سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

برادرم به علت اینکه از خلبانان طراز اول نیروی هوایی محسوب می شد و از استادان دانشگاه هوایی بود ، در هفته یکی دو بار برای تدریس به این دانشگاه می آمد . روزی در محوطه دانشگاه هوایی به سمت خوابگاه در حال حرکت بودم که ماشین پاترولی نظرم را جلب کرد خوب که نگریستم ، برادرم علیرضا را درون آن دیدم که برای تدریس به دانشگاه هوایی آمده بود . در آن زمان ، مجاز به احترام گذاشتن با دست نبودم – چون هنوز دوره آموزشی را به طور کامل طی نکرده بودم و به اصطلاح سردوشی نگرفته بودم – به حالت خبردار سر ایم ایستادم و ادای احترام کردم . به گمانم که الآن ماشین را نگه می دارد و با من احوالپرسی می کند . در حالی که حتم دارم مرا دید و شناخت ، ولی آن مرد بزرگ به علت اینکه راز این آشنایی فاش نشود تا خدای نکرده مسئولان دانشگاه بین من وسربازان دیگر فرق بگذارند ، بی اعتنا از کنارم گذشت و رفت . زمانی که سانحه هوایی 15/10/73 رخ داد و برادرم با جمعی از فرماندهان نیروی هوایی به درجه رفیع شهادت نایل شدند ، خانواده برادرم با یکی از دوستان شهید تماس می گیرند و می گویند که برادر تیمسار در دانشگاه هوایی سرباز است . لطف کنید به فرمانده اش بگویید به اومرخصی بدهند تا برای تشییع پیکر برادرش بیاید .
وقتی با دفتر تیمسار شوقی ( رئیس دانشگاه هوایی ) تماس می گیرند ، ایشان چون از حضور من در جمع سربازان دانشگاه بی اطلاع بوده ، با شگفتی می گوید : « فکر نمی کنم برادر تیمسار سرباز ما باشند اگر بود حتما تیمسار به ما می گفت .»
وقتی برای تشییع جنازه آمدیم تیمسار شوقی مرا دید و گفت : - آقای یاسینی ، چرا تا به حال پیش من نیامدی و خودت را معرفی نکردی ؟!در جوابش گفتم : تیمسار ! برادرم این گونه می پسندید . دوست داشت که من هم با سربازان دیگر فرقی نداشته باشم .

(برادر شهید ، شهید علیرضا یا سینی )



نوشته شده در جمعه 91 اردیبهشت 1ساعت ساعت 12:24 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin