حسین سالار قلبها

یک جلد قرآن طلای دستنویس، ظهر امروز(دوشنبه) به رهبر معظم انقلاب اسلامی تقدیم شد که حضرت آیت الله خامنه ای این اثر هنری ارزشمند را به گنجینه آستان قدس رضوی اهدا کردند.

به گزارش «تابناک» به نقل از دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیت الله العظمی خامنه ای، کاتب این قرآن بسیار نفیس، علیرضا بهدانی است که تا کنون توفیق کتابت 44 نسخه قرآن را با خط های مختلف اسلامی مانند نستعلیق، نسخ، ثلث و کوفی داشته است.


حضرت آیت الله خامنه ای با تمجید از هنر خطاطی قرآن کریم و این اثر ارزشمند، این قرآن طلای دستنویس را به گنجینه آستان قدس رضوی اهدا کردند.

این مصحف شریف 604 صفحه دارد که 228 گرم طلا ناب برای نگارش آن مصرف شده و مجموعا 114 هفته، کتابت آن زمان برده است.





نوشته شده در سه شنبه 90 اسفند 2ساعت ساعت 12:50 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این عکس که برای نخستین بار توسط مشرق منتشر می شود ، حاج عماد مغنیه را در دیدار با پیشوایش ، رهبر معظم انقلاب اسلامی به تصویر کشیده است.
به گزارش ، چهار سال از شهادت اسطوره ی مقاومت ضد صهیونیستی ، حاج عماد مغنیه می گذرد. در این چند سال ، گم نام ترین سرباز نهضت جهانی اسلام ، به سرشناس ترین چهره در میان مسلمانان آزادی خواه جهان تبدیل شده است و گرچه جای خالی او را به سختی می توان پر کرد اما خون پربرکت او به موج بیداری اسلامی و تمایلات ضد اشغال گری در جهان اسلام قدرتی دو چندان بخشید و عماد مغنیه به الگوی پرشکوه و درخشان جوانان مسلمان تبدیل شد.
عکس زیر که برای نخستین بار توسط مشرق منتشر می شود ، حاج عماد مغنیه را در دیدار با پیشوایش ، رهبر معظم انقلاب اسلامی به تصویر کشیده است.
روحمان با یادش شاد


بیشتر ایرانی‌هایی که او را می‌شناختند خیال می‌کردند که او یک ایرانی است که گذرنامه ایرانی دارد و نامش حاج رضوان است اما عده کمی بودند که می‌دانستند او لبنانی است و عده بسیار کمتری بودند که نام واقعی‌اش یعنی "عماد مغنیه" را می‌دانستند.
به گزارش روزنامه لبنانی "الاخبار"، به مناسبت سالروز شهادت حاج عماد مغنیه، گزارشی را در این رابطه منتشر کرده و برخی از زوایای فعالیت های مغنیه را در فرماندهی نظامی نیروهای مقاومت تشریح کرده است.
  
روابط مغنیه با ایران، محور اصلی این گزارش است که از اشاره به شرکت هیئت های ایرانی شامل علی اکبر ولایتی به نمایندگی از مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای و منوچهر متکی، وزیر خارجه وقت کشورمان در مراسم تشییع پیکر وی آغاز شده است.
 
الاخبار می نویسد: ارتباط حاج عماد مغنیه با تهران از زمان پیروزی انقلاب اسلامی ایران آغاز شد و در خلال این ارتباطات بود که زبان فارسی را با لهجه فصیح یاد گرفت و با گویش کاملاً تهرانی صحبت می کرد. این را افرادی می گویند که با وی دیدار کرده اند. یک مسؤول ایرانی که از اوایل دهه هشتاد با مغنیه در ارتباط بوده می گوید: «هر بار که من با او دیدار داشتم یا تلفنی با او صحبت می کردم، خدا را به یاد می آوردم. او شخصی لطیف و خلاق بود. خدا همیشه در زندگی او حضور داشت. هرگز لبخند از چهره اش نمی رفت. همیشه جان خود را بر کف دست داشت و هر لحظه آماده شهادت بود. عماد مغنیه برای من مانند سید عباس موسوی و جانشینش سید حسن نصرالله بود. او نمادی از تواضع و فروتنی بود.»
 
این مسؤول می افزاید: «حاج عماد در شب های عملیات، متفاوت از قبل می شد. سطح هوشیاری اش بالاتر می رفت و افکارش در یک مسیر متمرکز بود. او مقداری نگران هم بود چرا که از شکستی می ترسید که ممکن بود ماه ها برنامه ریزی و آماده سازی را به هم بریزد. تحرکات او مانند دیگررزمندگان، بیشتر در زیر زمین بود و همین، روی رفتار آنها نیز تأثیر گذاشته بود؛ به عنوان مثال، من نمی توانم حتی دو ساعت زندگی در این حالت و تحرک با خودروهای ویژه و با اقدامات امنیتی پیچیده را تحمل کنم زیرا همه چیز باید با دقت کامل صورت می گرفت.»
 
این منبع می افزاید: «او یک بار پس از جنگ 33 روزه، همراه سید حسن نصرالله، دبیرکل حزب الله لبنان به تهران آمد و دیدارهای علنی با مقامات ایرانی داشت که البته در آن هنگام، با نام حاج رضوان مقابل دوربین قرار می گرفت. ما وارد منزل غلامعلی حدادعادل، رئیس وقت مجلس شورای اسلامی شدیم. سید در آن زمان، در این خانه با تمام مسؤولان ایران که برای تبریک به مناسبت این پیروزی آمده بودند، دیدار کرد. همه می خواستند عکس بیندازند اما عماد مغنیه تنها کسی بود که دوربین را در دست می گرفت تا عکس بیندازد تا به این بهانه، خودش در عکس ها نباشد اما حتی حدادعادل هم نفهمید که وی عماد مغنیه است.»
 
رفقای مغنیه در ایران می گویند: «وی از نظر سازماندهی، مردی عجیب و استثنایی بود. مطمئن باش که تهران نیز تمام جزئیات سازماندهی حزب الله را نمی داند. حزب الله کاملاً مستقل است و از همان ابتدا روی پای خود ایستاده است. تهران تنها مسائل استراتژیک را می داند و در برخی جزئیات با حزب الله رایزنی می کند. کمتر کسانی هستند که در ایران بدانند حزب الله واقعاً چگونه است.»
 
آنها می گویند: «عماد مغنیه بسیار به رهبر انقلاب نزدیک بود. آن شهید، بسیار به ایشان علاقه داشت و به تحلیل ها و نظرات ایشان در مورد حوادث مختلف اطمینان داشت. او موضوعات را به اختصار مطرح می کرد و همیشه به اصل موضوع می پرداخت. در تمام دیدارهای حساسی که ایرانی ها با همپیمانان استراتژیک خود در منطقه بویژه با سوری ها داشتند، مغنیه نقش مترجم را بازی می کرد. بیشتر آنها عماد مغنیه را نمی شناختند البته به جز سرتیپ "محمد سلیمان" که در سال 2008 میلادی در بندر طرطوس ترور شد و تعداد دیگری از مقامات ارشد سوریه. او گاهی به عمد در ترجمه، مطالبی را شرح و بسط می داد و سعی می کرد که نشست های موفقی شکل گیرد. به این ترتیب او عملاً از طریق ترجمه، مذاکرات را اداره می کرد و به این ترتیب، همه به نتایج مورد نظر خود می رسیدند.»
 
یک مسؤول ایرانی می گوید: «او فارسی را طوری صحبت می کرد که کسی متوجه نمی شد زبان مادری او عربی است. من فکر می کردم او اصالتاً ایرانی است. حاج عماد بشدت نسبت به مخفی کردن هویت واقعی خود، مُصر بود و همواره سعی می کرد در تصاویر نباشد و به احدی اجازه نمی داد از او عکس بگیرد.»
 
برخی که او را می شناختند، می گویند: «هر گاه ما در ایران یا خارج از ایران، با حاج عماد دیدار می کردیم و می خواستیم عکس بیندازیم او نخستین کسی بود که دوربین را می گرفت تا عکس بیندازد. همیشه نقش تصویربردار را بازی می کرد. همه درمقابل دوربین قرار می گرفتند غیر از خود وی. او در سفرهای خود به ایران، به شهر قم می رفت و با علمای ایرانی بویژه آیت الله بهجت دیدار می کرد.»
 
او سفرهای زیادی به ایران داشت و برای تحصیل دروس اخلاق و عرفان بارها به ایران و شهر مقدس قم سفر کرده بود.
  
یک مقام ایرانی می گوید: «یک بار در سال 2003 میلادی، مغنیه، من را به همراه یک مسؤول دیگر ایرانی، به جبهه جنوب لبنان برد. او خود رانندگی می کرد و همزمان، مواضع حزب الله و اسرائیلی ها را برای ما تشریح کرد. او بسیار شجاع هم بود. یک بار قبل از سال 2000 میلادی، مرا به دیدار مشابهی برد و تشریح کرد که رزمندگان حزب الله، چگونه کوه ها را می شکافند و سکوهای موشکی را درون آن قرار می دهند که به صورت متحرک به خارج از کوه برود و آماده شلیک شود. در آن سفر هم با خودرو به جنوب رفتیم، تا جایی رفتیم که دیگر خودرو نمی توانست حرکت کند و حدود 45 دقیقه هم پیاده رفتیم. راه، قبلاً مشخص شده بود؛ راه باریکی بود که از بین بمب های خوشه ای عبور می کرد و برای ما باور این موضوع مشکل بود که موشک های به این بزرگی را زیر چشم صهیونیست ها چطور از این راه منتقل می کنند. دستاوردهای بزرگی بود، در آن زمان بود که من فهمیدم که اگر اسرائیلی ها به لبنان حمله کنند، شکست سختی می خورند.»
 
این مقام ایرانی می افزاید: «مغنیه راه استتار حزب الله را برای ما تشریح کرد آنها روش های خاصی داشتند که اسرائیلی ها حتی اگر از روی آنها نیز عبور می کردند، نمی توانستند تشخیص دهند که اینها عناصر حزب الله هستند. او مرا به یک منطقه آموزشی در بعلبک برد؛ این منطقه، بین دو کوه بود که قله های آن با طناب به هم متصل شده بود و نیروهای مقاومت با آن طناب از این کوه به کوه بعدی می رفتند. من بعد از سال 2000 میلادی با وی به منطقه رفتم و اتاق های مراقبت و رصد را که رزمندگان از آن استفاده می کردند و از آنجا صهیونیست ها را زیر نظر می گرفتند، دیدم.
 
در همین راستا، یک مسؤول ایرانی که در زمان عقب نشینی نیروهای رژیم صهیونیستی از جنوب لبنان در سال 2000 میلادی در این کشور حضور داشته و ظاهراً با شهید مغنیه در اتاق عملیات بوده است، می گوید: «شرایط عجیبی بود. لحظه ای تاریخی؛ همه چیز آماده بود. نمایشگرها، پخش زنده تلویزیون رژیم صهیونیستی از فرار نظامیان را نشان می دادند. هیچ گاه چهره آن افسر اسرائیلی را فراموش نمی کنم که از شدت شادی به زمین افتاده و فریاد می کشید: "از لبنان خارج شدیم." در همان زمان با همه مجاهدانی که در جبهه ها پراکنده بودند در ارتباط بودیم. یک روز با حاج عماد، درباره آن روز عقب نشینی صهیونیست ها سخن به میان آمد و او به من گفت: هرگز به اسرائیل اجازه نخواهیم داد که به لبنان تجاوز کند.»
 
یک مسؤول بلندپایه ایرانی دیگر که چند روز پیش از شهادت حاج عماد با او دیدار داشته است هم می گوید: «با هم شام خوردیم و درباره مسائل منطقه و بویژه درباره اوضاع پس از جنگ 2006 میلادی و وضعیت داخلی اسرائیل صحبت کردیم. او از یک پیروزی بزرگ سخن می گفت و معتقد بود که اسرائیل پس از جنگ حتی در نظر خود او نیز متفاوت شده است بدین معنا که یقین پیدا کرده بود که قواعد بازی عوض شده است. می گفت "اسرائیلی که دیرزمانی بویژه پس از جنگ 1967 تهدیدی برای کل منطقه بود و وزیر جنگش می گفت همه پایتخت های عربی زیر آتش ماست، اکنون و پس از جنگ 33 روزه نشان داد که سلاح های متعارف، از حمایت از اسرائیل ناتوان هستند و دیگر این رژیم خطری برای ما نیست بلکه این ما هستیم که به لحاظ برخورداری از سلاح های متعارف، دست برتر را داریم و همین باعث می شود که اسرائیل از چشم راهبردهای غرب بیفتد و نتواند وظایف خود در قبال غرب را انجام دهد و این همان چیزی است که ما باید از آن به سود خود بهره برداریم." حاج عماد، آن شب خیلی خوشبین بود. می گفت "ما کل بازی را بردیم. همین جور می توان اسرائیل را نابود کرد." نظریه او این بود که اسرائیل تا وقتی که از ایفای نقشی که آمریکا و غرب از آن توقع دارند ناتوان باشد، خودش خود به خود ساقط خواهد شد."
 

یک مسؤول ایرانی دیگر درباره روابط حاج عماد با سید حسن نصرالله می گوید: «آن دو یک روح در دو پیکر بودند. با هم دوست و رفیق شفیق بودند و نمی دانم چطور ممکن است سید حسن بدون حاج عماد زندگی کند. این پرسش همچنان ذهن مرا به خود مشغول کرده است زیرا هیچ کس بهتر از سید، حاج عماد را نمی شناخت.»

یک اتفاق ساده که حدود دو هفته قبل رخ داد شاید بتواند بیانگر ارتباط حاج عماد با ایران باشد. در جریان اجلاس جهانی جوانان و بیداری اسلامی که در تهران برگزار شد، مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه ای در پایان اجلاس، میزبان جوانان بودند که در این جلسه، مقامات بلندپایه ای هم حضور یافتند که یکی از آنان، سرلشگر قاسم سلیمانی، فرمانده زبانزد نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود. لحظه ورود با هیبت او همه را به وجد آورده و کل حسینیه را به لرزه درآورد. در این میان، یکی از مسؤولان ایرانی از جای خاست و فریاد برآورد: «این عماد مغنیه ایران است.»


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 28ساعت ساعت 10:7 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

حضرت آیت الله خامنه‌ای تأکید کردند: ملت ایران با این بصیرت، ایستادگی و حضور به هنگام در صحنه، هیچگاه شکست نخواهد خورد و در انتخابات 12 اسفند نیز ملت بار دیگر هوشیاری و موقع شناسی خود را نشان خواهد داد و با حضور پرشور و فراوان خود در انتخابات مجلس نهم، ضربه سخت دیگری به دشمن خواهد زد.
به نقل از پایگاه اطلاع رسانی دفتر مقام معظم رهبری، حضرت آیت الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی  در دیدار هزاران نفر از علماء، مسئولان و قشرهای مختلف مردم آذربایجان، با اشاره به حضور دهها میلیونی و بسیار پرشورتر و با نشاط تر مردم در راهپیمایی 22 بهمن امسال، چرائی این اعجاب آفرینی و عظمت ملت عزیز ایران را، بصیرت و موقع شناسی بی نظیر آنان دانستند و تأکید کردند: ملت ایران با این بصیرت، ایستادگی و حضور به هنگام در صحنه، هیچگاه شکست نخواهد خورد و در انتخابات 12 اسفند نیز ملت بار دیگر هوشیاری و موقع شناسی خود را نشان خواهد داد و با حضور پرشور و فراوان خود در انتخابات مجلس نهم، ضربه سخت دیگری به دشمن خواهد زد.


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 28ساعت ساعت 10:0 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

به هر حال ، این شهیدان گرچه گمنام و مهجور در زمین و نامدارانِ افلاکند اما این افتخار را دارند که بنیانگذار کبیر نهضت جهانی اسلام ، در 12 بهمن 1357 ، ابتدا به زیارت آنان شتافت و خروشِ آسمان خراش خود را از جوار مزار آنان آغاز نمود.
به گزارش ، قطعه شهدای انقلاب اسلامی در بهشت زهرای تهران ، در میان قطعات مربوط به شهدا ، از غربت و مظلومیت خاصی برخوردار است. دلیل این غربت چیست؟ شاید علتش همان غربت و مظلومیت شهدای انقلاب اسلامی باشد. فرهنگ زیارت مزار شهدا ، با آغاز جنگ تحمیلی و بالا رفتن ساکنان قطعات شهدا رواج بسیار پیدا کرد و امروز صورتی آیینی و نهادینه پیدا کرده است. به همین دلیل زائران تربت پاک شهیدان ، عموما متوجه به شهدای دفاع مقدس هستند. به هر حال ، این شهیدان گرچه گمنام و مهجور در زمین و نامدارانِ افلاکند اما این افتخار را دارند که بنیانگذار کبیر نهضت جهانی اسلام ، در 12 بهمن 1357 ، ابتدا به زیارت آنان شتافت و خروشِ آسمان خراش خود را از جوار مزار آنان آغاز نمود.
آن چه خواهید دید ، حاصل پرسه زدن های عکاس بسیجی ، روح الله خسروی نژاد ، در یک روز برفی ، در میان مزار شهدای انقلاب اسلامی است.

روحمان با یادشان شاد

























 


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 28ساعت ساعت 9:55 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

تا انتها حضور بود و گردن فرازی و عزت. تا آخرین ایستگاه فریاد زد : «ماشا الله حزب الله» . حاج بخشی داغ یک اخمِ ملایم به آرمان هایش را بر دل همه ی دشمنان گذاشت و رفت و اینک ، چهل روز است که نیست.
 یک اربعین از نبود حاج بخشی در میان فرزندان انقلاب اسلامی گذشت. پیر دلاور جبهه ها ، تا آخرین لحظه ی حیاتش بر سر پیمانِ خویش با حضرت روح الله ایستاد. نه چپ کرد ، نه سرخورده شد ، نه خودش را منزوی کرد ، نه صحنه را خالی کرد و نه زبان به غرغر و گله گذاری چرخاند. تا انتها حضور بود و گردن فرازی و عزت. تا آخرین ایستگاه فریاد زد : «ماشا الله   حزب الله» . هر مارک و برچسبی را بر پیشانی اش چسباندند اما حاشا که پیر بسیجی میدان را خالی کند. حاج بخشی داغ یک اخمِ ملایم به آرمان هایش را بر دل همه ی دشمنان گذاشت و رفت و اینک ، چهل روز است که نیست.
باران و برف زمستانی و ترافیک غیر متعارف امروز باعث شد به موقع در مراسم اربعین حاج بخشی حاضر نشویم. به آخرش رسیدیم اما مشرق را از شرفِ انتشار تصاویر مرقد حاج بخشی محروم نکردیم.

میهمانی امام و شهدا گوارای وجودش باد


مزار حاج بخشی در کنار مزار پدرِ شهیدان افراسیابی-بهشت زهرای تهران - پنجشنبه -27 بهمن ماه 1390


مزار حاج بخشی در کنار مزار پدرِ شهیدان افراسیابی-بهشت زهرای تهران - پنجشنبه -27 بهمن ماه 1390


مزار حاج بخشی در کنار مزار پدرِ شهیدان افراسیابی-بهشت زهرای تهران -
پنجشنبه -27 بهمن ماه 1390


سنگ مزار مردی که تا آخر ایستاد


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 28ساعت ساعت 9:51 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

کوهنوردی با نیت خواندن دعای ندبه یا دعای عهد در کوه، اثر مضاعفی در روح و جان انسان دارد.
 حجت الاسلام علیرضا پناهیان صبح جمع? هر هفته، پس از قرائت دعای عهد، بر فراز تپ? نور الشهداء –واقع در ارتفاعات کلکچال- سخنرانی می کند. دانشجویان و طلاب شرکت‌کننده در این برنام? کوهنوردی هفتگی پس از خواندن نماز صبح در نمازخان? پارک جمشیدیه به سمت تپه نورالشهداء حرکت می‌کنند و پس از یک ساعت و نیم الی دوساعت کوهنوردی به تپ? نورالشهداء-مزار شهدای گمنام- رسیده و دعای ندبه می‌‌خوانند. پس از آن برنام? دعای عهد و سخنرانی حجت الاسلام پناهیان ساعت 8:30 صبح در محل مزار شهدا گمنام بر فراز تپه نورالشهداء برگزار می‌شود.
در ادامه بخش‌هایی از دومین سخنرانی این استاد حوزه و دانشگاه بر فراز تپ? نورالشهدا را می‌خوانید:
تأثیر متقابل روح و جسم انسان بر یکدیگر/وضعیت جسمی انسان بر وضعیت فکری و روحی انسان اثرگذار است

 
روح و جسم انسان متقابلاً بر یکدیگر تأثیرگذار هستند، یعنی از یک سو وضعیت جسمی انسان بر وضعیت فکری و روحی او اثرگذار است و از سوی دیگر حالات روحی انسان نیز بر وضع جسمانی او تأثیر دارد. به عنوان مثال برنام? غذایی انسان، در روح و فکر و عواطف او مؤثر است. گاهی اوقات، انسان غذایی که طبع سردی دارد می‌خورد و بعد از مدتی به لحاظ روحی، احساس دلسردی و ناامیدی در او پیدا می‌شود و گاهی انسان غذایی می‌خورد و احساس دلگرمی و امید به آینده در او تقویت می‌شود. از سوی دیگر، به ما توصیه شده است برای درک برخی از مواهب معنوی، کمتر بخوریم یا کمتر بخوابیم. همچنین گفته شده است که روزه گرفتن برای انسان حکمت و اخلاص می‌آورد. یعنی جدای از نیت روزه، خودِ گرسنگی کشیدن، در اخلاص و حکمت اثر دارد. گرسنگی آن‌قدر در انسان نور ایجاد می‌کند، که سفارش شده است (اگر لحظ? مرگ خود را می‌دانید) سعی کنید لحظ? جان دادن، گرسنه باشید... 

 
حالات روحی انسان نیز بر جسم او اثرگذار است. مثلاً «حسادت» یک صفت بد روحی است که به شدت به جسم انسان ضربه می‌زند. یا گفته شده است که نماز شب، بر چهر? انسان اثر مطلوب‌ دارد. همچنین ناراحتی‌ها یا نیت‌های بد ما، بر جسم ما اثرات نامطلوبی خواهد داشت. از سوی دیگر، یک ذکر خوب و یک نیت خالص، می‌تواند اثرات بدِ غذایی که می‌خوریم را از بین ببرد. مثلاً در روایت داریم که اگر در مورد سلامت و طهارت یک غذا تردید دارید، «سور? قدر» را بخوانید و بر آن بدمید.
کوهنوردی و پیاده‌روی در کوه، زمین? روحی مساعدی برای انسان ایجاد می‌کند تا انسان به عبادت و بندگی بپردازد و به فهم بیشتری از معانی معنوی برسد 

 
کوهنوردی، پیاده‌روی در کوه، حضور در فضای باصفای طبیعت و سخت‌کوشی در مسیر رسیدن به یک سرپناه در دل کوه، زمین? روحی مساعدی برای انسان ایجاد می‌کند تا انسان به عبادت و بندگی بپردازد و به فهم بیشتری از معانی معنوی برسد و این مسأله در رشد عقل و درایت انسان نیز بسیار مؤثر است.

 
کسی که تلاش و تکاپوی جسمی ندارد و حاضر نیست سحرخیزی و خستگی کوهنوردی را به جسم خود تحمیل کند، از دسترسی به بسیاری از موهبت‌ها باز خواهد ماند. سحرخیزی نیز یکی از اموری است که اثرات فوق‌العاده‌ای بر جسم و روح انسان دارد و البته سحرخیزی هم مانند کوهنوردی، کمی سخت است. اینکه انسان بخواهد سحرها از خواب بیدار شود و از خواب شیرین بگذرد، کار دشواری است ولی با توجه به رابط? متقابل روح و جسم، وقتی که شما این سختی را به جسم خود می‌دهید در روح شما آثار بسیار مثبتی باقی خواهد ماند. البته همیشه این‌طور نیست که برای اثرگذاری مطلوب بر روح، حتماً لازم باشد که به جسم خود سختی بدهیم، اتفاقاً گاهی اوقات تفریح و آسودگی دادن به جسم، در روح انسان تأثیر مثبت دارد، ولی در بیشتر موارد، این سختی دادن است که اثر سازنده دارد. 
انسان می‌تواند هم? آثار جسمی و روحیِ مثبت کوهنوردی و پیاده‌روی در کوه را خرجِ معنویاتِ خود و برقراری یک ارتباط زیباتر با خداوند نماید

 
گاهی اوقات وقتی چند کیلومتر در کوه پیاده‌روی می‌کنیم، کاملاً سرِ حال شده و به لحاظ روحی، احساس نشاط و شادابی به ما دست می‌دهد. علاوه بر این، فکرِمان بهتر کار می‌کند و قلبمان هم از عواطف بهتری برخوردار خواهد شد. آثار دیگری هم می‌توان برای این کوهنوردی برشمرد. انسان می‌تواند هم? آثار جسمی و روحیِ مثبت کوهنوردی و پیاده‌روی در کوه را خرجِ معنویاتِ خود و برقراری یک ارتباط زیباتر با خداوند نماید.

 
اگر نیتِ ما از آمدن به کوه، صرفاً دست‌یافتن به آثار مطلوب جسمی و روحیِ ناشی از کوهنوردی باشد، البته از فواید و آثار آن بهره‌مند خواهیم شد، اما چه خوب است که قصد و نیت ما از آمدن به کوه، برگزاری مراسم دعای ندبه یا دعای عهد باشد، چرا که در این صورت آثار مثبت این کوهنوردی مضاعف خواهد بود. اگر بدون برنام? دعای عهد به کوه می‌آمدیم، البته فواید جسمی و اثرات روحیِ زیادی برای ما داشت اما حالا که با نیت خواندن دعای عهد، به کوه می‌آییم، کوهنوردی ما نورانی‌تر خواهد شد و آثار روحی بیشتری خواهد داشت. چه خوب است که انسان ورزش و تفریح کند و برای او ثواب هم نوشته شود. 


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 28ساعت ساعت 9:47 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

همسرش می‌گوید: ازدواج ما مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود؛ یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله پس از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا سه ماه و پس از سه ماه که تشریف آوردند، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.
25 بهمن، سالروز شهادت سردار سرلشکر شهید مهدی باکری، فرمانده لشکر 31 عاشوراست؛ سرداری که به بسیجی بودنش افتخار می‌کرد. او علمدار سپاه اسلام بود که همانند علمدار قهرمان کربلا، حضرت اباالفضل العباس (ع‌) داغ برادر دید و سپس خود به شهادت رسید.

مهدی، افتخار خداوند  شد

از سی ام فروردین 1339 تا 25 بهمن سال 1363 دوران مقدس و شگفتی بود که بار دیگر خداوند به یکی از بهترین بندگان خویش مباهات کند و برای چندمین بار، فرشتگان خویش را مورد خطاب قرار دهد که «انی اعلم ما لا تعلمون».

مهدی افتخار خداوند شد؛ بنده‌ای که فرشتگان را به حیرت واداشت.

او در یکی از نوشته‌هایش آورده بود: خدایا تو چقدر دوست‌داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم. خون باید می‌شدی و در رگهایم جریان می‌یافتی تا همه سلولهایم هم یارب یارب می‌گفت.

مهدی باکری

مهدی پاک بود همچون آب و مهربان همانند نسیم. در هوای کمال می‌رویید. در فضای مسجد وقرآن قد می‌کشید.

روزی که مهدی کوچک اشک ریخت

به درمان درد مستمندان می‌اندیشید. ستم را طاقت نمی‌آورد. روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دست‌های سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اطاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد؟

من هم با مهدی به جنوب رفتم

 در برابر ظلم ایستاد. در دوره سربازی با پیروی از اعلامیه حضرت امام خمینی(ره)‌ ـ در حالی که در تهران افسر وظیفه بود ـ از پادگان فرار و مخفیانه زندگی کرد. از راه نورانی امام و رهبرش دست نکشید و تا صبح پیروزی نهضت از پای ننشست. با هجوم دشمن متجاوز همانند کوه ایستاد و دیگران را به ایستادن فراخواند و حتی مهر همسر و فرزند و خانواده او را از فداکاری باز نداشت.

همسرش می‌گوید: ازدواج ما مصادف با آغاز جنگ تحمیلی بود؛ یعنی سال 1359 که جنگ در شهریور ماه تازه شروع شده بود. شهید باکری بلافاصله پس از عقدمان، فردایش به جبهه تشریف بردند تا سه ماه و پس از سه ماه که تشریف آوردند، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم.

هر چه به عنوان هدیه عروسی به ما دادند، جمع کردیم کنار هم. گفت: «ما که اینا رو لازم نداریم. حاضری یه کار خیر باهاش بکنی؟» گفتم: «مثلا چی؟» گفت: «کمک کنیم به جبهه». گفتم: «قبول» بردمشان در مغازه لوازم منزل فروشی. همه‌شان را دادم و ده، پانزده تا کلمن گرفتم برای جبهه.

شهید باکری پیشنهاد کردند که من به اهواز می‌روم. آیا تو با من می‌آیی؟ پس از موافقت با هم راهی اهواز شدیم.

چند ماه پیش از آغاز عملیات فتح‌المبین به اهواز رفتیم و نخستین عملیات که ما در اهواز بودیم عملیات فتح‌المبین بود. از عملیات فتح‌المبین تا عملیات بدر که آن عزیز شهید شد، من در همه مناطقی که لشکر عاشورا عملیات داشت، از این شهر به آن شهر، اسلام‌آباد، اهواز، یا دزفول همواره همراه این شهید بودم.

مهدی، حماسه می‌سازد

در عملیات فتح‌المبین با عنوان معاون تیپ نجف اشرف در کسب پیروزی‌ها موثر باشد. در این عملیات یکی از گردان‌ها در محاصره قرار گرفته بود که ایشان به همراه تعدادی نیرو، با شجاعت و تدبیر بی‌نظیر آنان را از محاصره بیرون آورد. در همین عملیات در منطقه رقابیه از ناحیه چشم مجروح شد و به فاصله کمتر از یک ماه در عملیات بیت‌المقدس (با همان عنوان) شرکت کرد و شاهد پیروزی لشکریان اسلام بر متجاوزین بعثی بود.

در مرحله دوم عملیات بیت‌المقدس از ناحیه کمر زخمی شد و با وجود جراحت‌هایی که داشت در مرحله سوم عملیات، به قرارگاه فرماندهی رفت تا برادران بسیجی را از پشت بی‌سیم هدایت کند.

در عملیات رمضان با سمت فرماندهی تیپ عاشورا به نبرد بی‌امان در درون خاک عراق پرداخت و این بار نیز مجروح شد، اما با هر نوبت مجروحیت، وی مصمم‌تر از پیش در جبهه‌ها حضور می‌یافت و بدون احساس خستگی برای تجهیز، سازماندهی،‌ هدایت نیروها و طراحی عملیات، شبانه‌روز تلاش می‌کرد.



در عملیات مسلم بن عقیل با فرماندهی او بر لشکر عاشورا و ایثار رزمندگان سلحشور، بخش گسترده‌ای از خاک گلگون ایران اسلامی و چند منطقه استراتژیک آزاد شد.

شهید باکری در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک، دو، سه و چهار با عنوان فرمانده لشکر عاشورا، به همراه بسیجیان غیور و فداکار، در انجام تکلیف و نبرد با متجاوزین، آمادگی و ایثار همه‌جانبه‌ای را از خود نشان داد.

من کاری نمی‌کنم

او از خودش هیچ نمی‌گفت. نمونه خلوص بود. یک روز همسرش از او پرسید: این همه افراد جبهه می‌روند و می‌آیند و کلی درباره آن حرف می‌زنند، ولی شما اصلاً صحبت نمی‌کنید؛ با این همه مسئولیت سنگینی که داری، چرا حرف نمی‌زنی؟ ایشان گفتند: من که آنجا کاری نمی‌کنم. کارها را بسیجی‌ها می‌کنند.

مهدی می‌گفت: وقتی با بسیجی‌ها راه می‌روم، حال و هوای دیگری پیدا می‌کنم. هر گاه خسته می‌شوم، پیش بسیجی‌ها می‌روم تا از آنها روحیه بگیرم و خستگی‌ام برطرف شود.
همه ما در برابر جان این بسیجی‌ها مسئولیم، برای حفظ جان آنها اگر متحمل یک میلیون تومان هزینه ـ برای ساختن یک سنگر که حافظ جان آنها باشد ـ بشویم، یک موی بسیجی،‌ صد برابرش ارزش دارد.

همسرش تعریف می‌کند: او آنقدر به این بسیجی‌ها علاقه داشت که همواره از آنها به عنوان فرزند یاد می‌کردند و می‌گفتند این‌ها بچه‌های من هستند و هرکس که از بچه‌های لشکر شهید می‌شد، عکسش را به خانه می‌آورد و به دیوار اتاق نصب می‌کرد. اتاقش شده بود یک نمایشگاه عکس. وقتی که من مثلاً از بیرون می‌آمدم خانه. می‌دیدم که به این عکس شهدا خیره شده است و زیر لبش اشعاری را زمزمه می‌کند و چشمهایش پر از اشک است. می‌خواست گریه کند، ولی من که وارد اتاق می‌شدم صحنه عوض می‌شد.

در جبهه می‌مانم

در عملیات خیبر زمانی که برادرش حمید، به درجه رفیع شهات رسید، با وجود علاقه خاصی که به او داشت، بدون ابراز اندوه با خانواده‌اش تماس گرفت و چنین گفت: شهادت حمید، یکی از الطاف الهی است که شامل حال خانواده ما شده است.

او در نامه‌ای خطاب به خانواده‌اش نوشت: من به وصیت و آرزوی حمید که باز کردن راه کربلا است، همچنان در جبهه‌ها می‌مانم و به خواست و راه شهید ادامه می‌دهم تا اسلام پیروز شود.



تلاش فراوان در میادین نبرد و شرایط حساس جبهه‌ها، او را از حضور در تشییع پیکر پاک برادر و همرزمش که سالها در کنارش بود بازداشت؛ برادری که واقعا برادر بود؛ چه در روزهای سراسر خطر پیش از انقلاب و چه در جبهه‌های جنگ.
 
نمازهایش دیدنی بود

دوستان و همسنگرانش نقل می‌کنند: به همان میزان که به انجام فرایض دینی مقید بود، نسبت به مستحبات هم تقید داشت. نیمه‌های شب از خواب بیدار می‌شد، با خدای خود خلوت می‌کرد و نماز شب را با سوز و گداز و گریه می‌خواند. خواندن قرآن از کارهای واجب روزمره‌اش بود و دیگران را نیز به این کار سفارش می‌نمود.

برای شهادتم دعا کنید

بعد از شهادت برادرش حمید و برخی از یارانش، روح در کالبد نا آرامش قرار نداشت و معلوم بود که به زودی به جمع آنان خواهد پیوست.
پانزده روز پیش از عملیات بدر به مشهد مقدس مشرف شد و با تضرع از آقاعلی‌بن موسی‌الرضا(ع) خواسته بود که خداوند توفیق شهادت را نصیبش نماید. سپس خدمت حضرت امام خمینی(ره) و حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند.

فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است

بیانات شهید مهدی باکری ساعاتی در آستانه عملیات بدر خواندنی است. همان سخنرانی که او برای نیروهای لشکر ایراد کرد.

او گفت: هرگاه خداوند مقاومت ما را دید رحمت خود را شامل حال ما می‌گرداند. اگر از یک دسته بیست و دو نفری، یک نفر بماند باید همان یک نفر مقاومت کند و اگر فرمانده شما شهید شد نگویید فرمانده نداریم و نجنگیم که این وسوسه شیطان است.

فرمانده اصلی ما، خدا و امام زمان(عج) است. اصل، آنها هستند و ما موقت هستیم، ما وسیله هستیم برای بردن شما به میدان جنگ. وظیفه ما مقاومت تا آخرین نفس و اطاعت از فرماندهی است.

خدا را از یاد نبرید

مهدی در شب عملیات وضو می‌گیرد و همه گردان‌ها را یک یک از زیر قرآن عبور می‌دهد. مداوم توصیه می‌کند: برادران! خدا را از یاد نبرید. نام امام زمان(عج) را زمزمه کنید. دعا کنید که کار ما برای خدا باشد. از پشت بی‌سیم نیز همه را به ذکر «لاحول و لاقوه الا بالله» تشویق می‌کند.

سرانجام... پرواز...

این فرمانده دلاور در عملیات بدر در تاریخ 25/11/63، به خاطر شرایط حساس عملیات، مثل همیشه، به خطرناکترین صحنه‌های کارزار وارد شد و در حالی که رزمندگان لشکر را در شرق دجله از نزدیک هدایت می‌کرد، تلاش می‌نمود تا مواضع تصرف شده را در مقابل پاتک‌های دشمن تثبیت نماید، که در نبردی دلیرانه، بر اثر برخورد تیر مستقیم مزدوران عراقی، ندای حق را لبیک گفت و به لقای معشوق نایل شد.

مهدی باکری

هنگامی که پیکر مطهرش را از طریق آب‌های هورالعظیم انتقال می‌دادند، قایق حامل پیکر وی، مورد هدف آرپی‌جی دشمن قرار گرفت و قطره ناب وجودش به دریا پیوست.
شهید باکری در مقابل نعمات الهی خود را شرمنده می‌دانست و تنها به لطف و کرم عمیم خداوند تبارک و تعالی امیدوار بود. در وصیتنامه‌اش اشاره کرده است که: چه کنم که تهیدستم، خدایا قبولم کن.

بخش‌هایی از وصیتنامه سردار سرلشکر شهید مهدی باکری: عزیزانم‌! اگر شبانه‌روز شکرگزار خدا باشیم که نعمت اسلام و امام را به بما عنایت فرموده‌، باز هم کم است‌. آگاه باشیم که صدق نیت و خلوص در عمل‌، تنها چاره‌ساز ماست‌... ‌بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست‌.

همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید‌. پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید‌. اهمیت زیاد به دعاها و مجالس یاد اباعبدالله ـ علیه السلام‌ ـ و شهدا بدهید که راه سعادت و توشه آخرت است‌. همواره تربیت حسینی و زینبی بیابید و رسالت آنها را رسالت خود بدانید و فرزندان خود را نیز همان گونه تربیت کنید که سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح و وارث حضرت ابوالفضل ـ علیه السلام ـ برای اسلام بار بیایند‌.


نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 27ساعت ساعت 1:2 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

صحبت از عشق و عاشقی که به میان می آید دست و دلم می لرزد,بخصوص وقتی سخن از کسانی باشد که عشق حقیقی را درک کرده و مسیر رسیدن به معشوق را طی کرده اند و به کمال مطلوب رسیده اند.عده قلیلی هستند که به این مرحله می رسند,همانانی که گوهر معرفت الهی را شناختند(گوهری که خداوند در روز ازل در دل آدمی تعبیه کرد و فرشتگان از درک آن عاجز ماندند که :انی اعلم ما لا تعلمون),همانانی که دلشان چون شیشه ای نازک و شفاف است,همانانی که" مشتاق پروازند و میل خزیدن ندارند زیرا شرط اول پرواز را دل کندن از زمین می دانند",حلاج بودند و اناالحق گفتند و عشق مایه قتل و شهادتشان شد."مردانی که برای دنیا آفریده نشده اند و به همین جهت است که دنیا وقتی نتوانست آنها را بفریبد دام ها بر سر راهشان می گذارد و رقبایی دنیاپرست و دون فطرت برای آنها بوجود می آورد و عاقبت آنها را با یک طرز فجیع و ظالمانه ای به دست مرگ می سپارد و جهان آنها را به لقب شهید مفتخر می سازد."

 

شهید یعنی کسی که زنجیرهای اسارت روح خود را پاره کرد و آزاد شد.

شهید یعنی آزاد, شهید یعنی بی نهایت...

شهید کسی است که اول بر یزیدیان نفس خویش غلبه کرده است و در کربلای درونش پیروز میدان بوده و سپس به جنگ با یزیدیان دون فطرت زمان خویش رفته است.

تمام هستی به انسان ختم می شود و حقیقت انسان باید به خدا ختم شود و شهید کسی است که این استمرار را فهمید...

شهید یک حقیقت زنده است و امتداد دارد و علاوه بر آن زندگی می سازد...

شهید نمرده است که به تاریخ بپیوندد,مرده یعنی آثار باستانی,یعنی تخت جمشید,یعنی هگمتانه...

شهید در کل هستی جاری است...

شهید یعنی مغناطیس دل ها و اینگونه است که میلیون ها زائر برای بوییدن خاک و تنها خاک کیلومترها راه را طی می کنند و خاکی می شوند و خسته می شوند اما خم به ابرو نمی آورند.

شهید یعنی پاسخ به سوال,شهید یعنی رفاقت دو طرفه,شهید یعنی دوستی بی منت...

شهید یعنی مظلومیت, شهید یعنی غربت ,تنهایی ,در عین حال جسارت , شجاعت ,شهامت, اقتدار, شهید یعنی خلوص ,ایمان ,شهید یعنی قله افتخار یک ملت!

شهید کسی است که نگرش عمیق او به زندگی دنیا باعث شد که از همه تعلقات مادی دل بکند و رها شود.

شهید کسی است که" مقصد را در کوچ دید و از ویرانی لانه اش نهراسید."

شهید یعنی عاشق حقیقی,یعنی خود را ندیدن و تنها خدا را دیدن...

شهید یعنی سرا پا معشوق...

شهید یعنی شمع,می سوزد و روشنی می بخشد با این تفاوت که روشنی شهید دائمی و گرمایش ابدی و زندگی ساز است.

شهید یعنی مردان بی ادعا که برای دفاع و پاسداری از وطن و هموطنان خود از خوشی ها و سلامت خویش گذشتند و آنها را فدای دیگران کردند.

 سخن گفتن از شهید سخت است,شهید را نمی توان وصف کرد.

شهید را باید فهمید ,باید حس کرد.

وسعت شهید به فهم نمی آید ,هر کس به اندازه وسعت روح خود او را درک می کند.

شهید در همه صفت های والای انسانی تجلی می یابد:در ایثار, از خود گذشتگی, عشق ,صمیمیت و...

دنیا برای شهید وسعت نداشت,نکو بود و کشته شد که:"در مسلخ عشق جز نکو را نکشند"...

بدا به حال ما که بویی از شهید نبردیم:نه نفسیم,نه قدمیم,نه قلمیم و...

امام خمینی(ره):مقام شهادت اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنی است و ما خاکیان محجوب چه می دانیم که این ارتزاق عند رب الشهدا است؟!

هر چه از شهید بگویم باز هم نتوانسته ام قطره ای از مقام والای آنان را وصف کنم که:"ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا  در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و سلامت خویش را از دست داده اند یا بدست دشمنان اسلام اسیر شده اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم.زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعتلاء کلمه حق از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند..."



نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 27ساعت ساعت 12:55 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 
آه آقا که غمت پیرم کرد
پیری این بار زمین گیرم کرد
یکبار بخند و گله از من بردار
آه جان سوزتو بار دگری کورم کرد

تا وصال یار



نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 27ساعت ساعت 12:43 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 
حرکت فاطمی، یک انقلاب بزرگ پس از پیامبر اکرم صلی الله علیه و اله بوده و ریشه ها، اهداف و، روش ها و نتایج خاص خود را داشته است. گرچه این انقلاب، نقشی اساسی در تاریخ اسلام داشته و دارد، اما به نظر می ر سد که مسلمانان، آنطور که شایسته است، به ابعاد این انقلاب توجه نکرده و بنابراین بهره لازم را از آن نبرده اند.

   یکی از سئوال های مرتبط با این حرکت عظیم که همواره می تواند  مورد توجه باشد، این است که چرا مزار جگر گوشه آخرین پیامبر خدا( صلی الله علیه و اله) مخفی است؟  مخفی بودن مزار فاطمه زهرا سلام الله علیها هیچ گاه برای ما به عنوان یک سئوال مهم مطرح نشده و بیشتر به صورت مسئله ای احساسی با آن برخورد شده است. 

گاهی این سئوال اینطور پاسخ داده می شود که از آنجایی که آن حضرت جان خود را در راه حاکمیت حق که ولایت امیر المومنین علیه السلام بود، فدا کردند، علاقه نداشتند که غاصبان این حق و راضیان به آن، بر سر مزار ایشان حاضر شوند، همانطور که ایشان وصیت کردند، آنان که با ایشان آن رفتار را کردند، نباید در مراسم تغسیل و تدفینشان حاضر شوند. 

به نظر می رسد که این جواب کامل نیست. چرا که اگر علت اختفای مزار ایشان، فقط مخفی بودن از غاصبان حق در آن زمان بوده است، چرا باید مزار ایشان تا زمان ظهور فرزندشان که ،جز خدا از آن خبر ندارد، مخفی باشد. و همچنین جواب بالا کمی مسئله را شخصی نموده و تا حدی آن را به یک دلخوری شخصی تبدیل می نماید، چیزی که طرفداران غصب ولایت، قصد دارند، مسئله غم فاطمی را آنطور جلوه دهند.

به نظر می رسد که مخفی بودن قبر حضرت زهرا سلام الله علیها، خود بخشی از انقلاب فاطمی سلام الله علیها است. قبر تنها دختر رسول خدا صلی الله علیه و اله باید مخفی بماند، ت این سئوال همواره فریاد زده شود که چرا باید قبر ایشان مخفی باشد؟ قبر فاطمه زهرا سلام الله علیها مخفی نمانده است که ما فقط بر غربت آن مظلومه اشک بریزیم و شعر بسراییم. ما باید اهمیت این مسئله را درک نموده و از آن در جهت پیشبرد انقلاب فاطمی سلام الله علیها استفاده نماییم، کاری که هیچگاه انجام نداده ایم. 

جبهه باطل، فاطمه سلام الله علیها را به شهادت رساند، اما چرا اراده حق بر این تعلق گرفته که تربت ایشان مخفی باشد؟ چرا مضجع ایشان نباید همچون مزار پاک پدر، همسر و فرزندان بزرگوارشان علیهم السلام، پناهگاه زائران و محبان و راه روان ایشان باشد. مسلم است که باید در مخفی بودن تربت ایشان، خیری هم طراز بلکه بیش از ظهور تربت پاک معصومین علیهم السلام نهفته باشد. قبر فاطمه سلام الله علیها مخفی است، همانطور که فرزندش مهدی عج الله تعالی فرجه در غیبت است. 

اما آیا سخن گفتن درباره مخفی بودن قبر فاطمه زهرا سلام الله علیها، منافی وحدت بین مسلمانان نیست؟ به نظر می رسد که اگر بخواهیم از سخن درباره این مسایل صرف نظر کنیم، باید از شهادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها را نیر حرفی نزنیم. گرچه مسئله وحدت مسلمانان بسیار مهم است، اما می توان از شهادت فاطمه سلام الله علیها و مخفی بودن قبر ایشان سخن گفت و قایل به وحدت نیز بود. وحدت ما با برادران اهل سنت، وحدت در مشترکات است، اما این وحدت نباید سبب شود که ما از عقاید حق خود که ساطنده هویت ما هستند، دست بکشیم. 

سئوال از علت اختفای مزار حضرت زهرا سلام الله علیها سئوالی کاملا سیاسی است. این سئوال به عنوان بخشی از انقلاب فاطمی سلام الله علیها، ویرانگر کاخ مسلمانی بدون ولایت خواهد بود. اگر اراده حق بر این تعلق گرفته است که شور حسینی(علیه السلام) عالم را فرا گیرد و برکننده ظلم آشکار باشد، همان اراده بر این است گه غربت فاطمی(سلام الله علیها) عالمیان را حیران کرده و پایه های نظام های باطل مدعی حق را فرو ریزد. 

«چرا قبر فاطمه سلام الله علیها مخفی است؟» را باید همیشه فریاد زد، همیشه به آن اندیشید و درباره آن سخن گفته و به وسیله این سئوال با مدعیان حق، احتجاج نمود. آنجا که تربت عصمت الله مخفی می ماند، جا دارد که همه انسان ها جانشان را برای این اختفا فدا کنند. اختفای قبر فاطمه سلام الله علیها از رازهای ظهور است.  



نوشته شده در پنج شنبه 90 بهمن 27ساعت ساعت 12:39 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin