سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

ساقی امشب باده در دف میکند مستی ما را مضاعف میکند
در حریم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف میکند
باده گفتم بادها جاری شدند خام ریشان اسب اساری شدند
چند خواهی بافتن لاتاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
تا به کی میپرسی از بود و نبود جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی زجبر و اختیار، اختیار آن به که باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت چهارده آیینه در یک جام داشت
در عدم بودیم مسطور وجود تا محبت پردة ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینه ای در خورد خویش داد او را سینه ای در خورد خویش
سینه ای سینا تر از تور کلیم سینه ای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد گام او را بر خطی ممتد نهاد
کرد آن گه سینه اش را صیقلی تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات کبریا فاش سر کنت کنز المخفیا
گفت این عین تجلای من است جام او سرمست صهبای من است
چشم احمد باده گردان من است رهنمای رهنوردان من است
خاک را با خون دل دل ساختم خون دل خوردم زگل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است پرده ی عشاق دم ساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است نغمه از نی های خالی خوشتر است
عشقبازان لا ابالی تر به پیش تا جواب آید سوالی تر به پیش
زخمه ام در جستجوی تارهاست زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میکنم موسی آید تور بر پا میکنم
آب آتشناک دارم در سبو جرعه ای جوشان ولی بی رنگ وبو
هر کسی نوشد چونان آتش شود اهل دل گردد ولی سرکش شود
هر کسی نوشد دگرگون میشود لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر کسی نوشد سلیمانی کند وانچه میدانیم و میدانی کند
میتراود اسم اعظم از لبش میرسد با اذن ما بر مطلبش
باده ی ما باده ی انگور نیست شهد ما در لانه ی زنبور نیست
باده ی ما شهد علم احمدیست اولین شرط حضورت بی خودیست
بی خود از خود شو خداوندی مکن با خداوند جهان رندی مکن
محرم ما را پریشانی مباد مهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازادین پس از هفتاد سال کو تحول کو طرب کو شور و حال؟
کی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن دست دل بر دامن دریا بزن
جرعه ای از جام آگاهی بزن مست شو کوس انا اللهی بزن


دست ساقی چون سر خم را گشود جز محمد هیچکس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب کرد وز جمالش خویش را بیتاب کرد
موج زلف مصطفی را تاب داد ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید بر کف او بود میزان و حدید
بلعجب بین روح حق را در دو جسم هر دو یک معنی ولی کن در دو اسم
در حقیقت هر دو یک آیینه اند یک زبان و یک دل و یک سینه اند
یک نظر بر پرده ی نقاش کن تاب گیسوی قلم را فاش کن
آفرین گو پنجه ی معمار را تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیس به هم ریخته چهارده هبل فلک آویخته
چهارده ماه فلک پر باز کن چهارده خورشید هستی ساز کن
چهارده پرواز در هفت آسمان هر یکی رنگین تر از رنگین کمان
چهارده الیاس در باد آمده چهارده خضر به امداد آمده
چهارده کنعانی یوسف جمال چهارده موسی به سینای کمال
چهارده نوح به دریا متصل چهارده روح جدا از آب و گل
چهارده دریای مروارید جوش چهارده سیل سرا پا در خروش
چهارده گنجینه ی علم لدن چهارده شمشیر پولاد آب کن
چهارده سر چهارده سردار دین چهارده تفسیر قرآن مبین
چهارده پروانه ی افروخته چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده رشک در آویخته چهارده شهد به ساقر ریخته
چهارده سرمست بی جام و سبو جرعه نوش از بادة اسرار هور
چهارده میخانه ی ساقی شده وجه ربک گشته و باقی شده
چهارده منصور منصور آمده کلهم نور علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود مصطفی آیینه دار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق در تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقه ی صادش رسید شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشقبازی را نوشت فا فروغ سرفرازی را نوشت
یا یقین عشقبازان را نگاشت خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی اکفیانی یا محمد یا علی

شاعر / نویسنده : محمد رضا آقاسی



نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 دی 23ساعت ساعت 6:55 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin