکه ایمان داریم. ما پیروزیم برای اینکه شهادت را در آغوش می‌گیریم. ما پیروزیم... از شهادت خوشحال باشید و از آن استقبال کنید. پس پیش به سوی قلب دشمن و مقر فرماندهی و اتاق جنگ ارتش کفر. رسالت اصلی ما این است که معنویت انقلاب را با تمام لوازمش به ملتهای دیگر منتقل کنیم.

    *************** 

بزرگترین درسی که از اسلام گرفته‌ام جهاد و مهمترین امتحانش شهادت است. هر قدر عظمت و بزرگی این درس را بیشتر درک می‌کنم خوشحالتر می‌شوم.

جبهه‌های جنگ اکنون بهترین کلاس است که شاگردان آن هیچگاه احساس خستگی نمی‌کنند. جنگ بهتین دانشگاه است که شاگردان آن همین 13 ساله‌ها هستند.

عزیزان، دانشگاه من همین جنگ بوده و رشته تخصصی‌ام را هم در کنار همین سنگرها و میدانهای مبارزه – با یاری خدا- به دست آوردم و بر این دانشگاه افتخار می‌کنم، چون رهبرمان فرمودند مسألة اصلی جنگ است.

جبهه مکان خودسازی و دانشگاه کربلاست که حامیانش ائمه(ع) می‌باشند و استادانش خوبان امت رسول اکرم(ص)‌ که با اخلاص و آگاهیهای خود دیگران را آموزش می‌دهند. در این مکان،‌ آگاهیهای الهی انسان افزون می‌گردد،‌ خدا را قلباً می‌شناسند و معاد را اصلاً‌ درک می‌‌کنند و با کسب همان آگاهیهای الهی و اخلاقی در درست کردن اعمال خویش کوشش می‌نمایند. خدا می‌داند از روزی که به جبهه آمدم مسئلة‌ خودسازی بیشتر در من تقویت شده است. واقعاً‌ اینجا مسجد است که تمام اعمال در اینجا عبادت است، و انسان سعی در هر چه بیشتر کردن حسنات خود دارد، و دانشگاه است از این جهت که انسان ذهنش آماده جذب خیلی از مسائل است./

حسین سیمیاری

    *************** 

جبهه دانشگاهی است که مدرک آن پاک بودن، خلوص نیت، ‌صبر و تحمل است. جنگ بهترین فرصت برای آزمایش کردن ملت‌ اسلامی و به ثمر رساندن انقلاب اسلامی است. زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی در این جنگ است./

محسن تورانی

    *************** 

 

اینجا (جبهه) کلاسی است که درس ایمان، اعتقاد، استقامت، شجاعت، بردباری و خشم در برابر دشمن به انسان می‌آموزد. /

غلامحسین یزدانیان

 

    *************** 

 

جبهه این دانشگاه الهی که از نظر ظاهری جنگ است ولی در چشم خودم و همرزمان شهیدم هر زمان که می‌جنگیم یک دانشگاه معنوی و الهی است، که جوانهای اسلام در آن درسها می‌آموزند که زبان هیچ کس گویای آن نیست و هیچ معلمی استاد آن نیست جز امام زمان(عج). /

محمد پاریاب



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت ساعت 1:34 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

من به جبهه می‌روم تا دو درس مهم را بخوبی فرا گیرم؛ اولی درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم، دومی ایثار و فداکاری، که این دو درس را از حسین(ع) رهبر آزادگان و سرور شهیدان آموختم، و هم اکنون باید به پیمانی که با خدا بستم وفا کنم. /

سید محمد رضا طیبی تفرش

 

    *************** 

 

انسانها در جنگهای غیر الهی به مرور بی‌رحم می‌شوند و خوی حیوانی پیدا می‌کنند، ولیکن در این جنگ ملت ساخته شده‌اند و هر که به جبهه می‌آید عارف می‌شود و بالاتر از آن خط فکری یکی می‌شود؛ حتی از جنبه سیاسی بهتر آگاهی پیدا می‌کند. در این مورد دربارة خودم صدق می‌کند. /

مصطفی وفامهر

 

    *************** 

 

در این جبهه‌ها انسان اصلاً‌ احساس خستگی و ناراحتی نمی‌کند چون این جنگ را امام زمان(عج) رهبری می‌کند. و هر شهیدی که روی زمین می‌افتد هزاران جوان به جبهه روی می‌آورند. /

دهقان‌منش قاسم

 

    *************** 

 

لازم می‌دانم آنچه در این دانشگاه دیده‌ام برای شما عزیزان تذکر دهم. در این دانشگاه جز عشق به خدا دیگر رابطه‌ای نیست. اینجا تنها راه خداست، یعنی خود را رها کردن و خدا را دیدن. /

غلامرضا پاک‌نژاد

    *************** 

 

در اینجا، (جبهه) قلب می‌سوزد و اشک می‌جوشد، وجود خاکستر می‌شود و تنها احساس سخن می‌گوید. اینجا کسی چیزی نمی‌خواهد، انتظاری ندارد، ادعایی نمی‌کند. فیاد ضجه است که از سینة پردرد به آسمان طنین انداخته و این سایة کمرنگی از آن فیاد است که بر این صفحات نقش بسته است. /

صفر اسکندری

    ************** 

 

در اینجا انسان ساخته می‌شود. حتماً‌ می‌گویی چگونه؟ اینجا دانشگاهی است که استادش حضرت ولی‌‌عصر(عج) و نایب وی خمینی‌ بت‌شکن و شاگردانش جان برکفان مخلص و ایثارگرند،‌ که در راه خدا از بذل هیچ ابایی ندارند. از خانه و خانواده و جان و مال و دوست و رفیق گذشته‌اند و خالصانه به انجام وظیفه خود مشغولند و نتیجه‌اش قبولی در پیشگاه خداوند متعال است؛‌ و آن هنگامی است که به درجة شهادت – قلم و زبان از وصفش عاجز است – می‌رسند. امیدوارم که من از نظر درگاه حق تعالی پذیرفته و قبول شوم. /

حمیدرضا فتحی رابوکی  

    *************** 

 

از الطاف دیگر خداوند به ملت این جنگ است؛ جنگی که برای ما سراسر رحمت بوده  است، جنگی که ملت قهرمان ما را آبدیده کرده. جنگی که توفیق جهاد واقعی را در را خدا به ما داد. وقتی می‌گویند جبهه دانشگاه است عین واقعیتی است که ما تا در آن نباشیم به عمق آن پی نمی‌بریم،‌ زیرا جبهه‌ها سراسر معنویت است. جبهه دنیای دیگری است که فقط مخصوص متّقین است، فقط مخصوص مخلصین است./

سید امیر صدری

    *************** 

 

به قول امام: جنگ رحمت الهی است، جت آزمایش بندگان مؤمن خود که چگونه این امانتهای الهی را تحویل می‌دهند و جگر گوشة خود را همچون قاسم تازه داماد به میدان نبرد می‌فرستند./

حبیب دباغ‌زاده

    ***************  

جبهه دانشگاهی است به ریاست خدا، با استادانی چون هابیل، ابراهیم، علی، حسین و مدی و نایب او رهبر کبیر. کتاب آن قرآن و درسش جهاد و ایثار که عصارة توحید، عدل،‌ نبوت، امامت و معاد است. فقط تعدادی به دانشگاه راه می‌یابند و تعدادی از این دانشگاه قبولی می‌گیرند. مدرکی که با خون نوشته می‌شود مدرک شهادت و گیرندة‌ آن شهید است. /

محمدرضا نکوخرد

 ***************

شما ای مردم، ای جوانان، نکند از جبهه که دانشگاه الهی است عقب بمانید، دانشگاهی که آموزگارش مولا ابا‌عبدالله است که درس چگونه زیستن و چگونه در را دین خدمت کردن و جان فدا کردن را به ما آموخت./

منصور بیدرام

 

    *************** 

 

 

اینجا هیچ کس در فکر اولاد و مال دنیا نیست. هم یک فکر دارند، پیروزی اسلام، بر سجاد‌ه‌ای به وسعت زمین و به تُربتی چون خون شهیدان و قبله‌ای به عمق هستی، در صفوفی ب شکوه اقیانوس، با ایمانی راسختر از کوهها با آیاتی به زیبایی حقیقت و به امامت خورشید، نماز می‌گذاریم. عید و عزایمان یکسان است و گورستان و میلاد گاهمان یکجا، ازمیان همة گلها لاله را برگزیده‌ایم، و از تمام باها بهشت را،‌ سرود پیروزیمان، فریاد عصیانمان، نالة دردمان، صدای خروشمان، نوحة عزایمان، بانگ جهادمان، شعر حیاتمان، غریو خشممان، آیة نمازمان، اذان زندگیمان، نغمة‌ مرگمان همه یکی است، «الله اکبر»‌ میعادگاه هر روزمان، مفتاح هر رزممان، دیوارة هر مرزمان، پایگاه دانشمان، پایگاه ارتشمان، پاسدار وحمان، پیوند نیایشمان، پیکار خیزشمان، پاسبان ارزشمان یکجاست «مسجد»‌. اَمرِ اِماممان، کارِ امتمان، مهرِ ملتمان، شعر قیاممان، سیرِ‌ جهادمان، شور حیاتمان، شعار پیکرمان یکی است «وحدت». لابت، ابهت، همت، عظمت، وحدت، رفعت، جلالت، و حشمتمان در یک چیز است و آن «نماز» است. امید اکرممان، دعای هر شبمان، عزم اعظممان، سیر اکبرمان یکی است و آن «شهادت»‌. دفتر مذهبمان، کتاب انورمان، نور مشعلمان، انجیل مرجعمان، تورات معبدمان، زیور مرقدمان، صحف محشرمان، سورة‌ مقدسمان «‌قرآن»‌ است. از بین تمام رنگها، سرخ را برگزیده‌ایم و از میان انواع مرگها شهادت را، و از تمام باغها گورستان را، و از میان تمام گلها لاله را. هیچ یک از ما به مرگ طبیعی نمی‌میرد. مرگ طبیعی ما «شهادت»‌ است. عید و عزای ما هر دو جشن است. میعادگاه جسممان قبرستان و زیباترین درختهای حیاتمان در گورستان می‌روید، از تمام انبیا محمد(ص) را، و از تمام رهبران علی(ع) را، و از تمام مجاهدین حسین(ع)‌ را، و از تمام قصه‌ها قیام را، و از تمام کتابها قرآن ر برگزیده‌ایم. هر کس قدم به عرصة مرگ می‌گذارد تمام وجودش متوجه الله می‌گردد و به چیزی جز خدا فکر نمی‌کند؛ بهمین جهت است که امام جبهه را بمنزلة دانشگاه بیان می‌فرماید و وقتی انسان اشخاص را در سنین مختلف از نوجوانان 14 ساله تا پیرمرد 75 ساله را در حال رزم می‌بیند،‌در وجودش روح تازه‌ای دمیده می‌شود؛ روحی که فقط به خداوند فکر می‌کند و خدا را هر زمان با چشم می‌بیند و از تمام گناهان پاک می‌شود؛ خود را یک آدم تکامل یافته حس می‌کند./

محمد عیوض‌لو



نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت ساعت 1:30 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

حاج غلامرضا موحد دانش می گوید: روز پدر که می شد قبل از هدیه دادن کلی کشتی می گرفتیم و بعد هم شروع می کردن بنای کادو ندادن. می گفتم من را دق دادید با این هدیه دادنتان! بعد از سرو کول من بالا می رفتند و کادوهایشان را می آوردند.

به مناسبت فرارسیدن روز پدر، میهمان صحبت های پدری می شویم که سی سال است که دو فرزندش دیگر نتوانستند روز پدر را به او تبریک بگویند و تنها یادی از خود برایش به یادگار گذاشتند؛ حاج غلامرضا موحد دانش پدر شهیدان علیرضا و محمد رضا، در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد به راز و رمزهای تربیت موفق در لا به لای حرف هایش اشاره می کند.


این هادیان کوچک!

می گفتم اگر راه من اشتباه است، راهنمایی ام کنید؛ حتی به انجام وظایف شرعی هم مجبورشان نمی کردم. اجازه می دادم خود تصمیم بگیرند، آنها هم از من جلو می زدند و راه را از چاه بهتر تشخیص می دادند.

نان نداشتیم اما اعتقاد راسخ داشتیم

کسب نان حلال برایم اهمیت زیادی داشت. خانواده مرفهی نبودیم؛ شاید بعضی از شب ها نان در سفره نداشتیم، اما اعتقاد راسخ داشتیم. فرزندانم خود راه حق را انتخاب نمودند و عامل اصلی رسیدن به مقام شهادت خودشان بودند. من فقط راه را نشان آنها دادم اما گزینش و طی طریق و مسیر با خودشان بود. آنقدر خود ساخته بودند که گرایش های منفی و باطل در آنها رسوخ نمی کرد.

خلاف انسانی علیرضا!

یک روز محمدرضا گفت پدر نمی خواهی جلوی علیرضا را بگیری؟ ترسیدم گمان کردم علیرضا مرتکب خلافی شده. گفتم مگر چکار کرده؟ گفت پول هایی که شما به او می دهی به جای اینکه برای خودش خرج کند، دفتر و قلم می خرد و به بچه های نیازمند می دهد. گفتم محمد جان مگر برادرت کار اشتباهی می کند؟ اتفاقا این عمل بسیار پسندیده و انسانی است.

یک قدم جلوتر از پدر

زمان حکومت شاه برپایی هیئت ها با محدودیت مواجه بود و این کار به صورت مخفیانه انجام می شد با این حال سعی می کردیم در این محافل حضور همیشگی داشته باشیم. هر بار که می خواستم به مجالس مذهبی بروم علیرضا و محمد رضا جلوتر از من آماده بودند. علاقه زیادی به شرکت در مراسم روحانی داشتند. من هم استقبال می کردم و آنها را همراه خود می بردم.

یک جرعه آرامش

شاید آزاد گذاشتن فرزندان در انتخاب راه، یکی از مهمترین عواملی بود که آنها با میل و رغبت و آگاهی و شناخت راه حق و ائمه معصومین را درپیش گیرند. حاکم بودن پیوند صمیمانه و رابطه نزدیک و دوستانه میان ما باعث شده بود ذهن و دل من از مسیری که فرزندانم در آن قدم گذاشته بودند، آرامش داشته باشد و خیلی از نگرانی هایی که بسیاری از والدین دارند، نداشته باشم.

پدری که جا ماند!

گاهی که به خانه برمی گشتم به همسرم می گفتم بچه ها را صدا کن تا اگر می خواهند با هم به مسجد برویم. خانم می گفت : حاج آقا بچه ها از مدرسه که آمدند کیف و کتاب را گذاشتند و رفتند مسجد. می رفتم و می دیدم مشغول فعالیت های فرهنگی یا نظافت مسجد هستند. این موضوع من را خرسند می کرد.

از نامهربانی های اقوام تا تبلیغ اسلام

به دلیل اعتقادات مذهبی و عضویت در سپاه، اقوام رابطه خوبی با علیرضا و محمد رضا نداشتند و فضای ناراحت کننده ای را برای آنها ایجاد می کردند. اما این دو با تحمل سختی ها شده بودند یک مُبلّغ برای اسلام. فقط گاهی با من درددل می کردند و از نامهربانی فامیل گله داشتند من هم می گفتم نمی توان صله رحم را به جا نیاورد، باید تحمل کرد.

هدیه پُر دردرسر روز پدر!

با فرزندانم خیلی شوخی می کردم. آنها هم متقابلا همین رفتار را داشتند. روز پدر که می شد قبل از هدیه دادن کلی کشتی می گرفتیم و بعد هم شروع می کردن بنای کادو ندادن. می گفتم من را دق دادید با این هدیه دادنتان! بعد از سرو کول من بالا می رفتند و کادوهایشان را می آوردند.


انتخابی از سر مِهر یا قهر...
اگر فرزندانم به مقامی رسیدند، انتخاب صحیح خودشان بود نه دخالت من. بهترین راه برای کمک به فرزندان این است که مسیر صواب و خطا را به آنها نشان داده و اگر اشتباهی از آنها سرزد، به جای موضع گیری، شیوه دوستانه و لحن نرم و لیّن را در پیش گرفته و آنها را متوجه نماییم؛ و اگر راه حق را پیشه خود کردند، با تشویق های مکرر آنها را یاری کنیم.


نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت ساعت 1:22 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin