حسین سالار قلبها
یک جلد قرآن طلای دستنویس، ظهر امروز(دوشنبه) به رهبر معظم انقلاب اسلامی تقدیم شد که حضرت آیت الله خامنه ای این اثر هنری ارزشمند را به گنجینه آستان قدس رضوی اهدا کردند.
به گزارش «تابناک» به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، کاتب این قرآن بسیار نفیس، علیرضا بهدانی است که تا کنون توفیق کتابت 44 نسخه قرآن را با خط های مختلف اسلامی مانند نستعلیق، نسخ، ثلث و کوفی داشته است.

حضرت آیت الله خامنه ای با تمجید از هنر خطاطی قرآن کریم و این اثر ارزشمند، این قرآن طلای دستنویس را به گنجینه آستان قدس رضوی اهدا کردند.
این مصحف شریف 604 صفحه دارد که 228 گرم طلا ناب برای نگارش آن مصرف شده و مجموعا 114 هفته، کتابت آن زمان برده است.


عکس زیر که برای نخستین بار توسط مشرق منتشر می شود ، حاج عماد مغنیه را در دیدار با پیشوایش ، رهبر معظم انقلاب اسلامی به تصویر کشیده است.




یک اتفاق ساده که حدود دو هفته قبل رخ داد شاید بتواند بیانگر ارتباط حاج عماد با ایران باشد. در جریان اجلاس جهانی جوانان و بیداری اسلامی که در تهران برگزار شد، مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای در پایان اجلاس، میزبان جوانان بودند که در این جلسه، مقامات بلندپایه ای هم حضور یافتند که یکی از آنان، سرلشگر قاسم سلیمانی، فرمانده زبانزد نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. لحظه ورود با هیبت او همه را به وجد آورده و کل حسینیه را به لرزه درآورد. در این میان، یکی از مسؤولان ایرانی از جای خاست و فریاد برآورد: «این عماد مغنیه ایران است.»

آن چه خواهید دید ، حاصل پرسه زدن های عکاس بسیجی ، روح الله خسروی نژاد ، در یک روز برفی ، در میان مزار شهدای انقلاب اسلامی است.













باران و برف زمستانی و ترافیک غیر متعارف امروز باعث شد به موقع در مراسم اربعین حاج بخشی حاضر نشویم. به آخرش رسیدیم اما مشرق را از شرفِ انتشار تصاویر مرقد حاج بخشی محروم نکردیم.


مزار حاج بخشی در کنار مزار پدرِ شهیدان افراسیابی-بهشت زهرای تهران - پنجشنبه -27 بهمن ماه 1390

مزار حاج بخشی در کنار مزار پدرِ شهیدان افراسیابی-بهشت زهرای تهران - پنجشنبه -27 بهمن ماه 1390

سنگ مزار مردی که تا آخر ایستاد



مهدی، افتخار خداوند شد
از سی ام فروردین 1339 تا 25 بهمن سال 1363 دوران مقدس و شگفتی بود که بار دیگر خداوند به یکی از بهترین بندگان خویش مباهات کند و برای چندمین بار، فرشتگان خویش را مورد خطاب قرار دهد که «انی اعلم ما لا تعلمون».
مهدی افتخار خداوند شد؛ بندهای که فرشتگان را به حیرت واداشت.
او در یکی از نوشتههایش آورده بود: خدایا تو چقدر دوستداشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید میشدی و در رگهایم جریان مییافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب میگفت.

مهدی پاک بود همچون آب و مهربان همانند نسیم. در هوای کمال میرویید. در فضای مسجد وقرآن قد میکشید.
روزی که مهدی کوچک اشک ریخت
به درمان درد مستمندان میاندیشید. ستم را طاقت نمیآورد. روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی که گونهها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی میکند که در جانش رسوخ کرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب که از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اطاق میافکند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، میگوید: چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغلدستی من در کنارم از سرما بلرزد؟
من هم با مهدی به جنوب رفتم
در برابر ظلم ایستاد. در دوره سربازی با پیروی از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره) ـ در حالی که در تهران افسر وظیفه بود ـ از پادگان فرار و مخفیانه زندگی کرد. از راه نورانی امام و رهبرش دست نکشید و تا صبح پیروزی نهضت از پای ننشست. با هجوم دشمن متجاوز همانند کوه ایستاد و دیگران را به ایستادن فراخواند و حتی مهر همسر و فرزند و خانواده او را از فداکاری باز نداشت.
همسرش میگوید: ازدواج ما مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود؛ یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله پس از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا سه ماه و پس از سه ماه که تشریف آوردند، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
هر چه به عنوان هدیه عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار هم. گفت: «ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم: «مثلا چی؟» گفت: «کمک کنیم به جبهه». گفتم: «قبول» بردمشان در مغازه لوازم منزل فروشی. همهشان را دادم و ده، پانزده تا کلمن گرفتم برای جبهه.
شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز میروم. آیا تو با من میآیی؟ پس از موافقت با هم راهی اهواز شدیم.
چند ماه پیش از آغاز عملیات فتحالمبین به اهواز رفتیم و نخستین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتحالمبین بود. از عملیات فتحالمبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد، من در همه مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت، از این شهر به آن شهر، اسلامآباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.
مهدی، حماسه میسازد
در عملیات فتحالمبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزیها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردانها در محاصره قرار گرفته بود که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بینظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیتالمقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.
در مرحله دوم عملیات بیتالمقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحتهایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بیسیم هدایت کند.
در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بیامان در درون خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصممتر از پیش در جبههها حضور مییافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی، هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانهروز تلاش میکرد.

در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش گستردهای از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.
شهید باکری در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همهجانبهای را از خود نشان داد.
من کاری نمیکنم
او از خودش هیچ نمیگفت. نمونه خلوص بود. یک روز همسرش از او پرسید: این همه افراد جبهه میروند و میآیند و کلی درباره آن حرف میزنند، ولی شما اصلاً صحبت نمیکنید؛ با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمیزنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمیکنم. کارها را بسیجیها میکنند.
مهدی میگفت: وقتی با بسیجیها راه میروم، حال و هوای دیگری پیدا میکنم. هر گاه خسته میشوم، پیش بسیجیها میروم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگیام برطرف شود.
همه ما در برابر جان این بسیجیها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه ـ برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد ـ بشویم، یک موی بسیجی، صد برابرش ارزش دارد.
همسرش تعریف میکند: او آنقدر به این بسیجیها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد میکردند و میگفتند اینها بچههای من هستند و هرکس که از بچههای لشکر شهید میشد، عکسش را به خانه میآورد و به دیوار اتاق نصب میکرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون میآمدم خانه. میدیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه میکند و چشمهایش پر از اشک است. میخواست گریه کند، ولی من که وارد اتاق میشدم صحنه عوض میشد.
در جبهه میمانم
در عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات رسید، با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانوادهاش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید، یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.
او در نامهای خطاب به خانوادهاش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا است، همچنان در جبههها میمانم و به خواست و راه شهید ادامه میدهم تا اسلام پیروز شود.

تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبههها، او را از حضور در تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنارش بود بازداشت؛ برادری که واقعا برادر بود؛ چه در روزهای سراسر خطر پیش از انقلاب و چه در جبهههای جنگ.
نمازهایش دیدنی بود
دوستان و همسنگرانش نقل میکنند: به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود، نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمههای شب از خواب بیدار میشد، با خدای خود خلوت میکرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه میخواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمرهاش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش مینمود.
برای شهادتم دعا کنید
بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد نا آرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست.
پانزده روز پیش از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلیبن موسیالرضا(ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیتالله خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.
فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است
بیانات شهید مهدی باکری ساعاتی در آستانه عملیات بدر خواندنی است. همان سخنرانی که او برای نیروهای لشکر ایراد کرد.
او گفت: هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما میگرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است.
فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است.
خدا را از یاد نبرید
مهدی در شب عملیات وضو میگیرد و همه گردانها را یک یک از زیر قرآن عبور میدهد. مداوم توصیه میکند: برادران! خدا را از یاد نبرید. نام امام زمان(عج) را زمزمه کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا باشد. از پشت بیسیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق میکند.
سرانجام... پرواز...
این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، مثل همیشه، به خطرناکترین صحنههای کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت میکرد، تلاش مینمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتکهای دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، بر اثر برخورد تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.

هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آبهای هورالعظیم انتقال میدادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپیجی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
شهید باکری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده میدانست و تنها به لطف و کرم عمیم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامهاش اشاره کرده است که: چه کنم که تهیدستم، خدایا قبولم کن.
بخشهایی از وصیتنامه سردار سرلشکر شهید مهدی باکری: عزیزانم! اگر شبانهروز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده، باز هم کم است. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل، تنها چارهساز ماست... بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست.
همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله ـ علیه السلام ـ و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همان گونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل ـ علیه السلام ـ برای اسلام بار بیایند.
شهید یعنی کسی که زنجیرهای اسارت روح خود را پاره کرد و آزاد شد.
شهید یعنی آزاد, شهید یعنی بی نهایت...
شهید کسی است که اول بر یزیدیان نفس خویش غلبه کرده است و در کربلای درونش پیروز میدان بوده و سپس به جنگ با یزیدیان دون فطرت زمان خویش رفته است.
تمام هستی به انسان ختم می شود و حقیقت انسان باید به خدا ختم شود و شهید کسی است که این استمرار را فهمید...
شهید یک حقیقت زنده است و امتداد دارد و علاوه بر آن زندگی می سازد...
شهید نمرده است که به تاریخ بپیوندد,مرده یعنی آثار باستانی,یعنی تخت جمشید,یعنی هگمتانه...
شهید در کل هستی جاری است...
شهید یعنی مغناطیس دل ها و اینگونه است که میلیون ها زائر برای بوییدن خاک و تنها خاک کیلومترها راه را طی می کنند و خاکی می شوند و خسته می شوند اما خم به ابرو نمی آورند.
شهید یعنی پاسخ به سوال,شهید یعنی رفاقت دو طرفه,شهید یعنی دوستی بی منت...
شهید یعنی مظلومیت, شهید یعنی غربت ,تنهایی ,در عین حال جسارت , شجاعت ,شهامت, اقتدار, شهید یعنی خلوص ,ایمان ,شهید یعنی قله افتخار یک ملت!
شهید کسی است که نگرش عمیق او به زندگی دنیا باعث شد که از همه تعلقات مادی دل بکند و رها شود.
شهید کسی است که" مقصد را در کوچ دید و از ویرانی لانه اش نهراسید."
شهید یعنی عاشق حقیقی,یعنی خود را ندیدن و تنها خدا را دیدن...
شهید یعنی سرا پا معشوق...
شهید یعنی شمع,می سوزد و روشنی می بخشد با این تفاوت که روشنی شهید دائمی و گرمایش ابدی و زندگی ساز است.
شهید یعنی مردان بی ادعا که برای دفاع و پاسداری از وطن و هموطنان خود از خوشی ها و سلامت خویش گذشتند و آنها را فدای دیگران کردند.
سخن گفتن از شهید سخت است,شهید را نمی توان وصف کرد.
شهید را باید فهمید ,باید حس کرد.
وسعت شهید به فهم نمی آید ,هر کس به اندازه وسعت روح خود او را درک می کند.
شهید در همه صفت های والای انسانی تجلی می یابد:در ایثار, از خود گذشتگی, عشق ,صمیمیت و...
دنیا برای شهید وسعت نداشت,نکو بود و کشته شد که:"در مسلخ عشق جز نکو را نکشند"...
بدا به حال ما که بویی از شهید نبردیم:نه نفسیم,نه قدمیم,نه قلمیم و...
امام خمینی(ره):مقام شهادت اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنی است و ما خاکیان محجوب چه می دانیم که این ارتزاق عند رب الشهدا است؟!
هر چه از شهید بگویم باز هم نتوانسته ام قطره ای از مقام والای آنان را وصف کنم که:"ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و سلامت خویش را از دست داده اند یا بدست دشمنان اسلام اسیر شده اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم.زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعتلاء کلمه حق از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند..."

پیری این بار زمین گیرم کرد
یکبار بخند و گله از من بردار
آه جان سوزتو بار دگری کورم کرد
تا وصال یار

یکی از سئوال های مرتبط با این حرکت عظیم که همواره می تواند مورد توجه باشد، این است که چرا مزار جگر گوشه آخرین پیامبر خدا( صلی الله علیه و اله) مخفی است؟ مخفی بودن مزار فاطمه زهرا سلام الله علیها هیچ گاه برای ما به عنوان یک سئوال مهم مطرح نشده و بیشتر به صورت مسئله ای احساسی با آن برخورد شده است.
گاهی این سئوال اینطور پاسخ داده می شود که از آنجایی که آن حضرت جان خود را در راه حاکمیت حق که ولایت امیر المومنین علیه السلام بود، فدا کردند، علاقه نداشتند که غاصبان این حق و راضیان به آن، بر سر مزار ایشان حاضر شوند، همانطور که ایشان وصیت کردند، آنان که با ایشان آن رفتار را کردند، نباید در مراسم تغسیل و تدفینشان حاضر شوند.
به نظر می رسد که این جواب کامل نیست. چرا که اگر علت اختفای مزار ایشان، فقط مخفی بودن از غاصبان حق در آن زمان بوده است، چرا باید مزار ایشان تا زمان ظهور فرزندشان که ،جز خدا از آن خبر ندارد، مخفی باشد. و همچنین جواب بالا کمی مسئله را شخصی نموده و تا حدی آن را به یک دلخوری شخصی تبدیل می نماید، چیزی که طرفداران غصب ولایت، قصد دارند، مسئله غم فاطمی را آنطور جلوه دهند.
به نظر می رسد که مخفی بودن قبر حضرت زهرا سلام الله علیها، خود بخشی از انقلاب فاطمی سلام الله علیها است. قبر تنها دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله باید مخفی بماند، ت این سئوال همواره فریاد زده شود که چرا باید قبر ایشان مخفی باشد؟ قبر فاطمه زهرا سلام الله علیها مخفی نمانده است که ما فقط بر غربت آن مظلومه اشک بریزیم و شعر بسراییم. ما باید اهمیت این مسئله را درک نموده و از آن در جهت پیشبرد انقلاب فاطمی سلام الله علیها استفاده نماییم، کاری که هیچگاه انجام نداده ایم.
جبهه باطل، فاطمه سلام الله علیها را به شهادت رساند، اما چرا اراده حق بر این تعلق گرفته که تربت ایشان مخفی باشد؟ چرا مضجع ایشان نباید همچون مزار پاک پدر، همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهم السلام، پناهگاه زائران و محبان و راه روان ایشان باشد. مسلم است که باید در مخفی بودن تربت ایشان، خیری هم طراز بلکه بیش از ظهور تربت پاک معصومین علیهم السلام نهفته باشد. قبر فاطمه سلام الله علیها مخفی است، همانطور که فرزندش مهدی عج الله تعالی فرجه در غیبت است.
اما آیا سخن گفتن درباره مخفی بودن قبر فاطمه زهرا سلام الله علیها، منافی وحدت بین مسلمانان نیست؟ به نظر می رسد که اگر بخواهیم از سخن درباره این مسایل صرف نظر کنیم، باید از شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را نیر حرفی نزنیم. گرچه مسئله وحدت مسلمانان بسیار مهم است، اما می توان از شهادت فاطمه سلام الله علیها و مخفی بودن قبر ایشان سخن گفت و قایل به وحدت نیز بود. وحدت ما با برادران اهل سنت، وحدت در مشترکات است، اما این وحدت نباید سبب شود که ما از عقاید حق خود که ساطنده هویت ما هستند، دست بکشیم.
سئوال از علت اختفای مزار حضرت زهرا سلام الله علیها سئوالی کاملا سیاسی است. این سئوال به عنوان بخشی از انقلاب فاطمی سلام الله علیها، ویرانگر کاخ مسلمانی بدون ولایت خواهد بود. اگر اراده حق بر این تعلق گرفته است که شور حسینی(علیه السلام) عالم را فرا گیرد و برکننده ظلم آشکار باشد، همان اراده بر این است گه غربت فاطمی(سلام الله علیها) عالمیان را حیران کرده و پایه های نظام های باطل مدعی حق را فرو ریزد.
«چرا قبر فاطمه سلام الله علیها مخفی است؟» را باید همیشه فریاد زد، همیشه به آن اندیشید و درباره آن سخن گفته و به وسیله این سئوال با مدعیان حق، احتجاج نمود. آنجا که تربت عصمت الله مخفی می ماند، جا دارد که همه انسان ها جانشان را برای این اختفا فدا کنند. اختفای قبر فاطمه سلام الله علیها از رازهای ظهور است.

By Ashoora.ir & Night Skin