حسین سالار قلبها
ابراهیم همت در ابتدای پیروزی انقلاب به مریوان رفت تا با حضور و رفتار خود مانع از نضج گیری فعالیت های حزب دموکرات در کردستان ایران شود.
حاج ابراهیم همت یکی از فرماندهان برجستة سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در دوران جنگ تحمیلی و از سرداران نام آور ایران زمین در دوران معاصر است. اسم او با فداکاری های صورت گرفته در مریوان و حماسه آفرینی های لشکر 27 محمد رسول الله(ص) در دوران دفاع مقدس عجین شده و گره خورده است. بیرون راندن ارتش متجاوز عراق از خاک ایران عزیز و رفع اشغال سرزمین های میهن اسلامی در دوران جنگ تحمیلی پیروزی بزرگی بود که مرهون مقاومت و ایستادگی های مردان و زنان بزرگی در تاریخ حماسه آفرینی های مردم ایران است. مقاومت ها و رشادت های دوران سخت دفاع مقدس بر دوش رزمندگان و فرماندهان شجاعی استوار بود که بیش از هرچیزی برای نصرت دین خدا از خانه و کاشانة خود جدا شده و به میدان جهاد آمده بودند تا سر دشمن بعثی را به سنگ بکوبند و او را از رسیدن به اهداف شومش باز دارند. کسانی که معتقد بودند "ان تنصرالله ینصرکم و یثبت اقدامکم" . آنها بر این باور بودند که اگر به یاری خدای بزرگ بشتابند خداوند حکیم آنها را استوار قدم خواهد گردانید و یاریشان خواهد کرد. آنها در خانه هایشان ننشستند تا دیگران به مصاف با دشمن عنود بروند و سپس آنها از میوه های شیرین پیروزی بهرة خود را ببرند. یکی از این مخلصین و سلحشوران یاری دهندة دین خدا،حاج ابراهیم همت جوان پرشور برآمده از مکتب انقلاب اسلامی بود. نهضتی که اسلام شناس بزرگ حضرت امام خمینی آن را هدایت کرد و به ثمر رسانید. دورة زندگی کوتاه،پربار و حیات انقلابی حاج ابراهیم همت را می توان به بخش های ذیل تقسیم کرد.
1- دوران برپایی نهضت اسلامی
همت در سال های 1356و 57 که دورة اوج گیری نهضت اسلامی است به معلمی که شغل انبیاء است مشغول بود. او در نهضت امام خمینی شرکت کرد و یکی از طرفداران پر و پا قرص انقلاب اسلامی شد. حاج همت تمام آرمان های خویش را در پیروزی نهضت اسلامی می دید. او که فردی ضد ظلم و مخالف استبداد و پادشاهی پهلوی بود،برپایی حکومتی مبتنی بر عدل و طرفدار مستضعفین را در سایة اسلام میسر می دانست.
2- دوران مقابله با احزاب مسلح در کردستان
ابراهیم همت در ابتدای پیروزی انقلاب به مریوان رفت تا با حضور و رفتار خود مانع از نضج گیری فعالیت های حزب دموکرات در کردستان ایران شود. عزیمت حاج همت به کردستان در حالی که وی معلم بود و می توانست به کار تعلیم و تربیت خود ادامه دهد، حکایت از تشخیص درست وی از تهدیداتی بود که در برابر انقلاب اسلامی در آن مقطع زمانی وجود داشت. در واقع او اولویت فعالیت انقلابی خود را حضور در کردستان برای ناکام گذاشتن حرب بعث عراق می دانست.حکومت بعثی عراق در آن زمان تلاش می کرد تا با کمک حزب دموکرات کردستان ایران، شیرینی پیروزی انقلاب اسلامی را در ذائقة مردم کردستان تلخ کند و این استان را دچار نا امنی سازد.حزب دموکرات در پوشش احقاق حقوق از دست رفتة مردم کردستان در زمان شاه، با انقلاب اسلامی مردم ایران درگیر شده بود و به پادگان های ارتش که تسلیم انقلاب شده بودند حملة مسلحانه می کرد و سعی داشت تا بر شهرها و روستاهای کردستان مسلط شود. در آن زمان خود هواداران حزب دموکرات هم نمی دانستند که در پشت اقدامات این حزب،رژیم بعثی عراق قرار دارد و می خواهد از طریق ریختن خون مردم کرد با دولت تازه تأسیس جمهوری اسلامی ایران از در ستیز وارد شود. به هرحال اگر پایمردی افرادی مثل حاج همت،احمد متوسلیانی ، ناصر کاظمی و محمد بروجردی در کردستان نبود، شاید حکومت بعثی عراق می توانست خیلی سریع به اهداف خود دست یابد و از کردستان به عنوان سرپل درگیری های خود با جمهوری اسلامی استفاده کند . در ایام حضور در مریوان تلاش حاج همت این بود که نگذارد مردم کرد بدون توجه به برنامة عراق، هیزم خشک آتش حزب بعث عراق گردند. برنامة او جدا کردن مردم از حزب دموکرات بود تا حزب نتواند در پاکی دریای مردم به حیات خود ادامه دهد. او در کردستان با یکی از خواهرانی که برای کمک به مردم کردستان به آن منطقه آمده بودند ازدواج کرد و از این زمان همسرش هم در کنار مجاهداتش در کردستان، در کنار وی بود. همسرش شاهد مجاهدات همت بود و در دردها و رنج ها و گرفتاری هایش شریک وی بود. همسر حاج همت نقش بزرگی را در همراهی با وی در زمان حضور در کردستان و نیز در دوران جنگ ایفا کرد.
3- دورة جنگ
پس از آزادی شهر بستان از چنگال ارتش عراق، دغدغة مهم فرماندهی سپاه چگونگی تأمین یگان های مورد نیاز عملیات بعدی بود که حدود چهار برابر بزرگ تر از عملیات طریق القدس بود. او برای توسعة توان رزمی سپاه متوجه ظرفیت های ایجاد شده در بین پاسداران کردستان بود.بدین منظور وی عازم کرمانشاه شد و طی جلسه ای با شهیدان محمد بروجردی فرماندة ستاد عملیات غرب و ناصر کاظمی فرماندة سپاه کردستان،این مسئله را مطرح کرد. شهید بروجردی گفت چون امام خمینی جنگ را مسئلة اصلی کشور می دانند بنابراین ظرفیت سپاه مریوان که از افراد برجسته ای برخوردار است می تواند برای افزایش نیاز جبهة جنوب انتخاب خوبی باشد. در واقع فرماندهان سپاه مریوان با استفاده از تجربیاتی که با عوامل حزب دموکرات در کردستان پیدا کرده بودند این ظرفیت انسانی را در مجموعة خود پدید آورده بودند که بتوانند یک تیپ عملیاتی تشکیل دهند.گرچه قبل از شروع جنگ،تعداد زیادی از نیروهای مخلص انقلاب در درگیری ها با حزب دموکرات به شهادت رسیدند ولی مقابله با احزاب مسلح در کردستان،ظرفیت های رزمی جدیدی را در سپاه بوجود آورد به گونه ای که می توان خاستگاه لشکر محمد رسول الله را سرزمین کردستان و آوردگاه مقابله با عوامل رژیم بعثی عراق در این استان دانست. وجود حاج احمد و حاج همت در مریوان تعداد زیادی از رزمندگان پر جنب و جوش را در کنار آنها فراهم آورده بود که می توانستند با تشکلی جدید این مشکل آن مقطع جنگ را حل کنند.از آنها خواسته شد تا به جبهة اصلی رویارویی با ارتش عراق بیایند و مجموعة خود را در قالب یک تیپ رزمی سازماندهی کنند.آنها با علاقه کار جدیدی را شروع کردند و در اواخر ماه رجب و ایام مبعث حضرت رسول اکرم(ص) تیپ رزمی خود را به اسم مبارک پیامبر رحمت برای نبرد با ارتش متجاوز عراق آماده کردند. تیپ 27 محمد رسول الله(ص)را حاج احمد متوسلیانی،ابراهیم همت و شهبازی بنیان گذاشتند و می خواستند تا هرکس با شنیدن اسم تیپ صلوات بفرستد. این افرد و تمام تشکیل دهندگان این تیپ رزمی در جریان جنگ تحمیلی تا آخر ایستادند و یک لحظه جبهه را ترک نکردند.پس از تشکیل تیپ27 محمد رسول الله(ص) ، حاج همت در معیت حاج احمد متوسلیانی و فرماندهان سپاه در مریوان عازم جبهة جنوب شدند. سپاه و ارتش در این زمان در حال طرح ریزی عملیات فتح المبین بودند و در برآوردهای خود حضور این تیپ را در عملیات منظور کردند. بنابراین حاج احمد و حاج همت و یارانشان عازم خوزستان شدند و در منطقة عمومی دزفول در پادگان دوکوهه مستقر شدند. از این زمان بود که پادگان دوکوهه محل پذیرش رزمندگان استان تهران شد و به یکی از پایگاه های معروف بسیجیان و رزمندگان تبدیل شد. از زمانی که حاج همت وارد جبهة خوزستان شد در همة عملیات های مهمی که در این استان علیه ارتش عراق طرح ریزی و اجرا شد شرکت داشت. اولین عملیاتی که با حضور حاج همت و تیپ محمد رسول الله اجرا شد،عملیات فتح المبین بود که حاج احمد متوسلیانی در آن فرمانده و حاج همت قائم مقام وی بود. در این عملیات، تیپ27 خیلی خوب درخشید و توانست با اتخاذ تاکتیکی زیبا، نیروهای خود را به پشت قوای دشمن در ارتفاعات علی گره زد رسانده و حدود 80 عراده توپخانة صحرایی ارتش عراق را به غنیمت بگیرد. غنائم به دست آمده در جریان عملیات فتح المبین امکان تشکیل یگان توپخانه در سپاه را پدید آورد.تیپ 27 با غنائم بسیاری که از عملیات فتح المبین به دست آورد توانست خود را فوری تجهیز کرده و برای عملیات بعدی با روحیه ای بالاتر آماده نماید. بلافاصله پس از پایان عملیات فتح المبین ، از سوی قراگاه مرکزی کربلا عملیات بیت المقدس طراحی و اجرا شد. برای به ثمر رساندن عملیات بیت المقدس تیپ27 یکی از واحدهای رزمی با کفایت سپاه تلقی می شد. حاج همت در این عملیات هم با همان سمت قبلی تمام توان خود را به کار گرفت و یکی از ارکان موفقیت تیپ محمد رسول الله محسوب می شد. فتح خرمشهر که بعد از 24 روز جنگ شبانروزی به نتیجه رسید در مرحلة نهایی هم مرهون این تیپ و تیپ هایی همچون امام حسین(ع) و نجف اشرف بود. حماسه آفرینی رزمندگان تحت فرماندهی این سه یگان مهم سپاه، بازگشت خرمشهر به میهن عزیز را رقم زد. پس از فتح خرمشهر حاج احمد متوسلیانی به همراه حاج همت و در رأس تعدادی از رزمندگان لشکر 27 پس از حملة اسرائیل به لبنان به منظور کمک به مردم این کشور در اواخر خرداد ماه سال 1361 به لبنان رفتند. چند روزی نگذشته بود که حاج احمد در مسیر بیروت به اسارت فالانژهای مارونی درآمد. از آن زمان به بعد دیگر خبری از متوسلیانی به دست نیامد و دوستانش همچنان چشم به راه اویند.با ناپدید شدن حاج احمد متوسلیانی و ناامیدی از بازگشت سریع وی حاج همت به ایران بازگشت و سکان تیپ 27 را بر عهده گرفت و سعی کرد تا ظرفیت این تیپ را گسترش دهد. در همین زمان بود که تیپ با توسعة ظرفیت و قابلیت های خود تبدیل به لشکر شد و بار مسئولیت حاج همت افزایش یافت. حاج همت در عملیات های رمضان، والفجر مقدماتی ،والفجر1 و خیبر شرکت کرد و مدام در جبهة جنگ حضور داشت.
4- شهادت
همت در پایان عملیات خیبر در اسفند ماه 1362 در حالی که تنها 28 سال سن داشت در ضلع شرقی جزیرة مجنون جنوبی بر اثر اصابت ترکش توپخانة ارتش عراق به شهادت رسید. او در این زمان، فرماندة لشکر27 محمد رسول الله (ص) بود و سعی می کرد تا با کمک مهدی زین الدین از افتادن جزیرة مجنون جنوبی به دست ارتش عراق جلوگیری کند. شهادت برای او دریافت اجر مجاهداتش بود ولی برای دوستان،خانواده و همرزمانش ضایعه ای بزرگ بود که جبران آن به سادگی امکان پذیر نبود. پس از ربایش حاج احمد این دومین ضربة مهمی بود که به لشکر27 محمد رسول الله (ص) وارد شد. لشکر 27 از جمله یگان هایی است که بیشترین فرماندة شهید را در دوران جنگ داشته است. فرماندهان بعدی لشکر محمد رسول الله(ص) عباس کریمی و سیدرضا دستواره هم به ترتیب در دوران جنگ با عراق به شهادت رسیدند. این لشکر نقش مهمی را در دوران دفاع مقدس ایفا کرد و در عملیات های بسیاری شرکت کرد و از خود حماسه های زیادی به یادگار گذاشت.
همت با اکثر فرماندهان سپاه حاضر در میدان جنگ صمیمی بود ولی با حمید باکری دوست و خیلی گرم بود و او را خیلی خوب می شناخت و به ارزش وجود او در خط مقدم علیه دشمن پی برده بود. حمید چند روز زودتر از ابراهیم در نزدیک پل جزیرة مجنون جنوبی شهید شد و پیکر مطهرش هم در میدان نبرد باقی ماند. پس از شهادت حمید،حاج همت با تأثر به من گفت حمید یک فرماندة لشکر بود. منظورش آن بود که گرچه حمید در حالی که قائم مقام لشکر عاشورا بود شهید شد ولی توانایی ها و قابلیت های وی همچون یک فرمانده لشکر رزمی در صحنة جنگ بود. به یاد دارم که حاج همت خیلی از رفتن حمید تأسف می خورد و آن را در بین دوستان بر زبان می آورد. البته در آن ایام به خاطر نشان دادن صلابت رزمندگان به دشمن،هیچگاه نسبت به شهادت همرزمان حالتی که باعث نگرانی رزمندگان شود از سوی فرماندهان بروز نمی کرد ولی من به خوبی تأثر و نگرانی حاج همت را از شهادت حمید دیدم.
ویژگی های شهید حاج همت
بسیاری از فرماندهان جنگ دارای ویژگی های مشترکی مانند ایمان،تقوا،شجاعت،خلوص و پاکی هستند ولی هرکدام آنها را می توان با مشخصات مخصوص به خود هم معرفی کرد.آنچه از شهید همت به یاد دارم که او را از سایر فرماندهان متمایز می سازد را می توان به شرح ذیل بیان کرد.
1- قیافة جدی
گفتار و رفتار همت خیلی قاطع و چهره اش جدی بود. کلام وی قرص و محکم بود و با صلابت سخن می گفت.ظاهر او حکایت از آن داشت که اهل مزاح و شوخی نیست.بر عقاید و نظرات خود پای می فشرد و زود تسلیم نظرات دیگران نمی شد. از این جهت او و حاج احمد متوسلیانی دارای خلق و خوی مشترک بودند. اگر با کسی دوست می شد باز هم جدی و استوار بود.
2- رفتار معلم گونه
شیوة معلمی همت در رفتار فرماندهی وی موثر بود. او خیلی معتقد به توجیه همرزمانش بود. او سعی داشت تا قبل از انجام هر عملیاتی رزمندگان لشکر 27 را به خوبی توجیه نماید تا آنها با آگاهی و با روحیة بالا با دشمن بجنگند. سخنرانی های بجا مانده از وی بیانگر چنین حالتی است.
3- حضور شبانروزی در جهاد
حضور مرتب همت در جبهه ها از او یک مجاهد در راه خدا ساخته بود. او احساس می کرد که صدام ظلم بزرگی را به امت اسلام کرده است و با انقلاب اسلامی درگیر شده است بنابراین جنگ با وی واجب است زیرا به حکم قرآن که می فرماید: اذن للذین یقاتلون بانهم ظلموا و ان الله علی نصرهم لقدیر در چنین حالتی خداوند به انسان های مظلوم حق جنگیدن داده است و نصرت آنها را وعده کرده است.
4- ورزیدگی جسمانی
هر کس همت را در مریوان و در جبهه ها می دید احساس می کرد که او همیشه آماده جهاد در راه خداست. نحوة لباس پوشیدن وی ورزیدگی جسمانیش را به نمایش می گذاشت. او فردی خوش هیکل و خوش قیافه بود که وقتی لباس رزم بر تن می کرد بر جاذبه اش افزوده می شد.
5- صلابت در فرماندهی
الگوی همت در فرماندهی امام علی(ع) بود. وقتی سخن می گفت و بسیجیان را برای جنگیدن با ذشمن تشجیع می کرد انسان به یاد خطبه ای از نهج البلاغه می افتاد که امام علی(ع) خطاب به محمد حنفیه می فرماید که سرت را بالا بگیر و به دور دست ها بنگر تا همه چیز را از دشمن ببینی و چون کوه استوار باش.همت در روحیه دادن با رزمندگان خیلی خوب سخن می گفت و خیلی خوب عمل می کرد.
6- اعتقاد به کارآمدی بسیجیان
همت معتقد بود که گرة جنگ به دست افرادی باز می شود که دارای روحیة بسیجی هستند. یعنی کسانی که داوطلبانه و آزادانه و با اختیار خود به جبهه ها آمده اند و از دشمن نمی ترسند و از شهادت در راه خدا استقبال می کنند. او بیشترین وقت خود را برای بسیجیان می گذشت و خود یک بسیجی واقعی بود.
7- مظنون به بنی صدر
از روزی که بنی صدر بر سر کار آمد به دلیل روحیات غرورآمیز و نگاه نادرست وی به مسئلة کردستان، همت از منش و رفتار وی نگران بود. همت او را شایستة ریاست جمهوری ایران در آن دوران پر از مشکلات نمی دانست. اصولا پاسداران کردستان که از نزدیک دستی بر آتش حوادث آن منطقه داشتند شیوه های بنی صدر را برای حل مشکلات استان های مرزی ناکارآمد تلقی می کردند. همت از جمله کسانی بود که به خلقیات بنی صدر حساس تر بود و روش های وی را مضر به حال وضعیت کردستان می دانست. از سوی دیگر همیشه رفتار بنی صدر با طرز تفکر و منش امام خمینی مقایسه می شد و افراد تیزبینی مانند همت این تفاوت ها را به خوبی درک می کردند.
8- علاقه به امام خمینی
امام خمینی عشق همة رزمندگان جبهه ها بود. افراد زیادی به عشق او با دشمن می جنگیدند. او را انسانی الهی تلقی می کردند که خود را کنار گذاشته است و برای خدا گام بر می دارد. همت هم از جرگة همین انسان های با صفا بود که امام خمینی را دوست داشت. او رضای الهی را در جلب رضایت وی تلقی می کرد. همت باور داشت که امام خمینی ایرانیان را از دیکتاتوری شاه نجات داد و حکومت را به دست مردم سپرد. همة کسانی که به شهید همت مأنوس بودند علاقة وی به امام خمینی را حس می کردند.
به هر حال نوشتن در مورد هر یک از ویژگی های همت نیاز به وقت بیشتری است. عناوین فوق فقط برای یادآوری روحیات و خلقیات شهید همت است که یکی از انسان های برجستة دوران دفاع مقدس است. خوشبختانه امروز همسر و فرزندان شایستة حاج همت، همچنان راه نورانی او را دنبال می کنند و برای مقابله با ظلم و بیداد فریاد می کشند و پایداری انقلاب اسلامی را در پیمودن راه شهیدان سرفراز دفاع مقدس می دانند.
واکنش و اظهار نظر پیرامون بخشی از سخنان رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای مجلس خبرگان رهبری که ناظر بر ارزیابی ایشان از مواضع اخیر رئیسجمهور آمریکا دربارهی دوری گزیدن از جنگ و تشدید فشارهای اقتصادی بود، نشاندهندهی وضعیت ویژهای است که آمریکاییها در این شرایط خاص با آن مواجهاند. در واقع آمریکاییها طی 30 سال گذشته و خصوصاً پنج شش سال اخیر تلاش وسیعی کردهاند تا به گونهای مسئلهی پیچیدهی ایران را در فضای سیاست خارجی خود حل کنند و خود را از این مخمصهی طاقتفرسا برهانند.
آمریکاییها که انواعی از برنامههای امنیتی، اقتصادی، فرهنگی، رسانهای، حقوقی، دیپلماتیک و اجتماعی را علیه ایران تجربه کردهاند و در برخی مقاطع زمانی از مجموعهی اینها به صورت یک بسته برای مهار ایران به کار گرفتهاند، اینک احساس میکنند که مسئلهی ایران نهتنها در سیستم سیاست خارجی آمریکا حل و فصل نشده، بلکه چهارچوبهای سیاست خارجی آمریکا را به هم ریخته و به نقطهی کانونی ناکامی در سیاستهای منطقهای و بینالمللی آمریکا تبدیل شده است. از این رو آنان چندین ماه است که در انتظار یک علامت مثبت رهبری ایران هستند. آنها گمان میکنند یک علامت مثبت مبتنی بر کنار آمدن ایران با اهداف سیاست خارجی آمریکا میتواند گره مشکلات لاینحل سیاست خارجی آمریکا را باز کند.
در مسائلی که از سال 1381 حول محور برنامهی هستهای ایران شاهد بودهایم، این ایران بوده که برنامهی هستهای خودش را در چهارچوبهای برنامهریزی فنی و سیاسی و همینطور دیپلماتیک تنظیم کرده و با یک شیب مناسب این برنامه را مدیریت کرده و بدون اعتنا به آمریکاییها سیاستهای خود را به نتیجه رسانده است.
از طرف دیگر آمریکاییها در فضای کنونی بینالمللی بهشدت متهم به ناکارآمدی و ناکامی هستند و به همین جهت کشورهای دوست خودشان را یکی پس از دیگری از دست میدهند. لذا نیاز دارند که با یک برنامهی تبلیغاتی مبتنی بر موفقیت در برابر ایران، روند انعزال از آمریکا را در سطح بینالمللی و منطقهای مهار کنند. به همین جهت پس از سخنان اخیر رهبر معظم انقلاب اسلامی، بسیاری از رسانههای عمدهی غربی با طرح یک سناریوی تبلیغاتی مدعی شدند که نشانههایی مبتنی بر تفاهم ایران با آمریکا در پی سخنان رهبر انقلاب بروز کرده است. مثلاً سیانان با ادبیاتی محتاط و از قول مقامات آمریکایی گفت که سخنان رهبر انقلاب جذاب بوده، اما از این سخنان پیام دیپلماتیکی دریافت نشده است، یونایتدپرس نوشت که این مسئله میتواند فتح بابی در روابط ایران و آمریکا باشد، اما کریستینساینسمانیتور هم در این میان سخنان آیتاللهالعظمی خامنهای را تجلیل ایران از شیطان بزرگ خواند.
آمریکا از توهم اقتصادی هم خارج خواهد شد
این در حالی است که سخنان رهبر انقلاب هیچ اشاره و نشانهای به علاقهی ایران به مذاکره یا تجلیل از سیاست آمریکا نداشت. البته این نکته قابل توجه است که سیاست ایران همیشه استقبال از اظهار نظرها و مواضع مثبت بوده و این یک اصل بنیادین اسلامی است که از نشانههای مثبت استقبال شود. در گذشته هم ما شاهد این مسئله بودهایم؛ زمانی که آقای اوباما طی پیامی شفاهی بر عدم علاقهی آمریکا بر ایجاد تنش امنیتی بین نیروهای آمریکایی مستقر در منطقه با ایران خبر داد و بر این مسئله تأکید کرد، به طور طبیعی واکنش ایران هم واکنشی توأم با مسئولیتپذیری در بهبود فضای امنیتی منطقه بود. پیش از این هم در برابر اقدامات یا اظهارات مثبت آمریکاییها، دستگاه جمهوری اسلامی صریحاً یا به طور تلویحی از این اقدامات استقبال کرد؛ البته بدون آن که هیجانزده باشد و یک نشانهی مثبت را به مثابه حل و فصل جامع و حتی حل و فصل مهمترین مسائل فیمابین ایران و آمریکا ارزیابی کند.
رهبر معظم انقلاب در سخنانشان از خروج آمریکاییها از توهم استقبال کردند، زیرا فرد متوهم میتواند به خودش و دیگران آسیب بزند؛ هر چند که شکست فرد متوهم قطعی است، چرا که در فضای واقعیت سیر نمیکند. در عین حال تحریم هم با توجه به تجربهی سه دههی آمریکاییها یک توهم است و تأثیرپذیری مردم ایران از این تحریمها توهم بزرگتر. اگر قرار بود تحریمها ملت ما را به زانو درآورد، این اتفاق باید در شرایط سخت میافتاد که نیفتاد. امروز ایران در شرایط قدرت با تحریمهای غرب مواجه است و بنابراین به طور قطع از این فضا عبور میکند. سخنان رهبر معظم انقلاب یک تحلیل موشکافانه و روانشناسانه از موضع اخیر آقای باراک اوباما بود و بهخوبی نشان داد که رهبری کار و روند سیاست خارجی آمریکا و غرب را باظرافت تعقیب میکنند و در مواقع مختلف به نکات اساسی در این محور اشاره دارند.
آمریکاییها در فضای کنونی بینالمللی بهشدت متهم به ناکارآمدی و ناکامی هستند و به همین جهت کشورهای دوست خودشان را یکی پس از دیگری از دست میدهند. لذا نیاز دارند که با یک برنامهی تبلیغاتی مبتنی بر موفقیت در برابر ایران، روند انعزال از آمریکا را در سطح بینالمللی و منطقهای مهار کنند.
البته واکنش مقامات آمریکایی و رسانههای مهم غربی نشاندهندهی این نکته نیز هست که رهبری در این سخنان به قلب واقعیت اشاره کردهاند و نقطهی کانونی تصمیمگیری سیاست خارجی آمریکا را مورد اشاره قرار دادهاند. ایشان در واقع به یک مرحلهی مهم اشاره کردهاند؛ این که آمریکاییها از توهم امنیتی خارج شدند و این یک پیروزی بزرگ برای ایران است. ایران از ابتدا معتقد بود که این یک توهم بیش نیست و آمریکاییها قادر نیستند که تهدیدات امنیتی خود را محقق کنند و از طریق تهدیدات امنیتی به خواستههای خودشان برسند. در واقع رهبر معظم انقلاب پیروزی بزرگ ملت ایران را در این مواجههی سیاسی-امنیتی اعلام و تبیین کردند و در عین حال وعده دادند که دشمن بهزودی از توهم اقتصادی هم خارج میشود و ناچار است که حربهی آزمودهشدهی فشارها و تحریمهای اقتصادی را نیز کنار بگذارد.
به دنبال ایران دویدند
به عبارت دیگر، رهبر معظم انقلاب از پیروزی سیاستهای ایران در برابر سیاستهای آمریکا سخن گفتهاند. در این سخنان این نکته کاملاً پیدا است که آمریکاییها به دنبال سیاستهایی راه افتادند که به طور بنیادی اقتدار جمهوری اسلامی را به ثبت میرساند و به اقتدار آمریکا در سطح بینالمللی و حتی داخلی بیش از پیش آسیب میزند. در مسائلی که از سال 1381 حول محور برنامهی هستهای ایران شاهد بودهایم، این ایران بوده که برنامهی هستهای خودش را با یک برنامهی منظم پیش برده و در چهارچوبهای برنامهریزی فنی و سیاسی و همینطور دیپلماتیک، خود را تنظیم کرده و با یک شیب مناسب این برنامه را مدیریت کرده است. در این برنامه آمریکاییها بهطور مستمر به دنبال چهارچوبهای فنی و سیاسی ایران دویدند و ایران بدون اعتنا به آنچه که آمریکاییها دنبال میکردند، سیاستهای خود را پیگیری کرده و به نتیجه رسانده است.
این واقعیت نشان میدهد که چه کسی در موضع استراتژیک و آفندی قرار داشته و برنامههای خودش را با یک منطق مشخص و با یک اعصاب آرام دنبال کرده و در مقابل، چه کسی دنبالهرو سیاست دیگران و درصدد کنترل برنامهی دیگران است. موضع رهبری یک موضع کاملاً برتر و استراتژیک است و ایشان از یک موضع قوی، مسائل را مدیریت میکنند. رهبری در این سخنان، هیچ علامت مثبتی مبنی بر تمایل ایران به مذاکره با آمریکا نشان ندادهاند. به نظر بنده سخنان رهبر انقلاب این پیام را برای آمریکاییها داشته که ما سیاست امنیتی آمریکا را با شکست مواجه کردهایم و حالا نوبت به شکست سیاستهای اقتصادی آمریکا علیه ایران است.
اگر آمریکا و غرب و صهیونیسم و سرمایهداران و مفتخوران یهودىِ وابستهى به سازمان صهیونیسم بتوانند ملت ایران را قانع کنند، به زانو در بیاورند، به عقبنشینى وادار کنند، میتوانند به دنیا بگویند: ببینید، اینها را که ملت پیشرو بودند، ما سر جاى خودشان نشاندیم. هدف این است. همهى تلاشها براى این است. یک روز این را نمیگفتند، کتمان میکردند؛ امروز صریحاً و علناً میگویند. میگویند ما میخواهیم تحریم کنیم - تحریم نفت، تحریم بانک مرکزى، تحریم چه، تحریم چه، تحریم چه - به وسیلهى شوراى امنیت سازمان ملل قطعنامه صادر کنیم، پشت سرش قطعنامهى دیگر، پشت سرش قطعنامهى دیگر. که چه اتفاقى بیفتد؟ براى اینکه ملت ایران خسته بشود. عجیب است؛ هرچه گذشته، ملت ایران شادابتر، زندهتر، بااستقامتتر و مصممتر شده است.
امروز دنیاى زر و زور و استکبار و همهى زورگوها، همهى خبیثها، همهى کسانى که دستشان تا مرفق در خون ملتهاست، همهى آنهائى که به ملتهاشان دروغ میگویند، همهى آنهائى که براى جیب خودشان حاضرند جیب ملتها را خالى کنند، همهى اینها در مقابل جمهورى اسلامى صف کشیدهاند و یک جبهه تشکیل دادهاند. براى اینکه چه کار کنند؟ براى اینکه این ملت را در هم بشکنند؛ براى اینکه ملت ایران را از این راه و از این حرکتى که آغاز کرده و به بیدارى عمومى دنیاى اسلام منتهى شده - و این تازه اول کار است و انشاءاللّه آیندههاى روشنترى در پیش است - باز بدارند. اگر آمریکا و غرب و صهیونیسم و سرمایهداران و مفتخوران یهودىِ وابستهى به سازمان صهیونیسم بتوانند ملت ایران را قانع کنند، به زانو در بیاورند، به عقبنشینى وادار کنند، میتوانند به دنیا بگویند: ببینید، اینها را که ملت پیشرو بودند، ما سر جاى خودشان نشاندیم. هدف این است. همهى تلاشها براى این است. یک روز این را نمیگفتند، کتمان میکردند؛ امروز صریحاً و علناً میگویند. میگویند ما میخواهیم تحریم کنیم - تحریم نفت، تحریم بانک مرکزى، تحریم چه، تحریم چه، تحریم چه - به وسیلهى شوراى امنیت سازمان ملل قطعنامه صادر کنیم، پشت سرش قطعنامهى دیگر، پشت سرش قطعنامهى دیگر. که چه اتفاقى بیفتد؟ براى اینکه ملت ایران خسته بشود. عجیب است؛ هرچه گذشته، ملت ایران شادابتر، زندهتر، بااستقامتتر و مصممتر شده است.
هر جوانى که با انگیزهاى، با یک ایمان مقدس و پاکى حرکت کرد، از خانهى خود، از راحتى خود، از آغوش پدر و مادر خود، از هواى خنک در گرماى تابستان، از محیط گرم و نرم در سرماى زمستان دل کند و رفت در دل آن حوادث خونین، پر اضطراب و پر وحشت، تن خود و جان خود را کف دست گرفت تا در برابر تکلیف و وظیفه فدا کند، او یک الگوست. این یک عظمتِ مجسم است در مقابل چشم ما.
امثال ما افرادى که پا به سن گذاشتهایم و پیرمرد شدهایم، لذت ما از دیدن اینها، یک لذت قلبى است؛ اما جوانها علاوهى بر این احتظاظ روحى و قلبى، درس میگیرند، الگو میگیرند. و شهداى ما زندهاند؛ همچنان که خداى متعال خبر داده است: «و لا تحسبنّ الّذین قتلوا فى سبیل اللّه امواتا بل احیاء عند ربّهم یرزقون»؛(1) پیش خداى متعالند، زنده هستند، مشرف بر این عالَمند، حوادث را مىبینند، سرنوشتها را مىبینند، اعمال من و شما را مىبینند. آن وقتى که پاى ما به سنگى بخورد، آن وقتى که نتوانیم خودمان را درست هدایت کنیم، اداره کنیم، زمین بخوریم، آنها نگران میشوند. آن وقتى که میفهمیم، مىبینیم، محکم قدم برمیداریم، راه را مستقیم حرکت میکنیم، به هدف نزدیک میشویم، آنها خوشحال میشوند. آن وقتى که ملت ایران در یک عرصهاى پیروز میشود، آن ارواح طیبه به احتظاظ در مىآیند. آن وقتى که خداى نکرده بر اثر غفلت ما، کوتاهى ما، ملت عقب بماند، مشکل اساسى و عمومى پیدا کند، آنها نگران میشوند. و من به شما عرض کنم؛ در این دورانى که اکنون ما زندگى میکنیم، دشمن در مقابل ما این جبههى وسیع را به وجود آورده است و پىدرپى شکست خورده است، حدس انسان این است که شهداى عزیز ما در حال احتظاظند، شادمانند، خرسندند. یک ملت با این هماهنگى، با این شکوه، با وجود این همه سختى در راه، در حرکت، با وجود این همه دشمنىهاى خباثتآلود و عنادآمیز، باز وقتى اینجور محکم حرکت میکند، گامها را محکم برمیدارد، به سمت هدف پیش میرود، آنها خوشحال میشوند؛ روح مطهر امام خوشحال میشود، ارواح طیبهى شهدا خوشحال میشوند. نه اینکه بخواهیم صحنه را برخلاف واقع تصویر کنیم؛ عین واقعیت همین است که عرض کردم.
1 ) سوره مبارکه آل عمران آیه 169
وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ? بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ
ترجمه :
(ای پیامبر!) هرگز گمان مبر کسانی که در راه خدا کشته شدند، مردگانند! بلکه آنان زندهاند، و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند.
در سال 1332 که قضیه 28 مرداد پیشامد کرد، من کاملاً در جریان سقوط مصدّق و حوادث آن روز بودم؛ یعنى من خوب یادم است که اوباش و اراذل، در مجامع حزبى که به دولت دکتر مصدّق ارتباط داشتند، ریخته بودند و آنجاها را غارت مىکردند. این مناظر، کاملاً جلوِ چشمم است!
بنابراین من مقولههاى سیاسى را کاملاً مىشناختم و دیده بودم؛ لیکن به مبارزه سیاسى به معناى حقیقى، از زمان آمدن مرحوم نوّاب علاقهمند شدم. بعد از آنکه مرحوم نوّاب از مشهد رفت، زیاد طول نکشید که شهید شد. شهادت او هم غوغایى در دلهاى جوانانى که او را دیده و شناخته بودند، به وجود آورده بود. در حقیقت سوابق کار مبارزاتى ما به این دوران برمىگردد؛ یعنى به سالهاى 1333 و 34 به بعد.
مساله دیدار حضرت مهدى(عج) از مسائل مهمى است که در طول قرنهاى متمادى قلوب شیعیان مشتاق را به خود مشغول داشته و آنان که عاشق وصال حضرت بودهاند در این انتظار سوختهاند و ساختهاند، از این میان، شایستگان به مقام دیدار نائل آمدهاند و از فیض محضر حضرت ولى عصر(عج) بهرهمند گردیدهاند و چه زیبا به آرزوى خود رسیدهاند. خوشبختانه براى راهیابى و درک محضر امام عصر(عج) از ناحیه معصومین (علیهم السلام) و راهیافتگان به وصال آن حضرت سفارش هایى شده که مشتاقان را به مقصود نزدیکتر مىسازد و راهنماى آنان براى تشرف به محضر قدسى حضرت مهدى(عج) مىگردد.
حضرت مهدى(عج) در نامهاى که خطاب به شیخ مفید مرقوم نموده، فرموده است:
و اگر خدا شیعیان ما را براى طاعت خود موفق بدارد، در اینکه دل هاشان با هم باشد و به عهد خود وفا کنند، برکت به لقاء ما از آنها تاخیر نیفتد و سعادت مشاهده ما به آنها به زودى خواهد رسید. - که این لقاء و دیدار ما - به سبب حقیقت معرفت و صدقى است که با ما دارند. پس ما را از آنها دور نمىدارد مگر آنچه که از آنها صادر مىشود که ما از آن کراهت داریم و براى آنها اختیار نمىکنیم. و شیخ کلینى در کافى از حضرت امام محمد باقر(علیه السلام) روایت کرده که هر کس بخواند مسبحات، یعنى سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم (علیه السلام) را و اگر مُرد در جوار حضرت پیغمبر(علیه السلام) خواهد بود.و امام صادق(علیه السلام) فرمود: هر کس سوره بنىاسرائیل را در هر شب جمعه بخواند نمىمیرد تا حضرت قائم(عج) را درک کند و از اصحاب و یارانش باشد. و امام باقر(علیه السلام) فرمود:«کسى که مسبحات را بخواند، از دنیا نمى رود تا حضرت مهدى(عج) را درک کند و اگر جلوتر از دنیا برود، در جهان دیگر در همسایگى رسول خدا(صلی الله علیه و آله) خواهد بود.» 4
شیخ رجبعلى خیاط مردى از پاکان روزگار بوده که درجات عالى سلوک را پشت سر نهاده و به مراتب عالى معرفت رسیده بود، براى این مرد بزرگ حکایات و کراماتى نقل شده که در کتاب ارزشمند «تندیس اخلاص» تالیف حجةالاسلام و المسلمین محمد محمدى رىشهرى مذکور است. به علاوه دستورالعمل هاى اخلاقى و سفارش هایى از شیخ رسیده است که حکایت یکى از آنها چنین است:
جناب شیخ در برابر درخواست هاى مکرر یارانش براى تشرف به محضر مقدس حضرت ولى عصر(عج) سفارش هاى خاصى فرموده است که از جمله مىتوان به مورد زیر اشاره کرد:
شبى یکصد بار آیه کریمه «رب ادخلنى مدخل صدق و اخرجنى مخرج صدق واجعل لى من لدنک سلطانا نصیرا» 5 قرائت شود. (تا چهل شب)
یکى از کسانى که این سفارش شیخ را دریافت کرده و بر آن مداومت کرده است، پس از چهل روز نزد شیخ مىآید و مىگوید موفق به زیارت حضرت نشده است. شیخ مىفرماید: هنگامى که در مسجد نماز مىخواندید، آقاى سیدى به شما فرمودند: «انگشتر در دست چپ کراهت دارد» و شما گفتید: «کل مکروه جائز» هم ایشان امام زمان(علیه السلام) بودند.
حکایت دیگرى نقل شده است که دو فرد مغازهدار عهدهدار زندگى خانواده سیدى مىشوند. یکى از آن دو براى تشرف به محضر امام زمان(علیه السلام) ذکر سفارش شده مرحوم شیخ را شروع مىکند. پیش از شب چهلم، یکى از فرزندان خانواده سید نزد او مىآید و یک قالب صابون مىخواهد. مغازهدار مىگوید: مادرت هم فقط ما را شناخته، مىتوانى از دیگرى صابون بگیرى!
شب که خوابیده است، متوجه مىشود از داخل حیاط او را صدا مىکنند، بیرون مىآید و کسى را نمىبیند. پس از آن که سه بار صدا را مىشنود که با نام او را صدا مىزنند، در حیاط را مىگشاید، در کوچه سیدى را مىبیند که روى خود را پوشانده است و مىگوید: «ما مىتوانیم بچههایمان را اداره کنیم، ولى مىخواهیم شما به جایى برسید.» 6
نقل شده که سید ابوالحسن حافظیان یکى از مفاخر سرزمین خراسان به نقل از مرحوم شیخ حسنعلى اصفهانى (نخودکى) متوفى17 شعبان 1361ه .ق و او هم به نقل از شیخ حسن اصفهانى داستانى به شرح زیر نقل مىکند:
من با قدرت زیادى براى توفیق تشرف به پیشگاه حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) تلاش کردم و در این راه از هر ذکر و دعا و توسلى که بلد بودم فرو نگذاشتم ولى توفیق حاصل نشد. شبى در عالم رؤیا به من گفته شد: شما در این راه موفق نخواهید شد زیرا فلان صفت در شما هست تا این صفت را داشته باشید لیاقت دیدار کعبه مقصود را نخواهید داشت.
چون بیدار شدم توبه و انابه کردم و براى اصلاح خویشتن هر روز چند ساعت در حجره را مىبستم و مشغول تلاوت قرآن مىشدم، بعدها به نظرم رسید که این مدت را در خارج شهر و در فضاى آزاد و در محضر قرآن باشم و لذا مدتى طولانى همه روزه به صحرا مىرفتم و ساعتها در محضر قرآن بودم و تلاش مىکردم که قرآن را با تدبیر و تعقل تلاوت کنم و اعمال و عقاید خود را با آن تطبیق نمایم. روزى مشغول تلاوت قرآن بودم صدایى شنیدم که به من گفت: «تا چهل روز هر روز مسبحات را بخوان و شبهاى جمعه سوره مبارکه اسراء را بخوان، بعد از چهل روز من مىآیم و تو را به محضر شریف حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) مىبرم».
(مسبحات عبارتند از سورههایى که با «سبح»، «یسبح»، «سبحان» آغاز مىشوند.)
شیخ حسن اصفهانى مىگوید: تا چهل روز هر روز مسبحات را خواندم و شبهاى جمعه سوره اسراء را خواندم. روز چهلم آن هر کس بخواند مسبحات، یعنى سوره حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن و اعلى را پیش از خواب، نمیرد تا درک نماید حضرت قائم(علیه السلام) را شخص آمد و گفت: بیا، مقدارى راه رفتم، به درهاى رسیدم، در سرازیرى دره به من گفت: من راهنما بودم، من مىروم. هنگامى که تو به آخر دره رسیدى وجود مقدس حضرت کعبه مقصود را بر فراز تپه خواهى دید. چیزى نگذشت که وجود مقدس حضرت بقیةالله (ارواحنا فداه) را در هالهاى از نور بر فراز تپه دیدم.
فرمودند: اگر بخواهى یکبار دیگر مرا ببینى وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم على بنموسى الرضا(علیه السلام). این را فرمود و از چشمم غایب شد، مدتها گریستم و مهیاى سفر شدم. در مدت چهل روز، خود را به مشهد مقدس رسانیدم، غسل کردم و وارد حرم شدم. کعبه مقصودم را باز در بالاى سر امام رضا(علیه السلام) دیدار کردم. فرمود: وعده من و شما در حرم مطهر جد بزرگوارم حضرت حسین(علیه السلام) این را فرمود و از چشمم غایب شد. ده روز در مشهد اقامت نمودم و سپس راهى عتبات عالیات شدم. دو ماه در راه بودم و بعد از دو ماه به سرزمین مقدس کربلا رسیدم. غسل کردم، وارد حائر حسینى شدم، خورشید امامت را در حرم امام حسین(علیه السلام) زیارت کردم و خود را بر قدم هاى مبارکش انداختم.
فرمود: شیخ حسن حاجتت چیست؟
گفتم: آقا آنچه من فقط از شما مىخواهم این است که هر کجا باشم بتوانم شما را زیارت کنم. فرمود: هر وقت خواستى مرا زیارت کنى آیات آخر سوره مبارکه حشر (لو انزلنا هذا القرآن ... الى آخر) را با دعاى عهد بخوان. در پایان غزلى از فیض کاشانى را حسن ختام این مقاله قرار مىدهیم.
گفتمش: دل بر آتش تو کباب
گفت: جانها زماست در تب و تاب
گفتمش: اضطراب دلها چیست
گفت: آرام سینههاى کباب
گفتمش: اشک راه خوابم بست
گفت: کى بود عاشقان را خواب
گفتمش: بهر عاشقان چه کنى
گفت: برگیرم از جمال نقاب
گفتمش: پرده جمال تو چیست
گفت: بگذر ز خویشتن، دریاب
گفتمش: تاب آن جمالم نیست
گفت: چون بىتو گردى، آرى تاب
گفتمش: باده لب لعلت
گفت: از حسرتش توان شد آب
گفتمش: تشنه وصال توام
گفت: زین مى کسى نشد سیراب
گفتمش: جان و دل فدا کردم
گفت: آرى چنین کنند احباب
اول نماز، بعداً کار
موقع اذان که می شد، اگر مشغول هر کاری در پایگاه بود، از انجام آن کار دست برمی داشت و نماز می خواند. نه تنها خودش مقید به این کار بود، بلکه جلوی کار کردن دیگران را نیز می گرفت. اول نماز می خواندند سپس به کارشان می رسیدند. در برگزاری دعاهای توسل و کمیل پیش قدم بود. امکان نداشت شب چهارشنبه ای بگذرد و به اتفاق دوستان دعای توسل نخوانند. مسئول تبلیغات شورای پایگاه «چالکیاسر» بود. به اطرافیان سفارش می کرد: که با هم وحدت داشته باشند و پیرو رهبر انقلاب باشند. روی دیوارها تمثال حضرت امام خمینی(ره)، شهداء جملات قصار از بزرگان و شعارها را طراحی و خطاطی می کرد. آثار او هنوز هم روی برخی از دیوارهای شهر لنگرود و روستایی که آنجا به دنیا آمده به جا مانده است. زمانی که به سن سربازی رسید به عنوان عضو تبلیغات در لشکر 25 کربلای مازندران در جبهه ها فعالیت می کرد. در جبهه ها نیز به مانند زمانی که در شهر خودش بود کار طراحی و خطاطی بر روی دیوارها را انجام می داد.
شهید ابوالقاسم عسکری در تاریخ 20/6/1344 در روستای تپه از توابع شهرستان لنگرود به دنیا آمد.تا مقطع سوم دبیرستان درس خواند. از طرف سپاه پاسداران عازم جبهه ها شد و سرانجام در 30/11/64 در آبادان و در بمباران هوایی توسط دشمنان بعثی به فوز عظیم شهادت نائل آمد
آزادسازی سوسنگرد از جمله موفقیتهای اثرگذار جنگ تحمیلی بهشمار میرود که ضربهی سنگینی به برنامههای ارتش عراق زد. متن زیر از امیر سرلشگر محمد سلیمی، فرماندهی سابق ارتش جمهوری اسلامی ایران که آن زمان ریاست ستاد جنگهای نامنظم را برعهده داشت، از روزهای حساس منتهی به آزادسازی سوسنگرد و نقش حضرت آیتالله خامنهای در این پیروزی میگوید:
اینها فرشتهاند!
بیستودوم آبان ماه سال 1359، ستوان اخوان به من زنگ زد و گفت: ما سخت در زیر آتش دشمن هستیم؛ محاصره لحظه به لحظه بیشتر تنگ میشود و از همه مهمتر، آذوقهی ما هم تمام شده است. خواستم اول شرایط فعلی سوسنگرد را به شما بگویم و بعد هم در این بیآذوقهای بگویم که تمام مغازههای سوسنگرد باز است ولی صاحبان آنها رفتهاند. من نمیدانم اجازه دارم که بروم از این مغازهها یک مقدار بیسکویت و مواد غذایی بردارم یا نه. شما از حضرت آقا سؤال کنید که تکلیف من چیست؟ حضرت آقا برای اقامهی نماز جمعه در تهران تشریف داشتند. به ستوان اخوان گفتم: از کجا تلفن میکنی؟ دیروز که سوسنگرد بمبباران شد؟ گفت: مقداری سیم گیر آوردم و از این تیرهای چوبی که برای تلفن بود، بالا رفتم و این را وصل کردم، موقتاً دارم صحبت میکنم. شما بگویید که تکلیف من چیست؟1
حضرت آقا در آن روزی که با بنیصدر صحبت میکردند، میفرمودند: «باید به فکر اینها [نیروهای مستقر در سوسنگرد] باشیم، اینها فرشته هستند. ضرر شهادت اینها برای ما بهمراتب بیشتر از سقوط سوسنگرد است، چون بالاخره ما سوسنگرد را از چنگ این خبیثهای بعثی بیرون میکشیم، اما اگر آنها شهید شدند، ما چهکار کنیم؟»
حضرت آقا گوشی را برداشتند. آقای اشراقی، داماد حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند که اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اینطور است که فردا قرار است یک عملیات سرنوشتساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اینکه حضرت امام دستوری بدهند و ببینیم که چه کار باید بکنیم.»
من صبح جمعه، بیستوسوم آبان تلفن را برداشتم و با حضرت آقا تماس گرفتم. گزارش این افسر را به عرض حضرت آقا رساندم. به ایشان عرض کردم: آن قولی که بنیصدر به شما داده بود و از سرهنگ قاسمی قول گرفته بودید که برای سوسنگرد تلاشهایی کنند و گشایشی به وجود بیاورند و فشار را از روی مردم بردارند، بنیصدر این اجازه را به سرهنگ قاسمی نمیدهد. آن قولی که بنیصدر به شما داد، عمل نشده است. این مطلب را به عرض حضرت آقا رساندم. ایشان ابتدا به منزل حضرت امام رحمةاللهعلیه تشریف بردند و گزارش جنگ را به عرض ایشان رساندند. از آنجا هم به شورای عالی دفاع رفتند و همین مطالب را در شورای عالی دفاع مطرح فرمودند. بنیصدر در آن جلسه گفته بود که من دنبال کار هستم، پیگیری میکنم و شما نگران نباشید. وقتی ما این را شنیدیم، خیلی خوشحال شدیم.
روز بیستوچهارم گذشت. صبح روز بیستوپنجم، حضرت آقا به اهواز تشریف آوردند و به ستاد آمدند. من گزارشی را به عرض ایشان رساندم و گفتم: وضع اینطور است. بنیصدر به قول خود عمل نکرده است. این هم که در شورای عالی دفاع به شما گفته که من اقدام میکنم، در این چهلوهشت ساعت، من آثار و قرائنی از اقدام ندیدهام. اگر قرار است تیپ یا یگانی جابهجا شود، قرائن آن مشهود است. ما از حرکت دشمن در جبهه میفهمیم که استعداد آن چقدر است، ترکیب آن چیست، چه کاری میخواهد بکند. برآورد وضعیت میکنیم. من آثاری در این چهلوهشت ساعت از این کار ندیدم.
حضرت آقا به بنیصدر چه گفتند؟
حضرت آقا گوشی را برداشتند و با بنیصدر در اهواز صحبت کردند. به بنیصدر با تحکم فرمودند: «این وضع نمیشود ادامه پیدا کند. پس کِی میخواهید حرکت کنید؟ اینقدر زمان گذشت.» بنیصدر گفت: بسیار خوب، حرف شما را قبول دارم. شما به ستاد لشکر بروید و نیروهای آنجا را تشویق کنید. من هم دستور این کار را میدهم. حضرت آقا با خوشحالی گوشی را گذاشتند. نزدیک ظهر بود. نمازشان را خواندند و بعد از ظهر برای شرکت در جلسهای به لشکر رفتند. چون من مأموریت داشتم، دیگر در خدمت ایشان نبودم. آقای دکتر چمران هم در منطقه نبود. سرهنگ قاسمی، سرلشکر ظهیرنژاد (فرمانده وقت نیروی زمینی) سرلشکر فلاحی (جانشین وقت ریاست ستاد مشترک) آقای غرضی (استاندار) و افراد دیگری هم بودند. از چگونگی آن جلسه خبری ندارم.
همان شب ایشان برگشتند و برای نماز مغرب به ستاد جنگهای نامنظم آمدند. پس از نماز، من از ایشان سؤال کردم: داستان چه بود؟ آنجا چه شد؟ ایشان فرمودند: «بحث زیادی شد. قرار شد دستور عملیاتی نوشته و صادر شود.» گفتم: در بند مأموریت دستور عملیاتی چه قید شد؟ فرمودند: «در بند مأموریت آمده که لشکر 92 اهواز مأموریت دارد در منطقهی عمومی سوسنگرد، تک کرده، سوسنگرد را از محاصره خارج و محور سوسنگرد-حمیدیه-اهواز را تأمین کند.»
دیدم که مأموریت بسیار خوبی است. گفتم: در بند تدبیر سازمان چه آمده؟ فرمودند: قرار شد تیپ 3 لشکر اهواز در شمال کرخه به آبادی سوهانیه بیاید و از آنجا با دشمن درگیر شود. تیپ 2 (که همین تیپ مشهور و معروف به فرماندهی سرهنگ شهبازی رحمةاللهعلیه است) هم مأموریت دارد به عنوان تلاش اصلی. تعدادی از نیروهای سپاه هم در میان آنها بودند. نیروهای جنگهای نامنظم هم در نوک حمله به عنوان خطشکن هستند و مأموریت فردا اجرا شود. گردان 148 پیاده هم از مشهد آمده بود. یک گروهان زرهی هم از شیراز آمده بود. این را هم به آن تیپ مأمور کردند. گروه 148 با عنوان احتیاط تیپ، در منطقهی اهواز بود.
خوشحال شدم و به حضرت آقا عرض کردم: چرا این مطالب را محکم بیان نمیکنید؟ جلسهی پُربرکتی داشتید. دستور عملیاتی را که فرمانده لشکر مینویسد، ما مُهروموم میکنیم و همانجا صادر میکنیم. ایشان فرمودند: «نگرانی دارم. موارد زیادی تا به حال بوده که یک کار نظامی شروع شده، به جاهایی هم رسیده و نتایجی هم حاصل شده است، اما اواخر کار بدون اینکه به نتیجه برسیم، دستور آمده که متوقف شویم. یک چاهی کندهاند، یک متر مانده به آب برسد که میگویند بایستید. چرای آن معلوم نیست. میترسم که این هم از همان سنخ باشد.»
مکالمه تلفنی با داماد حضرت امام خمینی
در همین گفت و شنود، تلفن زنگ زد. حضرت آقا گوشی را برداشتند. آقای اشراقی، داماد حضرت امام خمینی رحمةاللهعلیه بود و گفت: «حضرت امام سلام رساندند و فرمودند که اوضاع جنگ چطور است؟ حضرت آقا فرمودند: «اوضاع جنگ اینطور است که فردا قرار است یک عملیات سرنوشتساز شروع شود، اما من نگران هستم؛ مگر اینکه حضرت امام دستوری بدهند و ببینیم که چه کار باید بکنیم.» آقای اشراقی بعد از ده دقیقه دوباره تلفن زد و گفت: این موضوع را به عرض حضرت امام رحمةاللهعلیه رساندیم. ایشان مقرر فرمودند: «تا فردا سوسنگرد باید آزاد شود. در ضمن تیمسار فلاحی باید شخصاً مباشر در عملیات باشند.» مباشر عملیات یعنی به عنوان چشم کسی که فرمان را صادر کرده، تا عملیات را از نزدیک ببیند و نظارت کند و گزارش بدهد.
به بیمارستان رسیدیم که شهید چمران را از اتاق عمل بیرون آورده بودند. قبل از هر حرفی، آقای چمران پرسید که وضع حمله چطور است؟ تک در چه وضعی است؟ گفتیم: ادامه دارد و دارند کار میکنند. ایشان به حضرت آقا قسم میداد که کاری کنید که تک از دور نیفتد و این پیروزی حاصل شود.
شب شده بود. نزدیک ساعت دوازده نیمهشب بود که آقای اشراقی این موضوع را اعلام کرد، ولی حضرت آقا باز هم بسیار نگران بودند. از سوسنگرد و جاهای دیگر خبرهای ناگواری میآمد. همین که این کار نشود، برای ایشان خیلی سنگین بود. ساعت دوازده شب رفتیم تا کمی استراحت کنیم. نزدیک به یک بامداد شده بود که آقای چمران آمد و ما را بیدار کرد و گفت که طرح به هم خورده است. بنیصدر دستور داده که تیپ 2 فردا وارد عمل نشود. حضرت آقا بدون معطلی گوشی را برداشتند و با پاسگاه فرماندهی نیروی زمینی (مرحوم ظهیرنژاد) در دزفول تماس گرفتند. صحبت ایشان با مرحوم ظهیرنژاد خیلی جالب بود.
حضرت آقا از ایشان پرسیدند: «شما برای چه این دستور را دادید؟» جواب داد: من این دستور را ندادم. این دستور را بنیصدر داده است. بنیصدر گفته برای اینکه کارهای مهمتری در اهواز داریم و این تیپ هم یک تیپ نادر و پرتوان است؛ تیپ خوبی است. اگر این تیپ در عملیات فردا شرکت کند، انهدام آن حتمی است. من به عنوان جانشین فرماندهی کل قوا صلاح نمیدانم این تیپ آنجا منهدم شود. مرحوم ظهیرنژاد به حضرت آقا گفت: من هم باید دستور را اجرا کنم، مگر اینکه خلاف آن صادر شود. حضرت آقا فرمودند: «تا وقتی که خبر آن صادر شود، به چیزی که میگویم گوش بده. این حرف قابل اعتنا نیست. به این حرف نمیتوان توجه کرد. اصلاً اینکه میگویید تیپ منهدم میشود، برای چه منهدم شود؟ منهدم نخواهد شد. شما موظف هستید تیپ را از رده خارج نکنید. عین همان تصمیمی که در لشکر گرفته شده، فردا عمل کنید. در ضمن حضرت امام این امر را فرمودند. شما موظفید این امر را همین امشب به اطلاع بنیصدر برسانید.» وقتی ایشان گوشی را گذاشتند، دو دستور را صادر کردند. یکی برای فرماندهی لشکر 92 و یکی هم برای جانشین ریاست ستاد مشترک.
صبح پیروزی...
حضرت آقا موقع برنامهی سحر تحقیق کردند و معلوم شد که ساعت سه، تیپ و بقیهی رزمندگان با همان سازمانی که داشتند، از منطقهی تجمع حرکت کرده و از خط عبور کردند. از حدود ساعت پنج هم عملیات شروع شد. نیروهای جنگهای نامنظم هم رفته بودند. ساعت هشت صبح حضرت آقا آنجا چند ملاقات داشتند. از آنجا ما راه افتادیم که برویم و به جبهه بپیوندیم. در طول راه، نیروهای احتیاط بودند. حضرت آقا پیاده میشدند و با آنها صحبت میکردند. واحدهای پشتیبانی هم بودند که به همین ترتیب با آنها صحبت میکردند و در جریان تلاشهای آنها قرار میگرفتند.
ما از جادهی حمیدیه-سوسنگرد که جادهی خلوتی بود، به طرف سوسنگرد میرفتیم. درگیری هم زیاد بود. آتش دشمن در جنوب اجرا میشد؛ بالای کرخهکور به طرف جنوب کرخه که اینطرفِ جاده بود. ما هم در لندرور با حضرت آقا نشسته بودیم و به طرف سوسنگرد میرفتیم. آن طرف جبهه، مثلاً دو کیلومتری جبهه، یک تانکر سوخت ایستاده بود. بلافاصله یک موشک هواپیما یا آتش توپخانه به این تانکر اصابت کرد و تنور قطوری از دود و آتش به آسمان زبانه کشید که همینطور چشمها به آن خیره مانده بود. راننده هم برگشت که این صحنه را نگاه کند؛ حدود 10 یا 20 ثانیه نگاه کرد. حضرت آقا فرمودند: «تو کار خودت را بکن.» در واقع این نگاه سبب شد که ما مقداری عقبتر بیفتیم. پس از اینکه کمی جلو رفتیم، ناگهان یک موشک آرپیجی عراقیها از فاصلهی یک متری سطح جاده، از جلوی ما رد شد. به هم نگاه کردیم، بدون اینکه حرف بزنیم، ولی یک دنیا حرف در این نگاه بود. «إنَّ اللهَ یدافع عَن الّذینَ آمَنوا»
ما به جبهه رسیدیم و دیدیم که سروصدا و صلواتی است. نیروها در دهانهی ورود به سوسنگرد بودند. نیروهای جنگهای نامنظم شکار تانک میکردند. آتشهای سوختن تانک به چشم مشهود بود. بعد از مدتی خبر دادند که آقای چمران مجروح شده و ایشان را به بیمارستان بردهاند. حضرت آقا فرمودند: «برویم یک سری به ایشان بزنیم. من جلسهی مهمی در تهران دارم، باید به تهران بروم.» به بیمارستان رسیدیم که شهید چمران را از اتاق عمل بیرون آورده بودند. قبل از هر حرفی، آقای چمران پرسید که وضع حمله چطور است؟ تک در چه وضعی است؟ گفتیم: ادامه دارد و دارند کار میکنند. ایشان به حضرت آقا قسم میداد که کاری کنید که تک از دور نیفتد و این پیروزی حاصل شود. بحمدالله در ساعت 14:30 نیروهای ما وارد سوسنگرد شدند و بیش از 700 کشته و مجروح و تعدادی اسیر از عراقیها گرفتند و چهار دستگاه تانک و شش دستگاه کامیون مهمات آنها را سالم به غنیمت گرفتند.
پینوشت:
1. «یک روز به ما خبر دادند تلفنی -تلفن خوشبختانه وصل بود بین سوسنگرد و اهواز- تلفنی به ما خبر دادند که ما اینجا آذوقه هیچی نداریم، اما سوپرمارکتهای خود شهر که مال مردم است و مردم در آن را بستند و رفتند، چیزهایی دارد و ما بعضیها میگویند که از اینها برویم استفاده کنیم از گرسنگی نجات پیدا کنیم، لکن ما حاضر نیستیم؛ میگوئییم که مال مردم است و راضی نیستند. من دیدم واقعاً اینها فرشتهاند. اصلاً اینها بشر نمیشود به اینها گفت؛ سوپرمارکتی که صاحبش گذاشته از شهر فرار کرده، الان هم اگر بفهمد که این مثلاً جناب سروان نیروی هوایی که دارد دفاع از شهر او و از خانهی او میخواهد از او استفاده کند، با کمال میل حاضر است برود خودش توی سینی هم بگذارد جلویشان بگذارد و این جوان، جوانهای به این خوبی و این جوانهای پاک و فرشتهصفت واقعاً، حاضر نبودند از این استفاده کنند. از ما اجازه خواستند ما گفتیم بروید باز کنید هر چیز گیرتان میآید بخورید و هیچ اشکالی ندارد و به آنها اجازه دادیم
یک بار از ایشان (امام خمینی) سؤال کردم که در میان دعاهاى معروف، به کدامیک از آنها بیشتر اُنس یا اعتقاد دارید؟ ایشان بعد از تأملى فرمودند: «دعاى کمیل و مناجات شعبانیه».
By Ashoora.ir & Night Skin