حسین سالار قلبها
بی اعتمادی و ناخاطر جمعی همه از خودشان و کرده هایشان و به چیزی نگرفتن همه ی آن جد و جهدها، دست به دست هم می داد تا وقت دعا و استغاثه در به در دنبال برادرانی باشند که درنظرشان جزو مقربان بودند؛ همان رزمندگان باحال که تا چراغ روشن بود محل نشستنشان را شناسایی می کردند و به محض خاموشی سر وقتشان می رفتند تا شاید هم نشینی و همسایگی با آن ها در دعا و عزا بـار تقرب طلبان را سبک تر کند و اخلاص و اقبال خاص این عزیزان به دعا و از خود بی خودیشان، بلکه دل سخت آن ها را نیز نرم کند و باعث تضرع و توجه بیش ترشان بشود. از آن طرف، همین افراد نشان شده گاهی سریع از چادر یا گروهان و حتی گردان خود بیرون می رفتند و در چادر گردان دیگری که همزمان با خودشان برنامه ی دعا داشتند به جمع دعا خوان هایی می پیوستند که با آن ها دیگر، دغدغه ی این که کسی بشناسدشان را نداشتند و می توانستند آنـچنان که دلشان می خواهد و حالشان اقتضا دارد شبی را در جوار قرب او خوش باشند.
هر چقدر دوستان و برادران در نماز جماعت اصرار داشتند که در یک صف و شانه ی به شانه هم بنشینند و بلند شوند، وقت دعا که می شد به سرعت از یکدیگر می گریختند تا آشناییشان شائبه ای در دعا و حال خوشی که می خواستند داشته باشند وارد نکند. البته دوباره بعد از دعا، کنار در حسینیه می ایستادند؛ که چون با هم آمده بودند، شرط اخوت آن بود که با هم برگردند.
نوشته شده در شنبه 91 فروردین 12ساعت
ساعت 10:59 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin