سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

در یک عملیات وقتی در سنگر « اطلاعات و عملیات » او را دیدم بیش از پیش شیفته روحیه شهادت طلبی او شدم ، وقتی که صحبت از جلو رفتن شد ، برایم تعریف کرد:
« دیشب در حال شناسایی با یک گروه از سربازان عراقی در میانه دو خط دفاعی ، برخورد کردیم و بدلیل اینکه حق تیراندازی نداشتیم ، با سرنیزه و مشت به جانشان افتادیم که در نهایت عراقی ها متواری شدند!
»



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:55 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

زمانی که تیمسار یاسینی مسئولیت ستاد و معاون هماهنگ کننده نیروی هوایی را عهده دار بود ، هر از چند گاهی در دفترش خدمت ایشان می رسیدم و به اصلاح سر و صورت وی می پرداختم .
روزی ، تلفنی مرا خواست تا برای اصلاح به اتاق کارش بروم . بلافاصله به راه افتادم و خیلی زود خود را به دفتر ایشان رساندم . مشغول اصلاح سرشان بودم که یکدفعه صدایی در آیفون (آوابر) در فضای اتاق پیچید .
- تیمسار ! تشریف دارید؟ - بله قربان ، بفرمایید! چند لحظه تشریف بیاورید !
تیمسار ستاری فرمانده نیروی هوایی بود که ایشان را برای کاری به دفترش فرا خواند ، نیمی از سر شهید یاسینی را اصلاح کرده بودم و بخشی از آن باقی مانده بود . پس از قطع مکالمه بلافاصله از جایش برخاست و با همان وضع به طرف دفتر فرمانده نیرو به راه افتاد . من که از این عکس العمل سریع او متعجب شده بودم ، عرض کردم : - تیمسار ببخشید ! اگر چند دقیقه صبر کنید اصلاح تمام شود بعد بروید ، این طوری ناجور است ! لبخندی با معنی بر لبانش نقش بست و در جوابم گفت : - دیر رفتن به حضور فرمانده بدتر از ناجور رفتن است . من که از این عمل او معنای جدیدی از اطاعت و انقیاد فهمیدم ، تا فت و برگشت ِ ایشان که حدود یک ربع ساعت طول کشید ، مبهوت مانده بودم و در دل این روحیه نظامی گری که وجود او را لبریز کرده بود ، تحسین کرده و با خود گفتم : « این است سرباز واقعی !»



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:54 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

در عملیات خیبر بیشترین ضربه متوجه گردان امام سجاد (ع) شده بود. حساسیت منطقه، پایمردی بچه ها را به دنبال داشت و موجب شد آنان با همه توان در مقابل دشمن ایستادگی کنند و جزایر مجنون را از شر دشمن در امان دارند، در همین گیر و دار «آقا مهدی زین الدین» خبر سلامتی «آقا جواد عابدی» فرمانده گردان از من گرفت و گفت: چند وقتی است «جواد» را نمی بینم، گفتم: او در خط مقدم مانده است.
سوار موتور شدم، خودم را رساندم به خط، اما هر چه اصرار کردم، «آقا جواد» در جبهه ماند و حاضر نشد آنجا را ترک کند. با ناامیدی بر گشتم و موضوع را به اطلاع «آقا مهدی» رساندم. این بار به اتفاق هم سوار موتور شدیم و در زیر آتش شدید دشمن به خط مقدم رفتیم، وقتی آقا مهدی او را مورد عتاب و خطاب قرار داد که چرا به عقب نیامدی، جواد با خونسردی گفت: آقا، می بینید که منطقه چقدر حساس است ، این جا را هم که نمی شد رها کنم!
شجاع بود، بر سر راه دشمن می نشست و به او کمین می زد. گاهی اوقات دشمن تا فاصله 10 متری نزدیک می شد، بعد «آقا جواد» او را در مورد هدف قرار می داد.
«جواد عابدی» در آخرین مرتبه که مجروح شد با آرامش خاصی خوابید، لحظاتی بعد، فارغ بال سر بر آستان دوست گذاشت و به آرزوی خود رسید.



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:50 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

عجیب نیست که گفته ‏اند «شهادت اکسیری است که به هرکس ندهند» و پر طاووسی است که به کرکس‏ها نمی ‏دهند . معلم اخلاق و استاد مجاهد حضرت آیت الله دستغیب شیرازی در شب عاشورا 1292 شمسی در شهر شیراز متولد شد .
نام زیبای او که به احترام سرور و سالارش «عبدالحسین‏» نهاده شد، ترسیم‏ کننده آینده خونینش بود که با اقتدا به مولایش و در راه آرمان‏های مقدس بدنی تکه تکه و قطعه قطعه تقدیم به مکتبش نمود .
دستغیب را که همواره دستانی از غیب مددکار و راهنمای او بود باید از کلام استاد و مرادش امام خمینی (ره) شناخت که فرمودند:
... مسجد و محراب و منبر شیراز نغمه ملکوتی این شهید راه اسلام را از یاد نمی‏برند . درس‏های انسان‏ساز ایشان که در قلب انسان‏های متعهد غوغا برپا می‏کرد، جاویدان است . دستغیب در دست غیب‏نشینان به ملکوت سپرده ‏شد و در آغوش رفیق اعلی آرمید ... از خدا بی‏خبرانی که همت‏بر قتل این رهبران فضیلت و رهروان به سوی محبوب، گماشته‏اند با فضیلت و حق‏طلبی مخالفند ... اینان طعم به غیب و به محبوب را نچشیده و شب‏پرگانی هستند که از وصل آفتاب گریزانند و عشق مردگانی هستند به صورت زندگان که با اعمال وحشیانه خود سد راه حقیقت کنند . توصیه‏ ها و نکاتی از این شهید سعید را از نظر می‏گذرانیم .


به یکدیگر رحم کنید
رحمت‏خدا به کسی داده می‏شود که از رحمت‏حق در وجودش ظهوری باشد، اگر رحمتی در خودت بود سزاوار رحمت پروردگار می‏شوی; آن وقت‏بگو «یا رب ارحم‏» خدایا! رحمم کن . اما اگر خدای نکرده رحم نداری، نه به زن و بچه، نه به مشتری، نه به یتیم و زیر دستت رحم نمی‏کنی . هر طور هستی خدا نیز همین طور با تو معامله می‏کند . تا کرم در تو نباشد، توقع کرم از خدا غلط است . کرم خوب است‏یا بد؟ اگر بد است چرا می‏خواهی، اگر خوب است چرا نداری؟ حقایق اشیا
یکی از علمای نجف لطیفه‏ای جالب می‏فرمود - من تجربه کرده‏ام - عبایم وقتی کهنه است‏خادم من است، هر وقت عبای نو در بر می‏کنم به عکس می‏شود، من می‏شوم خادم عبایم . روایت است که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) زیاد این دعا را می‏خواند: «اللهم ارنی الاشیاء کما هی‏» خدایا! حقایق اشیا را آن گونه که هست‏به من نشان ده . آدمی بفهمد مال زیاد، زیاد شدن ذلت است . فقط کاری کن که حالا بفهمی نه در گور که آن وقت دیگر فایده ندارد مرد آخربین
روزی وزیر هارون الرشید از کنار قبرستان رد می‏شد; دید جناب بهلول، استخوان‏ها را در قبرستان جابجا می‏کند، و دنبال چیزی می‏گردد، گفت: بهلول! اینجا چه می‏کنی؟ بهلول گفت: امروز آمده‏ام این‏ها را از هم جدا کنم . فرق بگذارم بین وزیر، دبیر، سرهنگ، سرتیپ، تاجر، حمال و ... . می‏خواهم ببینم داخل این‏ها کدامشان وزیر است! هر چه نگاه می‏کنم می‏بینم تمام مثل هم هستند . این‏ها بیخود در دنیا بر سر هم می‏زدند (مرد آخربین مبارک بنده‏ای است) مرتبه ایمان
گاهی انسان در فکر می‏رود آیا ایمان دارم یا نه! اگر مرگم رسید مؤمنم یا نه؟! سخن حضرت صادق (علیه السلام) محک خوبی است‏برای این که انسان بفهمد از نخستین درجه ایمان بهره‏ای دارد یا نه . حضرت می‏فرماید: «هرکس گناهش او را ناراحت کرد و کار نیکش او را شادمان ساخت، مؤمن است .»معلوم می‏شود که او باور دارد ثواب و عقاب را . سوزش آتش
در حالات علامه شیخ مهدی مازندرانی آمده است: این بزرگوار گاهی که در خودش احساس غفلت می‏کرده به اتفاق پسر و خادمش به خارج شهر و (بیابان) می‏رفته است . آنگاه شیخ به پسر و خادمش می‏گفته آیا لازم است دستور مرا اجرا کنید یا نه؟ پس از اینکه می‏گفتند آری، می‏فرمود: من هیزم جمع می‏کنم شما هم هیزم جمع کنید . آنگاه هیزم‏ها را آتش می‏زد و می‏گفت: مرا کشان کشان به سوی آتش ببرید و بگویید: ای پیر گنهکار! خیال کن روز قیامت‏بر پا شده است، تا بلکه سوزش آتش مرا بیدار کند . دل‏های بیمار
شاید تجربه کرده باشید، اگر سگی گرسنه رو به شما آورد و همراهتان نان یا گوشت‏باشد، آیا به گفتن چخ، رد می‏شود؟! چوب هم بلند کنی فایده ندارد، او گرسنه است و چشمش به غذا است، چوبش هم بزنند فایده ندارد و دست‏بردار نیست . اما اگر هیچ همراه نداشته باشی، با آن شامه قوی که دارد چون می‏فهمد چیزی نداری تا گفتی چخ فورا می‏رود .
دل شما نیز مورد نظر شیطان است، نگاهی به دل می‏کند، اگر آذوقه او مانند حب مال و زر و زیور و شهرت و مقام و حسادت و بخل و ... در آن باشد می‏بیند به به! چه جای خوبی برای او است، همانجا متمرکز می‏شود، اگر صدهزار بار هم «اعوذبالله من الشیطان الرجیم‏» بگویی به این چخ‏ها رد نمی‏شود، چون این دشمن خیلی سرسخت است . «ان الشیطان لکم عدو - انه لکم عدو مبین‏» . بلی اگر طعمه‏اش را دور کردی، آنگاه می‏بیند وسیله ماندن ندارد، و با یک استعاذه فرار می‏کند .



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:35 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

شبی که عراقی ها با تمام قوا، ذوالفقاری و مواضع نیروهای ما را زیر آتش خمپاره حدود60 و آرپی جی و توپ گرفتند، شب سختی بود. اردوگاه ها، خانه ها و واضع خودی در تاریکی مطلق به سر می برند. حتی بیمارستان های آبادان هم با استتار کامل و تنها با نور و شمع به مجروح ها رسیدگی می کردند.

در این میان، بیمارستان شرکت نفت به دلیل نزدیکی اش با اروند رود و مواضع عراقی ها دائم مورد اصابت گلوله و بمب قرار گرفت. بخش18 این بیمارستان که بخش روانی ها بود چند بار توسط هواپیما های دشمن بمباران شده بود.
من و عبدالعظیم محمدی سوار یک ماشین تویوتا شدیم و از ذوالفقاری به طرف مواضع خودی حرکت کردیم. واقعیت این است که به خاطر روحیات و اوضاع جسمی ام سعی می کردم و در کارهای سبک تری مثل رساندن غذا و آذوقه برای بچه ها فعالیت کنم.آن شب هم ماشین مان پر از غذا و آذوقه بود که به سمت بهمن شیر(مقر اصلی) می بردیم. همه جا تاریک بود.
به چه سختی جاده را تشخیص دادیم. به دلایل مسائل امنیتی، چراغ ماشینمان را خاموش می کردیم و به حرکت لاک پشتی مان ادامه دادیم.
در نیمه های را اتفاق عجیبی افتاد؛ عراقی ها متوجه ما شدند و با توپ و خمپاره به جان ما افتادند. یکی از خمپاره ها به سمت جلوی ماشین خورد و سپر و رادیاتور را از بین برد. ضمناً حفره ی بزرگی هم جلوی ماشین ایجاد کرد. پیش از اینکه از داخل ماشین به داخل گودال بیفتد، من و عبدالعظیم – که به او عبد می گفتیم – به سرعت خودمان را از ماشین به بیرون پرت کردیم.
از صدای خمپاره و به دنبال آن آتش گرفتن ماشین شوکه شده بودیم. برای لحظاتی آتش و دود اطراف مان را فرا گرفت. به دلیل دوری از محل استقرار نیروها ، کسی نمی توانست به ما برسد.

نمی دانستم عبدالعظیم زنده است یا نه؛ چون خمپاره ترکش های ریز و درشت زیادی دارد که بلا فاصله پس از اصابت به هدف، به اطراف پخش می شود. نگران بودم خدای نکرده ترکشی به او خورده باشد. احساس درد و سوزشی را نداشتم و به همین دلیل ، اطمینان داشتم سالمم. عبدالعظیم را صدا زدم. او که در سمت راست ماشین افتاده بود، با صدای لرزان جواب داد: ب...ل...ه.
گفتم:کا! زنده ای؟
گفت: آره، فقط عینکم را گم کردم.
چشم های عبد ضعیف شده بود و همیشه عینک ته استکانی می زد و بدون عینک هم نمی توانست جایی را ببیند.
گفت: نگران نباش... سالمم. چیزیم نیست.

مدتی در همان حالت دراز کش ماندیم تا آب ها از آسیاب بیفتد. ماشین در حال سوختن بود و جز روشنایی آتش آن، هیچ نوری به چشم نمی خورد. همه جا در تاریکی فرو رفته بود. کمی دور تر، صدای توپ و تانک و خمپاره در سکوت نخلستان به گوش می رسید...

در همین حین، ناگهان صدای بچه ها را که کمک می خواست، شنیدم. اولش به خاطر داستان هایی را که درزمان کودکی درباره جن شنیده بودم، وحشت کردم! گفتنم نکند اجنه هم به سراغ ما آمده باشند؟! البته زوزه ی باد و به هم خوردن برگ نخل ها هم در این ترس بی تأثیر نبود. خوف برم داشت. به خودم گفتم که خیالاتی شدی رضا... توی این تاریکی، آن هم اینجا، بچه چه کار می کنه از ما کمک بخواهد؟ عبدالعظیم را صدا زدم.
گفت: چی شده کا؟
گفتم عبد گوش کن . یه صدایی می شنوم.انگار صدای بچه س.
او هم گوش کرد و گفت : آره کا... صدای بچه میاد!

گفتم: استغفرالله، آخه این وقت شب و اون هم توی این موقعیت و این منطقه جنگی بچه چی کار می کنه!
گوش هایم را که تیز کردم متوجه شدم صدا از ده پانزده متری سمت چپ می آید.
به عبدالعظیم گفتم: تو همین جور دراز کش بخواب تا برم ببینم چه خبره؟ با ترس و لرز نیم خیز به طرف چپ رفتم. کمی جلو تر از جاده ای که در آن حرکت می کردیم، چشمم به آهن قراضه ها می آمد.

کمی که جلوتر رفتم و دیگر یقین پیدا کردم این صداها واقعا هراسان و بغض آلود بچه است که کمک می خواهد. آهن قراضه ها را آرام آرام دور زدم و چشمم به گودال بزرگی افتاد. هرچه نزدیک تر می شدم صدای بچه هم واضح تر به گوش می رسید. صدا از داخل آن گودال بود.

کمی جلو تر رفتم، پسر بچه ی هشت نه ساله ای را دیدم که زار زار گریه می کند. داخل گودال رفتم و آن بچه را تسکین دادم و اشک هایش را پاک کردم و گفتم:
عمو جان! نترس من ایرانی ام، و می خوام که بهت کمک کنم.

پسر بچه که ابتدا از دیدن من وحشت کرد، اما وقتی دید که فارسی صحبت می کنم اعتمادش جلب شد و حداقل مطمئن شد که ایرانی هستم.
به او گفتم که چی شد؟ این جا چی کار می کنی؟ خونه تون کجاست؟
گفت: من پیش با بامم... زخمی شده... تو رو خدا کمک کنین!

با دقت به اطراف نگاه کردم . چشمم به مردی افتاد که بی حرکت کنار پسر بچه افتاده بود.وقتی که نگاهم به پاهایش افتاد،وحشت کردم؛ انگار که یکی از پاهایش قطع شده بود. فکر کردم که به خاطر تاریکی این طور به نظرم رسیده، اما نزدیک تر که شدم، دیدم نه... واقعیت دارد؛او پا نداشت. هول برم داشت، نمی دانستم که چی کار کنم.
از بچه پرسیدم: بابات کی این جوری شده؟
گفت: یه ساعت پیش خمپاره به این جا خورد و بابام رو زخمی کرد.

به سرعت پیراهنم را در آوردم و پایش را از همان جایی که قطع شده بود، با پیراهنم بستم. پای قطع شده تنها به پوستی بند بود و همین طور آویزان هوا تاب می خورد. پای دیگرش هم آسیب دیده بود.به زحمت او را با آن وضعیت بغل کردم و از گودال خارج شدیم. به پسر بچه هم گفتم که پشت سر من بیاید. اسمش رضا بود؛ هم اسم خودم!
از رضا نام پدرش را پرسیدم اما از شدت ترس، دچار لکنت زبان شده بود و نمی توانست درست جوابم را بدهد. اما گفتم اسم پدرم دریا قلی است و ما همین جا زندگی می کنیم.

دریا قلی را دیده بودم و می دانستم در آبادان به کار خرید و فروش ماشین آلات اوراقی مشغول است. اما مردانگی و استقامت او در آن لحظات، برایم روشن شد؛ با آنکه پاهایش را از دست داده بود و خونریزی شدیدی داشت اما ناله نمی کرد.

با قدرت تمام دریا قلی را بغل گرفته و به سمت ماشین حرکت کردم. ماشین حدود 30متر با ما فاصله داشت، در همین حین، عبدالعظیم خودش را به من رساند و وقتی یک نفر زخمی را بغل گرفته ام وحشت کرد.
گفتم: نترس! این دریاقلیه. زخمی شده. اون هم پسرشه. دست بچه رو بگیر، بیا بریم.
عبدالعظیم حرفی نزد. دست رضا را گرفت و دنبالم راه افتاد. اما چند لحظه بعد گفت: کا! کجا میری؟ ما که ماشین نداریم. داری میری سمت ماشین جزغاله؟ باید یه فکر دیگه بکنیم
.
با صدای حرف های عبدالعظیم تازه یادم افتاد ماشین سوخته و هیچ وسیله ای برای بردن دریا قلی نداریم. در طول تاریکی سرم را به سوی آسمان گرفتم و گفتم: خدایا! خودت کمک کن. الان توی لحظه ای قرار گرفتم که نمی دونم چی کار کنم؟ کمک کن تا دریا قلی را به بیمارستان برسونم!
در حل راز و نیاز بودم که در نزدیکی همان گودال یک جیپ شهباز نظامی را دیدم که در حدود سی چهل متری ما متوقف کرده بود. راننده هم نداشت. نمی دانم چه کسی آن را از آنجا رها کرده بود؟ شاید ماشین دریا قلی بود؟ به هر حال، با دیدن ماشین آرامش عجیبی پیدا کردم.
عبدالعظیم و پسر دریا قلی را صدا زدم و گفتم: بیایید این جا.

آن ها به سرعت خود را به من رساندند. به کمک عبد، دریا قلی را به قسمت عقب جیپ خواباندیم. من جای راننده، عبد در سمت شاگرد و رضا هم در وسط نشست و راه افتادیم. رضا، مداوم گریه می کرد. معلوم بود که شدیدی بهش وارد شده. سعی می کردم منطقی او را آرام کنم و نترسانمش.

عبدالعظیم هم او را دلداری می داد و گاهی نگاهی به دریا قلی می انداخت و به من گفت: عبدالرضا هم او را دلداری می داد و گاه نگاهی به دریا قلی می انداخت و بهم می گفت: عبدالرضا! یه کم تند تر برو، دریا قلی حالش خوب نیست.

نمی توانستم با آن وضعیت خیلی سریع رانندگی کنم؛ باید چراغ خاموش می رفتم. زمان زیادی می برد تا به بیمارستان برسیم. حال دریا قلی هم خوب نبود و باید هر چه زود تر او را به بیمارستان می رساندیم و ممکن بود تاخیر ما باعث شهادت دریا قلی شود.

در همین لحظات، فریاد زدم و چراغ های ماشین را روشن کردم. با سرعت از بیابان های ذوالفقاری گذشتیم و به بیمارستان شرکت نفت آبادان رسیدیم. همه جا با گونی و کیسه شن و پنجره ها هم با پرده های جورواجور استتار شده بود.

انگار که نه انگار که بیمارستان بود؛ هیچ چراغی در آن روشن نبود. آن ها برای جلوگیری از دید دشمن، تمام چراغ ها را خاموش کرده و با نور شمع و چراغ گردسوز به کار درمان می پرداختند. به غیر از اطاق های عمل که مجبور بودند تمام دستگاه های برقی اش را روشن نگه دارند بقیه محیط بیمارستان در تاریکی بود.

دریا قلی را بغل گرفتم و با سرعت به داخل بیمارستان بردم. عبدالعظیم و رضا هم آمدند. با فریاد همسرم را صدا زدم. صدایم به حدی بلند بود که همه را وحشت زده و سراسیمه به کریدور کشاند؛ دریا قلی را روی برانکاردی خواباندند و یک راست به اتاق عمل بردند. سالن های و اتاق های بیمارستان پر از مجروح بود و از هر سو صدای ناله به گوش می رسید.

همسفرم دقایقی بعد سراغم آمد و با دیدن سر و وضع خونی ام، هول کرد. گفتم: اتفاقی نیفتاده... یه مجروح آورده بودم، خونش ریخت روی لباسم، توران گفت: می شناسیش؟
گفتم : آره، دریاقلیه. پسرش هم پیش منه.
رضا را به همسرم نشان دادم و گفتم: این پسر شجاع اسمش رضاست. پسر دریاقلیه. حالا که باباش مجروح شده دیگه به جز خدا کسی رو نداره. اونو اول به خدا، بعد به تو می سپارم. پیش خودت نگهش دار تا ببینیم اوضاع چی می شه.
بعد از کمی صحبت و درد دل با همسرم، خداحافظی کردم و به همراه عبدالعظیم با همان ماشین جیپ نظامی دوباره به ذوالفقاری بازگشتیم.

بعد از رفتن ما، دریا قلی را به اتاق عمل بردند. تیم جراحی تمام تلاش خود را برای نجات دریا قلی به کار گرفت اما امکانات درمانی بیمارستان، پاسخگوی جراحات عمیق او نبود. پزشکان تصمیم می گیرند او را به بیمارستان مجهز تری در شیراز اعزام کنند ولی به دلیل تخریب جاده ارتباطی آبادان – ماهشهر،مجبور می شوند تا او را با قطار راهی شیراز کنند، اما او را سهواٌ در قطاری که عازم تهران بود سوار می کنند و دریا قلی واپسین نفس هایش را در میانه راه، نثار خاک ایران کرده و به شهادت می رسد.

رضا، پسر دریا قلی، پس از آنکه حدود ده روزی تحت مراقبت همسرم بود، تحویل سپاه آبادان و سپس نزد یکی از اقوامش فرستاده شد. اکنون که این خاطرات را به یاد می آورم، نمی دانم رضا کجاست؟ آیا در قید حیات است یا نه؟ ولی می خواهد او را دوباره ببینم. آن زمان رضا پسربچه کم سن و سالی بود ولی الا ن باید برای خودش مردی شده باشد. قیافه ی معصوم و گریه ی معصومانه او اغلب اوقات جلو چشمانم ظاهر می شود.

چه می شد کرد؟! جنگ بود و ناجوانمردی دشمن، سرنوشت او هم سرنوشت صدها و شاید هزاران بچه ای گره خورد که در دوران جنگ، به جای لمس آرامش در شهر و دیار در کنار پدر و مادر، تقدیری جز آوارگی و جنگ زدگی بر پیشانی شان نوشته نشد و داغ عزیزانشان همواره بر دل معصوم و پاکشان نشست. چه روز های تلخی بود که بر مردم ایران، به ویژه بر مردم جنوب گذشت!


نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:24 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 حضرت آیت الله خامنه ای رهبر معظم انقلاب اسلامی صبح امروز(پنجشنبه) در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس خبرگان، ضمن سپاس و تجلیل بی دریغ از حرکت عظیم، به هنگام، هوشمندانه و همراه با بصیرت مردم در انتخابات 12 اسفند، به تبیین تأثیرها و پیام های این حضور پرشکوه پرداختند و تأکید کردند: رأی اکثریت قاطع مردم در انتخابات مجلس نهم، در واقع رأی به اصل نظام اسلامی و نشان دهنده اعتماد کامل آنان به نظام بود و همچون سیلی هوشیار کننده، افرادی را که درخصوص اصل نظام و آینده آن و مردم، در توهم و خیال پردازی بسر می بردند، بیدار، و حقیقت را آشکار کرد.

رهبر انقلاب اسلامی با تأکید بر اینکه حقیقتاً مردم عزیز کشور در این انتخابات سنگ تمام گذاشتند، افزودند: مردم در انتخابات 12 اسفند و در عرصه رویارویی با جبهه مخالفان، قدرت ناشی از ایمان و بصیرت خود را به میدان آوردند و با این حرکت عظیم، طراحی های چندین ماهه معاندان را برای انتخاباتی بی رونق، نقش بر آب کردند.

حضرت آیت الله خامنه ای خاطرنشان کردند: حضور گسترده مردم در انتخابات در واقع جاری شدن رحمت الهی در کشور بود که به همین دلیل باید شکرگزار خداوند متعال بود و پیشانی سپاس را در مقابل این رحمت الهی، بر خاک سائید.

ایشان لازمه نزول رحمت الهی را فراهم کردن موجبات رحمت الهی دانستند و افزودند: ملت ایران با حضور در صحنه، بصیرت و ایستادگی خود، موجبات رحمت الهی را فراهم کرد که برای این توفیق نیز باید شکرگزاری کرد.

رهبر انقلاب اسلامی بار دیگر تأکید کردند: با همه وجود از مردم عزیز ایران تشکر می کنم.

حضرت آیت الله خامنه ای از همه دست اندرکاران انتخابات مجلس نهم، بویژه شورای نگهبان که وظیفه ای سنگین و دقیق بر عهده دارد، قدردانی کردند و افزودند: در این انتخابات، دولت، وزارت کشور، مسئولان و دستگاههای امنیتی، دستگاههای تبلیغاتی و صدا و سیما واقعاً کار بزرگ و برجسته ای انجام دادند و توانستند این موضوع بسیار حیاتی را به بهترین وجه به سرانجام برسانند.

ایشان سپس با اشاره به الگوی نظام مردم سالاری دینی و جایگاه انتخابات در این الگو خاطرنشان کردند: انتخابات یک رکن مهم نظام است و مردم سالاری دینی متکی به انتخابات است، بنابراین هر فردی که به نظام اسلامی اعتقاد دارد، شرکت در انتخابات را وظیفه خود می داند، حتی اگر انتقادهایی هم به برخی موارد داشته باشد.

رهبر انقلاب اسلامی افزودند: همه کسانی که در انتخابات روز جمعه شرکت کردند، در واقع ضمن عمل به واجب، فهم صحیح خود را نشان دادند، زیرا در نظام مردم سالاری دینی، نمی توان از شرکت در انتخابات، به بهانه برخی انتقادها، انصراف داد.

حضرت آیت الله خامنه ای در ادامه به تبیین آثار انتخابات 12 اسفند پرداختند و تأکید کردند: این انتخابات همچون سیلی بیدار کننده، برخی را که در توهمات خود در خصوص نظام و مردم خیال پردازی می کردند، هوشیار کرد و حقیقت را مقابل چشمان آنان قرار داد.

ایشان با اشاره به سخنان اخیر رئیس جمهور امریکا مبنی بر اینکه وی به جنگ با ایران فکر نمی کند، افزودند: این سخن، سخن خوبی است و نشان دهنده خروج از توهم است اما رئیس جمهور امریکا در ادامه گفته است می خواهیم با تحریم، مردم ایران را به زانو درآوریم، که این بخش از سخنان وی نشان دهنده ادامه توهم در این موضوع است.

رهبر انقلاب اسلامی خاطرنشان کردند: ادامه این توهم، به مقامات امریکا ضربه خواهد زد و محاسبات آنها را به شکست خواهد کشاند زیرا، جبهه معاندان بویژه امریکا از 33 سال پیش با تحریم ملت ایران بویژه تشدید آن در این یک سال قصد داشتند مردم را از نظام اسلامی جدا کنند ولی همه، در روز 12 اسفند، رأی و دلبستگی مردم به نظام اسلامی را دیدند.

حضرت آیت الله خامنه ای، یکی دیگر از نکات مهم انتخابات روز جمعه را، اعتماد مردم به نظام اسلامی دانستند و افزودند: بعد از انتخابات پرهیاهوی سال 88، برخی پیش بینی می کردند که اعتماد مردم به نظام اسلامی سلب شده است اما انتخابات 12 اسفند پاسخی قاطع و روشن به این استنتاج غلط و گمانه زنی خطا بود.

ایشان خاطرنشان کردند: اگرچه انتخابات روز جمعه،انتخابات مجلس بود اما هر رأی مردم، در واقع رأی به نظام اسلامی بود و حضور اکثریت قاطع در پای صندوقهای رأی و بدست آمدن یکی از نصابهای بالای حضور در انتخابات، در 33 سال گذشته، نشان دهنده اعتماد کامل مردم به نظام اسلامی است.

رهبر انقلاب اسلامی، بصیرت و تعالی فکری مردم را یکی دیگر از نکات برجسته انتخابات مجلس نهم برشمردند و تأکید کردند: همه مردم اعم از رأی اولی ها تا افراد کهنسال، برای حضور در پای صندوق رأی، تحلیل و دلیل داشتند که عمده آن هم مربوط به کمین دشمن و هدفگذاری های جبهه معاند بود و این موضوع، نشان دهنده بصیرت مردم است.

حضرت آیت الله خامنه ای افزودند: یکی دیگر از نکات مربوط به این انتخابات، مسئولیت بسیار سنگین مجلس برآمده از چنین انتخاباتی است که منتخبان آن باید وظایف خود از جمله تصویب قوانین راهگشا را با خردمندی و تدبیر انجام دهند.

ایشان با اشاره به وظیفه مجلس در گزینش وزرا و تشکیل دولتها خاطرنشان کردند: مجلس در انجام این وظیفه نیز، هم دقت و هم انصاف را مد نظر قرار دهد و نباید دقت منجر به بی انصافی شود.

رهبر انقلاب اسلامی مجلس را به حرکت هوشمندانه و همراه با اخلاص توصیه کردند و افزودند: اخلاص و عمل به تکلیف باید سرلوحه کار همه مسئولان در سه قوه و همچنین مناصب روحانی و نظامی باشد.

حضرت آیت الله خامنه ای، با تأکید بر اینکه چارچوب و روش کار در نظام مردم سالاری دینی، انتخابات و رأی مردم است، تأکید کردند: ماده اصلی نظام مردم سالاری دینی، اسلام است که به هیچ وجه نباید از آن تخطی شود.

ایشان افزودند: اسلام می تواند به یک کشور عزت، سربلندی، پیشرفتهای علمی و فناوری، پیشرفت اخلاقی، اهداف متعالی و راههای مناسب رسیدن به این اهداف را اعطاء کند.

حضرت آیت الله خامنه ای مردم سالاری در نظام مردم سالاری دینی را نشأت گرفته از اسلام دانستند و خاطرنشان کردند: اینکه برخی تصور می کنند، مردم سالاری، از غرب گرفته شده، خطا است زیرا اگرچه شکل مردم سالاری در نظام اسلامی و نظام های غربی، یکسان است اما منبع و سرچشمه آنها متفاوت است.

ایشان با تأکید بر اینکه نظام مردم سالاری دینی برای رأی مردم، ارزش و کرامت قائل است، افزودند: در نظام مردم سالاری دینی، چارچوبهایی کاملاً متفاوت با چارچوبهای مردم سالاری غربی وجود دارد زیرا چارچوبهای مردم سالاری غربی، ظالمانه است.

رهبر انقلاب اسلامی، جرم بودن انکار و یا تردید در افسانه هولوکاست در غرب، در کنار نبود حق اعتراض به اهانت صریح به پیامبر اعظم (ص) را نمونه ای از چارچوبهای غلط و ظالمانه مردم سالاری غربی برشمردند و خاطرنشان کردند: یکی دیگر از این نمونه ها، جرم بودن حضور زنان محجبه در محل کار است.

حضرت آیت الله خامنه ای با تأکید بر اینکه در نظام مردم سالاری دینی، شرع و دین و احکام الهی لازم الاجرا و چارچوب زندگی فردی و اجتماعی است، افزودند: در چنین نظامی، همه امور اعم از انتخاب قانونگذاران و یا مجریان، با رأی مردم است و نظام جمهوری اسلامی تلاش دارد تا این چارچوب را بصورت کامل و همانگونه که در اسلام ترسیم شده، پیاده کند.



در ابتدای این دیدار آیت الله مهدوی کنی رئیس مجلس خبرگان در سخنانی ضمن قدردانی از حضور با شکوه مردم در انتخابات 12 اسفند، راهنماییهای رهبر انقلاب اسلامی را در شکل گیری این حضور حماسی بسیار مؤثر دانست و گفت: یکی از ارکان انقلاب و نظام، حضور مردم در صحنه است که امام (ره) بارها بر آن تأکید می کردند.

آیت الله مهدوی کنی با تأکید بر اینکه حفظ و استمرار نظام اسلامی منوط به حفظ ستون آن یعنی ولایت و رهبری است، افزود: نمایندگان مجلس خبرگان بر عهدی که با رهبری بسته اند، باقی هستند و حراست از جایگاه رهبری و ولایت فقیه را وظیفه خود می دانند.

در این دیدار همچنین آیت الله یزدی نایب رئیس مجلس خبرگان، گزارشی از مباحث مطرح شده در اجلاس دو روزه خبرگان ارائه کرد

 



نوشته شده در شنبه 90 اسفند 20ساعت ساعت 12:18 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

 



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 10:10 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 

 



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 9:58 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

با یک نگرش کوتاه بر زندگی شهیدان، می‌بینیم که هر یک چه ویژگیهای خاصی داشتند. آیا مگر می‌تون بدون خلوص و صفای قلب و پاکی نیت به لقاءالله و دیدار خدا، تنها معشوق عاشقان از خود رسته، تنها مراد جانبازان از مرید رهیده، و تنها امید خائفان و راجیان از بند گسسته پیوست؟ عجیب است «شهید و شهادت». او می‌بیند حضور ملائکه در نزدش را،‌ او می‌بیند آنچه را که خداوند برای او آماده کرده از نعمتهای بهشت، او می‌بیند «عند ربهم یرزقون» را. آری، او می‌بیند از نزد پروردگارشان رزق داده می‌شوند؛ آنهم چه رزقی! راستی، ‌چه خوب هدایت یافتند،‌چه زیبا معنای هستی و زندگانی را یافتند، دریافتند که باید بنده خدا بود و ره قرب به خدا را پیمود. و چه زیبا و دلرباست برای آنان که کوتاهترین راه، ایثارگرانه‌ترین راه و جانبازانه‌ترین راهِ «شهادت» را یافتند. مگر نه این است که هر لحظه زندگی را باید به یاد خدا بود، و باید هر لحظه ره قرب به خدا را پیمود. پس، چه بهتر که حکیمانه‌ترین راه، کوتاهترین راه، ‌عاشقانه‌ترین راه، ‌خالصانه‌ترین راه و جاودانه‌ترین راه «شهادت» را پیمود. و شهیدان چه زیبا در مسلک صالحان طریقِ حق ره معشوق را درنوردیدند. سالکان راه حق، راه انبیا، راه صدیقین، راه شهدا و صالحین ـ که در پیمودن راهشان و نیل به قله‌های بلند رستگاری و فلاح ـ از هیچ چیز نمی‌هراسند و از هیچ چیز باکی به دل راه نمی‌دهند و از هرگونه وابستگی رهیده‌اند، زیرا که خدایشان را خوب یافته‌اند. آنان خود را از قید فرزند، ‌همسر، مظاهر مادی، شهرت‌طلبی و مقام‌پرستی، عجب و خودپرستی و هر چیزی که او را به خود بندد واز خدایشان دور سازد رها کرده‌اند. آری، آنان همانگونه که خدایشان، اسلامشان، قرآنشان، پیامبرشان و امامشان رهنمودشان داده‌اند، نایب امام زمان(عج) را که حجت اوست بر انسانها وبا پیام خونین خویش چه زیبا و دقیق شناخته‌اند و پیرو و مقلد او در تمامی ابعاد شده‌اند



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 9:27 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

ما رو به مرگ و شهادت پیش مى‏رویم، و مرگ براى جوان‌مردان زشت نیست. آرى مرگ زشت نیست. اگر قصد و اراده آدمى، حق و حقیقت بود، منظور جهاد در راه خداست. آرى جامه‏ى شهادت به تن جوان‌مردان، چه زیباست. هنگامى که جان خود را در رکاب نیک مردان آسمانى، از دست داده و با این مبارزه خواسته‏اند از چنگ ستمگران آزاد شوند. شهید محمد حسن قلى زاده

 

************************

خون گرم شهدا، به صورت امواج بزرگى خواهند شد و به دریاهاى سرخ خواهد پیوست

 . شهید عبداللّه رحمانى

 

************************

 شهادت، مانند مادرى است که تنها فرزندش را در آغوش مى‏کشد.

 شهید عباس اسداللهى

 *********

شهادت، فخر اولیاء خدا بوده است و فخر ما ملتى که شهادت براى او سعادت است،

  پیروزى است. شهید محمدعلى وکیل‏زاده

  ************************

شهادت نقطه‏ى اوج است. و آرزوى مسلمانان است. شهادت کلمه‏ى رفیع انسانیّت است.

 عباس اسداللهى

***************

حال که این نوشته را مى‏خوانید خود در میان شما نبوده و فقط یادى از من خواهد بود،

پس بگویم عصر و روزگار سخت و غریبى را مى‏گذرانید، راه پر پیج و خم طولانى را با توش?

 اندک باید رفت، و از این زندان خلاصى یافت. مسلمان زندگى کردن در این دنیا و عصر مشوش

و پر از فتنه‏ها، پایمردى مى‏خواهد. هدایت از طرف خدا صبر و استقامت مى‏خواهد.

امیدوارم که خداوند این توفیق را نصیب من بگرداند که هدایت شده به سوى او راه گیرم.

 و از این ظلمتکده به منبع نور و صداقت و پاکى رسیده، و از این سرچشمه ‏هاى الهى سیراب شوم.

 شهید على فلکى

 

************************

شما مى‏دانید که شهادت میراثى است، که از اجداد ما به ما ارث مانده است.

 ما فرزندان سرور شهیدان هستیم. و این امر براى ما تازگى ندارد.

  و شما نباید از این موضوع نگران باشید. بلکه باید به خود ببالید و افتخار کنید

 که شما پدر و مادر فرزندى را بزرگ کرده‏اید و به اسلام هدیه کرده‏اید،

 که لیاقت شسهادت را داشته و براى شما هم در این دنیا و هم در آن دنیا،

  جاى افتخار است

 . شهید سید سیدجلیل موسوی

**********

 من معتقدم که شهادت سرآغاز زندگى است، پس چه چیز بهتر از

شهیدشدن در راه خدا، شهادتى که انسان را به اوج قل? تاریخ مى‏برد و

به درج? رفیع انسانیت مى‏رساند، مگر این نیست که خدا شهدا را در قیامت

با آنچنان شکوه و درخشندگى و عظمتى وارد مى‏کند، که اگر

انبیاء بخواهند از مقابل آنها سواره بگذرند، به عزت و احترام شهیدان پیاده مى‏شوند.

شهید فریدون مقدودى



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 9:1 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin