حسین سالار قلبها
بست عباس چون زدنیا چشم
داد در راه حی یکتا چشم
تا رساند به کام طفلان آب
در جواب سکینه گفتا چشم
تا زآب بقا شود سیراب
بست سقا ز آب دریا چشم
مشک بر دوش و دست بر شمشیر
داشت بر خیمه گه ز هیجا چشم
چون دو دستش فتاد از پیکر
بست بر خود ره تماشا چشم
دید چون مشک راتهی از آب
گفت سقای تشنه لب، با چشم
که چه گویم جواب طفلان را
چون کنم وا،به روی آنها چشم
شست از جان خویش ساقی دست
شرمگین شد زروی سقا چشم
شرمش آمد زروی اصغر و گشت
تیر بیداد را پذیرا چشم
شد ز زین سرنگون به روی زمین
دوخت سوی خیام طاها چشم
شد به بالین او چو پور علی
ریخت خون زین بلای عظمی، چشم
ساقی تشنه با برادر گفت
کاش بد پیکرم سراپا چشم
تا دگر بار از عنایت دوست
افتدم بر جمال مولا چشم
یا اخا از تو دارم استدعا
گر چه نبود مرا دگر وا، چشم
داده ام بر سکینه وعد?آب
هست در انتظار او را چشم
تا که هستم مرا به خیمه مبر
گفت او را عزیز زهرا چشم
خم شد از غم قد رسای حسین
بس عباس چون زدنیا چشم
تا شفاعت کند زمردانی
بست بر مهر او ز عقبی چشم
بخوان حماس? خونین کربلا با ما
که شد بسیط زمین نیز هم صدا با ما
سر بریده به میدان عشق می گوید
حدیث خون شهیدان نینوا با ما
دوباره پیکر صد چاک لاله آوردند
به داغ گاه بهشتی فرشته ها با ما
فرات اشک ز چشمان خاک می جوشد
به سوگواری گل های آشنا با ما
به دشت های شقایق نشان ما جویید
که سرخ روی چمن می کند صبا با ما
به پای بوسی ما آفتاب می نازد
به نام عشق بخوانند انبیا با ما
زموج خیز خطر، فاتحانه می گذریم
که هست معجزه موسایی عصا با ما
لهیب آتش نمرودیان گل افشاند
به روز حادثه باشد اگر خدا با ما
اگر جهان همه دشمن شود ظفر یابیم
به عرصه ای که بود تیغ مرتضی با ما
پی سلامت سردار عاشقان دیدیم
که دست غیب بلند است در دعا با ما
زنی شبیه خودش عاشق، زنی شبیه خودش: مادر
سپرده بر صف آیینه، دوباره آینه ای دیگر
دوباره داغ بهروی داغ،دوباره درد به روی در
کبوتران بدون بال، کبوتران بدون پر
تمام مرثیه ها گفتند به پای دست تو می افتند
که در مقابل چشمانی، عطش گرفته و ناباور-
زنی دو بازوی خونین را بلند کرده و می گوید :
«دو دست ماه بنی هاشم فدای زاد? پیغمبر»
زنی چنان شجاعت را چوشیر داده به فرزندان
به آستان تو آورده چهار شیر چنان حیدر
چهار شیر که می غرند ، چهار شیر که می جنگند
چهار شیر که می آیند،چهار دسته گل پرپر
چهار دسته گل پرپر، چهار آین? دیگر
ستاره اند؟ نه روشن تر،فرشته اند؟ نه زیباتر
زنی که داغ پسر دارد، دوباره داغ دگر دارد
چقدر خون به جگر دارد، زنی بدون پسر،مادر!
عنوان : حج امام حسین علیه السّلام در کربلا(26/9/90)
خلاصه : پس هر قلبی که نباشد در او محبتی غیر از محبت خدا، آن است بیت الله حقیقی، و آن قلب مؤمن کامل است که خالی است از همه تعلقات، و در آن فکر و ذکری نیست مگر از خدا، و گاه به حدی می رسد که نمی بیند و نمی شنود مگر از خدا، چنانکه در حدیث قدسی است: « حتی اکون سمعه و بصره» : [ من چشم و گوش او می شوم].( کافی2/352) بنابر بعضی از معانی.
عنوان : عاشورا و امام حسین علیه السّلام در کلام معصومین(23/9/90)
خلاصه : پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم): ای مردم ، این حسین بن علی است ، او را بشناسید؛ قسم به آن که جانم در دست اوست ، او در بهشت است، دوستدانش در بهشت اند و دوستداران دوستدارانش نیز در بهشت اند». منبع : کتاب چهل حدیث صفحه 12
عنوان : جلوه های تربیتی قیام عاشورا(20/9/90)
خلاصه : از قیام عاشورا در بعد تربیت، در حد شایسته سخن به میان نیامده و حال آن که این حرکت، نکات تربیتی قابل توجه و ماندگاری را در خود مستتر دارد. در مقاله حاضر بعضی از نکات تربیتی قریب به یک سال آخر زندگی امام حسین (ع) مورد توجه قرار گرفته است و در انتخاب گزینه ها نیز شبهات عصر، پرسش های روز و نیاز زمان مورد توجه جدی قرار گرفته اند.
عنوان : عاشورا و کرمان
خلاصه : چند سال که "گاهشمار تاریخ کرمان" را ادوین می کردم، درجستجوی اسناد ومدارک تاریخی بودم. به اسنادی بسیارارزشمند وبی نظیر دست یافتم. چند برگ ازاین اسناد که متعلق به خاندان بنی اسد ساکن سیرجان است، حاکی ازآن است که اجداد این خاندان ازاخلاف قبیلّ بنی اسد بوده اند، که سه روز ازواقع? عاشورا نسبت به اقام? نماز وکفن ودفن شهدای کربلا علیهم السلام اقدام کرده وافتخاراین خدمت بزرگ را برای خود حفظ کرده اند. درقرون اولیه اسلامی به ویژه دردور? اموی وعباسی تنی چند ازسران بنی اسد همراه شاه تهماسب صفوی کلانتران وبزرگان این طایفه، عریضه ای به حضورشاه نوشتند وبا ارای? وبرای همیشه ازپرداخت هرگونه مالیات وعوارض وحقوقی دولتی معاف باشند.این فرمان که اکنون دراختیار آقای محسن اسدی زیدآبادی یکی ازبزرگان این خاندان است، پس ازشاه تهماسب چنانچه معمول ومرسوم انن زمان بود توسط شاهان بعدی تا پایان دور? قاجار، تجدید شد وازسوی حکام وعلما وفقهای بزرگ پایتخت ودیگرایالت کرمان با صدوراحکامی مورد تاکید ومقام وجایگاه این طایفه مورد تکریم و تایید قرارمی گرفت. دراین مقاله با ارایه پنج سند وعلاوه بر عرض ادب واحترام به آستان مقدس حضرت اباعبدالله سیدالشهداء علیه السلام ویاران بزرگوار ایشان، این اسناد ومدارک مهم وارزشمند تاریخی از طریق مجله محترم، نشری? دانشکد? ادبیات وعلوم انسانی دانشگاه شهید باهنرکرمان، انتشار یابد وازنابودی وامحای آنها جلوگیری شود
عنوان : عاشورا،منشأ ادب پایداری
خلاصه : عاشورا منشأء ادب پایداری،مقاومت،حماسه وجانبازی وایثاراست وحسین بن علی(ع)سمبل مدح ورثای ادب پارسی می باشد. بی شک اگرتاریخ کربلا وحماسه عاشورا رابه دقّت بنگریم وزوایای پنهان آن را بازنگری کنیم می توان به این واقعیّت رسید که بیش ازهرچیزوپیش ازهرچیز،امام حسین (ع)دربرابریزید وحکومت وسلط? جابرانه وزورگویان? اوباسلاح پایداری ومقاومت،مقابله وپیکارکرده ودراین روش،یقیناًبه پیروزی قاطع رسیده وتاریخ،خودگواه این مدّعاست.برای بررسی منشأ ادب پایداری درحماس? عاشورا، راهی به جزآشنایی با تأثیرگذاری عاشورا درادب و شعرحماسی نیست. خوشبختانه درزمینه شعروادب زبان عربی کتابی ارزشمند به نام (ادب الطّف اوشعراءالحسین) ازسوی محمّدجوادشبّرنگاشته شده امّا درادب پارسی کمترتحقیق وپژوهش جامعی صورت گرفته است.نگارنده درمدّت بیش ازپانزده سال پژوهش وتحقیق درزمینه بررسی اشعاری که درمدح ورثای حسین بن علی(ع)سروده شده به این باوررسیده که تمامی شعراکه درمدح ورثای سیّدالشهداء سروده های دارند به این نکته اذعان دارند که عاشورامنشاءادب پایداری بوده وانقلاب اسلامی ایران نیزمتأثّرازحماسه عاشورامی باشد وپایداری ملّت ایران برگرفته ازپایداری نهضت عاشوراست.
سخنرانى دختر على (ع ) در کوفه
روز تـاریـخـى دهـم محرم الحرام سال 61 هجرى که مطابق با دهم اکتبر 680 میلادى بود، سـپـرى شد. با گذشت شب ، آفتاب روز شنبه ، یازدهم محرم از جانب مشرق هویدا گردید. پـسـر سـعـد، اجـسـاد کـشـتـگان خود را کفن کرده و پس از خواندن نماز بر آنان ، همه را در گـودالى بـه خـاک سـپرد، ولى بدن پاره پاره شهدا را همچنان در زیر آفتاب رها کرد و به همراه سپاهیان خود و اسرا، به سوى کوفه روان شد، همینکه به دروازه کوفه رسید، قاصدى از طرف ((ابن زیاد)) به وى گفت : امروز اسرا را بیرون شهر نگهدار.
هدف ((عبیداللّه )) از این کار این بود که زمینه را جهت ورود آنان آماده کند؛ زیرا مردم کوفه از خـواب غـفـلت بیدار شده بودند و از جنایتى که در صحراى کربلا به وقوع پیوسته بود،بى نهایت خشمگین شده و مستعد انقلاب و قیام بودند.
بـالا خـره روز دوازدهم محرم در حالى که 72 سر بر بالاى نیزه جلوه گرى مى کرد و در پـیـشـاپـیـش کـاروان اسـیـران حـرکـت داده مـى شـد، اسـراى اهل بیت طهارت را، وارد کوفه کردند.
((شـمر بن ذى الجوشن )) غرق در سرور و شادمانى ، پیشاپیش همه ، اسب تازان پیش مى رفت و پیوسته به اطرافیان خود دستور مى داد که مواظب نظم مردم باشند. گروه زیادى از زن و مـرد و کـودک ، اطـراف مـسیر اسرا جهت تماشا ایستاده بودند، عدّه اى که از جریان اطـلاع داشـتـنـد، گـاه گـاهى با همراه خود چیزى مى گفتند، یکى زمزمه مى کرد اینان قبلاً گـفـتـه بـودنـد یـک نـفـر خـارجـى بـر یـزیـد قـیـام کـرده کـه او را کـشـتـه و اهـل بـیـت او را اسـیـر کـرده انـد، مـگـر آن سـر کـه بـر بـالاى نیزه است سر حسین بن على عـلیـهـمـاالسـّلام یـسـت ، آن دیـگـرى ((حـبیب )) است و آن هم مسلم بن عوسجه آن دیگرى و آن دیگرى و... همه آشنا هستند. مگر این اسرا همه از خاندان پیغمبر و دوستان آنان نیستند؟ آیا آل رسول ، خارجى هستند؟
ابن زیاد چرا چنین جنایت بزرگى را مرتکب شد؟ راستى مگر خود مردم کوفه ، حسین علیه السّلام را به قیام بر علیه یزید دعوت نکردند؟ پس چرا برخلاف عهد و پیمان خویش ، شـمـشـیر بر وى کشیدند و چنین کار زشتى را انجام دادند و سپس زن و فرزندش را اسیر کـردنـد؟ مـگـر آن زن کـه بر پشت آن شتر بى جهاز قرار گرفته ، ((زینب کبرى )) دختر عـلى عـلیـه السـّلام آن دیـگـرى که بر روى آن شتر بى جهاز دیگر است ، زینب صغرى ، ((کلثوم )) نیست .
اى واى بـر مـا مـردم کوفه ! اگر خداوند به واسطه بى حرمتى و جسارتى که نسبت به خاندان رسولش روا شده ما را به عذابى سخت گرفتار کند به کجا مى توان روى آورد؟
بـا وجـود سـربـازان مـسـلّحـى کـه اطـراف و جـوانـب را زیـر نـظـر داشـتـنـد وهـمـه راکـنـتـرل مـى کـردنـد، از ایـن قـبـیـل زمـزمـه هـا و درگـوشـى سـخـن گـفـتـنـهـا زیـاد رد و بـدل مـى شـد و اشـک حـسـرت و نـدامـت از دیـده مـردان و زنـان و کـودکـان ، سـرازیر بود. تـمـاشاچیان ، گاه و بیگاه ، آهسته و زیر لب مى گفتند: تف بر شما مردمان پست وگرگ صـفـت ! کـه جگرگوشه رسول خدا را کشتید و زنان و فرزندانش را مانند اسیران رومى و غـیـره همراه خود حرکت مى دهید! رفته رفته تپیدن دلها به صورت ناله و افسوس و بالا خره به شکل گریه شدید و زارى و اندوه ، خودنمایى کرد و صداى گریه و ناله همه جا را فرا گرفت ، ناگهان زینب کبرى ، قافله سالار اسرا و رشیده ایام ، فریاد زد:((ساکت شوید)).
هـمـه او را مـى شـنـاخـتـند، او دختر على علیه السّلام بود و سالها در همین کوفه کنار آنان زنـدگـى کـرده بـود و بـعـد از وفـات فـاطـمـه ، مـدت پـنـجـاه سـال بـود کـه اولیـن شـخـصـیـت زن اسلام به حساب مى آمد، اما اکنون مانند اسیران با او رفتار مى شود.
همه و همه به احترام حضرتش سکوت اختیار کردند، حتى صداى زنگ شتران نیز قطع شد و سـکـوتـى مـرگـبـار هـمه جا را فرا گرفت که ناگهان شیر زن عالم رشادت به سخن آمد و گفت :
((ثُمَّ قالَتْ اءَلْحَمْدُ للّهِِ وَالصَّلوةُ عَلى اءَبِى مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الْطَیْبینَ الاَْخْیارِ
اءَمّا بَعْدُ:
یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ!
یا اءَهْلَ الْخَتْلِ وَالْغَدْرِ وَالْخذْلِ وَالْمَکْرِ!
اءَتَبْکُونَ فَلا رَقَاءَتِ الدَّمْعَةُ وَلا هَداءَتِ الزَّفْرَةُ
فَإ نَّما مَثَلُکُمْ کَمَثلِ الَّتى نَقَضَتْ غَزْلَها مِنْ بَعْدِ قُوَّةٍ اءَنْکاثا
تَتَّخِذُونَ اءَیْمانَکُمْ دَخَلاً بَیْنَکُمْ
اءَلا وَهَلْ فیکُمْ إ لاّ الصَّلَفُ الْنَّطَفُ وَالصَّدْرُ الشَّنَفُ وَالْکَذِبُ وَمَلَقُ
الاْ مآءِ وَغَمْرُ الاَْعْداءِ اءَوْ کَمَرْعىً عَلى دِمْنَةٍ اءَوْ کَقِصَّةٍ عَلى مَلْحُودَةٍ
اءَلاسـآءِ مـاقـَدَّمـَتْ لَکـُمْ اءَنـْفـُسـُکـُمْ اءَنْ سـَخـِطَ اللّهُ عـَلَیْکُمْ وَفِى الْعَذابِ اءَنْتُمْ
خالِدُونَ.
اءَتَبْکُونَ وَتَنْتَحِبُونَ اءَخى ؟
اءَجَلْ وَاللّهِ فَابْکُوا فَإ نَّکُمْ اءَحْرِیآءُ بِالْبُکاءِ
فَابکُوا کَثیرا وَاضْحَکُوا قَلْیلاً
فَقَدْ بُلیتُمْ بِعارِها وَمُنیتُمْ بِشَنارِها
وَلَنْ تَرْحُضُوها بِغَسْلٍ بَعْدَها اءَبَدا
وَاءَنّى تَرْحُضُونَ قَتْلَ سَلیلِ خاتَمِ النُّبُوَّة
وَمَعْدِنِ الرِّسالَةِ
وَسَیِّدِ شَبابِ اءَهْلِ الْجَنَّةِ
وَمَلاذِ حَرْبِکُمْ وَمَعاذِ حِزْبِکُمْ
وَمَقَرِّ سِلْمِکُمْ
وَاءَساسِ کَلِمَتِکُمْ
ومَفْزَعِ نازِلَتِکُمْ
وَمَنارِ حُجَّتِکُمْ
وَمِدْرَةِ سُنَّتِکُمْ
وَالْمَرْجِعِ عِنْد مَقالَتِکُمْ.
اءَلاساءَ ما قَدَّمْتُمْ لاَِنْفُسِکُمْ
وَسآءَ ما تَذَرُونَ لِیَوْمٍ بَعْثِکُمْ
وَبُعْدا لَکُمْ وَسُحْقا وَتَعْسا تَعْسا ونَکْسا نَکْسا
لَقَدْ خابَ السَّعْیُ وَتَبَّتِ الاَْیْدی وَخَسِرَتِ الْصَّفْقَةُ
فَبُؤ تُمْ بِغَضَبٍ مِنَاللّهِ وَضُرِبَتْ عَلَیْکُمُ الْذِّلَّةُ وَالْمَسْکَنَةُ.
وَیْلَکُمْ یا اءَهْلَ الْکُوفَةِ!
اءَتَدْرُونَ اءَیَّ کَبِدٍ لِمُحَمَّدٍ فَرَیْتُمْ
وَاءَیَّ عَهْدٍ نَکَثْتُمْ
وَاءَىَّ کَریمَةٍ لَهُ اءَبْرَزْتُمْ
وَاءَیَّ دَمٍ لَهُ سَفَکْتُمْ
وَاءَىَّ حُرْمَةٍ لَهُ هَتَکْتُمْ
لَقَدْ جِئْتُمْ شَیْئاً إ دّا تَکادُ الْسَّمواتُ یَتَفَطَّرْنَ مِنْهُ
وَتَنْشَقُّ الاَْرْضُ وَتَخِرُّالْجِبالَ هَدّا
لَقَدْ جِئْتُمْ بِها شَوْهاءَ خَرْقاءَ صَلْعآءَ عَنْقآءَ فَقْمآءَ کَطِلاعِ الاَْرْضِ وَمِلاْ الْسَّمآءِ.
اءَفَعَجِبْتُمْ اءنْ مَطَرَتِ السَّماءُ دَما؟
وَلَعَذابُ الاْ خِرَةِ اءَخْزى وَهُمْ لا یُنْصَرُونَ
فَلا یَسْتَخِفَّنَّکُمُ الْمَهْلُ
فَإ نَّهُ عزَّوَجَلَّ لا یَخْفِرهُ الْبِدارُ
وَلا یُخافُ عَلَیْهِ فَوْتُ الثّارِ وَإ نَّ رَبَّکُمْ لَبِالْمِرْصادِ ...)).
یـعـنـى :((سـپـاس بـر خـداونـد مـتـعـال و درود بـر مـحـمـد صـلّى اللّه عـلیـه و آله رسـول خـدا و آل او پاکان و اخیار. اما بعد: اى مردم کوفه ! اى مردم نیرنگباز و فریبکار! اى بـى وفـایـان پـیـمـان شـکـن ! آیـا بـر ما سرشک ریخته ، گریه مى کنید؟! آیا بر ما افـسـوس مـى خـورید؟! اى کاش ! همیشه اشکتان جارى باشد و ناله شما آرام نگیرد؛ زیرا چـشـمـان مـا گـریـان و جـان مـا شـراره انـگـیـز اسـت . شـمـا مـثـل آن زنـى مـى مـانـید که رشته خویش را خوب مى تابد و پس از آن ، هرچه بافته به ناگاه بازگشاید، شما نیز با مکر و حیله و نیرنگ ، ابتدا رشته خود را محکم بسته و پس از آن بـاز گـشـودید. در بین شما غیر از دروغ و خودستایى و فساد و دشمنى چیز دیگرى وجـود نـدارد. شـمـا مـثـل کنیزان ، تملق مى گویید و مانند دشمنان ، نیرنگ مى ورزید. شما درست گیاهى را مى مانید که در مزبله اى روییده یا نقره اى که زینت قبور شده است .
بـه راسـتـى کـه تـوشه بدى جهت جهان دیگر خویش اندوخته اید؛ زیرا خداى را به خشم آورده و عـذاب جـاویـد را براى خویش آماده کردید. آیا پس از آنکه ما را کشتید، به حالمان گریه مى کنید؟!
به خدا قسم ! که به گریه کردن سزاوارید، فراوان گریه کنید و اندک بخندید؛ زیرا شـمـا لکـه نـنـگ ابـدى را بـر دامـن خـود آلوده کـردید که به هیچ آبى هرگز پاک نشود. چـگـونـه کـشـتـن جـگـرگـوشـه خـاتـم پـیـامـبـران و مـعـدن رسـالت و سـیـد جـوانـان اهـل بـهـشـت ، مـلجـاء و پـنـاهـگـاه نـیـکـوکـارانـتـان را تـلافـى خـواهـیـد کـرد؟! در هـرحـال و هـر حـادثـه اى بـه او پـناه مى بردید و سنّت شما را جارى مى ساخت ، در موقع احـتـجـاج بـا دشـمـنـان ، هـادى شـمـا بـود، در هـنـگـام نـاراحـتـى ، بـدو متوسل مى شدید و او بزرگ و گوینده شما بود. و احکام شریعت را از وى آموختید. اى مردم ! بد گناهى را مرتکب شدید و براى روز قیامت خویش بد اندوخته اى ذخیره کردید. هلاکت و مـرگ از آن شـما باد! کوشش شما دیگر فایده اى نخواهد داشت . دستهاى شما بریده باد! کـه زیـان و ضـرر بـراى خـویـش بـه بار آوردید، به خسران دنیا و آخرت دچار شدید و مستحق عذاب الهى گردیدید و خوارى و فقر بر شما غلبه کرد.
واى بـر شـمـا اى مـردم کوفه ! آیا مى دانید که از پیامبر خدا چه جگرى را شکافتید و چه خـونـى را از او بـه زمـیـن ریـخـتـیـد؟! و چه پیمانى را شکستید؟! و چه حرمتى از پیامبر را نـادیـده گـرفـتـیـد؟! و چـگـونـه پرده نشینان عصمت را بى پرده ، بیرون افکندید و به اسارت کشیدید؟!
اى مـردم ! بیدادى بزرگ و کارى بى نهایت قبیح انجام دادید نزدیک است از کار زشت شما آسـمـانـهـا شـکافته شوند و زمین از هم پاره شود و کوهها فرو ریزند رسوایى و زشتى کـار شـنـیـع شـمـا، آسـمـان و زمـیـن را فـرا گـرفـت ، آیا تعجب مى کنید که از آسمان خون بـاریـدن گـرفت ، ولى بدانید که عذاب آخرتتان سخت خوارکننده تر و رسـوا کـننده تر خواهد بود. و کسى شما را کمک نخواهد کرد و این مهلتى که خدا به شما داده ، هـرگـز عـذاب شـمـا را تـخـفـیـف نـخـواهـد داد؛ زیـرا خـداونـد عـزّوجـل ، هیچگاه در کیفر گناهکاران شتاب نخواهد کرد و بیم ندارد که هنگام انتقام بگذرد، بدانید که پروردگار شما در کمین و به انتظار گناهکاران است ...)).
سـخـنـان دخـتـر عـلى بـن ابـیـطالب و پرورش یافته خاندان فصاحت و بلاغت و سرچشمه رشـادت و مـکـارم اخلاق ، همچنان ادامه داشت و گفتارش ، شنوندگان را تحت تاءثیر قرار داده بـود کـه زنـان و مردان از فرط اندوه ، با صداى بلند مى گریستند و غوغاى عجیبى بـرپـا شـده بـود. هـمـه دریافته بودند که عبیداللّه بن زیاد چه لکه ننگ بزرگى بر صفحه تاریخ از خود به یادگار گذاشت .
….
سحر ز بلبل شیدا به باغ پرسیدم
چرا به دیده کسى شادمان نمى بینم!
نه خنده اى است به لبها نه شور در سرها
سرود عشق به پیر و جوان نمى بینم!
نه آسمان محبت ستاره باران است
ز مهر و ماه فروزان نشان نمى بینم
وفا و صدق و صفا رخت بسته از دلها
طراوتى به گل و بوستان نمى بینم
نه نغمه اى به هزاران، نه جلوه در گلها
تبسمى به لب باغبان نمى بینیم
صبا به بوى شقایق نمىوزد بر ما
شراره اى به دل عاشقان نمى بینم
کجا شدند عزیزان و دوستان قدیم
چرا صفاى رخ دلبران نمى بینم
چه روى داده که در زیر آسمان کبود
دلى که مهر بورزد عیان نمى بینم
خداى را، به من غم رسیده رحم کنید
چرا به پیکر گیتى روان نمى بینم!
به خنده گفت که دنیاى ما پر از غوغاست
شورى فکنده در همه عالم نواى تو
دنیا اسیر غم شد و غرق عزاى تو
چشمان دوستان همه ناظر به سوى توست
دلهاى عاشقان همه در کربلاى تو
در هر سراى شراره سوداى عشق تو است
بر هر لبى کنون سخن از نینواى تو
ذرات کائنات ثناخوان لطف توست
در عمق دهر ولوله اى از ولاى تو
آغوش باز کرده شهادت به محضرت
آماده گشته بادیه پر بلاى تو
شرمنده گشته است شجاعت ز رزم تو
سرو روان خجل بر قدّ رساى تو
این فخر بس تو را به شهیدان راه حق
خواهان شود به حشر خدا خونبهاى تو
در گاهواره رسم شفاعت رقم زدى
«فطرس» رهین منت و جُود و سخاى تو
دادى تو آب دشمن غدّار خویش را
قربان عفو و بخشش و مهر و وفاى تو
دارم من این امید به درگاه ذوالجلال
گردد تمام هستى «ناصر» فداى تو
بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست
بر خوان لطف اویم و احسانم آرزوست
از هرچه غیر او است بریدیم مهر خویش
دیدار روى خسرو خوبانم آرزوست
از شرک و کفر خسته شدم اى خداى من
ره مانده اى ضعیفم و ایمانم آرزوست!
نورى چو آفتاب درخشان طلب کنم
ایمان بسان بوذر و سلمانم آرزوست!
تا چون مسیح سوى ملایک سفر کنم
یا چون خلیل نار و گلستانم آرزوست
یا از درخت نغمه توحید بشنوم
یا چون ذبیح، صحنه قربانم آرزوست
درد فراق مى کشدم اى مسیح لب!
بیمار عشق اویم و درمانم آرزوست
اى خضر پى خجسته، دستم به دامنت
راز بقا و چشمه حیوانم آرزوست
زین دیو و دد که چهره انسان گرفته اند
گشتم ملول، دیدن انسانم آرزوست
پیمان شکن نِیَم چه کنم یار بىوفاست
یارى صبور و بر سر پیمانم آرزوست
تسلیم ظلم و جور شدن شرط عقل نیست
عقل سلیم و حکمت لقمانم آرزوست
در راه دوست خنده مستانه، کافریست
قلب حزین و دیده گریانم آرزوست
«ناصر» درون سنگدلان جاى رحم نیست
لطف خدا و رحمت یزدانم آرزوست!
آتش عشق در آن مشتعل است
کربلا مرکز فیض ازلى است
حافظ سرّ حقِ لم یزلى است
کربلا مهد رشادت باشد
صحنه عشق و شهادت باشد
کربلا کعبه اصحاب حق است
شام تاریک ستم را شفق است
کربلا رزمگه شیران است
پایگاه شرف و ایمان است!
کربلا مدرسه عشق و وفاست
کربلا جایگه صدق و صفاست
کربلا نور سماوات برین
روشنى بخش زمان است و زمین
کربلا! دست من و دامن تو
آفرین بر حرم و ساکن تو
قلب از دورى تو سوزان است
دیده گریان و جگر بریان است
پاى تا سر به تو من مشتاقم
در فراق حرمت بى طاقم
مرغ دل شوق صفایت دارد
قلب آهنگ لقایت دارد
آه و افسوس که این دژخیمان
راه بستند بر اهل ایمان!
منظور از غیرت دینى این است که انسان در برابر تخلّفاتى که از مسیر حق و عدالت و احکام الهى مى شود، خاموش ننشیند و بى تفاوت از کنار آنها نگذرد بلکه تخلّف هر چه شدیدتر باشد جوش و خروش او بیشتر گردد. کسانى که خونسرد و بى رمق از مقابل این امور مى گذرند فاقد غیرت دینى هستند.
قرآن مجید درباره بعضى از جنگجویان با ایمان که فاقد وسائل لازم براى شرکت در میدان جنگ بودند مى فرماید: «وَ لاعَلَى الَّذینَ اِذا ما أَتَوْکَ لِتَحْمِلَهُمْ قُلْتَ لاَأَجِدُ ما أَحْمِلُکُمْ عَلَیْهِ تَوَلَّوا وَ أَعْیُنُهُمْ تَفیضُ مِنَ الدَّمْعِ حَزَناً أَلاّ یَجِدُوا مایُنْفِقُونَ»(1); ( بر کسانى که وقتى نزد تو آمدند که آنها را بر مرکبى (براى میدان جهاد) سوار کنى و تو گفتى که: «مرکبى که شما را بر آن سوار کنم، ندارم.» و آنها از نزد تو بازگشتند در حالى که چشمانشان از اندوه اشکبار بود ایرادى نیست چرا که چیزى که در راه خدا انفاق کنند، نداشتند).
این چه عاملى است که فردى را که ابزار و وسایل جهاد را نمى یابد چنان منقلب مى کند که بى اختیار مانند ابر بهار، اشک بریزد؟ (توجه داشته باشید «تفیض» در اینجا به معناى «فرو ریختن فراوان» است); آن چیزى جز غیرت دینى نیست.
در خطبه 27 نهج البلاغه نیز به یکى از مظاهر آن ـ که در بالاترین حدّ قرار دارد ـ اشاره شده است. حضرت مى فرماید: «اگر مسلمانى، به خاطر این حادثه (بسیار دردناک)(2) از شدّت تأسّف بمیرد، جاى سرزنش ندارد، بلکه به نظر من سزاوار است».
غیرت دینى عامل بسیار مهمّى براى دفاع از حریم قوانین اسلام و احیاى معروف و از میان بردن منکر است.
جالب این که در حدیثى از امام صادق (علیه السلام) آمده است که خداوند، دو فرشته را براى عذاب قومى مأمور کرد. هنگامى که آنها به سراغ این مأموریت خود رفتند، مردى به ظاهر نورانى را که آثار پارسایى و صلاح از او آشکار بود دیدند که در حال تضرّع و زارى به درگاه خدا است. یکى از آن دو، به دیگرى گفت: «این مرد دعا کننده را دیدى؟» دیگرى گفت: آرى، ولى من مأموریتم را انجام مى دهم» دومى گفت: من هیچ کارى نمى کنم، تا به پیشگاه خدا، پروردگارم بازگردم (و دستور جدیدى بگیرم) هنگامى که به پیشگاه خداوند عرضه داشت که «پروردگارا! من به آن شهر که رسیدم، یکى از بندگان تو را دیدم که در حال دعا و تضرّع است.» دستور آمد که برو و مأموریتت را انجام ده (و شهر را زیر و رو کنید); «فأِنَّ ذلِکَ رجُلٌ لَمْ یَتَغیَّرْ وَجْهُهُ غَضَباً لى قَطُّ»; (او مردى است که هرگز، چهره اش از خشم در راه من متغیّر و برافروخته نشده است و ذره اى غیرت دینى نداشته

By Ashoora.ir & Night Skin