سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

این را بدانید که رهبری امام تداوم رهبری رسول‌الله(ص) است. اطاعت از او اطاعت از پیغمبر خدا و اطاعت از پیغمبر خدا اطاعت از خداست. نافرمانی او نافرمانی خداست، هر که ولایت امام خمینی را به هر صورت انکار یا تخطئه کند کافر است./
 اصغر کاشانی حصاری
*********
هر کس به ولایت فقیه پایبند باشد بقیه امور او ـ اگر انجام شود ـ به نحو احسن قبول می‌شود، وگرنه عبادات دیگر بدون پایبندی به اصل ولایت فقیت مانند نماز بی‌وضوست./
سیدمحمود موسوی
*********
ما شیعیان معتقد به ولایت فقیه هستیم و اعتقاد داریم که باید تابع محض ولی‌امر باشیم./
حسن حسنلو
*********
ما به خود می‌بالیم که پروانه‌وار بر گرد شمع ولایت فقیه بگردیم و بسوزیم و بدان سوختن می‌نازیم که حیات ما در سوختن ماست بر محور شمع هدایت ولایت فقیه./ محمود احمدی
*********
مهمترین اصل و پایه برای رسیدن به هدف بنا به آیات و روایات، قبول ولایت است و پذیرش سرپرست و اطاعت از اوست، که ولی مطلق خداوند متعال است و او این ولایت را به انبیای خود داده، و پس از انبیا به امامان معصوم و منصوب از جانب خود ـ که دوازده تن هستند ـ داده است، و در زمان غیبت امام عصر(عج) فقهایی که بر نفس خویشتن غلبه کرده حافظ دینشان و مطیع فرمان مولای خود باشند؛ که در این عصر امام خمینی است./
سیدمحمود موسوی
*********
اسلام بدون ولایت فقیه درخت بی‌ثمری است و کامل نیست. مردم مسلمان باید فقیهی داشته باشند که دارای خصوصیات و شرایط و مراتب معین شده از معصومین و علمای سلف باشد. اسلام یعنی ولایت، و یعنی حکومت اسلامی و نظام اسلامی براساس ولایت امیرالمؤمنین(ع). آنچه خدا طالب است حب علی‌ابن ابیطالب(ع) است براساس قرآن و عترت رسول الله(ص)، که خوشبختانه در حال حاضر جمهوری اسلامی در این مسیر مشغول می‌باشد./
 ابوالفضل نقّاد 
*********
همیشه پشتیبان ولایت فقیه باشید و به قول امام عزیزمان پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا آسیبی به مملکت نرسد. پس در زمان غیبت امام زمان(عج) ولی‌امر و صاحب اختیار ما ولایت فقیه می‌باشد و تمامی اختیارات را نیز دارد ـ در امور شرعی و اجتماعی و سیاسی و دیگر اموری که مربوط به مسلمین می‌باشد. پس باید کوشا باشیم و دقیقاً پیرو خط امام و رهبری، که همان راه خدا و رسول خدا و ائمه معصومین(ع) می‌باشد. و اما در حال حاضر الگویی از اسلام واقعی و رهنمودهای امام واجب‌الاجرا می‌باشد و از روحانیون هستند که می‌توانند اسلام اصیل را عرضه کنند./
غلامرضا مشهدالکوبه فراهانی
*********
تاریک‌اندیشان و کج‌فهمان مارق و همچنین کسانی که برای رهایی از گرداب حسد در مرداب نفاق فرو می‌روند بدانند که، ولایت فقیه تجلی باشکوه امامت مهدی(عج) است، که در غیر این صورت احکام تضییع، و سنت تعطیل، و اسلام غریب، و امت تهدید می‌گردد... خدا فرمان داده است که ایمانمان را در «اطیعوالله واطیعوا الرسول و اولی‌الامر منکم» به اثبات برسانیم./
 علیرضا غفاری
                                                                                *********
الحمدالله که من در این دوران زندگی می‌کنم، و در زمان و مکانی هستم که در آنجا حرکت است. در آنجا جلوه امامت امت و رهبری امت مسلم را ولی‌فقیه به عهده دارد. حمد و سپاس خدای را که توانستم این ولایت را بپذیرم و در راه اهداف اسلام جان ببازم./
 مجید مرادی‌نور
                                                                               *********
هموطنان مبارز و انقلابیم، ولایت فقیه استمرار راه انبیاست. اسلام پس از گذشت سالها بار دیگر جانی دوباره گرفته است. قلب اسلام ولایت فقیه است پس ولایت فقیه را باید سالم نگه داریم تا اسلام جانش سلامت باشد./
 بخش‌الله میرزایی
                                                                              *********
از شما می‌خواهم که هرگز ولایت فقیه را تنها نگذارید و پشت سر او چون کوه استوار باشید، و هیچگونه یأس به خود راه ندهید./ محمد کریمی
                                                                            *********
مسئله اطاعت از مقام رهبری و پذیرفتن ولایت فقیه نباید فراموش شود، زیرا که اگر قرار باشد اطاعت از ولایت فقیه نباشد و حزب‌گرایی و فردگرایی باشد، و هر کس برای خود راهی را برود، مطمئناً و یقیناً به پیروزی نخواهیم رسید. لذا همه با هم باید دور و بر ولایت فقیه را خالی نکنیم و از امام عزیزمان با وحدت یکپارچه خود حمایت کنیم./ سعید رحیمی فاضل
                                                                            *********
تکلیف ما این است که فقط و فقط دنباله‌رو خط اصیل امام خمینی، که همان مکتب راستین و انقلابی اسلام است، باشیم. و به گفته شهید شریعتی خون انقلاب حسین(ع) را در رگهای امام خمینی مدظله می‌توان یافت. هشیار و بیدار با حکم شرعی و انسانی و فطری با گروهها و جریانهای مذکور و مظاهر زر و زور و تزویر و کفر و شرک و نفاق و ظلم و ستم و تعدی و تجاوز و تباهی و فساد و استثمار و استسمار و استکبار سرمایه‌داری جهانی ـ تحت فرمان ولایت فقیه عادل، اعلم، آگاه، شجاع، مبارزه، مجاهد، مسئول ـ مبارزه‌ای بی‌امان داشته و زمینه را جهت حکومت الله برای مستضعفان آماده سازیم./
 مجید فخاران

 

*********

از ولایت فقیه حمایت کامل کنید، چون اگر ولایت فقیه باشد دین هم هست و کشور هم هست و آنچه از زبان ولایت فقیه جاری شود چراغ فروزانی است برای مردم آن زمان، و زنگ هوشیاری و بیداری است./

 حسن حیاتی 

    *********

پیرو ولایت فقیه باشید که پیروی و اطاعت ولی فقیه، اطاعت از امام زمان است،‌و مطیع امام زمان بودن فرمانبرداری از خداوند است./

بهمن حسینی

*********

خدا را شکر کنید که چنین رهبری برای ما فرستاد. او بود که ما را از ظلمت به سوی نور دعوت کرد پس قدر این رهبر را بدانید و دست از یاری او برندارید، چون راه او راه پیامبران است، و هدفش اسلام می‌باشد. امیدوارم که امام را تنها نگذارید و همیشه پشتیبان و پیرو ولایت فقیه باشید./

محسن کاظمی

*********

باید شما حافظ ولایت و امام باشید و رهبر را همچون نگین انگشتری در دست، میان خود بگیرید./

 حسین تقی‌پور

*********

هر نعمتی شکری دارد،‌و شکر نعمت اسلام به فرموده امامان، وفادار ماندن به آن است و وفادار ماندن به رهبری معظم آن، مقام شامخ ولایت فقیه و اولی‌الامر، می‌باشد./

 مهدی حمیدیان

*********

بعد از سالها که در خواب غفلت بودم و سرمایه عمرم را بیهوده به هرز دادم ندای رسای امام بزرگوار حجاب قلبم را در هم درید و دریچه‌ای از نور به رویم گشوده شد تا در سایه ولایت او خودم را بشناسم و وظیفه خود را احساس می‌کنم./

 محمود رفیعی

*********

بار خدایا، نعمتهایی را به من دادی که من شایستگی و لیاقت آنها را نداشتم؛ از میان ادیان، کاملترین دین یعنی اسلام، خط ولایت و خط اصیل و خط امام. و از میان زمانها، زمان انقلاب اسلامی ایران. و از میان رهبرهای دنیا بهترین راهبر را به من عطا کردی؛ سیدی از ذریه رسول‌الله(ص) و از سلاله حسین(ع) یعنی حضرت امام خمینی مدله العالی را رهبر من قرار دادی./
 محمدصادق تائبی


نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 4:38 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

دُوَل جمع دولة است، یعنى چیزى که دست به دست مى‌گردد. طبیعت مظاهر دنیوى این است که در حال تغییر و تحول است، نباید خیال کنیم آنچه که از مال و جاه و امکانات و صحت و عافیت در دست مااست تا پایان عمر باقى مى‌ماند، اینطور نیست، چه بسا از ما گرفته مى‌شود. مراد از دنیا که مى‌فرماید: هرکه امیدش را از آن قطع کند خیال خود را راحت کرده، دنیاى مذموم است؛ یعنى آن چیزى که انسان براى خود و هواى خود مى‌طلبد، نه معالى امور و خیرات اخروى و نه آن چیزهایى که انسان براى وظیفه باید به دست آورد و نه عمران و ساختن عالم، اینها مراد نیست



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:19 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

گروه دوم آن کسانی هستند که بر آن جهالت و بی‌خبری پافشاری می‌کنند. اگر این ایمان جدید با انگیزه‌های نفسانی آنها مواجه شد و در جهت مقابل این انگیزه‌ها قرار گرفت اینها بجای اینکه آن ایمان را که حقیقت است بپذیرند، تسلیم آن انگیزه‌های نفسانی خودشان می‌شوند که آن انگیزه‌ها این ایمان را رد می‌کند. اما آن انگیزه‌ها چیست؟

فرض کنید که حق در یک جامعه‌ای مطرح می‌شود، عده‌ای در آن جامعه قدرت دارند و تسلیم به این حقیقت مستلزم این است که پایه‌های قدرت آنها متزلزل بشود. مثلاً: اندیشه‌ی حاکمیت اسلام و حاکمیت قرآن و الله امروز در یک جامعه‌ای مطرح بشود، اولین کسی که با او مخالفت خواهد کرد آن کسی است که حاکمیت او بر یک اساس ضد خدایی بنا گذاشته شده و این طبیعی است که او قبل از اینکه ستیزه‌گری بکند، با این ایمان جدید مقابله می‌کند و به خاطر آن انگیزه‌ها در دل آنرا پس می‌زند. یا فرض کنید و قتی این فکر جدید مطرح شد، کسی که سالها نقطه‌ی مقابل آنرا ترویج می‌نمود و برای او استدلال کرده، حاضر نیست به آسانی در مقابل فکری که علیه آن یا چیزی که بطور طبیعی ضد آن هست تلاش کرده تسلیم این فکر بشود. برای مثال:

مقابله‌ی مارکسیسم با خداگرایی

آن روزی که مارکسیسم به شکل امروزی در نیامده بود، کسانی که سالها ترویج تفکر مارکسیستی و ایدئولژی مارکسیستی را کرده بودند، طبیعی است که اینها در مقابل فکر خداباوری و خداگرایی مقابله می‌کردند. در دوران مبارزات اولین کسانی که با فکر اسلامی مقابله می‌کردند وابستگان به دستگاه حکومت نبودند، چون آنها دیر خواب و کج فهم بودند و ملتفت مسائل نمی‌شدند. بلکه اولین کسانی که مبارزه می‌کردند همان مادیون حرفه‌ای و مبلغین مارکسیسم و دست پرورده‌شان بودند. دردانشگاهها و مراکز فرهنگی نوچه‌هایی داشتند که تبلیغ می‌کردند، استدلال می‌کردند، بحث می‌کردند، تفکر مادی و تفکر دیالکتیکی را ترویج می‌کردند آنوقت اگر یکی می‌آمد مثلاً: فکر اسلامی را بیان می‌کرد این معلوم بود که اصلاً حاضر نیست درباره‌ی این فکر بطور سالم تأمل کند و اجازه نمی‌داد آن حالت ذکر، یعنی تنبه و بخود آمدن را بخودش راه بدهد زیرا فکر جدید بر مبنای اندیشه‌ی الهی است و او سالها برای ترویج اندیشه‌ی مادی استدلال کرده، لذا سخت است که از همه‌ی اندوخته‌ها استدلال گذشته خودش صرف نظر کند.

جنگ رهبانان و صومعه‌داران با فکر دین و حقیقت‌

بهر حال آنجایی که فکر دین وحق در طول تاریخ مطرح می‌شده، یکی از قشرهائی که اول به جنگ این فکر آمده قشر رهبانان، صومعه داران، مدرسه‌داران، و کسانی بوده که برای نظام قدیم و اندیشه‌های قدیم و ارزش گذاری قدیم یک عمر استدلال کرده بودند و اینها دیر می‌پذیرفتند البته نه اینکه ممکن نبود بپذیرند، چون عالمی هم داریم که نه فقط کفر نورزیده، پوشیده نداشته و انکار نکرده بلکه تسلیم حقیقت نشده و روی آن انگیزه‌های درونی خودش خط بطلان کشیده، مثل اینکه زمان پیغمبر مثلاً عبدالله‌بن سلام آمد مؤمن شد در حالی که یک عالم یهودی بود یا کسان زیادی که از این قبیل بودند. پس یک انگیزه‌هم این است که : من جزومتوزیان اندیشه‌ی قدیم هستم چگونه در مقابل اندیشه‌ی جدید تسلیم شوم و آنرا قبول کنم؟ این هم یک وسوسه‌ی درونی است که انسانها را وادارد می‌کند در مقابل فکر جدید که فکر حقی هست بایستد، البته آن جائی که فکر جدید حق است، نه اینکه هر فکر جدیدی حق باشد، همه‌ی باطل‌های عالم هم یک روزی بالاخره بروز کردند و خودشان را مطرح نمودند. یکی از چیزهایی که موجب می‌شود در مقابل فکر حق و فکر الهی و اندیشه‌ی نبوتها (پیام پیغمبران) مقاومت بشود انگیزه‌ی آن کسانی است که برای فکر قدیم مدتها و دورانها استدلال کردند، این هم موجب می‌شود تا آدم کفر بورزد، یعنی بخاطر انگیزه پافشاری و اصرار کند بر انکار و بر عدم قبول و بر تسلیم نشدن.

انگیزه‌تعصب جاهلی و عدم قبول حق

یک انگیزه‌ی دیگر تعصب کور و کر است یعنی اینکه گذشتگان و پدران ما اینطور گفتند من چگونه بیایم از آنچه گذشتگانم گفتند سرباز زنم؟ پس تعصب جاهلی یعنی پایبندی بی‌دلیل هم یک انگیزه است، که بیشتر توده‌ی مردم وعوام مردم دچار یک چنین چیزی می‌شدندف اما به آسانی می‌شود این را شکست. انواع و اقسام غرورها، انواع و اقسام بهره‌مندیهای مادی و از باب مثال: آن کمپانی که مثلاً آورنده‌ی شراب از تاکستانهای الجزایر است در مقابل تفکر اسلامی انقلابیون الجزایر بیشتر پول خرج می‌کند تا آن کمپانی که پارچه تولید می‌کند برای اینکه دکانش تخته می‌شود. وقتی یک حکومتی سرکار می‌آید که با شراب مخالف است این کمپانی که درآمد سرشاری را از تاکستانهای الجزایر از دست می‌دهد خیلی طبیعی است که با این انقلابی که بر اساس انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان (90 – مائده) بوقوع پیوست مخالفت خواهد کرد. بهره‌مندی ‌های مادی بسته شدن دکانهای پول‌زا و درآمد زا یا انگیزه‌ی شهوت رانی‌ها پیش پا افتاده به خاطر اینکه جلو شهوت رانی‌هاشان گرفته شده، همه‌ی اینها با انقلاب اسلامی ما مخالفت کردند شما که جوانهای پاک هستید روی مسائل آرمانی بیشتر فکر کنید. اما مخالفت یک عده آدمهای ریش و سیبیل‌دار روپزدار، با انقلاب اسلامی برای این است که چرا نمی‌گذارید ما با زنهایمان بی‌حجاب بیائیم در خیابانها یک جولانی بزنیم و برگردیم؟ که اگر همین یک قلم را آزاد می‌کردند به مقدار زیادی این کذا و کذاها، دلشان از امام و از اسلام و از انقلاب اسلامی خوش می‌شد.

مقابله‌ی صاحبان قدرت با کلمه‌ی حق

البته این مانع‌ها همه به یک اندازه مانعیت ندارند. این حصارها و خاکریزها همه یکنواخت نیستند و در درجه‌ی اول آن کسی که پایه قدرتش متزلزل می‌شود او خیلی دیرتر تسلیم خواهد شد چون وسوسه‌ی سلطنت و حکومت خیلی وسوسه‌ی قویی است، ولذا شما دربین این پادشاهانی که زمان پیغمبر(ص) و بعد از پیغمبر(ص) بود به ندرت کسی را پیدا می‌کنید که به دعوت اسلام روی خوش نشان داده باشد مگر یکی دو مورد: مثل پادشاهی که زرتشتی و در بحرین بود یا پادشاهی که مسیحی و در حبشه بود و الا بقیه سخت برخورد کردند. در درجه‌ی دوم هم آن روحانیون وابسته به نظام ارزشی گذشته هستند درجه‌ی بعد از آن بهره‌مندیها ست درجه‌ی بعدش هم آن تعصبهاست و لذتها و شهوتها در درجه‌ی آخر قرار می‌گیرد. اما همه‌ی اینها مانع هستند و این انواع موانعی را که من شمردم اگر شما فکر کنید ممکن است بتوانید همه‌ی اینها را ریز کنید و از هر کدامشان انواع و اقسام مختلفی را پیدا کنید و با نگرش جامعه‌شناسانه نمونه‌هایش را امروز در اجتماعات کنونی دنیا در دنیا پیدا کنید. مثلاً: فلان روزنامه‌نگار در فلان جای دنیا چه انگیزه‌ای دارد که مخالفت کند؟ یا فلان آخوند به اصطلاح روشنفکر در فلان کشور عربی چرا مخالفت می‌کند؟ یا فلان استاد چرا مخالفت می‌کند؟ هر کدام یک دلایل ظریفی می‌تواند داشته باشد وقتی یک دعوت حقی مطرح می‌شود جناحهای مختلفی در مقابل این آیات صحیح که فرو خوانده می‌شود (اعم از متن آیات الهی یا آنچه که برخواسته‌ی از آن آیات است مثل آنچه که در انقلاب ما ارائه و مطرح شد) مقابله می‌کنند و شما اگر دقت کنید می‌توانید اینها را کاملاً پیدا کنید صنف صنف کنید. بهر حال اصول و کلیات همین چیزهایی است که من نگفتم و این انگیزه‌ها موجب می‌شود تا انسان کفر بورزد.

معنای کفر کافر

کفر یعنی چه؟ کفر به معنای پوشاندن است و کافر یعنی پوشاننده‌ی حقیقت به زارع هم کافر می‌گویند: چون زارع و کشاورز دانه را زیر خاک می‌کند. قرآن هم می‌فرماید: کمثل غیث اعجب الکفار نباته (20- حدید) پس کافر یعنی پوشاننده (کفران کننده) نعمت، انکار کننده نعمت، و کافر شدن به حق، یعنی پوشانده آن حقیقت و انکار کردن او است که این پوشاندن و انکار کردن دو معنای نزدیک به هم هستند و لذا در پوشاندن ذهن تان نرود به آنجا که اسنان یک چیزی را روی یک چیزی بکشد و او را بپوشاند آن ریشه‌ی اصلی لغت است که در مورد زارع گفتیم دانه را زیر زمین می‌پوشاند و پنهان می‌کند، اما وقتی لغت در جاهای مختلف بکار می‌رود بتدریج پوشاندن با انکار کردن تقریباً قرین و نزدیک می‌شوند. کافر نعمت یعنی کسی که نعمت را می‌پوشاند و آنرا انکار می‌‌کند.. این معنای کفران نعمت است و کفران حق کافر به حق شدن است، یعنی حق را پوشاندن و آنرا انکار کردن لذا تکیه کنید روی مسأله انکار نوع پوشاندنی که با انکار تجلی می‌کند این کافر است. پس کفر ورزیدن، یعنی پافشاری کردن بر آن انکاری است که در نتیجه آن عوامل بازدارنده بوجود می‌آید و آن عبارتند از: از تنبه باز دارنده و ازذکر که آن عوامل در آیاتی از قرآن تشبیه‌شدند به :

اغلال بازدارنده انسان از قبول حق

غل‌ها و زنجیرهایی که بر گردن کسی افتادند و اجازه نمی‌دهند که او راست بایستد اجازه نمی‌دهند او با سرعت به پیش برود، اجازه نمی‌دهد او پرواز کند. که در آیات مختلف قرآن آمده: اذالاغلال فی اعناقهم (71 – مؤمن) واولئک الاغلال فی اعناقهم (5 – رعد) و امثال ذالک. در آن قطعه اول سوره یس حدود هشت یا ده آیه یک بیان بسیار زیبا و موجز و پر مغزی از همین قضیه هست در برخورد با اینگونه افراد که خداوند می‌فرماید: لتنذر قوماً ما انذرآیائهم فهم غافلون لقد حق القول علی اکثر هم فهم لا یؤمنون انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون (6و7و8 – یس) ما غل‌ها را به گردن آنها گذاشتیم اینکه خدای متعال نسبت به غل گذاشتن را به خودش نسبت می‌دهد یک معنای جالب و لطیفی دارد که در جای خودش بیان خواهم کرد، و اینکه همه‌ی عوامل و پدیده‌هایی که در عالم هست در منطق قران بخدا نسبت پیدا می‌کند معنایش این نیست که خدا این کار را کرده و این بیچاره‌ها مجبور بودند بلکه یک معنای دقیق‌تر و ظریف‌تری دارد. حالا این غل‌هایی که بر گردن آنها گذاشته شده کدام است که نمی‌گذارد آنها آزاد حرکت بکنند یعنی آزاد بیندیشد؟ غل قدرت، غل پادشاهی، غل ثروت، غل بهره‌مندی، غل عنوان متولی‌ی نظام قدیم بر او صدق کردن است. این کسانی که کفر می‌ورزند یعنی به خاطر آن انگیزه‌های ضد ذکر و تنبه از حق روبرو می‌تابند کار اینها بسیار، بسیار مشکل است و این دو آیه درباره‌ی اینهاست.

بنابراین: ان‌الذین کفروا را نمی‌شود گفت کافران بطور مطلق یعنی کسانی که اعتقاد و ایمان نداشتند به خدا و لذا مطلق اینها را نمی‌گوئیم چون اصلاً مخاطب ایمان و دعوت الهی همان کفار و مشرکین مکه هستند. پس کسانی از میان آن مشرکین که کفر می‌ورزند، یعنی افشاری کنند بر عدم معرفت درست و بر تسلیم نشدن به حق، آن پافشاری کنندگان مورد نظرند، ولذا ترجمه‌ی ان‌الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم می‌شود: آنان که کفر ورزیدند، یکسان است که بیم بدهید آنها را، یا بیم ندهیدشان و بیم دادن،(انذار) کار پیغمبران است. بیم دادن، یعنی هشدار دادن و آنها را از وضع بد و غلطی که د رآن قرار دادند ترساندن، (این ترساندن را می‌گویند انذار دادن) که البته هر ترساندنی مورد بحث نیست. مثلاً: اگر صدای مخصوص در بیاورید که کسی از جا بپرد این را نمی‌گویند انذار، انذار یعنی از وضع بدی که در آن قرار دارند و از راه غلطی که در آن دارند حرکت می‌کنند و از سرنوشت شومی که درانتضار آنهاست، انها را بترسانی و بیم دهی. پیغمبران وقتی می‌آیند با جوامع بشری گمراه روبرو می‌شوند آنها را از وضع خودشان بیم می‌دهند و می‌گویند این چه غفلت و گمراهی و آلودگی وناپاکی است که در آن غرق هستند؟ کسانی که خودشان غرق هستند غالباً نمی‌دانند، ابزار علم را در اختیار دارند اما چون غرق در جاهلیت‌اند و واقعاً ملتفت نیستند و (البته یک عده‌ای آتش نفهمی اینها را می‌افروزند) نمی‌فهمند غرق در جاهلیت و غرق در آلودگی هستند و همه‌ی چیزهای بدی را را که این آلودگی را بوجود آورده خوب دانستند و به آنها مباهات کردند. بدترین چهره‌های شعارهای رایج بین بشری را نشان دادند مثلاً:

مفهوم مطلق آزادی

آزادی را یک مفهوم زیبای نسبی، یعنی برخی از آزادی‌ها خوب است و برخی از آزادی‌ها هم خیلی بد است. فرض کنید: اگر یک جنایتکاری بیاید و صد نفر بچه را قتل عام کند و صد خانواده را داغ دار کند بعد او را بگیرند ببرند زندان اگر آزادی یک مفهوم مطلق باشد، معنایش این است که این کسی که قتل و جنایت کرده این را هم بگوئید آزادش کنند. فرض بفرمائید: آزادی انسان برای جنایت، آزادی انسان برای آزردن دیگران، آزادی انسان برای ممنوع کردن آزادی دیگران، آزادی انسان برای آزادی به خطا کشاندن یک جمع ، یک نفر را آزاد بگذارند برود با یک بیان شیوائی و با روشهای گوناگون حقیقتی را به عکس جلوه بدهد، یعنی همین کاری که الان رسانه‌های جمعی در دنیا دارند انجام می‌دهند. شما خیال می‌کنید همین مجموعه‌ای که در مادرید جمع شدند مردم اروپا ومردم دنیا در باره‌ی اینها چه فکر می‌کنند؟ آیا توده‌ی مردم دنیا مثل شما فکر می‌کنند یعنی اینها را یک مجموعه‌ی خیانت می‌دانند؟ نه، اینطور فکر نمی‌کنند بلکه می‌گویند یک آتشی روشن است و سالها در خاورمیانه یک جنگ تمام نشدنی است این بیچاره‌ها نشستند می‌خواهند این جنگ را از بین ببرند، لکن ایران نمی‌گذارد. حالا این چه جنگی‌است و اصلاً این جنگ برای چه به وجود آمده؟ و برافروزنده‌ی این جنگ کیست؟ اصلاً هیچ فکر این را نمی‌کنند نقل اینکه در یک کوچه‌ای که یک کسی دارد عبور می‌کند فرضاً دو نفر دارند دعوا می‌کنند بعد آن عابر می‌گوید آقا آشتی کنید آنوقت با زحمت زیاد می‌آید به زور و با افراد آن دو نفر را از هم جدا می‌کند، در حالی که ملتفت نیست این دعوا بر سر چیست؟ او نمی‌داند این آدم آمده است در خانه‌ی او وارد شده پول‌هایش را برده شیشه‌های خانه‌اش را شکسته بچه‌هایش را کتک زده حالا می‌گوید اینجا مال من است می‌خواهم بنشینم. اینکه تو آمدی بین این دنفر را صلح دادی یعنی چه؟ یعنی بیایند خانه‌ای را که آن ظالم به زور تصرف کرده بین خودشان تقسیم کند! آیا واقعاً این عدالت است که فرضاً نیمی از خانه‌ی این شخص را آن ظالم بیاید و بگیرد؟ و آیا این عدالت است که تو در حین عبور بی‌خبر آمدی یک چیزی گفتی و خواستی بین آن دو نفر را صلح بدهی؟ مردم اروپا الان اینگونه غافلند. مردم دنیا و از جمله مردم اروپا در بسیاری از جاها وارد معقولات نیستند و غالباً در غفلت‌اند، غفلت در غلط زندگی کردن و در فضای شبهه سر کردن. آنوقت دعوت حق می‌آید مقابله می‌کند و این را می‌شکند

انذار پیغمبران

پس پیغمبران که منذر هستند می‌ایند آنها را انذار می‌کنند، آنها را از وضعی که دارند می‌گذرانند و از زندگی‌شان و از نظامشام و از کششی که دارند اینها را می‌ترسانند که داریئد چه می‌کنید؟ در چه وضعی هستید و این چه آینده‌ای است که در انتضار شماست و چه عوامل تلخی دارد بر شما حکومت می‌کند؟ این معنی انذار است. حالا قرآن می‌گوید: این آدمهیی که کفر می‌ورزند، چه انذارشان بکنی و چه انذارشان نکنی یکسان است و اینها ایمان نخواهند آورد. یک دانشمندی‌یکوقت گفته بود من خفته را می‌توانم بیدار کنم اما کسی که خودش را بخواب زده چگونه می‌توانم بیدار کنم؟ آدمی که خوابیده با دوبار صدا زدن یا یک لیوان آب به سر و رویش ریختن هر چند هم سنگین خواب باشد بالاخره بیدار می‌شود اما این کسی که خودش را بخواب زده و نمی‌خواهد اصلاً به پا خیزد اگر هم او را بلند کنید سرپا بایستد خودش را بر زمین خواهد انداخت یعنی آن انگیزهای درونی ضد ایمان، ضد آگاهی، ضد ذکر، ضد تنبه آنچنان در وجودش پنجه افکندند که به هیچوجه حاضر نیست حقیقت را بفهمد البته در بسیاری از اوقات در ته دل حقیقت بسیاری می‌فهوند کما اینکه در بعضی از آیات در قران می‌فرماید: وجحدوا واستیقنتها انفسهم بعضی‌ها اینطور هستند که انکار می‌کنند اما حقیقت را می‌دانند و بعضی از اوقات هم حقیقت را نمی‌فهمند و نمی‌شود به اینها فهماند هر کاری هم بکنی غرق در یک جهالت مخصوصی هستند. کما اینکه الان به نظر من این مفاهیمی که امروز در جامعه‌ی غربی مطرح می‌شود و با تعصب مطرح می‌کنند غالباً داعیان این مفاهیم از این قبیل هستند. اصلاً مصالح بشریت را نمی‌فهمند!! دردوران جنگ من به خاطر دارم د رمذاکراتی که در مجامع جهانی یا مهمانهای خارجی که می‌آمدند در هر ملاقاتی که با آنها داشتیم به ما می‌گفتند صلح چیز خوبی است شما چرا صلح را قبول نمی‌کنید. صلح بهتر است یا جنگ؟ مثل یک بچه‌ای که سنگی را در چاه بیندازد و کسی نتواند آن را بیرو بیاورد. ما می‌خواستیم برای اینها تشریح کنیم که صلح همیشه خوب نیست همه‌ی این گروههای مبارز در دنیا که علیه حکومت‌های شان قیام کردند جنگ راه انداختند. آنها قبل از این جنگ صلح داشتند و نشسته بودند و زندگی می‌کردند صلح آنوقتی خوب است که در جهت عدالت باشد. بعد بنده‌ هم به مرور فرمولی پیدا کردم که آنها وقتی می‌گفتند صلح، عدل و آنها می‌ماندند. در محاورات بایستی فرمول پیدا کرد تا بتوانی در مقابل فرمولهایی که ارائه می‌کنند مقابله کنی ولذا ما می‌گفتیم عدل بهتر است یا صلح؟ خیلی از صلح‌ها را به خاطر عدل از بین می‌برند. اما با عدل هیچ چیزی مقابله نمی‌کند. حالا این عدالت چگونه باید تأمین بشود؟ واقعاً انسان نمی‌تواند به مغز اینها را فرو کند. پس سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون اینها ایمان نمی‌آورند و: ختم الله علی قلوبهم خدا بر دلهای‌شان مهر نهاده است. مثل چیزی چیزی که می‌بندند و مهر و ومو می‌کنند. این مهر زدن یا مهر نهادن یعنی دلهایشان بسته است و باز نیست. دل باز یعنی ذهنی هشیار و پذیرنده‌ی حق و راه دهنده‌ی هر اندیشه‌ی نو بعضی هستند که اصلاً این در را بسته‌اند و نمی‌گذارند چیزی وارد بشود تا آزمایش کنیم ببینیم حق است یا حق نیست؟ این روش، روش غیر انسانی است اما روش انسانی که اسلام هم او را تائید کرده اینست که اندیشه‌را و آن پدیده‌ی ذهنی را راه بدهد تا بعد بررسی کند تا ببیند درست است یا نیست. البته در بررسی باید خیلی خوب دقت کرد و آن کسانی که ابزار سنجش قویی و دقیقی ندارند، باید حتماً از ابزار سنجش کسی که از آنها نیرومندتر است استفاده کنند، ولی به هر حال کسانی بسته‌اند و اجازه نمی‌دهند این فکر جدید و اندیشه‌ی جدید به آنها برسد، ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم خدا بر دلهای‌شان مهر زده و بر گوشهای‌شان که البته معنای سمع شنوائی است و معنایش لاله گوش و دستگاه شنوائی نیست بلکه خود آن شنوائی است که در فارسی این دو تا تقریباً نزدیک بهم بکار می‌روند و در عربی هم همینطور است. در عربی دستگاه شنوائی را می‌گویند اذن و قوه شنوایی را می‌گویند سمع.لکن هم در فارسی و عربی هم در زبان‌های دیگر هر دو بجای هم بکار می‌روند. پس منظور همان شنوایی است یعنی بر گوشهای‌شان که ما گفتیم: بر قوه‌ی شنوائی شان مهر زده است و اصلاً نمی‌گذارند حرف نو در گوششان وارد بشود تا در آزمایشگاه مغز بررسی شود و علی ابصاره غشاوه بر دیدگان‌شان پرده‌ای است اینجا هم بصر باز بمعنای بینایی است که ابزار بینایی را می‌گویند عین، یعنی چشم، درست مثل فارسی منتها شما هم وقتی می‌خواهید بگوئید فلان کس نمی‌بیند و نمی‌فهمد می‌گوئید چشمهایش را بر این حقیقت بسته که یک تعبیر کنایه‌ای و استعماره‌ای است و درست هم هست.

حیات بعد از مرگ در ادامه‌ی حیات بشر

لهم عذاب عظیم برای آنها عذابی بزرگ است. و وقتی خدای بزرگ چیزی را به بزرگی یاد کند پیداست که واقعاً بزرگی آن چیز از ابعاد فهم ما بالاتر است. اینجا خداوند می‌گوید: برای اینها عذاب بزرگی هست. که البته عمده و مهمترین آن در ادامه‌ی حیات بشر است یعنی حیات پس از مرگ چون اصلاً این مزرعه برای رویش و بالش است و این حیات برای فهمیدن حقیقت و رشد کردن در پرتو حقیقت است، تا آنجا بشود نتیجه‌اش را برد. و در حیات اخروی همه‌ی آنچه که به دست انسان می‌آید عبارت از محصولی است که رشد و پرورش روحی در پرتو حقیقت در دنیا پیدا کرده و لذا کسی که حقیقت را از اول در ذهن خودش و در حیات خودش و در زندگی خودش راه نداده، در آن زندگی وضع بسیار اسف‌انگیزی خواهد داشت. چون آن‌جا، جایی است که روحیات انسان کلید زندگی را در دست دارد،‌یعنی شما اگر اینجا با اخلاص باشید آن اخلاص آنجا بکار می‌آید، و اگر اینجا نسبت بخدا و به حقیقت با محبت باشید آنجا بکارتان می‌آید اگر اینجا دارای فلان خصلت خوب باشید مثل خیرخواهی انسانها آنجا بکارتان می‌آید. تصنع‌ها آنجا شکسته می‌شوند. این کارهایی را که ما این‌جا تصنعی می‌کنیم آن جا بکار نمی‌آید بلکه آنچه را که در اندرون انسان هست و شکل روح و شخصیت حقیقی انسان را تشکیل می‌دهد آنجا نیز همان بکار می‌آید، کسی که از اول در را بر روی حقیقت بسته و با او جنگیده و او را در زندگی و در مغز و ذهن و در عمل خودش راه نداده وضع بسیار بدی خواهد داشت. عذاب بزرگ در آنجاست اما بخشی از این عذاب هم در زندگی کنونی است. ملت‌ها بخاطر کفر و بخاطر شناختن حقیقت دردها و شکنجه‌های بزرگی را متحمل شدند.

علل ایمان نیاوردن به خدا

اگر دردهای بشریت امروز را شما ملاحظه کنید، بسیاری از آنها ناشی از ایمان نیاوردن به خدا و آشنا نبودن با ارزشهای الهی خواهید دید و آن مقداری هم که از آن بخش خارج است معلول همین‌هاست یعنی یک بخش مستقیم معلول عدم ایمان است و یک بخش هم غیر مستقیم معلول عدم ایمان است. فرضاً: آنچه که مربوط به رابطه‌ای انسانها با یکدیگر است مثل: رابطه‌ی قوی با ضعیف، رابطه ثروتمند با فقیر، رابطه همکار با همکار، رابطه دوست با دوست، فرزند با خانواده، پدر با اولاد و از این قبیل: ناشی از بی‌ایمانی و ناشی از ندانستن معرفت‌های الهی است. بعضی از بدبختی‌ها ناشی از جهالت و ناشی از نداشتن دانش است، که آن نداشتن دانش هم به نوبه‌ی خود از نداشتن بی‌ایمانی ناشی می‌شود. بی‌ایمانی یکی از ریشه‌های بی‌دانشی است نه اینکه هرکس دانش ندارد بی‌ایمان است و هرکس که دارد ایمان‌دار است نه، درهمه‌ی روندهای عمومی جابه‌جا می‌شوند، اما یکی از مهمترین موجبات بی‌دانشی‌ی یک مجموعه بی‌ایمانی آنهاست و بی‌ایمانی تأثیر زیادی در بی‌دانشی دارد. البته کسانی هم هستند که دانش را بدست آوردند در حالی که بی‌ایمان هم بودند! در اینجا: عامل دیگری بجای ایمان موجب دانش آنها شده است، اما بهرحال بی‌دانشی معلول بی‌ایمانی نیز هست همچنانکه معلول چیزهایی دیگر می‌تواند باشد. بنابراین: بدبختی‌ها و تیره‌روزی‌ها بشر غیر مستقیم ناشی از بی‌ایمانی آنهاست و ناشی از ناآشنایی آنها با ارزشهای الهی و معارف الهی است. پس بخشی از عذاب هم در همین دنیاست، که البته ابن عذاب گاهی با ثروت هم منافاتی ندارد، یعنی جوامع ثروتمند هم این غذاب‌ها را دارند، همانطور که مشاهده می‌کنید الان جوامع پیشرفته و مترقی عالم با این که به حسب ظاهر از تکنولوژی و از علم و از پیشرفت‌های گوناگون و بسیار‌شان هم از ثروت، وبطور نسبی از برخوردیهای دنیا نسبت به بقیه ملت‌ها بهره‌مندند در عین حال در میان اینها بدبختی‌های بسیاری از قبیل: تلاشی‌ی خانواده، بدبختی‌های روحی، مشکلات عصبی، سرخوردگیهای جوانها، جدائی جوانها از خانوانده‌ها و پدر و مادری که بچه خودشان را دوست می‌دارند و امیدشان به فرزندشان‌هست، جدائی بین فرزندان و خانواده‌ها، بی‌عاطفه‌گی همه‌گیر، افسردگی‌های همه‌گیر، خانواده‌های افسرده، اینها شکنجه‌های این دنیاست که البته همه‌ی اینها در مقابل عذاب اخروی چیز کمی است. در اینجا این بخش به پایان رسید و بخش بعد مربوط به گروه سومی است که در مقبل دعوت الهی قرار می‌گیرند، و آن گروه منافقین هستن.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:16 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

تفسیر و شرح رویارویی کفار با دعوت حق در قرآن کریم ؛ برگرفته از دهمین جلسه درس معظم له

 

متن زیر مشروح بیانات رهبر انقلاب در جلسه دهم تفسیر قرآن کریم با موضوع " رویارویی کفار با دعوت حق " می باشد که تقدیم مراجعین گرانقدر می شود:
بسم الله الرحمن الرحیم

ان‌الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم (6و7- بقره)

کفار در جهت مقابل دعوت حق

ان‌الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون. آنان که کفر ورزیده‌اند یکسان است که بیم‌دهی یا ندهی آنان را، ایمان نخواهند آورد.

ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه و لهم عذاب عظیم. خدا بر دلهای آنان مهر نهاده است و بر گوشهای‌شان و بر دیدگان‌شان پرده‌ای است و برای آنان عذابی است بزرگ.

در برابر آیات قرآن یک گروه متقین بودند، که این آیات برای آنان هدایت است. شرح چهره متقین در آیات قبل انجام شد و دو گروه دیگر در برابر آیات الهی و وحی الهی چهره‌نگاری و معرفی می‌شوند: گروه اول آن گروهی هستند که در این دو آیه راجع به آنان حرف زده شده. گروه دوم هم بعد از این دو آیه ، طی ده، دوازده آیه ذکرشان خواهد رفت. گروه اول اینگونه معرفی شدند: ان‌الذین کفروا ( آنان که کفر ورزیدند ). حالا آنها که کفر ورزیدندچه کسانی هستند؟ قبل از نزول وحی الهی و قبل از اینکه دعوت حق در جامعه مطرح بشود، بدیهی است کسانی که در آن جامعه بودند نسبت به آن دعوت و نسبت به آن وحی، چون قبلاً مطرح نبوده، موافقت و معرفتی نداشتند مثلاً: فرض کنید، قبل از آنکه دعوت توحید پیغمبر اکرم(ص) در مکه، مطرح بشود همه‌ی کسانی که در آن منطقه بودند مفاهیم این دعوت جدید مطرح نشده را طبیعتاً نمی‌شناختند و نه تنها به آن متعقد نبودند، بلکه به ضد آن معتقد بودند. یعنی این دعوت، دعوت توحید می‌بود، در حالی که آنها مشرک بودند خداهای مادی و بت‌ها را می‌پرستیدند و این دعوت مبنی بر تصفیه نفس و خودشکنی (یعنی نفس شکنی) انسان بود، در حالی که آنها غرق در هواهای نفسانی و شهوات نفسانی بودند. بنابراین: همه‌ی مردم، در جهت مقابل این دعوتی که هنوز نیامده بود قرار داشتند. و به اینها گفته می‌شود کافر، یعنی بی‌ایمان، بی‌اعتقلاد و مشرک که وقتی دعوت جدید یعنی دعوت به توحید در جامعه مطرح شد همین گروه مشرکین نسبت به آن حقیقت هیچ شناخت قبلی و هیچ معرفت و ایمانی نسبت به آن نداشتند، اینها آن گروهی هستند که آنها را معرفی کردیم. اما اهل تقوا را گفتیم اهل پرهیز و بعد در شرحش آیات قرآنی را که پیرامون آن هست عرض کردیم: اهل ذکر، یعنی تنبه و توجه و هشیاری. اینها کسانی بودند که فوراً فطرتشان پاسخ داد و آن پاسخ را پذیرفتند و به قبول تلقی کردند شدند مؤمن. خدای‌متعال هم، چون اهل تقوا بودند (تقوا در پائین‌ترین مراحل) مواظبت می‌کردند به راه خطا نروند مراقب بودند حقیقت را را نپوشانند و اسیر موانع فهم حقیقت نشوند و لذا شدند اهل هدایت. البته گفتیم: این تقوا در همه‌ی مراحل هدایت کار خودش را می‌کند. یعنی بعد از این مرحله اول که تقوای آنها موجب شد به ایمان و به حق روی‌ بیاورند، بعد از این مرحله، در هر درجه‌ای که بالا می‌روند، باز اگر تقوا درآنها باشد آنها را به جلو می‌برد، هدایت آنها را بیشتر می‌کند و بصیرت بیشتری به آنها می‌دهد این گروه اول
.



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:13 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

شرح حدیثی از رسول اکرم (ص) : نعمت بزرگى است که انسان در مقابل هوا و هوسهاى خود، میدان گسترده‌اى نداشته باشد

« من اکل ما یشتهى و لبس ما یشتهى و رکب مایشتهى لم ینظر اللّه الیه حتى ینزع او یترک » مربوط به حضرت رسول اکرم (ص) ؛ تحف العقول صحفه 38.


" در جمله رکب مایشتهى، احتمال دارد که معناى حقیقى کلمه مراد باشد؛ یعنى هر مرکبى که مورد میل اوست، انتخاب کند و احتمال دارد به معناى «رکب الامر» باشد؛ یعنى هر کارى دلش خواست انجام دهد. بهرحال، نظر و توجه الهى که رأس همه خیرات و مایه همه کمالات انسان در عالم وجود است؛ با ارتکاب این امور از انسان گرفته مى‌شود و ترک آن هم به این است که با ریاضت اختیارى، آنچه را که هوس مىککند و مى‌تواند انجام دهد کنار بگذارد. کسانى که قدرت انجام تمام مشتهیات خود را ندارند باید قدر بدانند؛ زیرا این نعمت بزرگى است که انسان در مقابل هوا و هوسهاى خود، میدان گسترده‌اى نداشته باشد. گرچه اگر بتواند و مبارزه کند، ثواب بیشترى دارد.
"




نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:11 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
«قَالَ الصَّادِقُ جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدٍ ع مَنْ لَمْ یَکُنْ لَهُ وَاعِظٌ مِنْ قَلْبِهِ وَ زَاجِرٌ مِنْ نَفْسِهِ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ قَرِینٌ مُرْشِدٌ اسْتَمْکَنَ عَدُوَّهُ مِنْ عُنُقِه»
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
فى الفقیه، عن الصّادق (علیه‌السّلام) [حضرت امام جعفر صادق علیه‌السّلام فرمودند]: «من لم یکن له واعظ من قلبه و زاجر من نفسه و لم یکن له قرین مرشد استمکن عدوّه من عنقه». اولین چیزى که موجب میشود که انسان بتواند در مقابل دشمنش - که مراد، شیطان است - ایستادگى کند و مانع بشود از تصرف دشمن و تسلط دشمن، [این است که:] «واعظ من قلبه»؛ از قلب خود واعظى براى خود داشته باشد. قلب متذکر بیدار، انسان را نصیحت میکند، موعظه میکند. یکى از بهترین وسائلِ اینکه انسان قلب را وادار کند به موعظه‌ى خود و فعال کند در موعظه‌ى خود، همین دعاهاست، دعاهاى مأثور - صحیفه‌ى سجادیه و سایر دعاها - و سحرخیزى؛ اینها دل انسان را به عنوان یک ناصح براى انسان قرار میدهد. اول این است: «واعظ من قلبه».

[دوم اینکه:] «و زاجر من نفسه»؛ از درونِ خود یک زجرکننده‌اى، منع‌کننده‌اى، هشداردهنده‌اى داشته باشد. اگر این دو تا نبود، «و لم یکن له قرین مرشد»، یک دوستى، همراهى که او را ارشاد کند، به او کمک کند، راهنمائى کند، این را هم نداشته باشد - که این، سومى است - که اگر چنانچه از درون، انسان نتوانست خودش را هدایت کند و مهار نفسِ خودش را در دست بگیرد، [باید] دوستى داشته باشد، همراهى داشته باشد، همینى که فرمودند: «من یذکّرکم اللَّه رؤیته»، که دیدار او شما را به یاد خدا بیندازد؛ اگر این هم نبود، «استمکن عدوّه من عنقه»؛ خود را در مقابل دشمنِ خود مطیع کرده است؛ دشمنِ خود را مسلط کرده است بر خود و بر گردن خود، که سوار بشود. که [منظور از] دشمن، همان شیطان است. اینها لازم است. از درون خود، انسان، خود را نصیحت کند. بهترین نصحیت کننده‌ى انسان، خود انسان است؛ چون از خودش انسان گله‌مند نمیشود. هر کسى انسان را نصیحت کند، اگر قدرى لحن او تند باشد، انسان از او گله‌مند میشود؛ اما خود انسان، خودش را نصیحت کند؛ دشنام بدهد به خودش، ملامت کند، سرزنش کند خودش را؛ اینها خیلى مؤثر است. موعظه کند، زجر کند. در کنار اینها، یا به جاى اینها اگر نبود، آن وقت دوست، رفیق، که دستگیرى کند انسان را.


نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:6 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

شرح حدیث « و جاءَهُ رجل بِلَبَن و عسل لِیَشربُهُ، فقال صلى الله علیه و آله وسلم: شرابان یُکتَفى بأحدهما عن صاحبه لا أَشربُهُ و لا اُحرّمُه ولکنّى أتواضَعُ للّه، فانّه مَن تواضعَ‌للّه رفعهُ‌اللّه و من تَکبّر وضعَهُ‌اللّه و مَنِ اقْتصد فى معیشته رزقَهُ اللّه ومن بَذّر حرمهُ اللّه و من اکثر ذِکْر اللّهِ آجرهُ اللّه‌ » مربوط به حضرت رسول اکرم (ص) ؛ تحف العقول صفحه 46.
چون ممکن است برخى اینطور فکرکنند که عدم استفاده معصوم علیه السلام از بعضى نعمتها به معناى تحریم است و لذا پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم فرمودند: من خود نمى‌خورم ولى تحریم هم نمىککنم، چون نمى‌خواهم از همه نعم حلال استفاده نمایم و مراد از رفعت هم، رفعت معنوى است گرچه ممکن است رفعت ظاهرى هم باشد ولى قدر مسلم رفعت روحى و معنوى است، یعنى اگر کسى براى خدا تواضع کند، خداوند روحا و خُلقا او را بالا برده و مشمول کرامات خود قرار مى‌دهد، همچنین قدر مسلم از وضع، تنزل معنوى است، گرچه ممکن است تنزل اجتماعى و موقعیتى هم منظور باشد.



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:4 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
«قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع أَ یَجِی‏ءُ أَحَدُکُمْ إِلَى أَخِیهِ فَیُدْخِلُ یَدَهُ فِی کِیسِهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَدْفَعُهُ فَقُلْتُ مَا أَعْرِفُ ذَلِکَ فِینَا فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع فَلَا شَیْ‏ءَ إِذاً قُلْتُ فَالْهَلَاکُ إِذاً فَقَالَ إِنَّ الْقَوْمَ لَمْ یُعْطَوْا أَحْلَامَهُمْ بَعْد».
کافى، ج 2، ص 174
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
فى الکافى، عن الباقر (علیه‌السّلام)؛ «أ یجى‌ء احدکم الى اخیه فیدخل یده فى کیسه فیأخذ حاجته فلا یدفعه». حضرت امام محمد باقر (علیه‌السّلام) از یکى از اصحابشان سؤال میکنند - که این مقدمه دیگر ذکر نشده که آن صحابى که بود و چه سؤال کرده بود و از کجا آمده بود؛ اینها دیگر توى این روایت نیست - که آیا در آنجائى که شما هستید، وضعیت اینجورى است که یکى از شماها بیاید دستش را توى جیب برادر دینى‌اش بکند و هر چه که لازم دارد، از توى جیب او بردارد، او هم ناراحت نشود؟ به این حد رسیده‌اید که جیبتان براى همدیگر رایگان باشد؟

مرحوم حرزالدین نقل میکند که شیخ خضر در زمان مرحوم کاشف‌الغطاء از علماى بزرگ بود و خیلى مورد توجه مردم قرار داشت. میگوید در روز عید، مردم نجف و عشایر و اینها که به شیخ خضر علاقه داشتند، منزل او آمدند و هدایا آوردند - پول آوردند، طلا آوردند - و همین طور جلوى ایشان میگذاشتند و ایشان هم آن پولها و طلاها را جلوى دستش گذاشته بود و همان طور روى هم کوت شده بود. بعد شیخ جعفر کاشف‌الغطاء آمد. معلوم میشود آن وقتها هنوز شیخ جعفر به مقام ریاست نرسیده بود. ایشان آمد و نشست و چشمش به این پولها و طلاها افتاد. بعد یواش‌یواش نزدیک ظهر شد و مردم رفتند. شیخ جعفر بلند شد گوشه‌ى عبایش را پهن کرد و این طلاها و پولها را گوشه‌ى عبایش ریخت و گفت خداحافظ شما، و رفت! شیخ خضر هم نگاهى کرد و چیزى نگفت؛ کأن لم یکن شیئاً مذکورا!

حالا این قصه‌اى که نقل کردم، دنباله هم دارد، که دنباله‌هایش باز از این جالبتر هم هست. به هر حال حضرت سؤال میکنند که در اموال شخصى، شما اینجور هستید که مثلاً قبایتان را آنجا آویزان کرده‌اید، رفیقتان مى‌آید دست میکند توى جیب قباى شما و یک مقدار پولى که لازم دارد، برمیدارد و بقیه‌اش را آنجا میگذارد و بعد راه مى‌افتد میرود، به شما هم اصلاً برنخورد و ناراحت نشوید؟ چنین وضعى بین شما هست؟ «فقیل ما اعرف ذلک فینا». آن راوى گفت که در بین خودمان اینجور وضعى نیست. «فقال فلا شى‌ء اذاً»؛ فرمود: پس هنوز خبرى نیست، هنوز چیزى نیست.

من اینجا این حاشیه را اضافه کنم که این مالِ زمان امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) است. در آن زمان، شیعه تدریجاً داشت شکل میگرفت. بعد از حادثه‌ى عاشورا، در ظرف این 33 سال، 34 سالى که دوران امام سجاد (علیه الصّلاة و السّلام) بود، تدریجاً و یواش‌یواش مردم جمع میشدند؛ چون بعد از حادثه‌ى عاشورا، آن شدت عملى که به خرج داده شده بود، شیعه را متفرق کرد؛ بعضى‌ها برگشتند، بعضى‌ها منصرف شدند، بعضى‌ها از ولایت اهل بیت پشیمان شدند؛ هر کسى به یک طرفى رفت. در این 34 سال، یواش‌یواش مردم جمع شدند. در زمان امام باقر (علیه الصّلاة و السّلام) مردم بیشتر جمع شدند. مردم تدریجاً در شهرها، در نقاط مختلف، نزدیک و دور، جمع میشدند. این مال آن وقت است که حضرت میخواهند بگویند این کانونهاى تشیع را باید در سرتاسر دنیاى اسلام اینجورى تشکیل دهید، اینجور با هم باصفا باشید.

حضرت وقتى فرمودند «فلا شى‌ء» - هنوز هیچ خبرى نیست؛ آنى که باید بشود، نشده است - آن طرف ترسید؛ «قیل فالهلاک اذاً؟». «هلاک» در اینجا و در خیلى جاهاى دیگر به معناى مردن نیست؛ به معناى بدبخت شدن است: یعنى پس دیگر بدبخت شدیم آقا؟ دیگر هیچى نیست؟ «فقال انّ القوم لم‌یعطوا احلامهم بعد». «احلام» در اینجا جمع «حلم» است. ماده‌ى «حَلُمَ یَحلُمُ» به معناى حلم ورزیدن است؛ با «حَلَمَ یَحلُمُ» که به معناى رؤیا و اضغاث احلامى که در قرآن هست، تفاوت دارد؛ آن از باب نَصَرَ یَنصُرُ است، حَلَمَ یَحلُمُ است؛ این از باب شَرُفَ یَشرُفُ است؛ حَلُمَ یَحلُمُ. اینجا احلام جمع حلم است. پس هنوز به آن بردبارى و آن ظرفیت لازم نرسیده‌اید. بنابراین به معناى هلاک نیست که بگوئیم نابود شدید، عذاب خدا گریبان شما را گرفت؛ نه، به معناى این است که هنوز آن ظرفیت لازم را پیدا نکرده‌اید.


نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:3 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید


«عَنْ أَبَانِ بْنِ تَغْلِبَ قَالَ کُنْتُ أَطُوفُ مَعَ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ ع فَعَرَضَ لِی رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا کَانَ سَأَلَنِی الذَّهَابَ مَعَهُ فِی حَاجَةٍ فَأَشَارَ إِلَیَّ فَکَرِهْتُ أَنْ أَدَعَ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَذْهَبَ إِلَیْهِ فَبَیْنَا أَنَا أَطُوفُ إِذْ أَشَارَ إِلَیَّ أَیْضاً فَرَآهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع فَقَالَ یَا أَبَانُ إِیَّاکَ یُرِیدُ هَذَا قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَمَنْ هُوَ قُلْتُ رَجُلٌ مِنْ أَصْحَابِنَا قَالَ هُوَ عَلَى مِثْلِ مَا أَنْتَ عَلَیْهِ قُلْتُ نَعَمْ قَالَ فَاذْهَبْ إِلَیْهِ قُلْتُ فَأَقْطَعُ الطَّوَافَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ وَ إِنْ کَانَ طَوَافَ الْفَرِیضَةِ قَالَ نَعَمْ قَالَ فَذَهَبْتُ مَعَهُ ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَیْهِ بَعْدُ فَسَأَلْتُهُ فَقُلْتُ أَخْبِرْنِی عَنْ حَقِّ الْمُؤْمِنِ عَلَى الْمُؤْمِنِ فَقَالَ یَا أَبَانُ دَعْهُ لَا تَرِدْهُ قُلْتُ بَلَى جُعِلْتُ فِدَاکَ...»
شافی، جلد 1، حدیث 1506
http://farsi.khamenei.ir/image/ver2/li_star_1.gif
فی الکافی، عن ابان بن تغلب، قال: «کنت اطوف مع ابی‌عبدالله(علیه السلام) فعرض لی رجل من اصحابنا کان سالنی الذهاب معه فی حاجه». ابان بن تغلب میگوید: یکی از اصحابمان -از برادران شیعه- از من خواسته بود که برای انجام یک حاجتی با او بروم و یک کاری را برایش انجام دهم.
حالا ابان بن تغلب با حضرت ابی‌عبدالله [امام صادق] (علیه السلام) در حال طواف گرد خانه‌ی خداست. «فاشار الیّ». آن برادری که از من درخواست کرده بود با او بروم و کاری برایش انجام دهم، در اثنای طواف به من اینجوری اشاره کرد که بیا. «فکرهت ان ادع اباعبدالله(علیه السلام) و اذهب الیه؛ دلم نخواست که در حال طواف، حضرت را رها کنم و سراغ او بروم. خب، واقعاً هم چه اقبال بزرگی است که انسان با امام معصوم گرد خانه‌ی خدا طواف کند.
«فبینا انا اطوف اذ اشار الیّ ایضا». در اثنای طواف، باز رسیدیم به آنجایی که آن مرد از دور ایستاده بود و باز دوباره به من اشاره کرد. «فراه ابوعبدالله (علیه السلام)»؛ این دفعه، حضرت چشمشان افتاد و او را دیدند. «فقال یا ابان ایاک یرید هذا؟»؛ [فرمودند:] این شخص با تو کار دارد؟ «قلت نعم.قال فمن هو؟»؛ او کیست؟ «فقلت رجل من اصحابنا»؛ از خود ماست، از برادران شیعه‌ی ماست. «قال هو علی مثل ما انت علیه؟»؛ [فرمودند:] آیا همان عقایدی را که تو در باب امامت داری او هم بر همان عقاید است؟ «قلت نعم. قال فاذهب الیه». [گفتم: آری،] فرمود: پس برو ببین چه می‌گوید. «قلت فاقطع الطواف؟»؛ [عرض کردم] من در حال عبادتم و دارم طواف میکنم، طواف را قطع کنم؟ «قال نعم» [فرمودند: بلی]. حالا اینجا این فقیه را ببینید – ابان فقیه است- او میخواهد از فرصت استفاده کند و یک مسئله شرعی را یاد بگیرد. «قلت و ان کان طواف الفریضه؟»؛ [پرسیدم:] حتی اگر طوافِ فریضه هم بود، باز قطع کنم و بروم؟ «قال نعم»؛ حضرت فرمودند: بله، حتی در وسط طواف فریضه وقتی برادر تو با تو کاری دارد، از تو درخواستی میکند، باید طواف را قطع کنی و بروی. «قال فذهبت معه»؛ خوب، اطاعت کردم و جدا شدم، با آن شخص رفتم.
«ثمّ دخلت علیه بعد»؛ بعد آمدم خدمت حضرت، «فسألته فقلت اخبرنی عن حقّ المؤمن علی المؤمن»؛ [و پرسیدم:] این چه حقی است که اینجور ایجاب میکند انسان طواف واجب را هم قطع کند؟ حق مؤمن را سؤال کردم. حضرت میفرمایند که [فقال: یا ابان] «دعه لاتردَّه»؛ رها کن دیگر، سؤال نکن. لاترده یعنی این سؤال را تکرار نکن. «قلت بلی جعلت فداک»؛ [عرض کردم:] چرا، سؤال میکنم. اصرار کردم و بعد حضرت شروع کردند حقوق مؤمن را گفتن. علت این هم که میفرمودند سؤال نکن، این است که وقتی دانستی، گیر می‌افتی و مجبوری عمل کنی. اینجا دیگر روایت مفصل است که ما نمیخوانیم. شبیه این، روایت دیگری هم بود از معلّی‌بن‌خنیس که از حضرت سؤال میکند حق مؤمن چیست.

حالا درباره‌ی جزئیات روایتی عرض کردم و لوازمی که آن روایت دارد، بحثهای فراوانی وجود دارد. غرض، این تکه‌اش برای ما  این اهمیت را دارد که به حقوق مؤمنین توجه کنیم.


نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 2:57 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

پدرم روحانى معروفى بود، امّا خیلى پارسا و گوشه گیر... زندگى ما به سختى مى گذشت. من یادم هست شب هایى اتفاق مى افتاد که در منزل ما شام نبود! مادرم با زحمت براى ما شام تهیّه مى کرد و... آن شام هم نان و کشمش بود.

http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif بی‌رغبی به افزایش زخارف دنیایى
از جمله خصوصیاتى که هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعاً از چیزهاى عجیب بود و هر وقت فکر مى‌کنم، در کمتر کسى نظیر این را مى‌بینم، بى‌رغبتى آنها به افزایش زخارف دنیایى بود. همه‌ى ما واقعاً باید این خصوصیت را تمرین کنیم
.

مرحوم شهید قاضى طباطبایى، امام جمعه‌ى تبریز، سال 51 این‌جا آمده بود؛ رو کرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبریز به مشهد آمدم و براى دیدن آقا سرى به ایشان زدیم. آقا در چهل سال پیش همان جایى نشسته بود که الان نشسته، و من همان جایى نشسته‌ام که پدرم نشسته بود، و این اتاق و این خانه کمترین تغییرى نکرده است.

یک نسل عوض شده بود، اما ایشان مثل همان چهل سال پیش بود. وقتى اخوى -حسن آقا- مى‌خواست داماد شود، چون جایى نداشتیم، آن اتاق را خراب کردند و از آن، دو اتاق کوچکتر ساختند. زیرزمین پایین یک در داشت. در آن‌جا حمامى درست کردند و خانه شد حمام‌دار. البته آن موقع، دیگر ماها نبودیم. آن وقت جاى میهمان‌ها در اتاق بزرگ بود.
16/01/1371
http://farsi.khamenei.ir/image/home/rect-1-n.gif خانه‌ی پدری
منزل پدرى من که در آن متولد شده ام ـ تا چهارـ پنج سالگى من ـ یک خانه 60-70 مترى در محّله فقیر نشین مشهد بود که فقط یک اتاق و یک زیر زمین تاریک و خفه اى داشت. هنگامى که براى پدرم میهمان مى آمد (و معمولاً پدر بنا بر این که روحانى و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت) همه ما باید به زیر زمین مى رفتیم تا مهمان برود. بعد عدّه اى که به پدر ارادتى داشتند، زمین کوچکى را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما داراى سه اتاق شدیم.



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 2:43 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin