سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

در اواخر سال 1331 حزب توده دست به ماجراجویی جدیدی حول محور فردی به نام سید علی‌اکبر برقعی زد که نهایتاً منجر به درگیری و حمله پلیس به مردم و طلاب حوزه علمیه شد. شهید محلاتی تفصیل این ماجرا را در آخرین مصاحبه خود بیان نموده است:

«یک آقایی به نام سید علی‌اکبر برقعی بود که مشاعرش هم خوب کار نمی‌کرد. از کسانی بود که شعار صلح می‌داد و توده‌ای‌ها را تقویت می‌کرد و گروه‌های چپ‌گرا در قم دور او بودند و از طرف دولت مصدق هم آزادی داشت. این فرد به کنفرانس صلح وین رفته بود. در موقع مراجعت توده‌ای‌ها و چپی‌ها و ملی‌گراهای آن روز به استقبالش رفتند و یکسره او را به حرم آوردند. وقتی وارد رم شدند شروع کردند به تظاهرات و چند نفری شعار علیه اسلام، قرآن و آیه‌الله بروجردی دادند. حالا آنها مأمور بودند یا غیره، نمی‌دانیم ولی این ار باعث شد که احساسات مردم برانگیخته شودو در آن زمان من یکی از آنها بودم که رفته بودم بالای دیوار همین جلوی صحن و سخنرانی کردم. مرحوم تربتی هم سخنرانی کرد. بعد هم جلوی در فرمانداری مردم را تحریک کردیم. حرف ما این بود که برقعی باید برود بیرون، ما می‌گفتیم فرماندرا باید جواب بدهد جواب ندادند، مردم عصبانی شدند، آنها گاز اشک‌آور انداختند که مردم را پراکنده کنند و درگیری شهربانی با مردم و طلاب آغاز شد. روز قبلش هم یک نفر کشته شده بود که بردند برای دفن و عده‌ای هم مجروح شدند، ولی شایع بود که عدة زیادی کشته شدند. البته یک نفر به نام سرتیپ مدبر از طرف دولت مصدق برای رسیدگی به اینمسئله آمد و جاهای را برای کشف جنازه‌ها بررسی کردند. به خاکفرج قم رفتندو یادم هست همان وقت من سردسته این جمعیت بودم و رفتیم منزل آیت‌الله بروجردی و چند تا از مخبرین هم از تهران آمدند و یک مصاحبه‌ای هم از من در روزنامه ترقی آن موقع چاپ شد.

وقتی رفتیم پیش مرحوم آیت‌الله بروجردی، ایشان فرمودند: بروید پیش آقای خمینی، بروید پیش ایشان من اینها را بردم منزل آیت‌الله خمینی و در آنجا ایشان مسائلی را مطرح کردند که این قصه باید رسیدگی شود و بعد هم من مصاحبه کردم، به هر حال چند روز تظاهرات بود و همان موقع سید علی‌اکبر برقعی را هم به یزد تبعید کردند. البته بعضی‌ها را آن موقع نمی‌دانستیم به کجا و کی وابسته بودند. ولی من الان که مطالعه می‌کنم می‌فهمم الان تحلیلم غیر از درکمان در آن موقع بود، آن موقع ما یک ظاهری را می‌دیدیم، اما باطنش چیز دیگری بود. یعنی ممکن بود بسیاری از آن افرادی که در لباس توده‌ای‌ها شعار می‌دادند، اینها واقعاً انگلیسی باشند یا آمریکایی. آن موقع ما طلبه‌های جوان و داغ بودیم، کسی به قرآن اهانت کرده، به آقای بروجردی اهانت کرده، ما هم می‌گفتیم پدر اینها را در می‌آوریم.»

لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی

در تاریخ 16 مهرماه 1341 خبر تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت در روزنامه منتشر شد. به موجب این لایحه قید اسلام از شرائط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جای قرآن‌کریم، کتاب آسمانی قرار داده شده بود. پس از رسیدن روزنامه‌ها به قم، مراجع و مقامات روحانی از جمله امام‌خمینی (ره) همان شب جلسه‌ای در منزل آیت‌الله شیخ مرتضی حائری تشکیل دادند و به بحث و تبادل نظر پرداختند. در نتیجه هر یک از مراجع تلگرافی به شاه مخابره کردند. شاه در پاسخ تلگرام مراجع، موضوع را به نخست‌وزیر و دولت محول کرد. شهید محلاتی در خاطرت خود پس از نقل واقعه انجمنهای ایالتی و ولایتی به نقش خود در این ماجرا اشاره می‌کند:

«پس از احاله موضوع به نخست‌وزیر، امام‌خمینی (ره) یک تلگراف و یک نامه هم برای اسدالله علم نه به عنوان نخست‌وزیر، بلکه آقای اسدالله علم فرستادند و باید بگویم که آن تلگراف را به من دادند و من کارم دیگر از همان موقع شروع شد که رابط بین ایشان بودم و آقایان قم. در این مبارزه نوعاً اعلامیه‌ها را از ایشان می‌گرفتم و به تهران می‌آوردم. در تهران یک ارگان مخفی داشتیم که در رأسش مرحوم حاج حسین آقا مصدقی در بازار بود ایشان کاغذ فروش بود و با چاپخانه‌ها ارتباط داستند. من اعلامیه‌ها را می‌آوردم و به حاج حسین آقا مصدقی می‌دادم و آقای مصدقی هم می‌برد برای چاپ. بعضی اوقات شب تا صبح در چاپخانه بودیم. یک شب هم همان اعلامیه‌های خطاب به اسدالله علم را چاپ می‌کردیم. یادم هست که پلیس آم و پاچخانه‌چی فوراً با چکش به جان ماشین چاپ افتاد که گفتند: چکار می‌کنید؟ گفت: من بدبختم، من باید فردا کار کنم و ماشین خراب است، دارم ماشینم را درست می‌کنم. مأمور آمد نگاه کرد و در را بست و برگشت. در را باز از پشت قفل کردیم و شروع کردیم به چاپ کردن اعلامیه امام که پس از توزیع خیلی صدا کرد... ما هم اعلامیه‌های ایشان را چاپ می‌کردیم و هم ایشان می‌فرمودند وعاظ را جمع کنید. کار من این بود، ما وعاظ را دعوت می‌کردیم و پیغامهای ایشان را به آنها می‌دادیم. گاهی اعلامیه‌ای ایشان می‌نوشتند می‌آوردیم که در منبر خوانده شودکه خوانده می‌شد، حتی در مسجد ارک جلسه‌ای بود، اگر شما آن اعلامیه را دیدهباشد یک اعلامیه تندی بود که آخر هم الم تر کیف بود و آقای فلسفی روی منبر گفت این را دم بدهید، همه دم دادند به هر صورت این مبارزه اوج گرفت و پیروز شد. در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی دستگاه حاکم آنقدر وحشت کرده بودند که وقتی دولت تصویب‌نامة انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کرد، متن آن اعلامیه را که در مورد الغای آن تصویب‌نامه می‌خواستند منتشر کنند، پیش ازچاپ به من دادند. من رفتم قم و آن را به امام نشان دادم. امام آنرا خواندند، در حالی که روزنامه‌ها هنوز چاپ نکرده بودند، بعد تلفنی برای آقایان دیگر هم خواندند و گفتند خوب است. دیگران هم قبول کردند، آنوقت در روزنامه‌ها چاپ شد.»

لوایح ششگانه (انقلاب سفید)

در 19 دی 1341 یعنی 30 روز پس از اعلام خبر تصویبنامه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی شاه برنامه رفرم خود را با نام «اصول ششگانه انقلاب سفید» اعلام کردو به رفراندوم گذاشت. این برنامه در واقع همان طرح امپریالیستی «اتحاد برای پیشرفت» بود که کاخ سفید، اجرای آن را در کشورهای توسعه نیافته و از جمله ایران در نظر گرفته بود و آن را مانع بزرگی برای نفوذ کمونیسم می‌دانست. امام خمینی (ره) تنها شخصیتی بود که با هوشیاری خاص خود دریافتند هدف شاه از طرح رفراندوم، تحکیم سلطه آمریکا و کاهش فشارهای مردمی علیه رژیم است.

از این رو بار دیگر با علما و مقامات برجسته روحانی درباره لوایح ششگانه به گفتگو پرداختند و نقشه‌های شاه را تشریح کردند. شهید محلاتی در ماجرای لوایح ششگانه با شرکت در جلسات متعدد به هماهنگی و انسجام میان روحانیون پرداخته و تمام سعی خود را برای اجرای منویات امام خمینی (ره) به کار بست:

«در جریان لوایح ششگانه پس از نشست برخی از علمای تهرانی با اسدالله علم، مرحوم آیه‌الله بهبهانی مرا خواستند و گفتند: شما به قم بروید و به آقایان در آنجا بگویید که اقدام کنند. من رفتم قم خدمت امام، ایشان گفتند بروید به آقایان دیگر هم مذاکره کنید. من نزد آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری رفتم و با آنها صحبت کردم و قرار شد ترتیب جلسه‌ای در منزل آقای شریعتمداری داده شودو بعد من نتیجه را به علمای تهرانی اعلام کنم. شب جلسه تشکیل شد مرحوم داماد و آقای حائری هم آنجا بودند. جلسه چند ساعتی طول کشید، بعد مرا خواستند و گفتند ما در اصل مطلب حفرفی نداریم ولیکن راه قانونی را شما عرضه کنید تا مطالعه شود. امام از اساس، مخالف مطرح کرددن اصلاحات ارضی بودند، می‌فرمودند: برای اینکه، اینها تمام رعیتها را علیه روحانیت می‌شورانند، کارگرها را علیه روحانیت می‌شورانند، چون یک ماده‌اش راجع به کارگرها بود یک ماده‌اش راجع به رعیتها بد. تمام زنها را علیه ما می‌شورانند. ما با دیکتاتوری شاه مخالفیم و شاه نباید در رفراندوم دخالت کند و طبق انون اساسی باید عمل کند. این حق شاه نیست و این تجاوز به قانون اساسی است. خلاصه اینها را به من گفتند: به آقایان بگویید در عین حال روی این مسئله مطالعهکنند که محورم بارزه با شاه چه باشد. امام در آن جریان فرمودند: من امیدی به این آقایان ندارم. بعد از جلسه من تا خانه ایشان را همراهی کردم، در بین راه امام فرمودند: من این دفعه با شاه طرفم می‌دانم اگر اقدام کم مرا تنها می‌گذارند و عقب می‌کشند... ما رفتیم تهران و موضوع را به آقایان گفتیم، دیدیم که آنها هم همان وحشت را دارند و می‌ترسند . امام هنوز اعلامیه نداده بودند، تا اینکه جلسه‌ای که در خانه آیت‌الله بهبهانی ترتیب داده شده بود آقای فلسفی سخنرانی کرد. بعد که از خانه بیرون آمدند پلیس هجوم آورد. بعد قرار شد عصر جلسه در مسجد سید عزیزاله باشد و به دستوری که از قم داده بودند قرار شد راجع به اصلاحات ارضی هیچ نگویند و در آنجا متأسفانه دو ماده تنظیم شده بود که به عنوان قطع‌نامه آقای فضل‌الله خوانساری خواند. یک ماده‌اش راجع به اصلاحات ارضی بود. بعد هم جلسه تمام شد. من روز همراه آقای خوانساری بودم، پلیسها ریختند و مردمی که شعار می‌دادند مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. حتی عبای آقای خوانساری از دوششان افتاد و نعلین از پایشان درآمد، ایشان بدون عبا و نعلین به به طرف منزل رفتند. این جسارت که به آقای خوانساری شد امام فرمودند: دیگر وظیفه ما دفاع از روحانیت است و امام اعلامیه داد، اعلامیه شدیدی که من آن اعلامیه را گرفتم و آوردم چاپ کردیم. تا اینکه ائمه جماعت جمع شدند و مبارزه اوج گرفت.»

بدنبال اعلامیه امام (ره) مردم در طول روز سه‌شنبه دوم بهمن و روز بعد به تظاهرات خود ادامه دادند. در این روز دانشجویان دانگشاه فعالیت چشمگیری داشتند. عصر روز سوم بهمن، دهها نفر از روحانیون تهران در منزل آیت‌الله غروی اجتماع کردند. لیکن این اجتماع نیز توسط نیروهای رژیم شناسایی و درهم کوبیده شد و کلیه روحانیون از جمله شهید محلاتی را پس از ضرب و شتم سوار کامیون کرده و روانه زندان ساختند. پس از دستگیری شعبه هفت بازپرسی دادستانی ارتش قرار بازداشتی به شرح ذیل صادر نمود:

«درباره غیر نظامی فضل‌الله فرزند غلامحسین شهرت مهدی‌زاده به اتهام اقدام برضد امنیت داخیل مملکت در تاریخ 4/11/41 قرار بازداشت موقت صادر گردیده است. با تقدیم عین پرونده مقرر فرمایند قرار صادره را به رؤیت متهم رسانیده و پرونده را پس از تکمیل اعاده دهند.»

شهید محاتی در خاطرات خود درباره اولین دستگیری خود می‌گوید:

«اولین باری که من دستگیر شدم در قضیه ششم بهمن سال 41 در قضیه رفراندوم بود. ما در آن زمان مرتباً جلساتی داشتیم. هم جلسه وعاظ و هم جلسه ائمه جماعت دایر بود و من در هر دو جلسه شرکت می‌کردم. اعلامیه می‌گرفتمی، چاپ و پخش می‌کردیم و من که مسئول این کار بودم و با چاپخانه‌ها در ارتباط بودم لازم بود در هر دو جلسه شرکت کنم. صبح یک روز، در منزل مرحوم آقای سید احمد لواسانی جلسه‌ای داشتیم و قرار شد که بعد از همان روز، جلسه در منزل آیت‌الله غروی کاشانی دایر باشد. من با یک عده‌ای از آقایان علما، عصر آنجا بودیم. ناگاه سرهنگ طاهری که آدم خشن و خبیثی بود و خیلی هم مرا اذیت کرد- با یک سرهنگ دیگر از ساواک ریختند در آن خانه و ما را گرفتند و به قرل قلعه بردند.»

رژیم شاه پس از برگزاری رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفید چون به زعم خود کار را تمام شده دید اقدام به آزادی روحانیون دربند از جمله شهید محلاتی در تاریخ 8/11/41 نمود.

فاجعه مدرسه فیضیه

بامداد روز دوم فروردین سال 1342 که با 25 شوال 1382 سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) مصادف بود، ناگهان دهها دستگاه اتوبوس شرکت و احد وارد شهر قم شد. چند ساعت بعد کامیونهای نظامی حامل سربازان مسلح و مجهز به مسلسلهای سنگین به قم رسیدند وب هـ مانور در خیابانهای شهر پرداختند. بعد از ظهر آن روز مجلس سوگواری در مدرسه فیضیه برقرار بود. کامیونهای نظامی اعزامی از تهران، مقابل مدرسه فیضیه مستقر شدند. حرکات مرموز برخی از حاضرین، که بدون تردید از طرف ساواک مأموریت داشتند، باعث ایجاد تشنج در مجلس و قطع سخنان گوینده شد. در همین زمان، گروهی از اشرار ناگهان به مردم حمله کردندو جمعی را مجروح ساختند. در پی این حادثه، نیروهای اعزامی و مأموران شهربانی نیز با هجوم وحشیانه به مدریه فیضیه دهها نفر را شهید و مجروح کردند. شهید حجه‌الاسلام محلاتی در زمان وقع حادثه در قم حضور نداشت ولی در روزهای بعد در منزل امام خمینی (ره) حضور یافته و به انجام وظائف محوله از سوی امام (ره) پرداخت:

«در جریان حمله به مدرسه فیضیه من در تهران بودم، وقتی که همان شب یا فردا شب به قم رفتیم، دیدیم که عده‌ای از دوستداران امام آمده‌اند که ایشان را مخفی کنند. امام فرمودند: همه‌تان بروید بیرون، من از جایم تکان نمی‌خورم.

من رفته بودم قم، بعد می‌خواستم به خاطر کاری به محلات بروم حالا یادم نیست چه کاری داشتم. امام فرمودند: زود برگردید و اعلامیه‌ای را که می‌نویسم ببرید و چاپ کنید. یک تلگراف تسلیتی علمای تهران نوشته بودند، گفتند: جواب تلگراف است. من فردا قدری دیر می‌رسم، دیدم ایشان اعلامیه را نوشته‌اندو داده‌اند به فرد دیگری، بعد فرمودند به تهران برو و آنرا بگیرد. به امام عرض کردم، مضمون اعلامیه چیست؟

فرمودند: به شاه بر می‌گردد. پرسیدم: اسمش را در اعلامیه آورده‌اید؟ ایشان فرمودند: بله. همین اعلامیه «شاه دوستی یعنی غارتگری» خطاب به آقای سید علی‌اصغر خوئی که پیرمردترین علما بود. چون مرسوم نبود کسی به شاه حمله کند به ایشان گفتم: آقا خطرناک است! همان‌طور که چهار زانو نشسته بودند، فرمودند: قل لن یصینا الا ما کتب الله لنا، همین جواب را دادند و فرمودند: هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. شما بروید کارتان را بکنید، و من آمدم و آن اعلامیه را چاپ و پخش کردیم که آن جنجال بپاشد.

محرم در پیش بود، اما مرا خواستند و فرمودند: بروید وعاظ تهران و سران هیئتها را جمع کنید تا در محرم امسال بتوانیم حداکثر بهره‌برداری را بکنیم. دستورالعملی هم در این زمینه به من دادند. اعلامیه‌ای هم به من دادند که در ماه محرم در دستجات و سینه‌زنیها جنایات شاه و جریان فیضیه تشریح شود و ما حداکثر بهره‌برداری را از این جریان بکنیم. ما آمدیم و چند جلسه با وعاظ گرفتیم و خدا می‌داند که در تهران از دست روحانیون مخالف با امام چه کشیدم و چه درگیریها، با بعضی از این علما داشتم. همان‌وقت برای اعلامیه انجمنهای ایالتی و ولایتی، از صبح تا شب در خانه علما تک تک امضا گرفتم. صد و بیست امضا جمع شد و چاپ کردم. در آن موقع عجیب بود که کسی بتواند این همه امضا را جمع کند... به هر صورت آن سال برنامه‌ریزی کردیم و قرار گذاشتیم که از ابتدا داغ نباشیم که جلوی کار را بگیرند. آرام بیاییم و شبهای اول محرم را آرام برگزار کنیم تا در شبهای هشتم و نهم و دهم بتوانیم حرکت لازم را داشته باشیم.

سران هیئت‌ها را جمع کردیم، من آن موقع در مسجد بنی‌فاطمه صحبت می‌کردم و آنها را آماده کردیم برای روزهای تاسوعا و عاشورا. نوحه‌ها و اعلامیه‌ها و پیامهای امام را نیز به شهرستانها فرستادیم. صبح روز هشتم محرم بود که من به قم رفتم،... صبحانه را خدمت امام بودم و بعد گزارش تهران را خدمتشان دادم. امام در خانه‌شان روضه داشتند، بعد فرمودند: شما امروز به منبر برو و شروع کن من هم می‌آیم. من منبر را به حول و قوة الهی شروع کردم و خیلی شدید، حمله رژیم به مدرسه فیضیه و تجاوزاتشان را برشمردم. جمعیت هم خیلی زیاد بود. و این برنامه که بعد هم ادامه پیدا کرد، در آنجا صدا کرد. بعد از این منبر امام فرمودند: من روز عاشورا را می‌خواهم به مدرسه فیضیه بروم، شما بیایید آنجا سخنرانی کنید. من صدایم گرفته بود و برنامه‌های تهران یک قسمت عمده‌اش دست من بود. به امام عرض کردم که برنامه‌های تهران دست من است و آنجا لنگ می‌ماند. امام فرمودند: پس یکی دو تا گوینده بفرستید، سخنرانها را نام بردم، و بالأخره ایشان موافقت کرد آقای مروارید و آقای سید غلامحسن شیرازی را بفرستیم تا در روز عاشورا صحبت کنند. من به امام عرض کردم: شما خودتان صحبت نفرمایید چون خیلی ناراحت هستید و ممکن است مسائلی پیش بیاید فرمودند: فعلاً که قصد ندارم صحبت کنم و بعد دستورالعلمهایی هم دادند برای برنامة تاسوعا و عاشورا و من به تهران برگشتم و آن دو نفر آقایان را فرستادم و برنامه از روز تاسوعا شروع شد...

من با مرحوم شهید مطهری شبها در خیابان پیروزی سخنرانی داشتم و افسرهای نیروی هوایی می‌آمدند و منطقه حساسی بود. در خیابان هشت متری چادر زده بودند، مرحوم شهید مطهری اول صحبت می‌کرد. شب دوازدهم محرم مرحوم شهید مطهری از منبر پایین آمد و من رفتم بالای منبر، وسط راه ایشان را دستگیر می‌کنند بچه‌های مسجد فهمیده بودند و آمدند وسط منبر یادداشتی به من دادند که: ایشان را دستگیر کرده‌اند و شما کوتاه بیایید. من هم کاغذ را پاره کردم و حرفهایم را ادامه دادم. بچه‌ها که می‌دانستند پس از منبر، من را در راه می‌گیرند دو تا ماشین آماده کردند که مرا فراری دهند.

من هر شب ساعت دوازده شب که سخنرانی‌ام تمام می‌شد، پایین می‌آمدم، یک مقداری می‌نشستم بعد بلند می‌شدم و می‌رفتم. آن شب نگذاشتند که من بنشینم، از لابلای جمعیت مرا آوردند داخل ماشین. در آنجا یک ماشین هم از مأمورین بود که بچه‌ها آن را شناخته بودند و راهش را سد کردند و ما آن شب فرار کردیم و اینها نتوانستند مرا بگیرند. صبح آمدند منزل که من نبودم و همان‌طور مخفی بودم... من تا حدود یکی دو ماه مخفی بودم، البته مکرر می‌ریختند خانه ما و مراقب بودند که مرا دستگیر کنند. یادم است آن موقع من یک نامه به شریعتمداری نوشتم و فجایع اینها را برای ایشان گفتم... آن فردی که نامه را برای او می‌برد دستگیر شد و در قم کتکش زدند و گفتند فلانی کجاست و او جای مرا نشان داده بود، خوشبختانه اول شب من استخاره کردم، بد آمد که آنجا بمانم و من جایم را عوض کردم. سحر نظامیها در آن خانه ریختند که من نبودم.»

دستگیری امام خمینی (ره)

پس از روبرو شدن رژیم شاه با مخالفت جمعی از روحانیون و علمای طراز اول حوزه علمیه قم و سخنرانی شدید‌اللحن امام خمینی (ره) علیه تصمیمات غلط رژیم، آنان در یک عکس‌العمل شتابزده در پانزده خرداد سال 42 به منزل امام (ره) یورش برده، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل نمودند. به موازات دستگیری امام (ره). بسیاری دیگر از علما و فضلای حوزه نیز دستگیر شدند. یکی از کسانی که باید دستگیر می‌شد شهید محلاتی بودکه توانسته بود از دست مأمورین رژیم بگریزد و پنهان شود. شاه و مشاوران داخلی و خارجی وی، تحت فشار افکار عمومی، سرانجام در تاریخ 11 خرداد 1343 اقدام به آزادی امام (ره) و انتقال ایشان به خانه‌ای که متعلق به ساواک بود، نمودند. همزمان عده‌ای از روحانیون دستگیر شده را نیز آزاد نموده و حساسیتها کمتر شد. شهید محلاتی از فرصت به دست آمده استفاده نموده و در اولین فرصت خود را به امام (ره) رساند. ایشان در خاطرات خود می‌گوید:

«پس از دستگیری امام، برنامه‌ای تنظیم شد برای اینکه اینها نتوانند امام را محاکمه کنند، با قوانین آن موقع، چهار نفر از علما اجتهاد ایشان را گواهی کردند. با اینکه اجتهاد ایشان مسلم بود به نظر بنده ایشان از همه اعلم بودند، در عین حال برای اینکه مدرکی هم باشد چهار نفر نوشتند. در ان زمان، با اینکه من مخفی بودم رفتم با آقای میلانی صحبت کردم، آقایان میلانی، نجفی، محمد تقی آملی و شریعتمداری نوشتند مأمورین رژیم تصمیم گرفتند برنامه‌ای تنظیم کنند که شخصیت امام را تنزل دهند. لذا توطئه چیدند، دولت را عوض کردندو منصور را سرکار آوردند همه هم به آمام گفتند: شما آزادید ایشان را به خانه‌ای در داوودیه آوردند. آقای قمی و مرحوم آیه‌الله محلاتی را هم آن موقع آزاد کردند. به مجرد اینکه امام وارد خانه شدند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیدم و سه روزی که ایشان در داوودیه بودند من در آنجا خدمت ایشان بودم.»

مقاله روزنامه اطلاعات

در تاریخ 18 فروردین ماه 1343 مقاله‌ای تحت عنوان «اتحاد مقدس به خاطر هدفی مقدس» از طرف ساواک تدوین و در روزنامه اطلاعات انتشار یافت. در این مقالهبه دروغ از همگامی جامعه روحانیت با برنامه‌های انقلاب شاه و مردم خبر داد تا مخالفت روحاین را با برنامه‌های شاه پایان یافته اعلام کند. در واقع رژیم قصد داشت به این ترتیب، اذهان مردم را نسبت به روحانیت و رهبر بزرگ آن مشوب سازد.

امام‌خمینی (ره) آن گاه که از انتشار این مقاله مطلع شد به شدت در صدد تکذیب آن برآمدو در این راستا مأموریتی به شهید محلاتی داد. ایشان در خاطراتش چنین می‌گوید:

«یکی از خواسته‌ها این بود که این خبر روزنامه را باید تکذیب کنید، فردای آن روز امام مرا خواستند، فرمودند برو تهران پیش دکتر صدر- وزیر کشور- چون می‌دانست دکتر صدر همشهری ماست و من او را می‌شناسم؛ و به او بگو اگر این مطلب روزنامه را تکذیب نکنید، هرچه دیده‌اید از چشم خودتان دیده‌اید. من رفتم و با دکتر صدر در وزارت کشور ملاقات کردم و پیام امام را رساندم. این مردک جواب داد که من چند روز پیش اروپا بدم، من دیدم که آنجا در کلیساها کشیشها آزادند، صحبت می‌کند، مردم را هدایت می‌کنند، دولت هم به کار خود مشغول است. خلاصه اینکه دین از سیاست جداست.آقایان مشغول کار خودشان باشند، ما هم مشغول کار خودمان باشیم. گفت:‌من قول نمی‌دهم. بعد از آن گفت که من به نخست‌وزیر و ساواک می‌گویم. بعد هم حاضر نشدند تکذیب کنند. پس از مدتی، دکتر صدر خودش به قم آمد و با امام ملاقات کرد و در این ملاقات، امام حرفهایش را به خود دکتر صدر گفت، تا اینکه منجر شد به اینکه خود امام در اولین جلسه درسشان، آن نطق تاریخی را فرمودند که ما همانی هستیم که بودیم و هیچ‌کس حق سازش ندارد. حتی فرمودند: خمینی اگر سازش کرد این ملت خمینی را هم بیرون می‌کند... و مبارزه دو مرتبه شروع شد. البته مزاحمتها بود و هر کس اعلامیه پخش می‌کرد، می‌گرفتند و بعضیها را تبعید کردند، بعضیها را زندان کردند، همان‌طور مبارزه ادامه داشت تا قضیه کاپیتولاسیون پیش آمد.»

کاپیتولاسیون

لایحه مصونیت مستشاران و دیگر اتباع آمریکا در ایران در مهر ماه 1343 در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. به موجب این لایحه مستشاران و اتباع آمریکایی که در استخدام دولت می‌باشند از مصونیتها و معافیتهای ویژه‌ای برخوردار می‌باشند. خبر تصویب این لایحه امام خمینی (ره) را سخت آشفته و منقلب نمود. فعالیتهای امام (ره) در مخالفت با این لایحه منجر به دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه گردید. این اقدام رژیم با واکنش شدید مردم و محافل روحانی روبرو گردید. ساواک در فردای دستگیری امام (ره) به سراغ شهید محلاتی رفته و ایشان را احضار نمود:

«فردا صبح سرهنگ مولوی مرا به ساواک احضار کرد و دو ساعت نگه داشت و بعد رها کردند... در این دو ساعت، مولوی گفتگوهایی با من داشت و اهانت زیادی به امام کرد. او گفت: من تو را خواستم برای اینکه به تو اطلاع دهم- حالا من تعبیری که او به کار برد می‌گویم- که خمینی مرد! دفنش هم کردیم! سنگش را هم انداختیم! دیگر نامی از خمینی در دنیا نخواهد بود! حالا به تو می‌گویم از این پس اگر نفست در بیاید و اگر برنامه‌هایت را ادامه دهی و سر و صدا کنی ریزریزت می‌کنم، ناخنهایت را می‌کشم! تکه تکه‌ات می‌کنم! خلاصه یک مقدار اهانت کرد به امام و یک مقدار فحاشی کرد به من و بعد گفت حالا برو و هر کاری می‌خواهی بکن. بعد آمد در را باز کرد و من را از اتاق پرت کرد بیرون و صدا زد این را بیرونش کنید.»

شهید محلاتی پس از تبعید امام بلافاصله دست به کار شده و در اولین اقدام به همراه سایر مبارزین، زمینه تعطیلی بازار را فراهم نمودند. در ادامه با ایراد سخنرانیهای افشاگرانه و کوبنده به تبعید امام (ره) اعتراض و آن را محکوم نمود. به همین علت در تاریخ 28/9/43 دستگیر و روانه زندان شد:

«نامبرده بالا در تاریخ 28/9/43 مطابق با نیمه شعبان سال جاری ضمن بحث و سخنرانی در مسجد صاحب‌الزمان مقابل پپسی کولا از اقدامات اخیر دولت در مورد تبعید آیت‌الله خمینی تنقید و در پایان وعظ مبادرت به دعا و فرستادن صلوات برای خمینی نموده که سرانجام توسط مأمورین انتظامی دستگیر و در تاریخ 29/9/43 به ساواک اعزام گردیده است. سپس با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفته. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض بوده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و در نتیجه دادگاه عادی شماره 3 اداره دادرسی ارتش قرار صادره را مبنی بر بازداشت متهم وارد دانسته و آن را تأیید نموده است.»

در تاریخ 14/10/43 قرار بازداشت شهید محلاتی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و ایشان آزاد گردید.

دستگیری مجدد

شهید محلاتی ده روز پس از آزادی، مجدداً توسط مأموران کلانتری 14 تهران دستگیر و زندانی می‌شود. ایشان در خصوص علت دستگیری چنین می‌گوید:

«یادم هست که منصور، دستور داده بود که از نظر اقتصادی کارمندهای دولت مراقبت کنند و کاغذ زیاد مصرف نکنند. من در همان جلسه این موضوع را مطرح کردم و خیلی شدید انتقاد کردم و گفتم اگر می‌خواهید که جلوی اسرافها را بگیرید، جلوی اسرافهای دربار و بالاتر را بگیرید، برای یک مهمانی سیصد هزار تومان گل مصرف شده، جلوی این کارها را بگیرید، و فتوایی از امام نقل کردم برای کمک به مردم فقیر و بیچاره در زمستان و اجازه دادن امام برای استفاده از سهم امام برای ذغال زمستان فقرا، مأموران در همان وسط سخنرانی این مطلب را گزارش کردند و بعد پلیس آمد و محل جلسه را- که خانه‌ای نزدیک مسجد لرزاده بود- محاصره و مرا دستگیر کردند.»

در گزارش ساواک در این خصوص چنین آمده است:

«برابر محتویات پرونده نامبرده در تاریخ 26/10/43 در منزل قاسم فروزنده لحاف‌دوز که جلسه سیار هیئت انفاقیون تشکیل شده بود سخنرانی بوده و ضمن ن مطالبی برخلاف مصالح عمومی بیان داشته، به همین جهت از طرف مأمورین انتظامی دستگیر و پس از تحویل به ساواک با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفت. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض شده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و سرانجام دادگاه عادی شماره 2 اداره دادرسی ارتش اعتراض نامبرده را به قرار بازداشت صادره وارد ندانسته و نظریه بازپرس شعبه 7 دادستانی ارتش را دایر بازداشت موقت متهم تأیید نمود.»

شهید محلاتی بنا به حکم اداره دادرسی ارتش به شش ماه حبس محکوم شد که پس از طی دوران محکومیت آزاد گردید.

اعتراض به جشن تاجگذاری

رژیم شاه هر ساله به بهانه‌های مختلف اقدام به برپایی جشنهایی با هزینه‌های سرسام‌آور می‌نمود. زادروز شاه در چهارم آبان، سالگرد انقلاب سفید در ششم بهمن، آزاید زن در هفده ده، دفع خطر از وجود شاه در پانزدهم بهمن و جشنهای مختلف دیگر که از آن جمله جشن تاجگذاری شاه و ملکه بود که در سال 46 برپا نمود.

اسناد موجود در ساواک حاکی از مخالفت شهید محلاتی و جمعی از روحانیون با برپایی این جشن می‌باشد:

«برابر سوابق موجود نامبرده بالا از روحانیون ناراحتی و طرفدار جدی خمینی و دارای چندین فقره سابقه بازداشت می‌باشد و در یک مصاحبه خصوصی در تاریخ 28/7/46 اظهار داشته: چون شنیده شده در روز تاجگذاری می‌خواهند در مساجد اذان بگویند از این رو با عده‌ای از امامان جماعت مساجد تهران تماس گرفته و از آنها قول گرفته که در روز مزبور از گفتن اذان در مسجد خودداری نمایند که به همین منظور و همچنین به علت مظنونیت و جلوگیری از هرگونه پیش آمد احتمالی از جانب وی در تاریخ 3/8/46 دستگیر و تحویل زندان قزل قلعه گردیده که پس از انجام مراسم مزبور با اخذ تعهد آزاد شده. ضمناً با بررسی مدارک مکشوفه از منزل خمینی معلوم گردید نامبرده بالا نامه‌ای جهت وی به قم ارسال نموده که مفاد نامه مزبور علاوه بر تایید ارتباط وی با خمینی، روشن می‌نماید که در گذشته اعلامیه‌های منتشره خمینی در تهران به وسیله یاد شده چاپ و توزیع گردیده است.»

 



نوشته شده در شنبه 91 اسفند 5ساعت ساعت 12:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin