سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

«قاسم بن الحسن» فرزند بزرگ امام حسن مجتبی(ع) که نوجوانی تازه‌بالغ بود نیز در آن جمع حضور داشت و این صحنه‌های شور و شیدایی را مشاهده می‌کرد. وی از عمو پرسید:«آیا من هم به همراه یارانت کشته خواهم شد؟» دل امام(ع) برای یادگار برادر سوخت و پرسید: «ای پسرک من! مرگ نزد تو چگونه است؟» قاسم شجاعانه پاسخ داد: «احلی من العسل ـ ای عمو از عسل شیرین‌تر است».

امام با رقت و شفقت فرمود: «عمویت فدای تو شود! آری، تو نیز کشته می‌شوی پس‌از آنکه بلایی عظیم بر تو وارد آید» و آنگاه ادامه داد: «فرزند کوچکم علی اصغر هم کشته خواهد شد». غیرت و مردانگی قاسم تازه‌جوان جوشید و پرسید: «عموجان! مگر دست دشمنان به خیمه‌گاه زنان هم خواهد رسید که اصغر شیرخواره را هم می‌کشند؟!» امام پاسخ داد: «عمو به فدای تو! فاسقی از میان دشمنان، تیر به گلوی اصغر خواهد زد و او را در آغوش من به  شهادت 
خواهد رساند در حالی که او می‌گرید و خونش در دستان من روان است...» پس آن دو گریستند و دیگر اصحاب و یاران از گریه آنان گریه کردند و بانگ شیون خاندان رسول خدا(ص) از خیمه‌گاه به آسمان برخاست...

 برخی از نویسندگان روایت کرده‌اند پس‌از آنکه علی اکبر(ع) به میدان رفت و به  شهادت 
رسید، قاسم بن الحسن به قصد جنگ از خیمه‌گاه بیرون شد.


 

 چون امام حسین(ع) یادگار برادر را دید که برای جنگ بیرون آمده، او را در آغوش گرفت و با یکدیگر گریستند آنچنان که از شدت گریه از حال رفتند.

 

 هر دو بریدند دل از بود و هست

 

 هر دو گشودند به یکباره دست

 

 هر دو ربودند ز سر هوش هم

 

 هر دو فتادند در آغوش هم

 

 رفت ز تن، تاب و ز سر، هوششان

 

 سوخت وجود از لب خاموششان

 

 قاسم پس ‌از آنکه آرام شد از عمو اذن جهاد خواست.

 

 ای عمو سینه‌ی من تنگ بُوَد

 

 شیشه‌ام منتظر سنگ بُوَد

 

 نیزه کو؟ تا که زِ من سینه دَرَد

 

 تیر کو؟ تا که به اوجم ببرد

 

 آن حضرت اذن نداد. پس‌ قاسم به دست و پای امام افتاد و وی را می‌بوسید و التماس می‌کرد تا بالاخره اجازه گرفت و به سوی میدان جنگ شتافت.

 

 اسناد تاریخی از قول یکی از سپاهیان دشمن نقل کرده‌اند که: پسری از خیمه‌ها به سمت ما بیرون تاخت که رویش چون پاره‌ی ماه، زیبا بود. قاسم در حالی که اشک بر گونه‌هایش روان بود رجز می‌خواند و می‌گفت:

 

 ان تنکرونی فانا ابن الحسن

 

 سبط النبی المصطفی المؤتمن

 

 هذا حسین کالاسیر المرتهن

 

 بین اناس لاسُقوا صوب المزن

 

 پس با وجود کمی سن و کوچکی بدن، جنگی سخت کرد و تعدادی از لشکر یزید را به خاک و خون کشید. سپاهیان دست جمعی دور او را گرفتند و یکی از آنان بر او تاخت و ضربتی شدید بر او وارد آورد. قاسم با صورت به روی زمین افتاد و فریاد یاری کشید: «یا عماه!»...

 

 امام(ع) سر برداشت و چون باز شکاری، تیز به میدان نگریست، آنگاه همچون شیری خشمگین به سرعت به میدان حمله کرد و ضارب قاسم را با شمشیر زد و دست وی را از مرفق جدا ساخت. وی از درد عربده‌ای کشید که سواران دشمن شنیدند و به سوی میدان تاختند تا او را از دست امام(ع) برهانند. در این شرایط سخت، جنگی بین امام و کوفیان درگرفت در حالی که قاسم بر زمین افتاده بود و سم اسبان، استخوان‌های او را نرم می‌کرد... و این، همان بلای عظیم بود.

 

 آنگاه که غبار میدان فرو نشست، امام(ع) را دیدند که سینه بر سینه‌ی قاسم نهاده و وی را به سوی خیمه‌ها باز می‌گرداند در حالی که دو پای قاسم ـ شاید از شدت شکستگی‌ها ـ بر زمین کشیده می‌شد؛ و امام(ع)‌ می‌فرمود: «این قوم از رحمت خدا دور باشند و جدت پیامبر، دشمن آنان باشد در روز قیامت».

 

 کاش نمی‌دید عمو پیکرت

 

 تا ببرد هدیه بر مادرت

 

 کاش نمی‌دید تنت کاین چنین

 

 ان دهی و پای زنی بر زمین

 

  دیده به روی عمو انداختی

 

 صورت او دیدی و جان باختی

 

 و سپس زمزمه کرد: «به خدا سوگند برای عمویت سخت است که تو او را بخوانی ولی نتواند تو را نجات دهد ...» 

 

 







نوشته شده در جمعه 90 دی 23ساعت ساعت 11:55 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin