حسین سالار قلبها
هنوز انقلاب پیروز نشده بود و حضرت امام (ره) در تبعید به سر می بردند. یک روز صبح که می خواستم او را برای نماز از خواب بیدار کنم، دیدم بیدار است و ناراحت.
پرسیدم: چی شده مادر؟
گفت: امام را در خواب دیدم. من و عده ی زیادی در یک طرف ایستاده بودیم و شاه و سربازان و درجه دارانش در طرف دیگر.
شاه رو به امام کرد و گفت: «پس کو آن یاران باوفایی که از آن ها صحبت می کردی؟» امام دست مبارکش را روی گردن من گذاشت و گفت آن هایی که می گفتم همین ها هستند که به ثمر رسیده اند!
چند سالی از این قضیه گذشت. انقلاب پیروز شد و در دوران جنگ مثل بقیه ی جوانان برای دفاع از مرزهای میهن اسلامی راهی جبهه شد.
آخرین بار که می خواست به جبهه برود، گفت: عملیاتی مهمی در پیش داریم. من هم می خواهم در آن عملیات داوطلب باشم و اگر خدا بخواهد شهید می شوم. حرف هایش را زد و ساکش را برداشت و با همه خداحافظی کرد. چند روز بعد که مارش عملیات به صدا درآمد برای ما یقینی شده بود که او به شهادت رسیده است. همین طور هم بود. پیکر پاکش را که آوردند دیدیم درست از همان قسمت که امام دست مبارکشان را نهاده بودند ترکش خورده و شهید شده است.
تا پنجم ابتدایی را توی روستا خواند. نمی دانم کلاس اول یا دوم راهنمایی بود که گفت می خواهم بروم حوزه علمیه .
بیشتر از یک سال، در حوزه بود. یک بار آمد و گفت: می خواهم به جبهه بروم. فرستاده بودنش میناب.
پانزده شانزده روزی میناب بود. بعد برگشت و عصبانی گفت این جایی که مرا فرستادند جبهه نبود! گفتم کجا می خواهی بروی؟
گفت: اهواز، با چند تا دوستانش رفت اهواز. بعد از حدود 45 ـ 50 روز هم دوره ای هایش آمدند و گفتند موسی شهید شده. باورمان نمی شد. گفتیم تا با چشم نبینیم باور نمی کنیم. بعد از هشت سال جنازه اش را آوردند. وقتی گذاشتیمش زیر خاک، باورمان شد.
(متولد: 1352 روستای بهرغ استان هرمزگان/ شهادت: 1365)
مقام معظم رهبری
در یکی از همین روزهایی که ما در خطوط جبهه حرکت می کردیم، یک نقطه ای بود که قبلا دشمن متصرف شده بود، بعد نیروهای ما رفته بودند آن جا را مجددا تصرف کرده بودند، بنده داشتم از این خطوط بازدید می کردم و به یگان ها و به سنگرها و به این بچه های عزیز رزمنده یمان سر می زدم، یک وقت دیدم یکی دو تا از برادران همراه من خیلی ناراحت، شتابان، عرق ریزان، آشفته، آمدند پیش من ،گفتم چیه؟ گفتند: که بله ما داشتیم توی این منطقه می گشتیم، یک وقت چشم مان افتاده به جسد یک شهیدی که چند روز است این شهید بدنش در زیر آفتاب این جا باقی مانده.
من به شدت منقلب شدم و ناراحت شدم و به آن برادرانی که مسؤول بودند در آن خط و در آن منطقه، گفتم سریعا این مسأله را دنبال کنید، جسد این شهید را بیاورید و جسد شهدای دیگر را هم که در این منطقه ممکن است باشند جمع کنید. اما در همان حال در دلم گفتم قربان جسد پاره پاره ات یا اباعبدالله، این جا انسان می فهمد که به زینب کبری چقدر سخت گذشت، آن وقتی که خودش را روی نعش عریان برادرش انداخت.
مقام معظم رهبری
شهید عزیزمان یکی از چهره های برجسته و استثنایی انقلاب و تاریخ ما بوده است. چیزی که نقش این شهید بزرگوار را بیش تر در ذهن انسان برجسته می کند، این بود که با داشتن این همه نقش هیچ تظاهری نداشت. آن روزی که بیش ترین کار را در شکل دادن به ذهن دانش آموزان دبستان ها و دبیرستان ها انجام می داد و بیش ترین نقش را ایفا می کرد، به صورت یک معلم معمولی رفت و آمد می کرد و هیچ کس از مبارزین و انقلابیون مگر افراد خاصی به اهمیت این نقش آگاه نبود.
شهید باهنر پیش از شروع نهضت انقلابی مردم مسلمان به رهبری امام خمینی، یعنی از سال های 35 و 36، کار بزرگ خودش را در زمینه سازی و طرح ریزی انقلاب بزرگ ما آغاز کرد. به کمک چند تن از برادران، نظیر برادر آقای هاشمی رفسنجانی، نشریه ای را در قم به نام «مکتب تشیع» را ه اندازی کرد که بیش ترین نقش را در آن شهید باهنر برعهده داشت. دستگاه پس از گذشت مدت کوتاهی، نهایت حساسیت را نسبت به این نشریه پیدا کرد. به دنبال این جریان عظیم اسلامی و آب گوارا و روح بخش مکتب اسلام، شهید باهنر مرتب تا ساعتی که به شهادت رسید، خدمات ارزندة خودش را برای انقلاب و خدمت به مردم انجام داد.
در مورد کارهای حزبی و سیاسی، باید بگویم ایشان از نخستین روز تشکیل و تکمیل اندیشة یک سازمان سیاسی ـ اسلامی که بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحقق پیدا کرد، نقش فعال و موثری داشت. در اولین جلسه مرحوم باهنر، حضور و نقش بسیار فعالی داشت و برای پی ریزی پایه های حزب وقت زیادی را صرف کرد و کار زیادی انجام داد.
بعد از پیروزی انقلاب، برای این که اندیشه های اسلامی به صورت قالب های قابل قبولی در ذهن جوانان و دانشجویان و دانش آموزان و افراد انقلابی دربیاید، باهنر کارهای شبانه روزی و پرزحمتی انجام داد. خصوصیات اخلاقی این شهید عزیز مجموعاً خصوصیات برجسته ای است. یکی از بزرگ ترین آن ها همان بود که اشاره کردم. مرد بی تظاهری بود. هیچ کس از ظاهر آرام او نمی فهمید که در باطن و ذهن او، در اندیشة مواج او چه می گذرد. به حق یکی از متفکرین و تئوریسین ها و ایدئولوگ های این انقلاب بود و شاید تا زمانی که زنده بود، هیچ کس به درستی نمی دانست و الآن هم گمان نمی کنم به جز عده ای از دوستان نزدیک او و کسانی که با او کار می کردند، کسی به عظمت مکنونات علمی او آشنا باشد.
نوشته های زیادی داشت. کتاب های زیادی را تنظیم کرده بود. جزوه های زیادی نوشته بود که اغلب بدون نام بود و مدت ها در دست مردم می گشت و دانش آموزان از آن استفاده می کردند و کسی نمی دانست که پدیدآورندة خلاق این ها شهید باهنر است.
ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت که هر دو برای قدرت تفکر علمی او ارزش و احترام زیادی قائل بودند. فراموش نمی کنم که مرحوم بهشتی در اغلب فعالیت های فرهنگی و علمی خودش، به شهید باهنر اتکا و روی او حساب می کرد. هرجا شهید بهشتی کار می کرد، شهید باهنر بایستی حتماً در کنار او می بود، لذا در همة فعالیت های علمی و فکری او، شهید باهنر هم حضور داشت، جز آن مدتی که مرحوم بهشتی در خارج از کشور بود.
به هرحال، یک شخصیت برجسته و یک انسان پرمغز و کم تظاهر و یک انسان زبده و طراح و آینده نگر در قالب یک موجود معصوم و کم حرف، بی تظاهر، بی توقع، پرکار و پرتلاش جلوه کرده بود.
از جملة خصوصیات دیگر شهید باهنر که نمی توانم نگویم، پرکاری او بود. ما در شورای انقلاب، در حزب، در کارهای فکری و علمی قبل از انقلاب، هر کاری که فکر می کردیم کسی نیست که متصدی آن کار باشد، به مرحوم باهنر محول می کردیم و ایشان با کمال میل قبول می کرد. طبیعی است که همه کار زیادی داشتند و از پذیرفتن کار جدید سر باز می زدند. وقتی در کار جدید از همه مأیوس می شدند، به سراغ شهید باهنر می رفتند.
من برجسته ترین نقش شهید رجایی و شهید باهنر را در افشای ماهیت بنی صدر می دانم. فکر می کنم هیچ کس به قدر شهید رجایی، در درجة اول، و بعد هم شهید باهنر در این مورد نقش نداشتند.
البته در این مورد باید بگویم شهید رجایی نقش بیش تری داشت، زیرا که رجایی با صبر و متانت و حوصلة عظیم خود با قبول رنج ها و دردهای قلبی و غیر قابل افشایی که داشت، توانست به تعبیر من، با نرمش قهرمانانه ای بنی صدر خائن را افشا و رسوا کند و به زمین بکوبد. اولین روزی که او در مجلس، برای قبول نقش نخست وزیری ظاهر شد، گفت که من حاضرم آبروی خود را برای این کار در راه خدا نثار کنم. هر کس چیزی دارد و می دهد و من چیزی جز آبرو ندارم و آن را در راه خدا حاضرم بدهم. و واقعاً آماده شد که آبروی خودش را بدهد. آن بددهن خبیث دربارة آن چهرة معصوم حرف هایی زد که هیچ انسانی آن حرف ها را تحمل نمی کند.
شهید رجایی برای خاطر خدا آن ها را تحمل کرد و حاضر شد آبروی خودش را در معرض ریختن بگذارد، به خاطر این که مسئولیتش را خوب انجام بدهد. البته خدای متعال هم او را بی جزا و بی پاداش نگذاشت. امروز آبروی او، برترین آبروها و چهرة او منورترین چهره ها است و خداوند عوض آن آبرو که او در راه خدا می خواست بدهد، صدها برابر آبرو به او بخشید.
شهید باهنر هم در مقابله با بنی صدر نقش زیادی داشت، اگرچه در مقام گفت وگو و مناظره خیلی وارد نبود. بنی صدر در اوج غرور، هم ریاست شورای انقلاب و هم ریاست جمهوری و هم فرماندهی کل نیروهای مسلح را به عهده داشت و همه چیز این مملکت در دست او بود و آماده بود که به شیوة همة آدم های مغرور، به افراد اهانت کند و از آن ها بدگویی و انتقاد کند. او در شورای انقلاب به یک یک اعضای شورا نسبت هایی می داد. در حضور خودشان حرف هایی غیرمنصفانه و توهین آمیز می زد. اینها را به صورت بیان یک عیب و به معنای یک شیوة انسانی نمی گفت، بلکه در حقیقت به آن ها دشنام می داد. نسبت به مرحوم باهنر می گفت که این در ظاهر کاری نمی کند، اما در باطن به تعبیر خود او، می گفت موشک می زند. یعنی از حرکات مرحوم شهید باهنر و موضع گیری های قاطع او به شدت آزرده بود و تأثیر آن ها را روی افشای مواضع منافقانة خودش زیاد می دید و لذا این چنین تعبیر می کرد.
امروز، این حادثه به صورت یک نقطة عبرت آموز در تاریخ انقلاب ما خودش را نشان می دهد. این واقعة جانخراش و جانگداز آغاز شد و هنوز هم زخم آن از دل های امت اسلام و مخصوصاً آن کسانی که بیش تر این دو عزیز را می شناختند، پاک نشده است. این حادثه اکنون می تواند درس های دیگری به ما بدهد. ما امروز از حادثة شهادت این دو عزیز می توانیم این درس را بگیریم که ضد انقلاب برای پیشبرد اهداف خودش حاضر است چهره هایی به قداست رجایی و باهنر را هم با آن شکل فجیع نابود کند و جنایتی فجیع با آن عظمت انجام بدهد. ما همچنین احساس می کنیم هر کسی که زحمت بیش تری برای انقلاب می کشد و سرمایة بیش تری از وجود خودش می گذارد، بیش تر مورد نفرت ضد انقلاب قرار می گیرد.
ما همچنین می فهمیم که ضد انقلاب با چهره ای منافقانه حاضر است همه جا نفوذ کند و حتی داخل اتاق کار شهید رجایی هم برود و به این وسیله جنایتی را انجام بدهد. اینها درس هایی است که این حادثه به ما می دهد. ما این حادثه را در تاریخ گذاشتیم، چون در بایگانی تاریخ است، اما یک بایگانی بسته نیست. این بایگانی هر لحظه در مقابل چشم ما است و ما باید از آن عبرت و درس بگیریم. البته همچنان که بارها گفته ایم، خودمان را برای سرنوشت افتخارآمیز و غرورآفرین این دو چهرة عزیز آماده کنیم. امروز همة مسئولان جمهوری اسلامی آماده هستند که با همان شرایط بمیرند، زیرا سرنوشت خدمتگزاران را دیده اند و اگر خود را خدمتگزار می دانند و ضد انقلاب را همچنان زنده می دانند، باید بدانند که این سرنوشت احتمالاً در مورد آن ها هم هست. اینها هم درس هایی است که این حادثه به ما می دهد. در مورد رابطة میان سران فراری تروریست که در خارج از کشور به سر می برند و عاملان ترور هم باید بگویم که رابطه، رابطة روشنی است. رابطة ارباب و نوکر، رابطة یک مزدور، همچنان که سران فراری، همین رابطه را با ابرجنایت کاران جهانی دارند. آن کسانی که در خارج نشسته اند و این عناصر پلید و بدنهاد داخلی را وادار به این کارها می کنند، خود آن ها هم به نوبة خود، مزدور اجانب و نوکر ابرجنایت کاران و مأمور آن آمران جرم می باشند. تردیدی نیست که ضد انقلاب با برنامه های گوناگون یک هدف را دنبال می کند. گیرم که فلان ضد انقلابی که در خارج نشسته، با فلان ضد انقلابی دیگر دعوا داشته باشد، ولی دعوای آن ها در اصول نیست، دعوای آن ها در اهداف نیست. دعوای آن ها در چیزهایی است که به خودخواهی های آن ها مربوط می شود.
جریان هایی هم که به آن ها وابسته است، در واقع، عیناً همان طور است. یعنی در داخل جریان منافقین و جریان سلطنت طلبان و جریان ساواکی های فراری، جریان وابستگان به بختیار، اویسی، بنی صدر، رجوی، پسر محمدرضا و دیگران، همة این جریان ها در حقیقت یک طیف هستند، اگرچه جریان های گوناگونی هستند. ارتباط اینها هم با فراریان ضدانقلاب خارجی ارتباط آمر و مأمور است. بنابراین، هیچ کدام از اینها نمی توانند ادعا کنند، مثلاً اگر عامل جنایت، فردی از منافقین است و بیاید بگوید من برای اویسی این کار را نکردم یا برای بختیار نکردم یا برای رضا پهلوی نکردم. خیر، برای آن ها کردند یا آن ساواکی فراری و سلطنت طلب متواری که در ایران وارد یک کار خلافی انجام می دهد، او نباید خوشحال باشد که بگوید من مثلاً با رجوی یا بنی صدر و دیگران مخالف هستم. نه، این هم برای آن ها دارد کار می کند. همة آن ها دارند برای هم کار می کنند. بنابراین، رابطة آن فراریان پناهنده با آن روسیاهان بدنهاد داخلی، رابطه ای مستقیم و مشخص است که تاریخ دربارة آن قضاوت خواهد کرد.
در مورد چگونگی اطلاع از انفجار ساختمان نخست وزیری و شهادت شهید رجایی و باهنر باید بگویم که من بیمار بودم. تازه از بیمارستان خارج شده بودم. در منزلی حوالی نیاوران استراحت می کردم و در جریان اوضاع و احوال قرار می گرفتم. مرحوم شهید رجایی و باهنر و برادران دیگر مسائلی را با من در میان گذاشتند و لیکن خود من، شرکت فعالی در جریانات نمی توانستم داشته باشم. در این اواخر به تدریج حالم بهتر بود و گاهی در جلسات شرکت می کردم.
در شب قبل از حادثه، در جلسه ای با حضور شهید رجایی شرکت کردم. در آن جلسه راجع به مسائل مهم مملکتی صحبت هایی شد. بنابراین از محل حادثه دور بودم. بعدازظهر بود و من هم بیمار بودم و خوابیده بودم. از خواب که بیدار شدم، از بچه های پاسدار و برادرانی که پهلوی من بودند، یک زمزمه هایی را شنیدم. گفتم چه شده است؟ گفتند یک بمب در نخست وزیری منفجر شده است. من نگران شدم. پرسیدم چه کسی در آن جا بوده؟ گفتند رجایی و باهنر. فوق العاده نگران شدم. خودم را با آن حال به پای تلفن رساندم. به چند جا تلفن کردم. اما خبرها متناقض و نگران کننده بود. یکی می گفت حالشان خوب است و دیگری می گفت هنگام انفجار از جلسه بیرون آمده بودند. یکی می گفت جسدشان پیدا نشده یا در بیمارستان هستند. تا اوایل شب که خبر درستی به من نرسیده بود، در حالت فوق العاده بد و نگرانی به سر بردم تا بالأخره مطلب برای من روشن شد. فکر می کنم با آقای هاشمی یا با حاج احمد خمینی صحبت کردم. آن ها جریان را تعریف کردند.
احساسات من در آن موقع طبیعی است که چگونه بود. دو دوست عزیز و قدیمی، دو انقلابی، دو عنصر تراز اول جمهوری اسلامی را از دست داده بودیم و من شدیداً احساس ضایعه و غم می کردم. از طرفی نسبت به عاملین این حادثه احساس خشم می کردم. لذا روز بعد، صبح زود با این که خیلی بی حال بودم، سوار اتومبیل شدم و آمدم برای تشییع جنازه به منزل. با این که همة اطبا من را از شرکت در این مراسم منع کرده بودند، دیدم طاقت نمی آورم. آمدم روی ایوان جلوی مجلس و یک سخنرانی هم با کمال هیجان کردم که دور و بر من را دوستان گرفته بودند که مبادا از شدت هیجان بیفتم.
به هرحال، بسیار حادثة تلخی بود. شاید بتوانم بگویم سخت ترین حادثه ای که تا آن روز دیده بودم، زیرا حادثة هفتم تیر که می توانست از این تلخ تر باشد، هنگامی اتفاق افتاده بود که من بیهوش بودم و نمی فهمیدم. بعد از آن حادثه به تدریج آشنا شدم و اطلاع پیدا کردم، اما این حادثة ناگهانی، بعد از حادثة هفت تیر، شاید تلخ ترین حادثه ای بود که تا آن روز برای من پیش آمد.
خاطرات من با شهید باهنر دیرینه است. در سال 1336 با مرحوم باهنر آشنا شدم. این آشنایی بعد از گذشت مدتی در سال 38 به یک رفاقت نزدیکی تبدیل شد. در جریان مبارزات عال بود و در سال های 44 به بعد، ما ارتباطمان به صورت یک پیوند کاری و مبارزاتی درآمد. در سال 1344، در تهران چندین جلسه به طور مخفی تشکیل می شد که نظم و ادارة آن ها به عهدة شهید باهنر بود. اعضای این جلسات، یک عده عناصر مبارز و انقلابی، بازاری های بسیار مهم و چندنفری هم دانشجو و اداری بودند. اینها جلسات مخفی را تشکیل می دادند و مرحوم باهنر، مسئول هماهنگی این جلسات و تعیین سخنران و مدرسین برای این جلسات بود.
یکی از جلسات را خودش تدریس می کرد و یکی دو تا را من درس می دادم. بعضی ها را هم عده ای دیگز از برادران اداره می کردند. این کار مشترک من با شهید باهنر بود. همین طور کار مشترک ما ادامه پیدا کرد تا سال های 48 و 49 که مسألة جهان بینی پیش آمد و از آن جا ارتباط کاریمان بیش تر شد.
یکی دیگر از این خاطرات مربوط به زندان سال 1342 است. من دو سال در زندان قزل قلعه بودم. بلافاصله بعد از من، دوران زندانی ایشان بود. یادم هست در سال 1344 من از مشهد به تهران آمده بودم. پرونده ای در مشهد داشتم و تحت تعقیب بودم. در همین موقع که در تهران آزادانه می گشتم و فکر می کردم که دیگر مسأله ای برای من وجود ندارد، به وسیلة آقای هاشمی رفسنجانی اطلاع پیدا کردم که به مناسبت پروندة دیگری، من و آقای هاشمی و 9 نفر از برادران و روحانیون قم تحت تعقیب هستیم.
یک روز عصر در خیابان انقلاب می رفتم که آقای هاشمی را دیدم. گفت که در اتوبوس مرا دیده و در اولین ایستگاه پیاده شده تا مرا ملاقات کند. گفت که شما که آزاد می گردی، تحت تعقیب هستی. علت هم این بود که شهید قدوسی هم جزو همان پرونده بود. ایشان را برده بودند بازجویی و آزاد کرده بودند. او آمده بود و به دوستان گفته بود که یک پرونده 11 نفری در سال 42 در قم داشتیم و این گروه لو رفته است. جزو آن پرونده آیت الله منتظری، مرحوم شهید ربانی شیرازی و آقای آذری قمی هم بودند.
یک روز به خانه مرحوم شهید باهنر در میدان شاه (قیام فعلی) رفتیم. همه خوشحال به طرف منزل ایشان رفتیم. ایشان دو اطاق در طبقة دوم منزلی اجاره کرده بود. خوشبختانه خانمشان هم خانه نبود و ما توانستیم خودشان را از خانه بیرون کنیم و بنشینیم حرف هایمان را بزنیم! این دوست عزیز و قدیمی وقتی فهمید ما می خواهیم حرف هایی بزنیم که او در آن جا نباشد، مطلقاً نگران و ناراحت هم نشد. با خوشرویی برای ما چای آورد و خودش هم از خانه بیرون رفت. این خاطره فراموش نشدنی است.
اما از شهید رجایی خاطرات زیادی دارم که شیرین ترین و جالب ترین آن خاطرة زندان در سال 52 و 53 است. ما هر دو زندان بودیم، البته زندان انفرادی. من در سلول شمارة 20 کمیتة مشترک خراب کاری بودم و او در شمارة 18 بود. بین دو سلول ما یک سلول فاصله بود. با این حال من با شهید رجایی ارتباط داشتم.
من با مورس به اطاق و سلول بغلی چیزهایی را می گفتم و او با مورس به شهید رجایی می گفت. شهید رجایی هم با همین وسیله پاسخ من را می داد و من هر روز چند بار با ایشان سلام و علیک و حرف می زدم. گاهی هم که ما را به دستشویی می بردند، در فاصلة غیبت نگهبان، پرده ای را که روی در بود، پس می زدیم و از روزنة آن با هم صحبت می کردیم. بارها به این وسیله با هم صحبت کردیم. البته مرحوم شهید رجایی سیگار نمی کشید و سیگارهایش را برای من نگه می داشت. جای مخصوصی می گذاشت و من سیگارها را برمی داشتم.
امام به هر دو شهید علاقة زیادی داشت. آقای باهنر را از پیش می شناخت و مرحوم مطهری و مرحوم بهشتی از او تعریف های خیلی زیادی کرده بودند. البته آقای باهنر هر وقت خدمت امام می رسید، اصلاً یک کلمه حرف نمی زد و این هم حاکی از آن روحیة متین و آرام و بی تظاهر او بود. دیگران حرف های زیادی می زدند و می شنیدند، ولی او سکوت می کرد.
امام رجایی را درست نمی شناخت. در روزهای اول که ایشان به نخست وزیری معرفی شد، امام نمی دانست کسی که بر ما حضورش اصرار می ورزیم، چه شخصی است. لکن روزبه روز علاقة امام به رجایی بیش تر شد. این اواخر، واقعاً به شهید رجایی علاقة زیادی پیدا کرده بود. در جریان شهادت مرحوم رجایی، امام عمیقاً غمگین شد. یعنی از جمله مواردی که من احساس کردم امام از ته دل ناراحت و غمگین است، شهادت مرحوم رجایی و باهنر بود. امام در صحبتی اشاره کرد که مرحوم رجایی مرد عاقلی است و بنی صدر مرد کم عقل. البته به این صراحت نگفتند، اما مطالبی گفتند که این طور درک می شد. رجایی مرد مؤمن و متعهدی بود. امام به او اطمینان کامل داشت. به هرحال رابطة او با امام، رابطة فرزند و پدری بود.
بعد از شهادت شهید رجایی و شهید باهنر، از حضرت آیت الله خامنه ای، رییس جمهور وقت سؤال شد «آقای رییس جمهور، اطلاع دارید که به خصوص در کشور ما که انقلاب کردیم، نیاز بیش تر و مبرم به وحدت بین مسئولان مملکتی است. وحدت نظری که بین نخست وزیر شهید باهنر و رجایی رییس جمهوری بود در حل معضلات کشور، با توجه به جوی که آن روز بود، چه تأثیری داشت؟»
ایشان فرمودند «البته شما می دانید که این ترکیبی که شما ذکر کردید، فقط یک ماه بود، یعنی ریاست جمهوری آقای رجایی و نخست وزیری آقای باهنر بیش از یک ماه طول نکشید و در این یک ماه این دو برادر خیلی صمیمی و نزدیک بودند. مرحوم رجایی در کار نخست وزیری و ادارة دولت تجربیاتی داشت و عملاً این تجربیات را به شهید باهنر منتقل می کرد. شرکت در شورای امنیت کشور که در آن جا شهید شدند، جزو کارهایی بود که به عهدة شهید رجایی نبود، مگر در موارد استثنایی، اما ایشان شرکت می کرد. در کابینه هم حضور می یافت. این ها خیلی دوست بودند. مرحوم شهید رجایی به شهید باهنر ارادت داشت و متقابلاً باهنر هم به رجایی ارادت داشت. دو نفر مسلمان متعهد و همرزم صمیمی که از دیرباز با هم دوست بودند و هر دو در طول این مدت نه تنها بی اعتقاد و کم اعتقاد نشدند، بلکه این عقیدة کاری به یک ارادت تبدیل شد. این را من در حرکات و اظهارات اینها مشاهده می کردم. اگر این دو مسئولیت ادارة کشور را تمام مدت در این چهار سال به عهده داشتند و مسئولیتشان ادامه می یافت، به احتمال قوی بین این دو هیچ کدورتی به وجود نمی آمد.»
حضرت آیت الله خامنه ای دربارة تأثیر شهادت شهید رجایی و باهنر بر اتحاد نیروهای خط امام فرمودند «نیروهای خط امام در هنگامی که این دو شهید به شهادت رسیدند، از یک انسجام بسیار بالایی برخوردار بودند. این شهادت مردم را هرچه بیش تر با هم متحد کرد. می دانید که در مصیبت ها، حتی دشمن ها با هم دوست می شوند. این را باید دیده باشید. در مسائل عادی زندگی هم همین طور است. این مصیبت بزرگ همه را با هم مهربان کرد. اما این که شهید باهنر شهادتش چه تأثیری در انسجام حزب جمهوری اسلامی گذاشت؟ شهادت ایشان برای حزب یک ضایعه بود، کما این که شهادت هر دو اینها برای کل نظام و انقلاب ثلمه ای بود که به این آسانی ها جبران پذیر نیست. اما وقتی می بینیم که سرنوشت دومین دبیر حزب جمهوری اسلامی نیز به سرنوشت افتخارآمیز اولین دبیر کل این حزب دچار می شود، می فهمیم که دبیر کلی حزب و اساساً ارتباط با این حزب به معنای صف آرایی در مقابل دشمنانی است که برای از بین بردن مخالفان خود از هیچ جنایتی دریغ ندارند. ایشان در یک برهه ای از زمان در خط مقدم این صف آرایی قرار داشت. این احساس برای کسانی با این حزب سروکار دارند یک احساس مباهاتی می دهد. من افتخار می کنم که عضو حزبی هستم که دشمنان نسبت به آن حزب این قدر با خشونت برخورد می کنند، چون دشمن با هرجایی که با خشونت برخورد کند، آن جا جای بابرکتی است، هرجایی که دشمن با آن جا مهربان و بالطف برخورد کند، آن جا جای شک است
سید غلامعلی شجاعی ، از پاسداران شهر سلماس بود که در سال 1364 ، به حکم قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) فرماندهی واحد بسیج شهرستان نقده را بر عهده داشت. اما سینه ی سید غلام در شوق نبرد در جبهه های جنوب می سوخت و سرانجام نیز موفق شد موافقت قرارگاه حمزه (ع) را برای اعزام به جنوب دریافت کند. هنگامی که سید غلامعلی ، از زادگاهش سلماس ، عازم به جبهه بود ، مادرش در گوشه ای از محوطه ساختمان بسیج ، غلامعلی را به سینه اش فشرد و در زیر چادر مشکی اش در گوش غلامعلی چند جمله ی کوتاه زمزمه کرد که فقط غلامعلی و چند تن از نزدیکان آن را شنیدند: «پسرم ! تو را مثل علی اکبر امام حسین (ع) به میدان می فرستم ، مثل علی اکبر (ع) با دشمن جنگ کنید ، شهید بشوید ولی اسیر نه».
تنها دو ماه بعد از این خداحافظی شورانگیز ، سید غلامعلی شجاعی ، در حالی که جانشینی فرماندهی گردان حضرت علی اکبر (ع) از لشکر 31 عاشورا را بر عهده داشت ، در ساحل اروند (تیرماه 1364)، با آتش دشمن بعثی بال در بال ملائک گشود و پیکر پاکش در سلماس مدفون گردید.
عن الرضا علیهالسلام أنه قال له رجل من أهل خراسان:
یا ابن رسول الله رأیت رسول الله صلی الله علیه و آله فی المنام کأنه یقول لی:
کیف أنتم اذا دفن فی أرضکم بعضی فاستخفظتم و دیعتی و غیب فی ثراکم نجمی؟
فقال له الرضا علیهالسلام:
«أنا المدفون فی أرضکم،و أنا بضعة من نبیکم، و أنا الودیعة و النجم، ألا فمن زارنی و هو یعرف ما أوجب الله تبارک و تعالی من حقی و طاعتی، فأنا و آبائی شفعاؤه یوم القیامة، و من کنا شفعاءه یوم القیامة نجا و لو کان علیه مثل وزر الثقلین الجن و الأنس.»
مردی خراسانی به امام رضا علیهالسلام عرض نمود:
ای فرزند رسول خدا، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله را در خواب دیدم که به من فرمود:
«چگونه است حال شما آن هنگام که فردی از (خاندان) من در سرزمین شما دفن گردد و شما به حفظ این امانت من اهتمام نمایید و ستارهی من در خاک شما پنهان گردد؟»
امام رضا علیهالسلام فرمود:
«من هستم که در سرزمین شما دفن میگردم؛ من پارهی تن پیامبر شما هستم؛ و منم آن امانت و ستاره، آگاه باشید کسی که مرا زیارت کند، در حالی که بداند که خدای تبارک و تعالی (ادای) حق و پیروی مرا واجب ساخته است، من و پدرانم روز قیامت شفیعان او خواهیم بود، و کسی که ما روز قیامت شفیع او باشیم (از آتش دوزخ) رهایی مییابد، هر چند بار گناهان جن و انس بر او باشد.»
سنت ابتلا و امتحان و آزمایش، یکی از سنن و قوانین الهی است که برای محک زند ایمان مومنین و تمیز راستگویان از مدعیان ایمان، قرار داده شده است. خدای متعالی در قرآن کریم در چندین مورد بر این سنت تأکید کرده و این قانون عمومی و فراگیر را، گوش زد نموده است.
حمیری از حضرت رضا علیهالسلام روایت میکند که آن حضرت فرمود، امام صادق علیهالسلام میفرماید:
و الله لا یکون الذی تمدون الیه اعینکم حتی تمیزون و تمحصون ثم یذهب و لا یبقی من کل عشرة منکم و الا الاندر ثم تلا: ام حسبتم ان تدخلوا الجنة و لما یعلم الله الذین جاهدوا منکم و یعلم الصابرین. (آل عمران: 142) .
بخدا سوگند آنچه انتظارش را میکشید، و برای وقوع آن، چشم دوختهاید (دولت حق) بوجود نخواهد آمد تا این که آزمایش و گرفتار شوید و از هر ده نفر شما اندکی باقی بماند. خداوند میفرماید: آیا چنین پنداشتهاید که (تنها با ادعای ایمان) وارد بهشت خواهید شد در حالی که خداوند هنوز مجاهدان از شما و صابران و را مشخص نساخته است؟
در نقل دیگر، این حدیث چنین آمده است:
عن الرضا علیهالسلام قال: لا یکون ما تمدون اعینکم الیه حتی تمیزوا و تمحصوا فلا یبقی منکم الا القلیل ثم قرأ: الم - احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون (عنکبوت: 2).
ابن ابینصر میگوید: امام رضا علیهالسلام میفرماید: آنچه چشمهایتان را برای وقوع آن کشیدهاید به وجود نخواهد آمد تا این که گرفتار و آزمایش شوید و عده کمی از شما باقی و پایدار بماند. سپس این آیه را قرائت فرمود: الم: آیا مردم گمان کردند همین که بگویند ایمان آوردیم و به حال خود رها شوند و آزمایش نخواهند شد؟
امام رضا علیهالسلام میفرماید: عباس بن عبدالمطلب پیش امیرالمؤمنین آمد و گفت: اجازه بده تا برایت از مردم بیعت بگیرم. امیرالمؤمنین فرمود: فکر میکنی این کار را بکنند؟ عباس گفت: آری، امیرالمؤمنین فرمود: پس سخن خدا چه میشود:
«الم - احسب الناس ان یترکوا ان یقولوا آمنا و هم لا یفتنون - و و لقد فتنا الذین من قبلهم فلیعلمن الله الذین صدقوا و لیعلمن الکذبین - ام حسب الذین یعلمون السیئات ان یسبقونا ساء ما یحکمون - من کان یرجوا لقاء الله فان اجل الله لآت و هو السمیع العلیم. (عنکبوت: 1 - 5)
«الم - آیا مردم گمان کردند همین که بگویند: «ایمان آوردیم». به حال خود رها میشوند و آزمایش نخواهند شد
ما کسانی را که پیش از آنان بودند آزمودیم (و اینها را نیز امتحان میکنیم) باید علم خدا درباره کسانی که راست میگویند و کسانی که دروغ میگویند تحقق یابد؟ آیا کسانی که اعمال بد انجام میدهند گمان کردند بر قدرت ما چیره خواهند شد؟ چه بد داوری میکنند! - کسی که امید به دیدار خدا و رستاخیز) دارد (باید در اطاعت فرمان او بکوشید) زیرا سرآمدی را که خدا تعیین کرده فرا میرسد و او شنوا و داناست.»
حضرت سپس فرمود: کسی که لقای خدا را دوست دارد، اجلش فرا میرسد و (و به آرزویش خواهد رسید.) و کسی که با نفس سرکش و شهوات و گناهان مبارزه کند، و توشه برای خودش اندوخته است و خداوند بینیاز از جهانیان است .
احمد بن عمر و حسین بن یزید میگویند: خدمت حضرت رضا علیهالسلام رسیده عرض کردیم: ما از گشایش روزی و طراوت زندگی برخوردار بودیم اینک و ضعمان اندکی فرق کرده است، دعا کنید. خداوند نعمت سابقمان را بازگرداند، امام رضا علیهالسلام در پاسخ آنها فرمود: شما چه میخواهید؟ میخواهید پادشاه باشید؟ دوست دارید مثل طاهر (ذوالیمینن فرمانده لشکر مامون) و هرثمه (سردار معروف قشون) بوده باشید ولی برخلاف مسلکی که دارید (مذهب تشیع) مسلک دیگری داشته باشید؟ گفتیم نه، به خدا سوگند دوست نداریم و دنیا و هم ثروت و زر و سمی آن از ما باشد و مذهبی غیر از این، داشته باشیم، فرمود:
خداوند میفرماید:
ای آل داوود سپاس بگذارید و اندکی از بندگان من شاکرند (سبا:به خدا خوش گمان باشید، هر که به خدا خوش گمان باشد، مطابق گمانش با او رفتار میکند، و هر که روزی اندک را بپذیرد خدا عمل اندکش را قبول فرماید، و هر که به حلال کم، راضی شود و هزینهاش سبک گردد و عائلهاش رفاه یابند و خداوند درد و درمان دنیا را به او بنمایاند، و او را سالم از دنیا به بهشت منتقل سازد
امام رضا علیهالسلام در جواب نامه به خط خود نوشتند. بدرستی که خداوند بزرگ از دوستان و شیعیان ما در دولت باطل میثاق نامه صبر گرفته است، و پس بر حکم خداوند صابر باش. آن گاه که قائم قیام کند آنان خواهند گفت: وای بر ما چه کسی ما را از گورمان برانگیخت (یس: 52)
امام رضا(ع) نیز چون دیگر اجداد طاهرینش موضوع غیبت آخرین حجت حق را پیشبینی و شیعیان را برای برخورد با این پدیده آماده نموده است. در یکی از روایاتی که «حسن بن علی بن فضال» از آن حضرت نقل کرده، در این زمینه چنین میخوانیم:
کأنّی بالشیعة عند فقدهم الثالث من ولدی کالنعم یطلبون المرعی فلا یجدونه. قلت له: ولم ذاک یا ابن رسولاللّه؟ قال: لأنّ إمامهم یغیب عنهم، فقلت: ولم؟ قال: لئلاّ یکون لأحد فی عنقه بیعة إذا قام بالسیف .
گویا شیعیان را میبینم که به هنگام فقدان سومین فرزند من، مانند گوسفندانی که به دنبال چوپان خود میگردند سرگردانند و او را نمییابند. گفتم: چرا اینگونه است، ای پسر رسول خدا؟ فرمود: زیرا امامشان از آنها غایب شده است. پرسیدم: چرا؟ فرمود: برای اینکه به هنگام قیامش با شمشیر، بیعت هیچکس بر گردنش نباشد.
آن حضرت در روایت دیگری به نقل از رسول گرامی اسلام(ص) میفرمایند:
بأبی ابن خیرة الإماء ابن النوبیّة الطیّبة الفم، المنتجبة الرحم... و هوالطرید الشرید الموتور بأبیه و جدّه، صاحب الغیبة یقال مات أوهلک، أیّ واد سلک؟ .
پدرم به فدای فرزند بهترین کنیزان، فرزند آن [کنیز] اهل نوبه که دهانی خوشبو و رحمی نیکنژاد دارد. او رانده شده (دور افتاده)، بیخانمان و کسی است که انتقام خون پدر و جدش گرفته نشده و صاحب غیبت است. گفته میشود: او مرده یا هلاک شده است، در چه سرزمینی سیر میکند؟
همچنین امام هشتم شیعیان(ع) در زمینه غیبت آخرین امام، به نقل از پدران بزرگوار خود از رسول اکرم(ص) چنین روایت میکند:
والذی بعثنی بالحقّ بشیرا لیغیبنّ القائم من ولدی بعهد معهود إلیه منّی حتّی یقول أکثر الناس: ما للّه فی آل محمد حاجة، و یشکّ آخرون فی ولادته. فمن أدرک زمانه فلیتمسّک بدینه ولا یجعل للشیطان إلیه سبیلاً بشکّه فیزیله عن ملّتی و یخرجه عن دینی، فقد أخرج أبویکم من الجنّة من قبل، و إنّ اللّه عزّوجلّ جعل الشیاطین أولیاء الذین لایؤمنون.
سوگند به آنکه مرا به حق به عنوان بشارت دهنده برگزید، [امام] قائم از فرزندان من، براساس پیمانی که از جانب من برعهده اوست، از دیدهها پنهان میشود تا آنجا که بیشتر مردم میگویند: خدا نیازی به خاندان محمد ندارد. و گروهی دیگر در ولادت او شک میکنند. پس هر کس زمان او را دریابد بایستی به دین او درآویزد و به واسطه شک خود برای شیطان راهی به سوی خود باز نسازد، تا شیطان او را از آئین من زائل و از دین من بیرون نکند. همچنانکه پیش از این پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد. به درستی که خداوند عزّوجلّ شیطان را سرپرست (ولیّ) کسانی که ایمان ندارند، قرار داده است.
میگفت یادش به خیر، عیدی خوبی بود، امام دستور داد و رزمندگان از جان مایه گذاشتند، تا جایی موفق شدیم که امام خمینی(ره) پس از آن عملیات گفت: این یک فتحالفتوح است.
یکی از عملیاتهای موفقیتآمیز در دوران دفاع مقدس عملیات فتحالمبین در منطقه عملیاتی فکه بود که باعث پیروزی رزمندگان اسلام شد.
* عملیاتی به بزرگی همت ایران
این عملیات بزرگ در منطقهای به وسعت حدود 2 هزار و500 کیلومتر مربع انجام میشود. این عملیات با فرماندهی مشترک ارتش و سپاه با استعداد 35 گردان ارتش و 100 گردان از سپاه، جمعا به تعداد حدود صد هزار نفر نیرو صورت گرفت و در مقابل ارتش عراق از استعداد 7 تیپ زرهی، 20 تیپ پیاده، 10 گردان توپخانه معادل با حدود 80 هزار تا 160 هزار نیرو برخوردار بود.
درنهایت عملیات با پیروزی قاطع نیروهای ایران و آزادسازی حدود 2 هزار و500 کیلومتر مربع از مناطق اشغال شده توسط عراق به پایان رسید. تلفات نیروهای ایران حدود 30 هزار نفر و تلفات نیروهای عراق 25 هزار نفر به علاوه 15 هزار اسیر بود.
* یازهرا، یازهرا
این عملیات بزرگ که در تاریخ دوم فروردین ماه سال61 در غرب دزفول آغاز شد با رمز «بسمالله القاصم الجبارین. یا زهرا(س)، یا زهرا(س)، یا زهرا (س)» آغاز شد.
این عملیات بزرگ در تاریخ دوم فروردین ماه سال 1361 در ساعت 30 دقیقه بامداد در غرب دزفول و شوش(بدون آتش تهیه) آغاز میشود.
اهداف این عملیات انهدام دشمن، آزادسازی ارتفاعات و مناطق جنوب کشور بود رزمندگان سپاه، بسیج و ارتش جمهوری اسلامی ایران با شنیدن رمز عملیات، از کمین گاه های خود خارج شده و راه رسیدن به دشمن را در پیش میگیرند.
برای این مهم چهار محور فجر، قدس، نصر و فتح در نظر گرفته میشود، در همان ابتدای عملیات، دو گردان از سپاه و دو گردان از ارتش بدون درگیری با دشمن، از خطوط مقدم نیروهای عراق گذشته و اقدام به دور زدن توپخانه آنها میکنند. رزمندگان اسلام چنان هوشیارانه و با احتیاط کامل از روی سنگرهای دشمن عبور میکنند که حتی دشمن متوجه آنها نمیشود. بدین ترتیب رزمندگان خود را به نزدیک توپخانه عراق میرسانند. دشمن مشکوک میشود و در محور شمالی شروع به گلوله باران و شلیک منور میکند. 90 دقیقه ساعت پس از آغاز حمله، فرماندهان توپخانه دشمن خبر میدهند که مورد حمله قرار گرفتهاند و توپخانه آنان در حال سقوط است، ولی از فرماندهی جواب داده میشود هیچ علامتی که نشان از عملیات باشد، مشاهده نمیشود. بار دیگر مسئول توپخانه با التماس از فرماندهان رده بالا میخواهد که نیروی کمکی به محل اعزام دارند، ولی مجدداً مسئولان رده بالا این ادعا را به تمسخر گرفته و آن را ناشی از مصرف بیش از حد مشروبات الکلی میدانند. در خاتمه به توپخانه گفته میشود در جلوی شما چند گردان زرهی مستقرند و آنها هیچ گزارشی مبنی بر حمله ایرانیها ندادهاند، شما چطور ادعا میکنید که مورد حمله واقع شدهاید؟ در ساعت یک و پنجاه دقیقه، اولین خاکریزهای دشمن سقوط میکند. هم چنین خمپاره اندازهای دشمن واقع در ارتفاعات کوت کابون محاصره شده و به تصرف در میآید.
دو ساعت بعد در ساعت و 2 و 9 دقیقه بامداد دقیقه به تمامی یگانها در حالی که آتش تهیه وجود ندارد و دشمن نیز هم چنان در بی خبری است، دستور سرعت عمل داده میشود. ده دقیقه بعد از دستور قرارگاه فرماندهی ایران، دشمن متوجه حمله سراسری ایران شده و به تمامی نیروهای خود دستور آماده باش میدهد. در جبهه شمالی(قدس) با هجوم برق آسای رزمندگان اسلام، مواضع دشمن سقوط میکند و تانکهای آنها از مهلکه میگریزند و فرصت مناسبی پیش میآید تا تحکیم مواضع موقتی انجام گیرد.
* جبهه جنوبی سریعتر عمل کرد
در جبهه جنوبی (فتح) نیز با حمله سریع نیروها، ارتباط یگانهای دشمن در منطقه قطع میشود و آنها با سردرگمی به هر سو پراکنده میشوند تا از آتش رزمندگان اسلام در امان بمانند. در جبهه میانی(فجر) رزمندگان اسلام(سه راه) شلیبیه را محاصره میکنند و پس از نبردی سنگین، مواضع دشمن سقوط کرده و فرصت نفوذ به عمق مواضع دشمن فراهم میآید. در جبهه شمال شرقی منطقه عملیاتی(نصر) عملیات با موفقیت صورت میگیرد و فرماندهان بعثی بدون مقاومت جدی از مهلکه فرار میکنند. بدین ترتیب نیروهای عراقی از هر سو مورد هجوم قرار میگیرند و مواضع آنها یکی پس از دیگری سقوط میکند. عراقیها برای چندمین بار با توپخانههای خود تماس میگیرند تقاضای اجرای آتش میکنند، اما از آتش توپخانه خبری نمیشود. صدای تکبیر رزمندگان اسلام چنان رعبی در دل عراقیها میافکند که گروه گروه تسلیم میشوند. آرپی جی زنها و شکارچیان تانک با اقدامات متهورانه خود، حماسهای فراموش نشدنی خلق میکنند.
* دشمن تا بن دندان مسلح
دشمن در این عملیات قوای بسیار زیادی داشت و استعداد زیادی برای مقابله با ایران داشت در این قوا حضور گردانها و تیپ زرهی بسیار به چشم میخورد.
مسئولیت پدافند از منطقه غرب دزفول به عهده دو لشکر 10 زرهی و یک مکانیزه ارتش عراق بود و به تناسب میزان هوشیاری دشمن و آگاهی از عملیات نیروهای ایران، براستعداد آنها افزوده میشد. در مجموع، تمامی یگانهایی که قبل از شروع عملیات، در منطقه مستقر بودند؛ و نیز تمام یگانهایی که حین عملیات وارد منطقه شدند، عبارت بودند از
لشکر 10 زرهی؛ شامل: تیپهای 17، 42، 51 و 60 زرهی، تیپ 24 مکانیزه، تیپهای 55، 99، 423 و 505 پیاده، لشکر یکم مکانیزه؛ شامل تیپهای 34 و 51 زرهی، تیپهای یک و 27 مکانیزه، تیپهای 93، 96، 109 و 426 پیاده، لشکر سوم زرهی شامل تیپهای ششم و 12 زرهی، تیپ 8 مکانیزه، لشکر ششم زرهی؛ شامل تیپ 25 مکانیزه، لشکر 9 زرهی؛ شامل، تیپ 14 مکانیزه و تیپهای 35 و 43 زرهی، لشکر 7 پیاده، شامل: تیپهای 19 و 38 پیاده، یگانهایی با ماموریت های ویژه تیپهای 10، 11، 12، 13، 14، 15، 19، 603، 604، 605، تیپهای مستقل تیپ مکانیزه گارد ریاست جمهوری، تیپ 10 زرهی، تیپهای 91 و 92 پیاده و تیپ 5 گارد مرزی، کماندو 9 گروهان، توپخانه، 4 گردان از لشکر 10، 4 گردان از لشکر 1، 3 گردان از لشکر 3، گردان 217بود که همگی نشان از استعداد بسیار زیاد عراق در این منطقه برای مقابله سخت با لشکر اسلام دارد.
* رزمندگان سرافزار و دلیر
قرارگاه مرکزی کربلا با فرماندهی مشترک نیروی زمینی ارتش و سپاه پاسداران، هدایت کلی عملیات را بر عهده داشت که چهار قرارگاه فرعی زیر تحت امر آن بود قرارگاه قدس هدایت نیروهای ارتش، تیپ 84 پیاده خرم آباد با سوم گردان، تیپ دوم زرهی لشکر 92 زرهی اهواز با 3 گردان، سپاه، تیپ 41 ثارالله علیه السلام با شش گردان، تیپ 14 امام حسین علیه السلام با 9 گردان، عناصری از سپاه ایلام بود.
در این عملیات قرارگاه نصر هدایت نیروهای ارتش تیپهای یکم، دوم و سوم از لشکر 21 پیاده حمزه با 10 گردان، تیپ 58 ذوالفقار با 4 گردان، سپاه: تیپ 27 محمد رسول الله (ص) با 9 گردان، تیپ هفت ولی عصر (عج) با 9 گردان را برعهده داشت.
در منطقهای دیگر از این عملیات قرارگاه فجر هدایت نیروهای ارتش لشکر 77 پیاده خراسان با 3 تیپ، سپاه تیپ 33 المهدی (عج) با شش گردان، تیپ 46 فجر با پنج گردان، تیپ 17 علی ابن ابی طالب(ع) با شش گردان امام سجاد(ع) با 11 گردان را برعهده داشت.
در قرارگاه فتح هدایت ارتش تیپ یکم لشکر 92 زرهی، تیپ 55 هوابرد، تیپ 37 زرهی شیراز و سپاه تیپ 25 کربلا، تیپ هشت نجف با هشت گردان حضور داشت.
در مجموع حدود 100 گردان از سپاه و 35 گردان از ارتش در عملیات شرکت کردند و هم چنین واحدهایی از توپخانه، هوانیروز و نیروی هوایی ارتش، مهندسی جهاد سازندگی و مهندسی سپاه و ارتش، پشتیبانی عملیات را بر عهده داشتند.
* مرحله دوم عملیات فتح المبین دو روز بعد
ساعت یک بامداد چهارشنبه چهارم فروردین مرحله دوم عملیات فتح با کلمه رمز «یا زهرا» آغاز شد و نیروهای ایران اسلامی در اولین ساعات شروع عملیات، تلفات سنگینی بر قوای دشمن وارد آوردند و به مواضع او در جبهه های غرب شوش و دزفول دست یافتند.
در این مرحله از عملیات تنگه رقابیه و ارتفاعات میشداغ پاکسازی شد. تعداد 4 هزار موشک و 13 دستگاه کاتیوشا به دست رزمندگان اسلام افتاد و 20 قبضه توپ سالم به غنیمت گرفته شد و تیپ 96 ارتش عراق از هم پاشید و فرماندهان تیپهای 96 و 60 همراه با چند تن از افسران ارشد آنها به اسارت در آمدند. مجموعه اسرای شمارش شده تا مرحله دوم عملیات از مرز 6 هزار نفر گذشت.
* مرحله سوم عملیات فتح المبین سه روز بعد
در سومین مرحله عملیات فتح بزرگ «فتح المبین» مهمترین مواضع حیاتی دشمن در غرب شوش و دزفول فتح شد. این مرحله از عملیات که ادامه عملیات فتح محسوب میشد، ساعت 22 و 30 دقیقه شب شنبه 7فروردین با نام فتح المبین و با کلمه رمز «یا زهرا» در شمال غربی شوش آغاز شد و رزمندگان ایران اسلامی موفق شدند ضمن انهدام سه تیپ رزمی عراق، حدود 5 هزار تن دیگر از قوای دشمن را به اسارت در آورند.
در این عملیات سنگین که پیروزی عظیمی برای جمهوری اسلامی ایران محسوب میشد، مهمترین پایگاههای کنترل و دفاع هوایی ایران و حساسترین مواضع حیاتی دشمن در غرب شوش و دزفول از اشغال عراقیها خارج شد و حدود 70 تانک و نفربر به دست قوای اسلام افتاد.
رزمندگان ایران مرکب از دلاورمردان ارتش جمهوری اسلامی، جان برکفان سپاه و بسیج با شکستن نخستین خطوط دفاع دشمن پایگاه های رادار و سایت چهار و پنج واقع در حوالی منطقه ابوصلیبی خات را به محاصره در آوردند.
تعداد هواپیمای سرنگون شده دشمن از آغاز عملیات فتح تا پایان مرحلهی سوم عملیات به 14 فروند رسید. در این عملیات تیپهای یک پیاده مکانیزه، تیپ پیاده 93 و تیپ 10 نیروهای ویژهی ارتش عراق به کلی متلاشی و اکثر نفرات این سه تیپ کشته، زخمی و یا به اسارت ارتش اسلام درآمدند و علاوه بر نابودی تعداد بسیار زیادی تانک و نفربر، خودرو و مهمات، دهها دستگاه تانک، نفربر و خودرو ارتش متجاوز عراق به همراه مقادیر قابل توجهی مهمات به دست رزمندگان ایران اسلامی افتاد. طی این عملیات هزاران تن از قوای عراق به اسارت درآمدند.
* مرحله چهارم عملیات فتح المبین فردای مرحله سوم
در چهارمین مرحله عملیات که سحرگاه روز یکشنبه 8 فروردین با نام فتح و با کلمه رمز «یا زهرا» آغاز شد رزمندگان غرور آفرین ایران اسلامی موفق شدند با عملیات برق آسا و کوبنده خویش مناطق سندال، چنانه و عین خوش (پادگان ارتفاعات عین خوش)، دشت عباس، امام زاده عباس، ارتفاعات تینه و ابوقریب، واوی، و ارتفاعات بسیار مهم و استراتژیک دوسلک (مرکز فرماندهی و تدارکاتی دشمن) در منطقه برغازه را به تصرف در آورند.
هم چنین بعد از ظهر همان روز، تیپهای 421 و 96 ارتش عراق پس از عملیات رزمندگان افتخارآفرین ایران اسلامی به طور کامل متلاشی و کلیه نفرات این دو تیپ کشته، مجروح و یا اسیر شدند.
در این مرحله از عملیات مناطق دشت عباس و امامزاده عباس در شمال غربی منطقه شوش و منطقه عین خوش از وجود تجاوزگران عراقی پاک سازی و به کنترل کامل نیروهای ایرانی درآمد و تعداد اسرای شمارش شدهی دشمن تا پایان مرحله چهارم عملیات فتح به بیش از 15 هزار تن رسید.
هم چنین در این مرحله صدها تن از قوای دشمن به هلاکت رسیدند، تعداد 200 دستگاه خودرو، هشت دستگاه تانک به همراه مقادیر بسیار زیادی سلاحهای سبک و مهمات به غنیمت سپاهیان سلحشور اسلام در آمد و ضمناً تعداد هواپیماهای سرنگون شده دشمن به 18 فروند رسید.
ارتفاعات تینه که از بزرگترین حوضچه های نفتی شمال خوزستان میباشد از وجود نیروهای دشمن پاک شد و چاههای نفت ابوقریب به کنترل کامل رزمندگان اسلام در آمد.
آنچه در این عملیات بسیار حایز اهمیت است آن است که امام خمینی(ره) پس از پیروزی کامل در این عملیات آن را فتحالفتوح نامید و این نشان از اوج موفقیت در این عملیات است
آنها براى حملهى به جمهورى اسلامى استدلال دارند. به نظر من استدلالشان از دیدگاه آنها استدلال تامى است. در یک نقطهى بسیار حساس جهان از لحاظ جغرافیائى، یعنى این نقطهى خاورمیانه، خلیج فارس، دریاى سرخ، شمال آفریقا، بخشى از مدیترانه - این حوزهى عظیمى است دیگر - مجموعهى امت اسلامى واقع شده. الان شما ببینید از این پنج تا، شش تا گذرگاه آبىِ حساسِ حیاتى که در دنیا وجود دارد، سه تایش توى این منطقه است: تنگهى هرمز است، کانال سوئز است، بابالمندب است. اینها گذرگاههاى مهمى است که تجارت جهانى متوقف به اینهاست. شما نقشهى جهان را بردارید جلوى رویتان نگاه کنید، خواهید دید که این چند تا مرکز چقدر براى ارتباط تجارى و ارتباط اقتصادى دنیا مهم است. بنابراین، این منطقه، منطقهى حساسى است. حالا در این منطقهى بسیار حساس، یک قدرتى دارد قد میکشد و روزبهروز خودش را بیشتر نشان میدهد. این قدرت با همهى خواستههاى استکبارى و دستگاههاى کمپانىها و شبکههاى عظیم اقتصادىِ مفسد فىالارض مخالف است؛ با نظام سلطه مخالف است، با سلطهگرى مخالف است، با ظلم مخالف است؛ خوب، این خیلى براى دستگاه استکبار مهم است.
و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة
آیهى قرآن است که «و اعدّوا لهم ما استطعتم من قوّة و من رباط الخیل.» این، مرتبهى افضلِ آن چیزى است که کشور و ملت ما، در دوران جنگ تحمیلى مشاهده کردند. این، دشمنان را مىترساند و دوستان را خرسند، امیدوار و مطمئن مىکند. این، نشان مىدهد که جمهورى اسلامى را دیگر نمىتوان غافلگیر کرد. این، نشان مىدهد که جمهورى اسلامى، گلِ خوشبوى معطّر زیبا را، آن چنان بىدفاع نگذاشتهاند که دست دشمن، از هر طرف به تطاول دراز شود و آن را پرپر کند. این، شمشیر ذوالفقار است؛ شمشیر دودَمى که هم خوشحالکنندهى دوستان است، هم ترسانندهى دشمنان. هم براى ایجاد آمادگى لازم در هنگام خطر است و هم براى پیشگیرى از طمعورزى دشمن. هر ساعتى که شما در اینجا در صف سان، در هنگام رژه، در هنگام تمرین و مانور مىگذرانید (یعنى از وقتى که از خانه و شهر خود خارج شدید، تا وقتى که انشاءاللَّه با سلامتِ کامل به آنجا برگردید)، همهاش حسنه و صدقه است. هر قدم شما حسنه و صدقه و براى آن نیّت و هدف است. وجود همهى آن جماعتِ عظیمِ رزمندهى منتشر در سراسر این کشور - که امام عزیزِ این امت دربارهشان فرمود «مملکتى که اسلامى است، همهى افرادش باید به این معنا نظامى باشند» - حسنه و صدقه است.
بیانات در مانور عظیم عاشورا توسط سپاه پاسداران انقلاب اسلامى25/03/1374
محکوم به شکست
بدانید که دشمن اسلام و دشمن ملتها و دشمن استقلال و آزادى کشورها، اگر به کشورى هم تعرّض نمىکند، نه از باب این است که نمىخواهد؛ از باب این است که نمىتواند. هیچ قدرت مادّىاى در دنیا وجود ندارد که بتواند با ملت ایران، با این ملت یکپارچه و مستحکم و مؤمن و با این احساسات صمیمانهى بین مسؤولان و ملت مبارزه کند و بر آن فائق آید. هر کس با چنین ملتى مبارزه کند، محکوم به شکست است. هر کس با چنین کشور و ملت و حکومتى دربیفتد، محکوم به هزیمت است. با مردمى که خدا را یارى مىکنند، اسلام را یارى مىکنند، به قرآن عمل مىکنند، در سرنوشت خود حاکمند، قدر آزادى و استقلال را مىدانند، در صحنه حضور دارند و مسائل را تحلیل مىکنند، هر کس مواجه شود و مقابله کند، خودش شکست خواهد خورد و این ملت پیروز خواهد شد.
بیانات در اجتماع بزرگ مردم بندرعباس 28/11/1376
خشم دشمنان
اینکه مىبینید دستگاههاى تبلیغاتى استکبار جهانى - که بلندگوهاى استکبار در سراسر عالم براى پیشبرد تبلیغاتى مقاصد استکبارى هستند - هر گاهى یک بار برخى از کشورها و بخصوص جمهورى اسلامى ایران را به خاطر داشتن سلاح، یا ساختن سلاح، یا ایجاد مانور و یا آراستن نیروهاى مسلّح، مورد سوءِذکر قرار مىدهند و ناسزا مىگویند، نشانهى این است که جمهورى اسلامى به درستى بر روى تنظیم و ترتیب و تکمیل نیروهاى مسلّح و قدرت نظامى تکیه کرده است.
بیانات در مراسم مانور ذوالفقار 05/07/1376
متجاوز تو دهنی خواهد خورد!
ارتشِ دفاعى و نیروهاى مسلّح ما، هیچ کس را در این منطقه و هیچ ملت و کشورى را در سطح جهان، تهدید نمىکند. تنها کسى که مورد تهدید ارتش جمهورى اسلامى ایران است، متجاوز است. کسى که قصد تجاوز کند، تو دهنى خواهد خورد. ارتش جمهورى اسلامى ایران، فقط براى متجاوز و کسى که قصد تعرّض به این کشور، این ملت و این نظام را داشته باشد، خطر است. امروز در منطقهى ما، خطرى که امنیت منطقه و تمامیت ارضى کشورهاى منطقه و همسایهى خود را تهدید مىکند، خطر رژیم اشغالگر قدس است. ملتها و دولتهاى منطقه باید این حقیقت را با تمام وجود، احساس و ادراک کنند. بدیهى است، هر کس که آن رژیم متجاوز و متعرّض و غیر قانونى را پشتیبانى مىکند، در جرائم آن، سهیم و شریک است. امروز صهیونیستها و پشتیبانانشان آن قدر گستاخ شدهاند و وقاحت را به جایى رساندهاند که در اطراف دنیا راه مىافتند و علیه جمهورى اسلامى، تبلیغ مىکنند! اگر ملتها و دولتهاى منطقه، فراموش نکنند که نظام غاصب صهیونیستى براى چه و چگونه به وجود آمد، گستاخى او به اینجاها نمىرسد؛ و الاّ ملتهاى منطقه را خطر بزرگى تهدید مىکند. پشتیبانان رژیم صهیونیستى هم در هر تعرّض و تجاوز و حرکتى که علیه کشورهاى همسایهى سرزمین مقدّس فلسطین انجام گیرد، سهیم خواهند بود.
بیانات در مانور بزرگ ولایت03/03/1375
حتّى یک قدم عقبنشینی نمیکنیم
این ملت، ملتى نیست که با تهدید و ارعاب و حضور تهدیدآمیز قدرتهاى مادّى - که عادت کردهاند حرف خود را علیه ملتها و جوامع به کرسى بنشانند - پا عقب بگذارد، قدرت خود را فراموش کند و به ضعف تلقینى دشمن گوش دهد. این ملت مىداند که قوى است و فهمیده که داراى اقتدار است. معناى این مانورها و این اجتماعات مبارک و منوّر این است. مانور ما، تهدید هیچ همسایه و هیچ ملت و دولتى نیست. علىرغم تبلیغات امریکایى و صهیونیستى و بوقهایى که در طول این هجده سال، همواره خواستهاند ایران اسلامى را تهدیدى علیه کشورهاى خلیج فارس نشان دهند، ملت ایران علیه کشورهاى خلیج فارس و ملتهاى همسایه و هیچ کشور دیگرى که متعرّض به آن نباشد، تهدیدى به وجود نمىآورد.
ما کسى را تهدید نمىکنیم؛ امّا در مقابل آن قدرتهایى که عادت کردهاند همهى ملتهایى را که حاضر نیستند در مقابل آنها زانو بزنند، تهدید کنند و به آنان زور بگویند، این ملت با قدرت و توانایى خود و با تکیه به خدا و دستورات قرآن مقدّس که به او گفته است به خدا تکیه کن و از کسى نترس، تصمیم دارد که بایستد، تهدید نشود و تهدید آنها را جدّى نگیرد و از مواضع بحق و از راه و مدّعاى حقطلبانهى خود، حتّى یک قدم عقب ننشیند. مضمون حقیقى این مانورها، این است. ما کسى را تهدید نمىکنیم. اگر کسانى، دولتهایى، سیاستمدارانى، مطبوعاتچیهایى دوست دارند که براى سرگرمى خودشان، یا براى سرگرمى مردمشان، وانمود کنند که ایران اسلامى به عنوان یک همسایه، آنها را تهدید مىکند، این بسته به میل خود آنهاست. نیروى ما در خلیج فارس و در محدودهى کشور، براى دفاع از مرزهاى این میهن پرافتخار اسلامى، براى دفاع از استقلال این ملت و براى ایستادگى در مقابل قدرتهاى زورگوست.
By Ashoora.ir & Night Skin