حسین سالار قلبها


چون تشنگى ، امام حسین و اصحابش را سخت آزرده کرده بود ، آن حضرت کلنگى برداشت و در پشت خیمه ‏ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله ، زمین را کند ، آبى پس گوارا بیرون آمد ، همه نوشیدند و مشگ‌ ها را پر کردند ، سپس آن آب ناپدید گردید و دیگر نشانى از آن دیده نشد .

خبر این ماجرا شگفت‏ انگیز و اعجازآمیز توسط جاسوسان به عبیدالله رسید ، و پیکى نزد عمر بن سعد فرستاد که : به من خبر رسیده است که حسین چاه مى‏ کند و آب به دست مى‏ آورد ، و خود و یارانش مى ‏نوشند ! به محض این که نامه به تو رسید ، بیش از پیش مراقبت کن که دست آنها به آب نرسد و کار را بر حسین و اصحابش بیشتر سخت بگیر و با آنان چنان رفتار کن که با عثمان کردند !!

عمر بن سعد طبق فرمان عبیدالله بیش از پیش بر امام علیه ‏السلام و یارانش سخت گرفت تا به آب دست نیایند .

ملاقات یزید بن حصین همدانى و عمر بن سعد
چون تحمل عطش خصوصاً برای کودکان دیگر امکان پذیر نبود ، مردی از یاران امام حسین ( علیه السلام ) به نام یزید بن حصین همدانی که در زهد و عبادت معروف بود به امام گفت : به من اجازه ده تا نزد عمر بن سعد رفته و با او در مورد آب مذاکره کنم شاید از این تصمیم برگردد .

امام ( علیه السلام ) فرمود : اختیار با توست .
او به خیمه عمر بن سعد وارد شد بدون آنکه سلام کند .

عمر بن سعد گفت : ای مرد همدانی چه عاملی تو را از سلام کردن به من بازداشت ؟ مگر من مسلمان نیستم و خدا و رسول او را نمی شناسم ؟

آن مرد همدانی گفت : اگر خود را مسلمان می پنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به کشتن آنها گرفته ای و آب فرات را که حتی حیوانات این وادی از آن می نوشند از آن مضایقه می کنی و اجازه نمی دهی تا آنان نیز از این آب بنوشند حتی اگر جان برسر عطش بگذارند ؟ و گمان می کنی که خدا و رسول او را می شناسی ؟

عمر بن سعد سربه زیرانداخت و گفت :
ای همدانی من میدانم که آزار کردن این خاندان حرام است اما عبیدالله مرا به این کار واداشته است و من در لحظات حساس قرار گرفته ام و نمی دانم باید چه کنم ؟ آیا حکومت ری را رها کنم ، حکومتی که در اشتیاق آن می سوزم ؟ و یا اینکه دستانم به خون حسین آلوده گردد در حالیکه می دانم کیفر این کار آتش ؟ ولی حکومت ری به منزله نور چشم من است .

ای مرد همدانی در خودم این گذشت و فداکاری را که بتوانم از حکومت ری چشم بپوشم نمی بینم .
یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام رسانید و گفت :
عمر بن سعد حاضر شده است که شما را برای رسیدن به حکومت ری به قتل رساند .

آوردن آب از فرات
بهرحال هر لحظه تب عطش در خیمه ها افزون می شد ، امام حسین ( علیه السلام ) برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب را فرا خواند و به او مأموریت داد تا همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمه ها حرکت کند در حالی که بیست مشک با خود داشتند .

آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالیکه نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت می کرد . عمرو بن حجاج پرسید : کیستی ؟
نافع بن هلال خود را معرفی کرد .

ابن حجاج گفت : ای برادر خوش آمدی ، علت آمدنت به اینجا چیست ؟
نافع گفت : آمده ام تا از این آب که ما را از آن محروم کرده اند ، بنوشم .
عمرو بن حجاج گفت : بنوش ، تو را گوارا باد .

نافع بن هلال گفت : بخدا سوگند ، در حالیکه حسین و یارانش تشنه کامند هرگز به تنهایی آب ننوشم .
سپاهیان عمرو بن حجاج متوجه همراهان نافع بن هلال شدند ، و عمرو بن حجاج گفت :
آنها نباید از این آب بنوشند ، ما را برای همین جهت در این مکان گمارده اند .

درحالیکه سپاهیان عمرو بن حجاج نزدیکتر می شدند ، عباس بن علی ( علیه السلام ) به پیادگان دستور داد تا مشک ها را پر کنند و پیادگان نیز طبق دستور عمل کردند ، و چون عمرو بن حجاج و سپاهیانش خواستند راه را بر آنان ببندند ، عباس بن علی ( علیه السلام ) و نافع بن هلال برآنها حمله ور شدند و آنها را به پیکار مشغول کردند ، و سواران ، راه را بر سپاه عمرو بن حجاج بستند تا پیادگان توانستند مشک های آب را از آن منطقه دور کرده و به خیمه ها برسانند .

ملاقات امام حسین ( علیه السلام ) و عمر بن سعد
امام حسین ( علیه السلام ) مردی از یاران خود به نام عمرو بن قرظه انصاری را نزد عمر بن سعد فرستاد و از او خواست که شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند ، عمر سعد نیز پذیرفت . شب هنگام امام حسین ( علیه السلام ) با بیست نفر از یارانش و عمر بن سعد با بیست نفر از سپاهیانش در محل موعود حضور یافتند .

امام حسین ( علیه السلام ) به همراهان خود دستورداد تا برگردند و فقط برادر خود حضرت عباس بن علی ( علیه السلام ) و فرزندش حضرت علی اکبر ( علیه السلام ) را در نزد خود نگاه داشت و همین طور عمر بن سعد نیز بجز فرزندش حفص و غلامش به بقیه همراهان دستور بازگشت داد .

ابتدا امام حسین ( علیه السلام ) آغاز سخن کرد و فرمود :

ای پسر سعد آیا با من مقاتله می کنی و از خدایی که بازگشت تو بسوی اوست هراسی نداری ؟ من فرزند کسی هستم که تو بهتر می دانی . آیا تو این گروه را رها نمی کنی تا با ما باشی ؟ و این موجب نزدیکی توبه خداست .

عمر بن سعد گفت : اگر از این گروه جدا شوم می ترسم که خانه ام را خراب کنند .
امام حسین ( علیه السلام ) فرمود : من برای تو خانه ات را می سازم .
عمر بن سعد گفت : من بیمناکم که املاکم را از من بگیرند .
امام فرمود : من بهتر از آن به تو خواهم داد ، از اموالی که در حجاز دارم .
عمر بن سعد گفت : من در کوفه بر جان خانواده ام از خشم ابن زیاد بیمناکم و می ترسم که آنها را از دم شمشیر گذراند .
امام حسین ( علیه السلام ) هنگامیکه مشاهده کرد عمر بن سعد از تصمیم خود بازنمی گردد ، از جای برخاست در حالیکه می فرمود : تو را چه می شود ؟ خداوند جان تو را بزودی در بستر بگیرد و تو را در روز قیامت نیامرزد بخدا سوگند من می دانم از گندم عراق جز به مقداری اندک نخوری .
عمر بن سعد با تمسخر گفت : جو ما را بس است .

نامه عمر بن سعد به عبید اللّه
بعد از این ملاقات عمر بن سعد به لشکرگاه خود بازگشت و به عبیدالله بن زیاد طی نامه ای نوشت :
خدا آتش فتنه را بنشانید و مردم را بر یک سخن و رای متحد کرد این حسین است که می گوید یا به همان مکان که از آنجا آمده بازگردد یا به یکی از مرز های کشور های اسلامی برود و همانند یکی از مسلمانان زندگی کند و یا اینکه به شام رفته تا هر چه یزید خواهد درباره او انجام دهد و خشنودی و صلاح امت در همین است .

چون عبیدالله نامه عمر بن سعد را در نزد یاران خود قرائت کرد گفت :

ابن سعد درصدد چاره جویی و دلسوزی برای خویشان خود است .در این هنگام شمر بن ذی الجوشن از جای برخاست و گفت :

آیا این رفتار را از عمر بن سعد می پذیری ؟ حسین به سرزمین تو و در کنار تو آمده است بخدا سوگند که اگر او از این منطقه کوچ کند و با تو بیعت نکند روز به روز نیرومندتر گشته و تو از دستگیری او عاجز خواهی شد ، این را از او مپذیر که شکست تو در آناست اگر او و یارانش بر فرمان تو گردن نهند آنگاه تو در عقوبت و یا عفو آنان مختار خواهی بود .ابن زیاد گفت : نیکو رأیی است و رأی من نیز بر همین است .
ای شمر نامه مرا نزد عمر بن سعد ببر تا بر حسین و یارانش عرضه کند ، اگر از قبول حکم من سرباز زدند با آنها بجنگید ، و اگر عمر بن سعد حاضر به جنگ با آنها نشد تو امیر لشکر باش و گردن عمر بن سعد را بزن و نزد من بفرست .

سپس نامه ای به عمر بن سعد نوشت که :
من تو را بسوی حسین نفرستادم که از او دفع شرکنی ، و کار را به درازا کشانی و به او امید سلامت و رهایی و زندگی دهی و عذر او را موجب قلمداد کرده و شفیع او گردی اگر حسین و اصحابش بر حکم من سرفرود آورده و تسلیم می شوند آنان را نزد من بفرست و اگر از قبول حکم من خودداری کند با سپاهیان خود بر آنان بتاز و آنان را از دم شمشیر بگذران و بند از بند آنان جدا کن که مستحق آنند و چون حسین را کشتی پیکر او را در زیر سم اسبان لگد کوب کن که او قاطع رحم و ستمکار است ، و نمی پندارم که پس از مرگ او این عمل ( لگدکوب کردن ) به او زیانی برساند ولی سخنی است که گفته ام و باید انجام شود ، پس اگر فرمان ما را اطاعت کردی تو را پاداش دهم و اگر از فرمان من سرباز زدی از لشکر ما کناره گیر و مسئولیت آنها را به شمر بن ذی الجوشن واگذار که ما فرمان خویش را به او داده ایم ، والسلام .

شمر نامه را از عبیدالله بن زیاد گرفته و از نخیله که لشکرگاه و پادگان کوفه بود به شتاب بیرون آمد و پیش از ظهر روز پنجشنبه نهم محرم الحرام وارد کربلا شد.
و نامه عبیدالله را برای عمر بن سعد قرائت کرد . ابن سعد به شمر گفت :

وای بر تو ! خدا خانه ات را خراب کند چه پیام زشت و ننگینی برای من آورده ای ! بخدا سوگند که تو عبیدالله را از قبول آنچه که من برای او نوشته بودم بازداشتی و کار را خراب کردی ، من امیدار بودم که این کار به صلح تمام شود ، بخدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در کالبد اوست . شمر به او گفت :

بگو بدانم چه خواهی کرد ؟ آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش خواهی جنگید و یا کناره خواهی گرفت و من مسئولیت لشکر را بعهده خواهم داشت ؟

عمر بن سعد گفت : امیری لشکر را به تو واگذار نمی کنم و در تو این شایستگی را نمی بینم ، و من خود این کار را به پایان خواهم رساند .

و بالاخره عمر بن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم خود را برای جنگ آماده کرد .



نوشته شده در جمعه 91 آذر 3ساعت ساعت 3:9 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

زندگی مانند کوهستاین است پر از فراز و نشیب که انسان را در خود هضم کرده است، و زندگی به مثابه جاده‌ای پرپیچ و خم است که انسان در آن گام نهاده و تنها یک اشتباه کوچک کافی است تا او را به قعر دره‌های تنگ و تاریک ضلالت و نکبت بکشاند و او را فنا سازد، و از طرف دیگر کوهی است بس دور و دراز با پرتگاههای خطرناک که انسان استوار و پابرجا آن را با چشم‌انداز می‌پیماید تا به لقه عظمت و کمال دست یابد و خود را برای جهانی جاوید مهیا سازد، و «شهادت» و «خون» به مانند چشمه‌ای خروشان است که به زندگی طراوت و نشاط خاصی می‌بخشد، و کوتاهترین راه است برای رسیدن به کمال سعادت و خوشبختی./

حیدر بیرخام

************

زندگی جنگ است، جنگ علیه کفر، فقر، بیسوادی، جهل و نادانی، خرافات و تعصبات خشک و منحط و هوای نفس که مهمترین آنهاست. انسان هر چه بجنگد و جلوتر برود تکامل پیدا می‌کند، نقاط ضعف او به نقاط قوت تبدیل می‌شود و سستی از بدن او بیرون رفته و لاابالی نخواهد بود. انسان باید بنده فکر صحیح و عقل خود باشد، نه هوای نفس و احساسات. وقتی یک فکر صحیح است که به راه راست هدایت شده باشد. /

 عباس جعفرملک

*************

زندگی جولانگاه مرگ و گذشت ایام عمر و شتافتن به دیار نیستی است و فرار از مرگ، روی آوردن به مرگ است. خود را همچون فرعونیان در میان کولاک و گرداب جهالت و بلاهت سرگردان مسازید. دنیاپرستان کوردل، از هر سو راههای گناه و فاسد و گمراهی و تبهکاری را برگزیده‌اند و از شاهراه های روشن و راست هدایت و رستگاری چشم پوشیده‌اند. اینک شتاب مکنید که جملگی این فتنه و فسادها بوقوع خواهد پیوست، بطور قطع انتظار این رویدادها بعید و عجیب نیست، بر فزونی حالات و کیفیات عبادت و بندگی که دورکننده وسوسه و افسونهای ابلیس است دست یاری به سوی پروردگار پیش می‌آورم، عابدانه از او می‌خواهم تا در دام هوسهای پست و خواهشهای نفسانی فرو نیفتم. این جهان دیر ویرانه‌ای است که شما را برا ینزول بر کاخ رفیع آن جهان آماده می‌سازد. شما این بندگان خدا، بدانید که سرانجام این دو روزه زندگی هم به سر می‌رسد و این عمر کوتاه و گذران شتابان می‌گذرد، درست همچنانکه بر گذشتگان بگذشت و عمری که گذشت باز نمی‌گردد و این هستی با این همه شهد و شرنگش هرگز پایدار نمی‌ماند. آوخ که امروز این دنیا چنان کوتاه است که فردای مرگ به شما بس نزدیکتر است. از دفتر گذشتگان عبرت گیرید و حکمت آموزید. اگر می‌دانستید که بهشت جاوید چه سرای باشکوه و بی‌مانندی است خیال خام دنیا را از سر به در می‌کردید و برای وصالش جان به اخلاص می‌بخشیدید./

