حسین سالار قلبها
ابلیس شبی رفت به بالین جوانی
آراسته با شکل مهیبی سر بر را
گفتا که « منم مرگ و اگر خواهی زینهار
باید که بگزینی تو یکی زین سه خطر را
یا آن پدر پیر خودت را بکشی زار
یا بشکنی از خواهی خود سینه و سر را
یا خود ز می نابکشی یک دو سه ساغر
تا آنکه بپوشم ز هلاک تو نظر را »
لرزید از این بیم جوان بر خود و جا داشت
کز مرگ فتد لرزه به تن ضخیم تر را
گفتا : « پدر و خواهر من هر دو عزیزند
هرگز نکنم ترک ادب این دو نفر را
لیکن « چو به می دفع شراز خویش توان کرد
می نوشم و با وی بکنم چاره ی شر را »
جامی دو بنوشید چو شد خیره ز مستی
هم خواهر خود را زد و هم کشت پدر را
ای کاش شود خشک بن تاک و خداوند
زین مایه شر حفظ کنند نوع بشر را
نوشته شده در شنبه 90 مهر 23ساعت
ساعت 9:33 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin