حسین سالار قلبها
آن لحظه که دلتنگ یارم می شوم خود به خود هوس باران را میکنم....
آن لحظه که اشک از چشمانم سرازیر می شود هوس یک کوچه تنها را میکنم....
آن لحظه است که دلم میخواهد تنهایی در زیر باران بدون هیچ چتر و سر پناهی قدم بزنم...
- با آمدنت تمام امید ها و آرزوهایم زنده شدند و دوباره آهنگ دلنشین عشق
در قلبم نواخته شد و قناری پر شکسته دلم دوباره در آسمان آبی قلبم به پرواز در آمد....
- میدانم که دیگر طاقت اینهمه عذاب و شکنجه های عشق مرا نداری ،
میدانم که دیگر مثل گذشته مرا دوست نمیداری و میدانم دیگرآتش
عشقت آن چنان که باید شعله ور باشد دیگر نیست و میدانم از من خسته
و دلشکسته ای ، به من فرصتی دوباره بده و مرا ببخش.....
- آفرین به تو که توانستی از همه مشکلات و سختی ها بگذری
تا بتوانی با من بمانی عزیزم....
آفرین به تو و این عشق بی پایان تو ، مرحبا به این احساس زیبای تو عزیزم.
بگو درد دلت را به من که سکوت شبانه مرا دیوانه کرده است...
بگو درد دلت را به من که شبهای بی ستاره مرا دلتنگ کرده است...
بگو هر چه دل تنگت خواست بگو ، بگو که بغض گلویم چشمان خسته ام را بارانی کرده است...
- بگو ای عشق که مرا دوست میداری ، اگر بارها به من گفته ای باز تکرار کن این کلمه را
، بگو دوستت دارم و بگو عاشق تو هستم عزیزم.....
- ای مهتاب آسمان شبهای تیره و تار من با این فاصله ای که بین من و تو است
چگونه بوسیدن آن چهره درخشانت میسر است؟ آری ستاره میشوم در اوج آسمان
میدرخشم تا بر چهره درخشانت بوسه بزنم......
- زندگی ارزش این همه اشک ریختن را نداردآن اشکهای پر از مهرت را درون
چشمهای زیبایت نگه دار و بگذار این اشکها در چشمانت آرام بگیرند عزیزم...
- عزیزم از این دوری دلتنگ نباش ، به پایان راه بیندیش که بدون شک پایان
این راه زیباست... پایان این راه در آغوش گرفتن ماست....
وقت رفتن فرا رسیده است ، سفر به استقبال من آمده است...
میروم با چشمهای خیس ، با دلی شکسته ، با دلی پر از درد دل و دلتنگی...
میروم اما بدان که رفتنم دلیل بر فراموشی و از یاد بردن تو نیست!
با چشمان خیس میروم و با دلی عاشقتر از گذشته به سوی تو بازمیگردم...
ای نازنینم میدانم پیش خود ترانه دلتنگی را زمزمه میکنی و اشک میریزی
و طاقت دوری مرا نداری، اما بدان که تا چشم هایت را بر روی هم بگذاری باز میگردم ....
اشک نریز که غم این دوری در دلم بیشتر از همیشه شعله ور خواهد شد...
آرام باش تا من نیز با آرامش به سفر بروم....
سفری که بازگشتی خواهد داشت و پایان این انتظار تلخ یک طلوع دیگر و یک دیداری
شیرین خواهد بود....
برایت یک دنیا شعرهای عاشقانه نوشته ام ، شعر های مرا بخوان و به یاد من باش عزیزم.....
زمان دلتنگی ات دفتر عشق را باز کن و با خواندن شعرهای عاشقانه ام دلت را خالی کن و با
خاطراتم زندگی کن ................
با تو دیگر عشق قصه نیست ، لحظه هایم مثل گذشته سرد نیست
با تو زندگی ام زیر و رو شد ، حال من از این رو به آن رو شد
با تو گذشتم از پلهای تنهایی ، رسیدم به اوج آسمان آبی
عطر تو میدهد به من نفس ، با تو رها شدم از آن قفس
آمدی و گرفتی دستهایم را ، باور ندارم با تو بودن را
میدهد به من هوای عشق نفسهایت ،میدهد به من شوق زندگی گرمی دستهایت
بپذیر که دنیای عاشقانه ما همیشگیست ، عشق در قلب من و تو ماندنیست
هر چه دلم خواست همان شد و اینگونه شد که دلم عاشقت شد
مرا در زیر سایه قلبت جا دادی و همین شد که قلبم به عشقت پناه آورد
آری با تو دیگر عشق قصه نیست ، حقیقت است این روزها و لحظه ها
حقیقت است که دوستت دارم ، حقیقت است که با تو هیچ غمی ندارم
حقیقت است که دنیا را نمیخواهم بی تو ، مگر میشود این زندگی بدون تو؟
در آغوش تو ، محکم فشرده ام تو را در آغوشم ،
میمیریم برای هم ، مینیشنی بر روی پاهای من و میبوسم لبهایت را....
با تو بودن همیشه تکراریست برای تپشهای قلبم ،
با تو بودن همیشه تکراریست برای اینکه حس کنم
عشق چیست و عاشق تو بودن چه لذتی دارد
چه اتفاق زیبایی بود تو را دیدن ، چه حادثه شیرینی بود تو را داشتن
با تو بودن همین است ، اینکه تا ابد شدی دنیایم ،
اینکه تا ابد شدی مرحمی برای قلب تنهایم
قلبی که دیگر با تو تنها نیست ، درهای قلبم دیگر برای کسی باز نیست ،
تا همیشه بسته شده بر روی تو ، بمان و بمان ای که تنها عشق من هستی تو
طبقه بندی: مذهبی
ی
باغ شازده ی ماهان کرمان
ارگ رایان
کمپ کویری شهداد
باغ شازده ی ماهان کرمان
باغ شازده ی ماهان کرمان
میدان امیر چخماق یزد
کلوت کرمان
میمند
میدان بازار سنتی کرمان
شب کلوت کرمان
رنگین کمان کویری
خانه ی سنگی در میمند
نخلستان شهداد
حمام گنجعلی خان
خانه قوام السلطنه
خانه قوام السلطنه
خانه قوام السلطنه
خانه قوام السلطنه
خانه مشیر الدوله
خانه وثوق الدوله
خانه امام جمعه
خانه مقدم
خانه مقدم
خانه مقدم
می وزد نسیم پاییز به سوی قلبم ، میرسد پایان انتظار، ای باران عشق دوباره ببار…
پاییز و حال هوایش دیوانه میکند مرا ،به من احساسی تازه بده ای خدا
احساسی که با آن بتوانم آنچنان از پاییز بنویسم تا همه با خواندنش مثل من شوند
مثل من دیوانه پاییز و همیشه چشم انتظار…
چشم انتظار آمدنش ، بی قرار از راه رسیدنش
حال و هوای من در این روزهای پاییزی ، حالا وقت شکفتن غنچه های قلب من است
حالا وقت سبز شدن رویاهای عاشقانه من است
بهار من پاییز است ، لحظه طراوت و تازگی دنیای من همین پاییز است
پاییز آمد و دلم بیشتر از همیشه عاشقش شد ، به عشق آمدنش چه انتظارها کشیدم ،
نشستم در زیر باران زمستان ، دیدم بهار عاشقان ، بیقرار بودم در گرمای تابستان تا دوباره آمد فصل برگ ریزان…
برگهای طلایی میریزد از درختان و این آغازیست برای سرسبزی درختان و این آغاز تولدیست از حالا تا پایان زمستان…
طلوع میکنم با افتخار در میان این برگ ریزان ، تو نمیفهمی حال مرا در میان برگهای زرد درختان
تو نمیفهمی اینک غرق چه رویایی ام ، تا پاییزی نباشی نمیفهمی اینک چه حالی ام…
میوزد نسیم پاییز به سوی قلبم ….
آغازی دوباره ، جشن میلادم در زیر باران برگهای طلایی رویاییست ، این دنیا ،بدون پاییز زیبا نیست
By Ashoora.ir & Night Skin