صفر اسکندری

***********

این دنیا، و زندگی این دنیا، همانند کاروانسرایی است که انسانها می‌آیند، چند روزی در آن منزل می‌کنند، و بعد راهی کاروانسرای دیگر می‌شوند و تنها چیزهایی که از خود باقی می‌گذارند رد پای خود است، و پس از چندی همه چیز تمام می‌شود. این چنین است و هر کس را به نحوی به خود مشغول می‌دارد و آن آرزوها و آمال را به کاهی نمی‌پندارد. زندگی جنگ است، یعنی سراسر زندگی جنگ است. اگر بخواهی پیروز شوی در سراسر زندگی باید بجنگی و این جنگ انواع گناگون دارد./

 حیدری

************

ما انسانهایی هستیم که مکتب و هدفمان، دنیا و آخرتمان روشن و معلوم است. «الدنیا مزرعه الاخره»، این دنیای مادی مزرعه‌ای برای آخرتمان است، و هر چه در این مزرعه کشتیم در آخرت برداشت خواهیم کرد. پس چه بهتر که راه انبیا و اولیا و شهیدانمان را ـ که از صدر اسلام تاکنون تمام سعی و کوشش‌شان برای جهانی کردن اسلام و حکومت الهی بوده ـ ادامه دهیم و از خونهای سرخی که در این راه ریخته شده حفاظت نماییم./

مسعود مقیمی

**************

امت مسلمان ایران و مستضعفین جهان در این شرایط مبارزه خود را همراه با دعا شروع کرد‌ه‌اند و نوید اماممان است که پیروزی را برای ما شرح می‌دهد. تنها مسئله‌ای که ممکن است خلافی در مبارزه ما باشد، حب هواهای نفسانی فردی و کیش شخصیت می‌باشد که باید تزکیه شود و مانند یک انسان مومن به تمام اصول و ضابطه حکومت اسلامی عمل کنند./

علی‌اصغر شکیبی‌فرد

***************

امروز معیار ارزش من انسانیت در پناه توحید است، معیار ارزش من میزان تقوا و پرهیزکاریهایم می‌باشد؛ امروز خوش بودن در خوش یدیگران و تن را پوشاندن با ازار ساده؛ و انسانی که خلیفه‌الله بر روی زمین می‌باشد، معیارهای ارزش من می‌باشند و با ابعاد مادی و معنوی آن شروع به خودسازی کرده‌ام تا خودی بسازم در خدمت خلق‌الله و برای رضای الله. /

محمداسماعیل محمدی

**************

رستگاری تنها در تقواست، و تقوا تنها کاری و راهی است که مردان حق می‌توانند آنرا طی کننند. امیرالمؤمنین(ع) تقوا را به دژی محکم تشبیه می‌کند که همچنانکه مردان و سربازان محافظ دژ هستند، دژ و قلعه نیز محافظ آنهاست. این حفاظت دوطرفه است. وقتی کسی از تقوا و پرهیزگاری خویش دفاع کرد، آنهم او را در برابر گناهان محافظت می‌کند و به او مقام عصمت از گناه می‌بخشد. در تاریخ بسیار دیده شده‌اند بزرگانی که با آراستن وجود خویش به جامه تقوا جامعه‌ای را از گرداب هلاکت نجات بخشیدند، و بسیار بیشتر هم دیده شده‌اند آن دیوصفتان که با درآوردن لباس انسانیت نه تنها خود، بلکه قوم و جامعه‌ای را در آتش دنیوی و اخروی سوزاندند. برای گروه اول بزرگانی چون یوسف(ع)، موسی(ع)، عیسی(ع)، حضرت رسول اکرم(ص) وامام خمینی را به آشکار می‌توان مثال زد. و برای دسته دوم: چنگیز، هیتلر، لنین و صدام را، هر چند راهشان با هم متفاوت بود ولی، همگی در یک چیز مشترک بودند، منحرف شدن از جاده آدمیت. تنها راه رسیدن به تقوا جنگ و جهاد است. گاهی جنگیدن در جبهه در مقابل دشمن کافر است که باید کوشید و خون طرف مقابل را به زمین ریخت، و گاهی در جبهه داخلی و درون است که الحق نام جهاد اکبر ـ که رسول اکرم(ص) فرمودند ـ تنها زیبنده این جهاد است. جنگ با نفس لحظه‌ای قطع نمی‌شود و در آن احتمال حمله از طرف شیطان و نفس اماره هست و انسان در هر لحظه‌ای به مقابله با آن می‌پردازد، و اگر به فکر بود و جنگید خداوند هم او را یاری می‌دهد و نصرت می‌بخشد. چون خود او فرموده: «هر که مرا یاری دهد من نیز او را نصرت می‌بخشم» و در این لحظه است که به رستگاری ابدی می‌رسد./

سیدجلال خوش

**************

سبیل‌الله همان سیری است که هر کس باید این راه را بپیماید، حالا این راه به هر نحوی که باشد خدا به راه خودش هدایت می‌کند، البته با خلوص نیت باید همراه باشد. در این راه، چه جهاد با طواغیت و مستکبرین بیرونی و چه جهاد با نفس سرکش درونی مانند بریدن عاطفه‌ها و محبتها برای رضای خدا، لگد کردن نفس؛ و در راه خدا با دادن مال و جان و میوه‌های زندگی. و هر کس چنین کاری کند خدا او را به سبیل خود رهنمون می‌سازد که خوب رهنمودی است و ره صد ساله را در یک آن طی می‌کنند./

سعید شیراکبری



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 30ساعت ساعت 10:37 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

تنها انسان با بی نهایت ارضا می‌شود، زیرا انسان طالب بی نهایت است، و ما تنها یک بی نهایت داریم و آن خداست؛ و انسان باید تنها هدفش خدا و کسب رضای او باشد./

حمیدرضا پیوندی

************

آدم اول باید خودش را بسازد و از خود شروع کند، تا خودش را بشناسد و زمان خودش را بشناسد و دین و آیین خود را بشناسد، خلاصه حق و باطل را بشناسد./

 سیدمهدی حسینی


************

مکتبی انسان را حیوان ابزارساز می‌داند و برده ابزار تولیدش می‌کند. و مکتبی دیگر او را حیوانی مصرف می‌داند؛ اما انسان در اسلام موجودی است که از درون انقلاب کرده و از ماندن وجودیش سرباز زده و به سوی خدای خود روان گشته است./

رضا الله‌وردی

************


نیت خالص هر انسان در هجرت، جهاد و شهادت است، و آنگاه جامه عمل می‌پوشد که پا بر فرق تمام وابستگیهای دنیایی گذاشته و با یقین کامل و با استقامتی چون کوه در برابر مشکلات، و با عشق به خدا از متاع قلیل دنیا دل کنده و در بهشت پرنعمت و جاویدان خداوند، پرواز روح را از قفس تن نظاره‌گر باشد./

 محمد ولدخانی

 

************

فعالیت در راه خدا، جهاد و دفاع از دین مبین و سعادتبخش اسلام تنها در جبهه و اسلحه به دست گرفتن نیست،‌زیرا در روایات امده، اگر طالب علم واقعاً انگیزه‌اش حقیقت‌جویی و در خدمت و تقرب به خدا باشد و علم را وسیله مطامع خود قرار ندهد و در این میان از دنیا برود، شهید از دنیا رفته است./

 محسن ریحانچی


**********

ای انسان، تو آزاد نیستی، در بندی، در بند یک صیاد لطیف، تسلیم شو. آدمها فکر می‌کنند آزادند، بسی حماقت، راه یک یبیش نیست، کدام انتخاب؟ انتخاب میان ماندن و پوسیدن و یا رفتن به حرص و سبقت./

ابوالفضل شکوری

********

انسان یک بار بیشتر نمی‌میرد، چه بهتر است این مردن در راه الله باشد. چنین انسانی هرگز خود را تنها و بی‌پناه و سرگردان، یا پوچ و بی‌ارزش نمی‌یابد، بلکه به عکس خود را ذره‌ای بی انتها وابسته به ابدیتی بی‌پایان وجاودانه به عظمتی باشکوه و به کمالی بی‌غایت و بی‌نهایت دوست داشتنی می‌یابد و هرگز به نابودی مطلق کشیده نمی‌شود و حتی مرگ او در حقیقت آغاز دوره جدیدی از حیات است./

سعید حشمتی کلهر


**************

بدانید که، هر کس به مصداق آیه «بل الانسان علی نفسه بصیره...»، و آنچه می‌کند، بیناست، و نیز بر نیت خویش آگاه است که برای خداست یا برای غیر اوست. پس برای او جای هیچگونه عذری نمی‌ماند که اگر خطایی کرد عذر و بهانه بیاورد و یا باطلش را با توجیه حق جلوه دهد و تنها خود را فریفته است، و بدانید که انسان خلق نشده مگر برای عبادت و بندگی خدا و آن انجام عمل صالح است./

 کامران آقاحسینی نائینی


**********

انسان گاهی خود را فرموش می‌کند که بدنی ضعیف و ناتوان دارد که در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز است. فراموش می‌کند که همیشگی نیست و چند روز بیشتر در این دنیای خاکی و مادی نیست. در آن موقع است که احساس تکبر و غرور می‌کند و خدا را فرموش می‌کند و مشغول آرزوهای دور و دراز می‌شود و پا در صراط گمراهی می‌گذارد. خدای را شکر که مرا به خود آورد و نیستی و زوال و ضعیفی انسان را برایم نمایان گردانید./

علی افشاری

*********

ادامه حیات انسان بسته به مقدار نشاط و پیروزی است که در او وجود دارد، و طبعاً‌هر قد نشاطش در زندگی بیشتر باشد بهتر می‌تواند با نیک‌بختی روزگار خود را بگذارند و موفقیت به دست آورد و بر مشکلات فایق آید. اگر روزی نشاط خویش را از دست داد، زندگی سراسر غم و اندوهی را داشته که چون مردگان از زندگی خویش بهره‌ای نمی‌برد، و پوسته آرزوی مرگ می‌کند. آن روز است که مرگ به سراغ او نمی‌آید، پیداست که نشاط انسان بستگی به مقدار امید او دارد./

حسنعلی پیامی


***************

پروردگارا، کریما، غفارا، ای پرده‌پوش عیبها، ای عالم غیبها، ما را از قطره‌ای آب گندیده خلق نمودی و عقل و هوش و درک عطا کردی و در طریق سیر تکامل قرار دادی و خواستی که ما هم به این تکامل برسیم. عده‌ای در این مسیر از ملک بالاتر رفتند و عده‌ای از حیوان پست‌تر شدند. گروهی در لقای تو جای گرفتند، و جمعی آتش مأوایشان شد. و آنان که لحظه‌ای از یاد تو غافل نشدند و یار و پناهی جز تو اختیار نکردند، الطاف شامل حالشان شد و به سوی تو سیر نمودند و در دریای بی‌حد و کمال عشقت غوطه‌ور شدند. پس ای کریم، از روی کرم نظری و عنایتی کن به این بنده بیچاره و بدبخت والا در وادی غرور و هوای نفس گرفتار و مبهوت و سرگردان خواهد ماند. ای محبوب دلان، و ای ولی المؤمنین، و ای غیاث المستغیثین. /

ستار امینی



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 30ساعت ساعت 10:34 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

حکومت جز حق خدا نیست، فرمان داده است جز او را نپرستید، این است دین راستین اسلام. حکومت انسان بر انسان ـ که عبارت است از وضع قوانین به وسیله خود انسان و اجرای آن ـ پرستش غیر خداست. بشر ناگزیر است مقررات نظام آفرینش را اطاعت کند و خواستهای خود را با آن منطبق سازد. هر کس به منظور ارضای خواهشهای نفسانی خویش از قوانین خلقت قدم فراتر بگذارد و به تصور آزادی بی‌حساب از عوامل طبیعت سرپیچی نماید، قطعا با کیفر اجتناب‌ناپذیر مواجه خواهد شد. /

محمد محسنی راد آقاسی

******************

ایمان محور آموزش اسلام است؛ ایمان به معنای گرویدن به حقیقت و اطمینان یافتن است، و قبول داشتن به طور یقینی. ایمان محور و اصل اسلام و احکام آن است که کلیه اعمال براساس اصول ایمان محکم و استوار است. هر اندازه ایمان انسان بالا باشد و محکم، تقوای فرد نیز زیاد می‌شود و پرهیز از گناه نیز زیاد؛ پس ایمان رابطه مستقیم با تقوا دارد. فرشتگانن خدا خدمتگزار مومنین، و مومنین همیشه در پناه خدا، و بهشت از برای آنان است؛ و در کل اقرار و معرفت و کردار اساس و رکن اصلی ایمان هستند، که همان اصل اقرار به زبان و عقیده قلبی و عمل به ارکان است. تهذیب به معنای پاک کردن خود از خویها و عادات حیوانی است، هرگاه صفات رذیله را از وجود خود بیرون نمودیم آنگاه خود را می‌شناسیم، و هرگاه خود را شناختیم خدای خود را بهتر می‌توانیم بشناسیم، و یکی از بهترین راههای شناختن نفس و تهذیب خود بجا آوردن نمازهای واقعی است که در آن فقط و فقط خدا مدنظر باشد./

 توکل قره‌گزلو

**********************

اوست که انسان را خلق کرد، و دو خط؛ یکی خط وحی، و دیگری خط رأی را بر سر راهش قرار داد. خط رأی، خوخواهیها و خودبزرگ‌بینی‌ها و شرارتهاست، خطی است که خدا را از یاد انسان می‌برد،‌خطی است که معنویت انسان را می‌گیرد و مادیات را جلوی چشم انسان ظاهر می‌سازد، و خطی است که شیطان او را هدایت می‌کند. پس خطی که هدفش مادیان دنیوی و رهبری شیطان باشد، پایانش کفر ورزیدن به خداوند است، و جایگاهش دوزخ می‌باشد. اما خط وحی، خط خدابینی و یکتاپرستی است، خطی است که انسان خدا را بر همه کارهایش ناظر می‌داند. خطی است که هدفش رستگاری در آخرت است و دنیا فقط وسیله‌ای است برای رسیدن به هدف و معبود. خط وحی، خطی است که رهبرش محمد(ص) است؛ محمد(ص) که از جانب خداوند مامور شد که انسانها را به عرش اعلی و جایگاه برتر هدایت کند. /

 محسن وزرنه

*****************

ـ انسان به منزله موجودی که آسمان و زمین مسخر در اراده‌اش است و تمام ملائکه مسجود او هستند و او خلیفه خدا روی زمین است، دارای ویژگیهای مخصوص و نیروهای منحصر به فرد است. یکی از این نیروها قوه تعقل و سنجش است؛ یعنی از لحظه‌ای که انسان در روی کره خاک پدید آمده وحرکت خود را در این دنیا شروع کرده همیشه دو راه در برابرش بوده و دو انتخاب می‌توانست بکند؛ یکی انتخابی در جهت هوسهای نفس و حرهای خلق و جلوه‌های دنیا، یعنی جهتی پایین‌تر از استعداد وجودیش و راه خسران و زیان؛ و دیگر انتخابی برتر از خود و برای رشد استعدادها و تکامل نیروهای درونیش. از همان ابتدا این دو راه مشخص می‌شود، قابیل راه خسر را انتخاب می‌کند و جلوه دنیا وهوای نفس او را می‌فریبند و دچار خسارت می‌شودو جاودان در آتش، و هابیل در راه رشد را طی می‌کند و به رضوان خدا می‌رسد. پس این دو راه در برابر هر انسانی هست و انتخاب هر یک بستگی به شناختی دارد که از خود و این دنیا داریم./

 داود دژکام

**********************

انسان موجودی است که او را اشرف مخلوقات گفته‌اند؛ نتیجتاً انسان دارای حرکاتی است که با سایر موجودات متفاوت است. یکی از آن تفاوتها نیرویی است در انسان به نام عقل که سایر موجودات از آن برخوردار نیستند. انسان در رابطه با این آن قدر می‌تواند پیش برود که به مقامات عالیه برسد که از جمله آنها شهادت در راه خداست، که امروزه به لطف و عنایت الهی در کشورها این نیرو بسیار پا گرفته و همچنان مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد. غرض اینکه من از وقتی خود را شناختم حس کردم نیرویی خدادادی در درونم هست که اگر به نحو مطلوب از آن استفاده شود انسان را به عالی درجات می‌رساند که امروزه می‌گویند به لقای خداوند رسیده، و به عکس اگر استفاده صحیح نشود دیده‌ایم که می‌شوند منافقین امروز./

 مرتضی حسینی اشتهاردی

**************

ارزش هر انسانی تنها از آرزو و آمال وی نزد خدای و دیگران برملا می‌گردد. لذا باید شجره‌ای پرثمر بود تا اسلام شکوفاتر گردد، تا ثمرش را به خدای تقدیم داریم. پس چرا آنقدر ناراحتیم برای چیزی که از اوست و نزد ما ودیعه است، نه تنها امانت، بلکه همه از خود اوست و اختیارش را نیز او دارد، زیرا مالک قلب ماست و ما باید بهترینها را در راه او هدیه نماییم، پس چرا در تأمل هستیم؟ آیا از این ارزانتر؟

 علی راه‌روان فرد

*************

حرکت انسان ملهم از نیازهای او می‌باشد که بر مبنای جهتی که برای خویش انتخاب کرده شکل می‌گیرد، آن کس که نیازش قرب به الله گشت، جهت الهی پیش می‌گیرد و به راهی قدم می‌گذارد که بیگانه را در آن راهی نیست، تا چه رسد که به رابطه انسان با خدا لطمه‌ای وارد آورد. /

مجید کمالیان


************

شما می‌دانید هر انسانی که قدم در این دنیای فانی می‌نهد، ناگزیر مجموعه گرانقدر عمر و وجود خود را صرف تحصیل اموری می‌کند که آن امور حاصل عمر او بوده و سرنوشتش محسوب می‌شود. گروهی آنچه راکه در زندگی چند ساله خود کسب می‌کنند جز اشباغ هواهای نفسانی چیز دیگری نیست،‌گروهی هم عمر خود را صرف یافتن و کسب اسسباب سفر در راهیمی‌کنند که جان خود و جهان را نشان از انتهای بی‌مثال آن راه می‌دانند. روزهای آخر عمر که می‌رسد، من آنهایی را که بویی از آن مبدأ کمال و فیض برده‌اند و لحظه‌ای به یاد او بوده‌اند و او را منظر نگاه دل خویش قرار داده‌اند و از آن بالا بدین دنیا یمنفور و اهل محبوس و در بندش نگریسته‌اند و از فرط بیچارگی خود و اهل دنیا در مقابل جمال و کمال خدا اندکی تأمل داشته‌اند و اشکی بر گونه خود لغزانده‌اند، سزاوارتر برای وصیت می‌دانم تا آن کسی که ... حیف است قلم در این ساعات مقدس به یاد کسی جز راهیان الی‌الله مطلبی بنویسد. /

الطفات شرافتی



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 30ساعت ساعت 10:31 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

ای جوانان، اسلام به کمک احتیاج دارد، درخت اسلام خون می‌خواهد، و اگر به حد کافی خون به این درخت نرسد این درخت خشک می‌شود، و اگر این خون امروز ریخته نشود فردا خواهد ریخت./

رضا فراهانی خیرآبادی

*************

مکتب اسلام، به انسان راه می‌دهد و ایمان می‌بخشد که هیچگونه سر تسلیم در برابر ظلم و ستم فرود نیاورد. /

ابوالفضل عباسی

*************

همه را بدانند که اسلام ما ذلیل نیست، اسلام ما سرافراز است، اسلام حسین(ع) است؛ اسلامی است که حسین عزیز(ع) در آن صحرای گرم و سوزان همه چیزش را برای آن داد و تنها رضای خدا را خواست./

احمد لباف

*****************

قدرت اسلام، ‌قدرت غیرمادی است و آن نیروی غیبی و درک مطالب انسان‌سازی است، قدرت اسلام تا به آنجاست که رهبر مسلمین خمینی کبیر می‌فرماید: «آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند»، این مهم است. این سخن محتاج تفکر است، آیا انسان می‌تواند بدون زمینه چنین گوید؟ نه، هرگز. زمینه چنین سخن عظیمی رابطه با خداست، رابطه با نیروی غیبی و رابطه با حضرت مهدی(عج) است./

 محمدمحسن فلاحپور

*****************

همانطور که همگان می‌دانند انسان آزاد آفریده شده و انسان آزاد هدف می‌خواهد که باید در میان ایدئولوژیهای مطرح شده آنی را که انتخابش درست باشد برگزیند. و در این میدان تاخت و تاز باید دانست آن مکتبی بهتر است که از هر نظر انسان را به کمال برساند و آدرس دقیق را که انسان از کجا آمده و به کجا می‌رود بیاموزد. من نیز به درست بودنش شکلی ندارم، ‌و همه خصوصیات انسان کامل را در این مکتب می‌بینم. به طوری که انسان آگاه به آن مکتب عاشق می‌شود و وجود خویش را با عشقی معنوی فدایش می‌کند. ایمان و یقینم به خداست و به او امید دارم، چرا که قانونگذاری است همه بُعدی، و وجود را با تمام خصوصیاتش به نام قالب انسانی به انسان داده است، و برای چگونه بودن و چگونه آرامش داشتن، قانونی وصف کرده است که انسان بتواند به تکامل انسانیش دست یابد./

محمد مشیری

**************

خداوند متعال قرآن را فرستاد تا مردم را از ذلت و گمراهی به عزت و جوانمردی و ایثار هدایت کند، چون قبل از اینکه قرآن مقدس بر رسول‌الله(ص) نازل گردد همه انسانهای آن دوره در گمراهی و جهل سیاه زمان جاهلیت فرو رفته بودند و ارزش انسانی خود را از دست داده بودند. همه ملاکهای ارزش از ملاکهای انسانی به ملاکهای حیوانی تبدیل یافته بود. رسول اکرم(ص) برگزیده شدند تا این فرورفتگان را با نور قرآن هدایت کنند و با تلاشی که در مدت رسالت نمودند توانستند عزت از دست رفته انسانها را باز گرداند و روح انسانیت را در آنها زنده کنند. مردم آن دوره ملاک برتری را پول، فرزند و ثروت بیش از حد و مقام می‌دانستند. ولی بعد از ظهور اسلام، زحمات آن پیامبر عظیم‌الشأن و نور آیات الهی آنها را تزکیه و پاک کرد، و علم خود نگهداری و ایثار و فداکاری به آنها آموخت. از آن پس ملاک عکس شد، تغییر کرد، انقلاب سختی در درون آنها شد، ارزشهای حیوانی جای خود را به ارزشهای انسانی داد. از آن پس کسی نبود که به داشتن مقام و ثروت و اولاد و قبیله برتری جوید و خود را از همه بالاتر بداند. اسلام به آنها آموخت که ایثار کنند، فداکاری کنند و پرهیزکار شوند و ارزشهای انسانی خود را بازیابند. بعد از ظهور اسلام کسی ارزش و عظمت داشت که تقوا، ایمان و ایثار داشته باشد، خود را وقف جامعه اسلامی خود کند، و بیشتر در مقابل خدا و قانون خدا خاضع باشد؛ به یک کلمه تمام، کسی والا و ارجمند بود که تقوا داشته باشد، در کلام خداوند متعال می‌بینیم که: «ان اکرمکم عندالله اتقیکم» هر کس تقوایش بیشتر باشد انسانیت او کاملتر است. انسانیت هر چه به کمال برسد قرب و نزدیکی او به الله بیشتر می‌شود؛ قرب و نزدیکی به الله میسر نمی‌شود مگر به تقوا. تقوا مرتبه اعلای ایمان است و از همه فضایل گرامیتر است، زیرا شایستگیهای انسان از قبیل: علم و عقل و صفات پسندیده، اگر با تقوا همراه نباشد چندان ارزشی ندارد. هر کسی تقوا داشته باشد، تقوا او را به حرکت وا می‌دارد و شخص را از سکون نجات می‌دهد و کسی که حرکت کند و در جایی دردهای مردم مستضعف را ببیند، احساس مسئولیت می‌کند. انسان مسئول خود را موظف می‌داند، لذا برای انجام وظیفه، مسئولیت قبول می‌کند و آن زمان است که میوه‌های ایمان رشد کرده و نتیجه خود را نمایان می‌کند. میوه‌های ایمان چیست؟ میوه‌های ایمان، صرف کردن مال و فدا کردن جان در راه الله است. راهی که از میان مردم عبور می‌کند، این دو عزیزترین چیزها در بین انسانها می‌باشند. گروه مومن و با تقوا این عزیزهای خود را فدای عزیزی که بالاتر و والاتر و ارجمندتر و ارزشمندتر و محبوبتر است می‌کنند و آن محبوب همانا الله است. مردم با تقوا کسانی هستند که خدای خود را بر همه محبوبها ترجیح می‌دهندو محبوبترین محبوبها در نزد گروه با تقوا همانا الله است و بس؛ در نتیجه خود را فدا می‌کنند، شعارشان نابودی استکبار و استبداد و استثمار است تا برقراری عدالت و قسط اسلامی. و در این میان راه شهدا راه اصلاح است و آزادکنندگان ملت از بند اسارت ستم. و آقای تمام این گروه ایثارگر و سرکرده شهیدان راه حق و آزادی امام حسین(ع) است که با شهادت خود و کسانی که با او بودند، به بزرگواری بنی‌هاشم و دیانت حضرت محمد(ص) و معارف قرآن و شعایر اسلام، اخلاص و زندگی بخشید. و هم اکنون، عاشقان راه حسین(ع) برای اینکه آرمان خود را متصل به آرمان حسین میدانند عشق به شهات و حس فداکاری و جوانمردی در آنها نمایان است. چرا؟ برای اینکه مکتب آنها مکتب حسین، کتاب آنها کتاب حسین، رهبر آنها رهرو حسین و هدف آنها هدف حسین است. لذا شب و روز درصدد برانداختن حکومتهای جور و ستم و برقرار کردن حکومت عدل اسلامی هستند. چرا؟ برای اینکه سرور و آقای آنها هم چنین هدفی داشت. اینها همانند حسین که شعارشان همواره این بود که «هیهات مناالذله»، شعارشان همین است «هیهات مناالذله» (از ما دور است که زیر بار ذلت زندگی کنیم). تا آخرین قطره خونمان برای احیای حق و برقراری حکومت عدل اسلامی (تلاش) خواهیم کرد. این نهضت را امام حسین(ع) با خونش پیریزی کرده است و ما وارثان خون حسین هستیم و مسئولیت و نگهداری و پاسداری از این نهضت بر مردم و تک تک جوانان و نوجوانان مومن مسلمان انقلاب لازم و ضروری است. پشتیبانی از این نهضت پشتیبانی از حسین است، و پشتیبانی از حسین پشتیبانی از رسول خداست، و یاری کردن رسول خدا یاری کردن خدا و دین خدا می‌باشد. /

محمود طهماسبی‌پور



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 30ساعت ساعت 10:29 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

گواهی می‌دهم که بهشت و دوزخ حق است، و روز رستاخیز روز استواری میزان عدل الهی حتماً می‌آید. مردگان سر از گور برمی‌دارند و در محضر عدل خدا سر بلند می‌کنند. /

علیرضا پیکاری سیان

******************

می‌اندیشم که چقدر باعظمت است و چقدر زیبا. قدرت خالق است و آفریننده ما، پس او که ما را یک بار آفرید به فرموده خود در قرآن دگربار بعد از مرگ ما را از نو زنده می‌کند و زندگی دیگری را برای ما مهیا می‌سازد. آری بدین ترتیب این زندگی و این عالم تماماً امتحان و آزمایش خداوندی است؛ آزمایشی عظیم برای مخلوقی که خدا او را جانشین خود در زمین قرار داده است. آزمایشی که سرنوشت ما را در ‌آن جهان گویاست. آری، باید در این دنیا ره‌توشه جمع کرد تا برای آن جهان (آخرت) راحت بود. /

 محمد حیدری درمنی

*************

مکتب ما، مکتب انتظار است؛ مکتبی که نقش اعتماد به معاد همواره پیروانش را به بازگشت به سوی خدا می‌خواند، و این رجعت یعنی به نور حیات رسیدن، یعنی اوج گرفتن و از پستیها کنده شدن، یعنی بندهای وابستگی دنیا را از دست وپ ا باز کردن، یعنی یکپارچه شور و عشق و شهید راه خدا شدن. این بینش و اعتقاد و انتظار است که اسلام را زنده نگه داشته است گویی رمز پویایی و شکوفایی اسلام از این است. /

حسینعلی اصلانی

***********

از زمانی که خود را شناختم، و با خدای بزرگ و دین و پیغمبر وامام آشنا شدم، خود را همواره نکوهش و سرزنش نموده‌ام و غبطه خورده‌ام، که چرا زودتر از این با چنین آیین از همه جهت شکوفای استعدادها و تواناییهای آدمیان، که برای تمام جهات زندگی، چه در دوره جنینی و چه در دوره‌های پیری، از بی‌اهمیت‌ترین آنها قانون و مقررات دارد، و در واقع برای بهبود وضع مادی و معنوی و خداگونه کردن انسانها آمده، و غنی‌ترین، عادلترین، عمیقترین، واضحترین، شکافنده‌ترین، دقیقترین، شیرین‌ترین، لطیف‌ترین، آزادترین و حتی ساده‌ترین مطالب و دانستنیها ـ چیزهای درک کردنی و دانشهای دست یافته و دست نیافته و شناخته شده و نشده ـ را با زبانی که دارای مشخصات ذکر شده می‌باشد، با منطقی ثابت و نامتزلزل و علمی و همه کس فهم و جاودان و تحریف نشده و بکر، آشنا نشدم و از او فیض نبردم. اما، از آن ساعات و اوقاتی که صرف شناختن اسلام، ‌این ایدئولوژی همواره آبیاری شده از خون شهیدان زمان کردم، بسیار خوشحال و راضی هستم؛ و گرچه من تازه در ابتدای این مسیر تکاملی تدریجی قرا رگرفته ام و هرگز هم به آخر این راه دراز نخواهم رسید، اما هرگز از او سیر نمی‌شوم و هر چه در او فرو می‌روم تشنه‌تر و کنجکاوتر می‌گردم./

محمد پرسته

**************

هدف از خلقت انسان این بوده است که آزمایشی گذاشته شود بین مردم. این آزمایش چیست؟ این آزمایش عبارت است از اینکه انسان را تحت لوای پرچمی به نام دین قرار داده‌اند و این دین روشن‌کننده راه انسان به سوی خداست. اینکه آزمایش از اینجا شروع می‌شود،‌ در دین مقدس اسلام قوانینی در تمامی جوانب و اوامر زندگانی وضع شده است؛ و اینکه این دین کاملترین دینهاست، پس یک انسان ابتدا باید به دنبال کاملترین دین برود ـ که ما مسلمانان کاملترین دین را داریم. پس ما باید به قوانین آن هم که فرستاده خداست عمل کنیم، که در اول اصول دین می‌باشد و سپس فروع دین وغیره./

مرتضی علی

**************

من ارزشها را در غرب دیدم و صورت دیگر آن را در شرق، و اکنون اصالت ارزشهای واقعی انسانی اسلام را با تمام وجودم احساس می‌کنم و به آن عشق می‌ورزم. چه نیک فرمود حضرت محمد(ص) که شیعیان علی(ع) رستگارند؛ و چه زیبا، ‌عاشقان علی که همچون مولایشان از علاقه مادری به طفل به مرگ نزدیکترند./

محسن رنگرز

****************

اسلام سوای اعمال ماست. همچنان که مرواریدی به دست بی‌خردی ارزش خود را از دست نمی‌دهد، اسلام نیز به جهت سوء اعمال ما ارزش خود را هرگز از دست نخواهد داد. چگونه ممکن است دینی که سرمنشأ اعتقاد و اعتماد به آن از یگانه سرچشمه حیات یعنی وجود خدا آغاز می‌گردد بی‌بها و کارساز در زندگی نباشد. علت اصلی عدم تغییر و تحول جدی در زندگی فرد فرد ما مسلمانها در مقابل علم به این معانی و علم به احکام و قوانین اعتقادی اسلام، کاستی اعمالمان می‌باشد. ما همه می‌دانیم جهان را صاحبی است خدای نام، و همه چیز به مشیت اوست و به سوی او باز می‌گردد و ... اما در مقابل این اعتقاد، ایمان علم را نیافته‌ایم./

الطفات شرافتی
************
اسلام حافظ و پشتیبان مستضعفین و بیچارگان است، و دین اسلام راهنمای بشر است. و ما آنقدر این راه را ادامه می‌دهیم تا ریشه ظلم و ستم را برکنیم و به ابرقدرتها بفهمانیم که با قرآن و اسلام و اسلامیمان نمی‌توانند مقابله کنند، ‌چون رهبرش روح خدا نایب بر حق امام زمان می‌باشد. /

 زیادعلی حیدری

*****************

شناخت راه مهم است، ولی مهمتر از آن سیر کردن در آن راه است که مبادا لغزشی از انسان سر نزند و به خاطر یک خطا تمام اعمال او به نابودی کشیده شود. برای اینکه انسان این راه را بدون لغزش به انتها برساند خداوند برای انسان پیامبران را قرار داد و بعد از آنها ائمه اطهار(ع) را؛ و در این زمان رهبر و مرشدمان امام زمان(عج) است./

 حسن محبی



نوشته شده در سه شنبه 91 آبان 30ساعت ساعت 10:27 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

می آیم از رهی که خبرها در او گ اشت
هفتاد منزل که خطرها در او م است
از لابلای آتش و خون جمع کرده ام
اوراق مقتلی که خبرها در او گم است
این سرخی غروب سرکشتگان ماست
طوفان کربلاست که سرها در او گم است
دردی کشیده ام که دلم داغدار اوست
داغی چشیده ام که جگرها در او گم است
یاقوت و در صیرفیان را رها کنید
در اشک ها نگر که گهرها در او گم است
هفتاد و دو ستاره سر نیزه سوختند
این است آنشبی که سحرها در او گم است
باران نیزه بود و سر شهسوار ما
جز تشنگی نکرد علاج خمار ما

بند دوم

جوشید خونم از دل و شد دیده بازتر
نشنید کس مصیبت از این جانگدازتر
صبحی دمید از همه شب ها بلندتر
آمد شبی ز روز قیامت درازتر
بر نیزه ها تلاوت خورشید دیدنی است
قرآن کسی شنیده از این دلنوازتر؟
قرآن منم چه غم که شود نیزه رحل من
امشب مرا به نیز ببین سرفرازتر
عشق توام کشاند بدین جا نه کوفیان
من بی نیاز از همه، تو بی نیازتر
قنداق? علی است مرا تیر آخرین
در عاشقی نبود زمن پاکبازتر
با کاروان نیزه شبی را سحر کنید
باران شوید و با همه تن گریه سر کنید

بن سوم

فرصت دهید گریه کند بی صدا فرات
زان تشنگان بگوید و زان ماجرا فرات
گرچه فرات بگذرد از خاک کربلا
باور مکن که بگذرد از کربلا فرات
با چشم اهل راز اگر نگاهی کنید
در بر گرفته مویه کنان مشک را فرات
آری دل فرات پر است از نگفته ها
بسیار حرف ها ک مرا هست با فرات
هر شب به ماتم شهدا گریه می کنی
سر می نهی به مرقد عباس یا فرات
از بس که تیره بود و سنان بود و تیغ بود
هفتاد حجله بسته شد از خیمه تا فرات
از طفل آب خجلت بسیار می کشم
من یوسفم که ناز خریدار می کشم

بند چهارم

بعد از شما به سای? ما تیر می زدند
زخم زبان به بغض گلو گیر می زدند
پیشانی تمامی شان داغ سجده داشت
آنان که بر گلوی علی تیر می زدند
این مردمان غربه نبودند ای پدر
دیروز در رکاب تو شمشیر می زدند
شامی هزار رکعتشان یک دوگانه نیست
بر عشق چار مرتبه تکبیر می زدند
ماندند در بطالت اعمال حجشان
آن کئفیان که تیغ به تقصیر می زدند
یک نم کرم نبود که تیر سه شاخه را
دونان به حلق کودک بی شیر می زدند
هم روز و شب به گرد سرت بود سینه زن
هم ماه و سال پشت تو زنجیر می زدند
در آن غروب تا که سرت بر سنان زدند
ناگاه نیزه ها همه با هم اذان زدند

بند پنجم

کو خیزران که قافیه اش با دهان کنند
آن شاعران که وصف گل ارغوان کنند
از من به کاتبان کلام خدا بگو
تا مشق گریه را به نی خیزران کنند
بگذار بی شمار بمیرم به پای یار
با هر قدم دوباره مرا نیمه جان کنند
فردا دوباره نوبت مختارهاست تا
سرهای شمر و حرمله را بر سنان کنند
آه، از سپاه نیزه تهی دست تر نبود
بی توشه اند و همرهی کاروان کنند
با مهر من غریب نمانند روز مرگ
آنان که خاک مهر مرا در دهان کنند
با پای سر تمامی شب راه آمدم
تنهایی ام نبود که با ماه آمدم

بند ششم

ای زلف خونفشان توام لیله البرات
وقت نماز شب شده حی علی الصلاه
برخیز روی نیزه ببین صف کشیده است
پشت سرت تمامی ذرات کائنات
خود جاری وضوست ولی در نماز عشق
از مشک های تشنه وضو می کند فرات
طوفان خون وزیده سر کیست در تنور؟
خاک تو نوح حادثه را می دهد نجات
بین دو نهر خضر شهادت به جست و جوست
تا آب نوشد از کفت ای چشم? حیات
ما را حیات لم یزلی جز رخ تو نیست
ما بی تو چشم بسته و ماتین در ممات
عشقت کشاند باز به دریای خون مرا
وقت است تیغ آورد از خود برون مرا

بند هفتم

خون می رود هنوز زچشم تر شما
خیمه زده ست ماه به گرد سر شما
آن زخم های شعله فشان هفت اخترند
با زخم های نعش علی اکبر شما؟
آن کهکشان شعله ور راه شیری است
یا روشنان خون علی اصغر شما؟
دیوان کوفه از پی تاراج آمدند
گم شد نگین آبی انگشتر شما
از مکه و مدینه نشان داشت کربلا
گل کرد نور و واقعه در حنجر شما
با زخم خویش بوسه به محراب می زدید
زان پیش تر که نیزه شود منبر شما
گاهی به غمزده یاد ز اصحاب می کنی
بر نیزه شر سور? احزاب می کنی

بند هشتم

در مشک تشنه جرع? آبی هنوزهست
اما به خیمه ها برسد با کدام دست؟
برخاست با تلاوت خون بانگ یا اخا
ناگه«کنار درک تو کوه از کمر شکست»
تیری زدند و ساقی مستان زدست رفت
سنگی زدند و کوزه لب تشنگان شکست
شد شعله های العطش تشنگان بلند
باران تیر آمد و بر چشم ها نشست
تا گوش دل شنید صلای«الست» دوست
سر شد«بلی»ی تشنه لبان می «الست»
ناگاه بانگ ساقی اول بلند شد
پیمانه پر کنید هلا عاشقان مست
باران می، گرفت و سبوها که پر شدند
در موج تشنگی چه صدف ها که در شدند


بند نهم

باران می گرفته به ساغر چه حاجت است
دیگر به آب زمزم و کوثر چه حاجت است
آواز? شفاعت ما رستخیز شد
در ما قیامتی ست وبه محشر چه حاجت ست
ما اعتنا به تیغ و سپرها نمی کنیم
ما کشت? توایم به خنجر چه حاجت است
بی سر دوباره می گذریم از پل صراط
تاما بر آن سریم به این سر چه حاجت است
بسیار آمدند و فراوان نیامدند
من لشکرم خداست به لشکر چه حاجت است
بنشین به پای منبر من نوحه خوان بخوان
تا نیزه در نماز چو تحت الحنک کنم
راز غدیر گویم و شرح فدک کنم

بند دهم

از شرق نیزه مهر درخشان بر آمده است
وزحلق تشنه سور? قرآن بر آمده است
موج تنور پیرزنی نیست این خروش
طوفانی از سماع شهیدان برآمده است
این کاروان تشنه زهرجا گذشته است
صد جویبار چشم? حیوان بر آمده ات
باور نمی کنی اگر از خیزران بپرس
کآیات نور از لب و دندان بر آمده است
انگشت ما گواه شهدات که روز قبل
انگشتری زدست سلیمان برآمده است
راه حجاز می گذرد از دل عراق
از دشت نیزه خار مغیلان برآمده است
چون شب رسید سر به بیابان گذاشتیم
جان را کنار شام غریبان گذاشتیم

بند یازدهم

تو پیش روی و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشته ای و می نگری رو به قتلگاه
امشب شبی است از همه شب ها سیاه تر
تنهاتر از همیشه ام ای شاه بی سپاه
با طعن نیزه ها به اسیری نمی رویم
تنها اسیر چشم تو هستیم، یک نگاه
امشب به نوحه خوانی ات از هوش رفته ام
از تار وای وایم و از پود آه آه
بگذارشام جام? شادی به تن کند
شب با غم تو کرده به تن جام? سیاه
بگذار آبی از عطشت نوشد آفتاب
پیراهن غریب تو را پوشد آفتاب

بند دوازدهم

قربان آن نی ای که دمندش سحر مدام
قربان آن می ای که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
هنگام? برون شدن از خویش چون حسین(ع)
راهی برو که بگذرد از مسجد الحرام
این خطی از حکایت مستان کربلاست
ساقی فتاده و باده نگون گشت و سوخت جام
تسبیح گریه بود و مصیبت دو چشم ما
یک الامان ز کوفه و صد الامان ز شام
اشکم تمام گشت و نشد گریه ام خموش
مجلس به سر رسید و نشد روضه ام تمام
با کاروان نیزه به دنبال می رویم
در منزل نخست تو از حال می رویم

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 29ساعت ساعت 8:9 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

سر نی در نینوا می ماند، اگر زینب نبود
کربلا در کربلا می ماند، اگر زینب نبود
چهر? سرخ حقیقت بعد از آن طوفان رنگ
پشت ابری از ریا می ماند اگر زینب نبود
چشم? فریاد مظلومیت لب تشنگان
در کویر تفته جا می ماند اگر زینب نبود
زخم? زخمی ترین فریاد در چنگ سکوت
از طراز نغمه وا می ماند اگر زینب نبود
در طلوع داغ اصغر، استخوان اشک سرخ
در گلوی چشم ها می ماند اگر زینب نبود
ذوالجناح دادخواهی ، بی سوار و بی لگام
در بیابان ها رها می ماند اگر زینب نبود
در عبور از بستر تاریخ، سیل انقلاب
پشت کوه فتنه ها می ماند اگر زینب نبود

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 29ساعت ساعت 8:3 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

 

گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من نیست
لحظه ای تب امانم نمی داد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش می شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی خواست
تاکه در خیمه بیمار باشم


ماندم در غروبی نفس گیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره های تن اکبرت را


ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب ، بعد از ابالفضل

 

ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم


گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود...

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 29ساعت ساعت 8:2 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

باد می رقصاند آرام و متین زلفی رها را
بر سر نی می برند امروز قرآن پاره ها را
آسمان دلتنگ و تاریک غم خورشید خونین
می کشد بر گردن خود شال سنگین عزا را
می کشد خورشید روی صورتش ابر سیاهی
تانبیند پاره های آفتابی آشنا را
زیر سم اسب ها افتاده قرآن های پرپر
لرزه افتاده است ارکان همه ارض و سما را
پرچم خون خدا پر می زند بر دست زینب
تا فرا گیرد زمین پیغام سرخ کربلا را
قامت هفت آسمان خم می شود از داغ هایش
سوز آهش می زند آتش تمام نینوا را
حنجرش آتشفشانی تر خدا را می سراید
شعله شعله می کند تکثیر روح ماجرا را
می برد هفتاد ودو خورشید را تا شام ظلمت
تا بیفروزد چراغ جاده خون خدا را
کربلا می فهمد این زینب چه داغی داشت بر دل
تا ابد در سینه دارد این غم بی انتها را

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 29ساعت ساعت 7:58 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin