حسین سالار قلبها
هر کس به قلب خویش بنگرد مى بیند گمشده اى دارد که به دنبال آن است و چون تحلیل درستى درباره گمشده خود ندارد در همه چیز و در همه جا آن را جستجو مى کند.
گاه چنین مى پندارد گمشده اصلى او مال و ثروت است که اگر آن را در آغوش بگیرد از خوشبخت ترین مردم روزگار است; ولى هنگامى که به ثروت عظیمى دست مى یابد به زودى متوجّه مى شود چشم هاى وحشت زده طمّاعان، زبان هاى چرب متملّقان، دام هاى سخت سارقان، و زخم زبان هاى حاسدان در کمین اوست و گاه حفظ کردن و هزینه نمودن آن، از به دست آوردنش سخت تر و اضطراب و نگرانى حاصل از آن بیشتر است!
تازه مى فهمد راه را خطا پیموده و گمشده او اینها نیست!
گاه چنین فکر مى کند که اگر همسرى صاحب جمال و داراى ثروت و مال نصیب او گردد کمبودى در خوشبختى ندارد; ولى هرگاه به آن مى رسد و حجم خطرات و مشکلات نگهدارى چنین همسرى و تحمّل توقّعات بالا و خواسته هاى فوق العاده او را در نظر مى گیرد مى بیند آنچه قبلاً فکر مى کرد رؤیایى بیش نبوده است!
شهرت و مقام، دورنمایش از همه اینها دل انگیزتر و پندار خوشبختى در کنار آن خیال انگیزتر است، در حالى که مشکلات و دردسرها و مسؤولیّت هاى الهى و انسانى ناشى از آن از همه بیشتر مى باشد.
روحانى بسیار باصفا مرحوم آیة اللّه العظمى بروجردى در اوج عظمتِ مرجعیّت على الاطلاق در جهان تشیّع و قدرت بلامنازع در روحانیّت عصر خود، هنگامى که مشکلات شهرت و مقام را دید سخنى به این مضمون فرمود: «اگر کسى نه براى خدا، بلکه براى هواى نفس در صدد کسب موقعیّت و مقامى چون موقعیّت من برآید در کم عقلى او شک نکنید»!
آرى همه این امور سرابى بیش نیست که وقتى انسان به آن مى رسد نه تنها عطش درونش را فرو نمى نشاند بلکه در بیابان زندگى تشنه تر مى گردد و به فرموده قرآن مجید «کَسَراب بِقیعَة یَحْسَبُهُ الَظْمآنُ ماءً حَتّى اِذا جائَهُ لَمْ یَجِدْهُ شَیْئاً...»(1)
آیا ممکن است در حکمت آفرینش، انسان داراى چنین احساسى باشد و گمشده او در هیچ جا پیدا نشود؟ بى شک عطش بدون وجود آب، در حکمت پروردگار غیرممکن است همان گونه که وجود آب بدون تشنه کام، بى معنى است!
آرى! انسان هوشیار کم کم مى فهمد که گمشده او، که در به در دنبال آن مى گردد و آن را نمى یابد همیشه با او بوده است و تمام وجودش را فرا گرفته، و از رگ گردنش به او نزدیکتر است و او توجّه نداشته: «وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَریدِ»(2) و به گفته حافظ:
سالها دل طلب جام جم از ما مى کرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنّا مى کرد!
گوهرى کز صدف کون و مکان بیرون بود
طلب از گمشدگان لب دریا مى کرد!
یا به گفته سعدى:
این سخن با که توان گفت که دوست
در کنار من و من مهجورم!
آرى گمشده انسان همه جا و همیشه و در هر زمان با اوست; ولى حجاب ها، رخصت رؤیت را نمى دهد، گرفتارى انسان در چنگال طبیعت مانع ورود او در کوى حقیقت است.
تو کز سراى طبیعت نمى روى بیرون
کجا به کوى حقیقت گذر توانى کرد؟!
آرى اى عزیز! گمشده تو نزد توست، بکوش حجاب ها را کنار بزن تا جمال دل آرایش را ببینى، و روح و جانت از او سیراب شود، آرامش و سکینه واقعى را با تمام وجودت احساس کنى، و جنود آسمان و زمین را در اختیار خود ببینى! گمشده واقعى تو همان وجودى است که تمام عالم هستى پرتوى از وجود اوست:
«هُوَ الَّذى اَنْزَلَ السَّکینَةَ فى قُلُوبِ الْمُؤمِنینَ لِیَزْدادُوا ایمانَاً مَعَ ایمانِهِمْ وَ لِلّهِ جُنُودُ السَّمواتِ وَ الاَْرْضِ وَ کانَ اللّهُ عَلیماً حَکیماً
عاقبت عالم ما صلح و صفا خواهد شد
قلب معشوق پر از مهر و وفا خواهد شد
شام هجران و غم دل سپرى خواهد گشت
یار بى پرده نمایان ز خفا خواهد شد
عالم پیر جوان گردد و سرمستِ سرور
مشک ریزان نفس باد صفا خواهد شد
جمله آفاق پر از زمزمه عشق شود
خود بیندیش در آن روز چه ها خواهد شد؟
قدم از پرده غیبت به برون خواهد زد
خضر ما ساقى صهباى بقاء خواهد شد
شب ظلمانى غم، مهر رخش بشکافد
روشنى بخش چو خورشید سما خواهد شد
بوستان غرق گل و لاله و نسرین گردد
جامه غنچه نشکفته، قبا خواهد شد
اهرمن خیمه ز اطراف جهان برچیند
همه جا مظهر انوار خدا خواهد شد
همه جا نغمه قرآن و دعا خواهد بود
همه جا غلغل تسبیح و ثنا خواهد شد
بانگ تکبیر ز هر بام و درى برخیزد
عیش دجّال مبدّل به عزا خواهد شد
عالم آنگونه که از ظلم و ستم پرگشته
پر ز انوار عدالت، به خدا خواهد شد!
بازوى دشمن غدّار به هم خواهد بست
کمر خصم فرومایه دو تا خواهد شد!
پنچه ظالم خونخوار ستمگر آن روز
از گریبان ستمدیده جدا خواهد شد
بهر خونخواهى یاران خدا مى آید
وارث خامس اصحاب کسا خواهد شد
بر شهیدان به خون خفته گذر خواهد کرد
رمز آرامش روح شهدا خواهد شد
بى تو اى راحت جان صحن جهان ظلمانى است
روشن از نور رُخت خانه ما خواهد شد
جنبشى روز جلوس تو عیان خواهد گشت
محشرى روز قیام تو به پا خواهد شد
قلب افسرده ما را به نگاهى دریاب
حاجت این دل پژمرده روا خواهد شد
گر نثار قدمت جان گرامى نکند
«ناصر» این گوهر جانش به فنا خواهد شد
زاهدى کز خمِّ ایمان جام دل سرشار داشت
خلوتى بهر عبادت، در بر کُهسار داشت
از همه غوغاى عالم رفته بودى بر کنار
خلوتى خوش، خالى از بیگانه و اغیار داشت
بامدادان تا به شب، اندر رکوع و در سجود
شب که مى شد دیده اى از خوف حق خونبار داشت
از عبادت قامت او منحنى همچون کمان
پیکرى لرزان چو بید اندر لب جویبار داشت
قلب او در آتش غم سوختى هر شب چو شمع
آرزوى جلوه نادیده «دادار» داشت
اندر این سودا صباحش تیره همچون شام بود
ناله هایى بس حزین اندر دم اسحار داشت
شامگاهى از تعب چشمان او در خواب رفت
دیده هائى کز سرشکش سیل بر رخسار داشت
ناگهان شد عالمى در پیش چشم او عیان
عالمى کز جلوه اش اوراق غم طومار داشت!
یک جهانى کان سراسر گلشن و گلزار بود
هر طرف از کوه و صحرا سبزه و اشجار داشت
جویهایش نقره بودى ریگهایش از درر
آبهائى چون عسل جارى در آن، انهار داشت
شاخ گل در گردن از نیلوفرش قَلاّده بود
همچو ترسا دخترى کان در گلو زنّار داشت
بر سر هر شاخسارى بلبلى شوریده بود
نغمه هائى بس عَجَب در گردش منقار داشت
لیک ذکر جملگى تسبیحه و تهلیل بود!
نغمه هاشان سر به سر آهنگ استغفار داشت!
غُرّش هر جویبارى ذکر یا قُدّوس بود
برگها بر شاخساران بانگ یا سَتّار داشت
هر زمان کز غنچه بشکفتى دهان بر گلبنى
با دوصد شور و شعف فریاد یا غَفّار داشت
ریگها در جویباران مرغها اندر چمن
هر یکى از بهر خود این شیوه و رفتار داشت
زاهد اندر این میان انگشت حیرت بر دهان
گفتگوها زیر لب با خالق مختار داشت
کاى شهنشاه دو عالم گرچه پنهانى ز چشم
زانکه رویت بُرقَع «لاتدرک الابصار» داشت!
لیک نزد قلب دانا آشکارى آشکار
صحن دل را جلوه روى تو پر انوار داشت
خاکیان، افلاکیان اندر تکاپو روز و شب
جمله را عشق رُخت سرگشته چو پرگار داشت
«ناصر» از این داستان دارد امید لطف تو
گرچه او را بار عصیان پشت، سنگین بار داشت
اى فضاى آفرینش عطرخیز از بوى تو
من فداى آن قیام قامت دلجوى تو!
جنّت فردوس اعلى پرتوى از حسن توست
حوض کوثر در حقیقت قطره اى از جوى تو!
حوریان پروانه سان گَردند بر گرد رخت
چشمهاشان دوخته بر گردش ابروى تو!
سیل اشک از دیدگان در جمع مشتاقان روان
در فراق غمزه هاى نرگس جادوى تو
تاج «یُحییکم» نهد بر سر کنون «عظم رمیم»
گر وزد بر خاک گیتى نفخه اى از کوى تو
شاهکار آفرینش قامت رعناى توست
در کمال حسن و زیبائى چو خُلق و خوى تو!
نقطه آن باء بسم اللَّه که در آن رازهاست
جملگى جمع است در خال لب هندوى تو!
آیه والشّمس رمزى از فروغ روى توست
آیه واللّیل راز سنبل گیسوى تو!
خیل مشتاقان همه چشم انتظار مقدمت
بهر اصلاح خلایق دیده ها شد سوى تو
روى بنما جان «ناصر» را صفائى تازه بخش
اى همه عالم مصفّا از صفاى روى تو!
طبق مشهور علماى امامیه ولادت با سعادت رسول خدا حضرت محمد بن عبداللّه(صلى الله علیه وآله) در روز جمعه هفدهم ربیع الاوّل سال عام الفیل در مکه معظمه، هنگام طلوع فجر واقع شده است.
نام آن حضرت، محمد(صلى الله علیه وآله) و کنیه ایشان ابوالقاسم است، و نام پدر عبداللّه، و نام مادرش آمنه بنت وهب است.
در روز ولادت پیامبر(صلى الله علیه وآله)، هر بتى که در هر جاى عالم بود به رو افتاد، چهارده کنگره از ایوان کسرى فرو ریخت، طاق کسرى از میان به دو نیم شد که تا امروز نمایان است، دریاچه ساوه که آن را مورد پرستش قرار مى دادند خشک و تبدیل به نمکزار شد. در وادى ساوه که سالها بود کسى آب در آن ندیده بود آب جارى شد، آتشکده فارس که هزار سال خاموش نشده بود در شب ولادت آن حضرت خاموش شد، علم کاهنان و سحر ساحران باطل گردید، و نیز هنگام ولادت این ندا از آسمان شنیده شد: «جاءَالْحَقْ وَ زَهَقَ الباطِلَ، إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً».(
به مکّه رفتم و آثار جاودان دیدم
به مکّه آنچه شنیدم ز عارفان دیدم
جمال کعبه چنان با شتاب برد مرا
که خارهاى مغیلان چو پرنیان دیدم
نداى زنده «لبّیک» را در آن میقات
سرود شوق ملائک در آسمان دیدم!
چه لحظه هاى خوشى داشتم در آن «میقات»
چه روزها که در آن لطف بیکران دیدم
طواف کعبه چنان روح مرده را جان داد
که جلوه هاى خدا را در آن میان دیدم
صفاى کعبه عشّاق و سرزمین حرام
در آن شفاى دل پیر و هر جوان دیدم
به زمزم و به صفا و به مروه و عرفات
به مشعر و به منى، نور جاودان دیدم
بناى کعبه که شد با ذبیح و ابراهیم
به مکه از تو چه پنهان که بر عیان دیدم
خلیلِ حق به منى با پسر، به قربانگاه
پى اطاعت فرمان حق دوان دیدم
چه گویمت که چه دیدم به حق در آن احرام
همین بدان که خدا را به چشم جان دیدم!
خداى من! چه دل انگیز و روحپرور بود
چه جذبه ها که ز لطفت در آن مکان دیدم
چه قطره ها ز سر شوق بر رُخ «ناصر»
چه ناله ها ز پى عشق بى امان دیدم
ولادت آخرین پیامبر خدا
اکثر محدثان و مورخان بر این قول اتفاق دارند که تولد رسول اعظم، در ماه «ربیع الاول» و در مکه بوده، ولى در روز تولد او اختلاف دارند؛ معروف میان محدثان شیعه این ست که آن حضرت، در 17 ماه ربیع الاول، روز جمعه، پس از طلوع فجر چشم به دنیا گشود و مشهور میان اهل تسنن این ست که ولادت آن حضرت، در روز دوشنبه 12 همان ماه اتفاق افتاده است.
نام پدر ایشان «عبد الله» و نام مادر گرامیشان «آمنه» بود. حضرت محمد (ص) در دوران کودکی به فاصله کوتاهی پدر و مادر خود را از دست داد و سرپرستی ایشان را جدش عبدالمطلب و پس از وی ابوطالب عموی گرامیاش (پدر حضرت علی (ع)) عهده دار شد.
در روایات نقل است که پس از زایمان آمنه، حوریان بهشتی کودک را در پارچهای پیچیده در برابر آمنه نهادند و به آسمان بازگشتند تا بشارت ولادت حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم را به ملائکه برسانند. جبرئیل و میکائیل دو ملک متقرب خداوند به صورت دو جوان وارد خانه آمنه شدند. در دست جبرئیل ظرف بزرگی از طلا و با میکائیل آبریزی از عقیق سرخ بود پس جبرئیل بدن حضرت محمد (ص) را شست و شو میداد و میکائیل بر آن آب میریخت پس از پایان شستشو در چشمان کودک سرمه کشیدند و بر سر او مادهای ساخته شده از مشک و عنبر و کافور قرار دادند.
پس ملائکه هفت آسمان به دیدار حضرت محمد (ص) آمدند و گروه گروه بر او سلام کردند. خداوند در شب تولد حضرت محمد (ص) به جبرئیل امر فرمود: 4 پرچم بهشتی به زمین فرود آورد. جبرئیل پرچم اول را که پرچمی سبز بود و بر آن با خطی سفید نوشته شده بود «لا اله الا الله، محمد رسول الله»، بر کوه قاف نهاد و پرچم دیگر را بر کوه ابوقبیس. این پرچم دو شعبه داشت که بر یکی نگاشته بود: «گواهی بر وحدانیت خداوند» (شهادة ان لا اله الا الله) و بر شعبه دیگرش «دینی جز دین محمد بن عبدالله نیست.»
پرچم سوم را بر بام مسجد الحرام نصب کرد که بر یک تکه آن نوشته بود: «خوشا آنان که بر خدا و محمد (ص) ایمان آوردند.» و بر دیگری نوشته بود: «وای بر آنان که به محمد (ص) نگروند و یک حرف از آنچه را که از نزد خداوند آورده است رد کنند.» و پرچم چهارم را بر ضریح بیت المقدس نهاد که بر آن به خط سیاه در سطر اول نوشته بود: «پیروز، جز خدا نیست.» و در سطر دوم: «نصرت و یاری تنها برای خدا و محمد (ص) است.»
جوانی و ازدواج پیامبر (ص)
آرامش و وقار و سیمای متفکر «محمد» از زمان نوجوانی در بین همسن و سالهایش کاملا مشخص بود. به قدری ابوطالب او را دوست داشت که همیشه میخواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رویش کشد و نگذارد درد یتیمی او را آزار دهد. در سن 12سالگی بود که عمویش ابوطالب او را همراهش به سفر تجارتی - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد.
در همین سفر در محلی به نام «بصری» که از نواحی شام (سوریه فعلی) بود، ابوطالب به راهبی مسیحی که نام وی «بحیرا» بود برخورد کرد و او از روی نشانههایی که در کتابهای مقدس خوانده بود، با اطمینان دریافت که این کودک همان پیغمبر آخرالزمان است و به ابو طالب سفارش زیاد کرد تا او را از شر دشمنان به ویژه یهودیان نگاهبانی کند، زیرا او در آینده مأموریت بزرگی به عهده خواهد گرفت.
محمد جوان که در راستی و درستکاری و شرافتمندی و جلال زبان زد بود به «محمد امین» مشهور شد و وقتی امانت و درستی محمد (ص) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندی از مردم مکه به نام «خدیجه» دختر خویلد که پیش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زیاد و عفت و تقوایی بینظیر داشت، محمد (ص) را برای تجارت به شام برگزید و پس از آنکه از غلام خویش در مورد امانتداری محمد و پیش گویی راهب مسیحی در مورد پیامبری محمد (ص) شنید خواستار ازدواج با ایشان شد.
محمد نیز این پیشنهاد را قبول کرد و در این موقع خدیجه 40 ساله بود و محمد (ص) 25 سال داشت. خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمد (ص) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمد (ص) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگی بود.
بعثت
حضرت محمد (ص) پیش از رسالت بیشتر در «غار حرا» در شمال مکه مشغول عبادت بود. اما در شب 27 رجب واقعهای اتفاق افتاد و او را سرور و اسوه عالمیان کرد. درآن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحی مأمور شد آیاتی از قرآن را بر محمد (ص) بخواند و او را به مقام پیامبری مفتخر سازد. سن محمد (ص) در این هنگام 40 سال بود.
این آیات سرآغاز مأموریت بسیار توان عظیمش بود و جبرئیل مأموریت خود را انجام داد و محمد (ص) نیز از کوه حرا پایین آمد و به سوی خانه خدیجه رفت. سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت و خدیجه دانست که مأموریت بزرگ «محمد» آغاز شده است. پیامبر (ص) دعوت به اسلام را از خانهاش آغاز کرد؛ ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش علی به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمد (ص) و دین اسلام گرویدند. دعوتهای نخست بسیار مخفیانه بود. محمد (ص) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم، در گوشه و کنار نماز میخواندند.
دعوت از خویشان و نزدیکان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت میپرداختند و کار خود را از دیگران پنهان میداشتند، فرمان الهی فرود آمد: «فاصدع بما تؤمر...» آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان «. بدین جهت، پیامبر (ص) مأمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید. با ابلاغ عمومی رسالت، وضع بسیاری از مردم با محمد (ص) تغییر کرد؛ از آن پس کم کم صفها از هم جدا شد.
مشرکان قریش در مکه برای اینکه پیامبر (ص) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهدنامهای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمد (ص) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشویی و معامله نکنند. در همه پیش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابوطالب حامی پیامبر (ص) از فرزندان» هاشم «و» مطلب «خواست تا در درهای که به نام» شعب ابی طالب «است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند.
مسلمانان در آنجا در زیر سایبانها زندگی تازه را آغاز کردند و برای جلوگیری از حمله ناگهانی آنها برجهای مراقبتی ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههای حرام (رجب - محرم - ذیقعده - ذیحجه) پیامبر (ص) و مسلمانان از» شعب «برای تبلیغ دین و خرید اندکی آذوقه خارج میشدند. گرسنگی و سختی به حد نهایت رسید. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند.
روزی از طریق وحی پیامبر (ص) خبردار شد که عهدنامه را موریانهها خوردهاند و جز کلمه» بسمک اللهم «چیزی باقی نمانده است؛ این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت و وقتی تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پی بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفسی براحت کشیدند. اما پس از چند ماهی خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامی پیغمبر (ص) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد.
هجرت به مدینه
وقتی عرصه بر پیروان محمد (ص) تنگ آمد؛ مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (ص) به یثرب (مدینة النبی) رفتند و در مکه جز پیامبر و علی (ع) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند. وقتی بت پرستان از هجرت پیامبر (ص) با خبر شدند، در پی نشستها و مشورتها قرار گذاشتند 40 نفر از قبایل را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بین تمام قبایل پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و درنتیجه خون آن حضرت پایمال شود. اما فرشته وحی رسول مکرم (ص) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد. اما در آن شب حضرت علی (ع) به جای پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت و این اتفاق در ربیع الاول سال 13 بعثت واقع شد.
دوران زندگى رهبر مسلمانان جهان از آغاز کودکى تا روزى که به پیامبرى و رسالت مبعوث شد و تا زمانى که دعوت حق را لبیک گفت، پر از حوادث شگفت انگیزی است که حکایت از این دارد که زندگی پر برکت پیامبر (ص) یک زندگى عادى نبوده و از عظمت شخصیت او روایت میکند.
پیامبر اسلام سرانجام پس از 63 سال عمر با برکتی که داشتند در آخرین سفر خویش به مکه برای انجام مناسک حج مأموریت الهی و پایان خویش را به انجام رساندند و در نزد حداقل 100 هزار مسلمان در روز 18 ذی الحجه وصایت و ولایت امیرالمؤمین علی (ع) را اعلام فرمودند و آن جمع مسلمین به عنوان وصی و جانشین پیامبر و ولی با حضرت علی (ع) بیعت کردند اما دو ماه و چند روز بعد از واقعه» غدیر خم «در اواخر صفر سال 11 هجری (28 صفر)، پیغمبر اکرم (ص) بیمار شدند و در مدینه چشم از جهان فروبسته و در جوار مسجدی که خود ساخته بود مدفون گردید و امروز هزاران سال است که این قبر منور، زیارتگاه بیش از یک میلیارد مردم مسلمان جهان است.

خدیجه محمدی، مادر بزرگوار شهید حاج محمد بروجردی
از دست دادن محمد مصیبت بود، دوریش مصیبت است. پدر و پدربزرگش اهل قرآن بودند. خانه ما در تهران، سمت مولوی بود. وقتی محمد 5 سالش بود پدرش را از دست داد و از همان بچگی شروع به کار در کارگاه خیاطی کرد. محمد بچه سوم من بود. در سن 12 سالگی با خواندن رساله امام، شیفته ایشان شد. در همان سن به امر به معروف می پرداخت. یک بار از خدمت سربازی زمان رژیم پهلوی فرار کرد و گفت تا امام نیاید من سربازی نمی روم.
به خاطر چهره منحصر به فردش کارهای امنیتی و اطلاعاتی به او می دادند. حتی زمان بچگی اش که به مسجد می رفت، پیش نماز به دوستانش گفت نگذارید این پسر امریکایی به مسجد بیاید! همه فکر می کردند او یک خارجی است. بسیاری از انفجارهای قبل از انقلاب به سرکردگی حاج محمد بود.

در مورد خبر شهادتش باید بگویم، یک شب عروس بزرگم آمد خانه. از او سراغ محمد را گرفتم. چیزی نگفت. با هم با فانوس رفتیم لب رودخانه که آب بیاوریم و برویم خانه خواهرم. وقتی رسیدیم آنجا دیدم خیلی شلوغ است. پرسیدم محمد شهید شده؟ گفتن نه زخمی است. اما بعد از مدتی جنازه اش را آوردند. اما من برای اینکه دشمن شاد نشویم، قطره ای اشک نریختم.

تصویر کمتر دیده شده از شهید بروجردی
زیارت عاشورا و دعای عهد زمزمه همیشه اش بود. همیشه در انتخابات شرکت می کرد و سعی در انتخاب اصلح داشت و همیشه بهترین ها را به بقیه هم معرفی می کرد. همان زمان هم می گفت به بنی صدر رأی ندهید. با او مخالف بود. حتی همان موقع هم محمد نظر خوبی در مورد میرحسین موسوی نداشت و همیشه نسبت به او انتقاد می کرد. همان موقع هم فتنه شناس بود.
آزادی که بعضی دولت های قبلی برای ما رقم زدند همین بود. دخترانی که بی حجاب در خیابان ها پرسه می زنند و آزادی مدنظر آنها همین بود. دعا کنید سایه آیت الله خامنه ای بالای سر مملکت باشد.
کلا پسر کم حرفی بود. هیچ وقت عصبانی نمی شد. حتی برای انجام کاری برای برادرش هم پارتی بازی نمی کرد و جوری رفتار می کرد که اصلا او را نمی شناسد. من هنوز هم او را در خواب می بینم. مایه دلگرمی من است. او نمرده و در کنار من زندگی می کند. او را احساس می کنم.

خاطرات شهید محمد بروجردی از زبان خواهر
یک شب می خواستیم برویم به مادرم سر بزنیم. قرار شد شب محمد دنبالم بیاید تا برای شام برویم خانه مادر. شب خیلی دیر کرد. ساعت یک نصف شب آمد خانه و تازه یادش آمد قرار بود برویم خانه مادرمان. به من گفت پاشو همین الان بریم. من گفتم الان چه وقت رفتن است. اما او اصرار کرد و رفتیم. سر راه گوجه سبز هم خریدیم. محمد در ماشین شروع کرد به قرآن خواندن و با سرعت زیاد رانندگی می کرد. یک لحظه حواسم جمع شد و صدایش کردم که کجا داری می روی! حواسش را که جمع کرد دید مسیر را اشتباه آمده و جاده مشهد را در پیش گرفته است. دوباره برگشتیم و ساعت دو و نیم رسیدیم خانه مادرم.
کافی بود در حد 5 دقیقه با کسی صحبت کند، تمام شخصیت طرف، شغل و ماهیتش را در می آورد. یک بار همسایه های منزل بروجردمان آمدند خانه مان که او را ببینند(از روی علاقه ای که به او داشتند). محمد اسلحه در خانه نگه می داشت. به من گفت آنها را جمع کنم و مخفی کنم. سه نفر را نشان داد و گفت با اینها که صحبت کردم فهمیدم قاچاقچی هستند. دقیقا دو ماه بعد خبر رسید که هر سه نفر آنها اعدام شدند.
سـیـد بـن طـاووس در کتاب اقـبـال میگوید: گروهى از مـسـیـحـیـان و جـمـعـى از مـسلمین را یافتم که تعظیم فراوانى از روز ولادت حضرت عیسى علیه السـلام مـى نـمـایـنـد و تـعـجـب کـردم کـه چـگـونـه مـسلمانان قانع شدند که روز ولادت پیامبرشان که اعظم از همه پیامبران است به این مرتبه از تعظیم و گرامیداشت باشد که کمتر از تعظیم مسیحیان است میلاد عیسى علیه السلام را.
این جمله ایشان عین حقیقت هست. باید قبول کنیم که ما در بزرگداشت میلاد پیامبر که بالاترین نعمت خداوند متعال بر انسانها بوده، خیلی کوتاهی میکنیم. در حالیکه روز 17 ربیع الاول یکی از روزهای مهم سال؛ میباشد.
امروز، روز بزرگى براى تاریخ اسلام بلکه تاریخ بشریت است؛ روز ولادت نبى مکرم و رسول اعظم اسلام، حضرت محمّدبنعبداللَّه و همچنین روز ولادت امام به حق ناطق، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام و برکات این روز به خاطر آن ولادت عظمى و ولادت امام بزرگوار، امام جعفر صادق، براى مسلمانها بسیار عظیم است.
بزرگداشت این روزها براى تذکر ماست؛ تذکر به عظمت مولود این روز، که حقیقتاً فهم و ادراک بشرى کوچکتر از آن است که بتواند آن حقیقت عظیم و آن روح والا و بزرگ را، با آن نورانیت، بدرستى درک کند. یکی از نشانههای اهمیت اینگونه روزها؛ اعمال و آدابی است که توصیه شده انجام بدهیم. برای این روز هم اعمال فراوانی نقل شده که بخشی از آنها عبارتند از:
1- غسل کردن.
2- زیارت پیامبر و امیرمؤمنان از دور یا نزدیک.
3- روزه دارى. طبق روایت، روزه دارى در این روز برابر با روزه یک سال است.
4- دو رکعت نماز هنگام بالا آمدن آفتاب.
در هر رکعت پس از حمد، ده بار سوره قدر و ده بار سوره توحید خوانده شود.
5- گرامى داشتن مسلمانان و صدقه دادن.
6- جشن و شادى کردن.
7- به مشاهد شریفه رفتن.
.

By Ashoora.ir & Night Skin