حسین سالار قلبها
خدایار نصیری وردنجانی"، کوچکترین جانباز شیمیایی جنگ تحمیلی، با حضور در تحریریه نوید شاهد به ذکر خاطرات خود از دفاع مقدس و لحظه شیمیایی شدن خود پرداخت.
از "خدایار نصیری وردنجانی" به عنوان کوچکترین بسیجی جانباز و نوجوان شیمیایی نام برده می شود که در عملیات خیبر در 10 اسفند سال 62 به فرماندهی شهید سهراب نوروزی، ریه هایش بوسیله گاز خردل مسموم و شیمیایی شده و اکنون مبتلا به برونشیت مزمن است. خدایار مجبور است با کپسول 3 کیلیویی هوشمند برای تنفس همه جا حضور یابد. او 4 فرزند دارد و خانواده اش اعصاب بیمار و ناراحتی های ریه او را تحمل می کنند. او در این مورد می گوید: آرزو دارم یک شب بدون قرص (انتی بیوتیک) اسپری سرتاید(ام دی آی 250/25 که یک داروی کورتونی است)، قرص جوشان استیل سیستئین و دارو اکسیژن سر بر بالین بگذارم.
خدایار با اشاره به اینکه از راهی که رفته خوشحال است واز درد کشیدنش ناراحت نیست، می گوید: ما وقتی زخمی شدیم مجبور هستیم تحمل کنیم. تحمل درد در آن زمان زیاد بود چون همه هم درد بودند و بچه های دیگر شهید شدند همه در روستای وردنجان درد مشترک داشتند چرا که این روستا 18 شهید اهدا کرده است.
محسن قاسمی یکی از کارمندان بنیادشهید است که از سال 68 تا کنون همراه جانبازان شیمیایی بوده است. او صحبت های ما و خدایار را کامل می کند و آن جایی که خدایار از نفس کم می آورد او تکمیل می کند.
متنی که در ادامه می خوانید حاصل گفت و گوی ما با خدایار نصیری است.
شب های ترسناک نیزار های مجنون شمالی
15 ساله بود که به جبهه رفت و یکسال بعد زمانی که 6 ماه درکردستان و 3 ماه در جنوب ایران جنگیده بود، شیمیایی شد. از او به عنوان کوچکترین جانباز نوجوان شیمیایی یاد می کنند. . متولد سال 46 است اما به مانند همه نوجوانان عاشق و پر شور هم دوره اش شناسنامه اش را دستکاری کرده و آن را به سال 42 تغییر داده است. او در این باره می گوید: عضو بسیج بودم یک ماه اموزش نظامی سختی دیدم از آن آموزش هایی که آدم بزرگها از آن فرار می کردند.
سال 61 در اوج درگیری کردستان به مدت شش ماه اعزام می شود. او جنگ در کردستان را به دلیل موقعیت استراتژیکش سخت تر از جنوب توصیف می کند و می گوید: کردستان با انبوه درختان و کومله هایی که زیر شکم گاوها پنهان می شدند و پاتک می زدند و در فاصله کوتاه خمپاره و آرپی جی می زدند .
بعد از یک ماه استراحت در شهرکرد به منطقه رقابیه رفته و آموزش نظامی می بیند. بعد از اعزام به جفیر در جزیره مجنون شمالی مستقر می شود او از شبهای این منطقه به عنوان ترسناک ترین شب ها یاد می کند: باد ملایم میان نیزارها می پیچید و شرو شر می کرد و تو هر لحظه بیم آن را داشتی که هر چه عراقی است دارند می دوند.
خدایار یکی از رزمندگان گردان توحید
گردان توحید، متشکل از جمعی از رزمندگان استان چهارمحال و بختیاری بود که در روز دوازدهم اسفند ماه 1362 با هلی کوپترهای «شنوک» وارد جزیره مجنون شدند و پس از دو روز آشنایی با منطقه، دفاع از خط مقدم در جزیره به آنها سپرده شد.
بیشتر نیروهای گردان توحید از بچه های شهرکرد و روستاها و شهرهای مجاور مانند «دزک»، «وردنجان»، «طاقونک»، «فارسان» و «بروجن» بودند. در میان نیروهای این گردان، گروهی از بچه های یگان هوایی تهران نیز حضور داشتند. جوانان پرشوری که در آزمون هایی، از نقاط مختلف کشور برگزیده شده و در دوره فنی خلبانی مشغول تحصیل بودند.آنها سال اول را پشت سر گذاشته و به علت تعطیلی موقت کلاس ها پیشنهاد رفتن به جبهه را به مسئولین داده و نهایتاً با اصرار و سماجت از تهران به اهواز رفته و به نیروهای گردان توحید می پیوندند.
بیش از 8 روز مقاومت سرسختانه در برابر پاتک های سنگین عراق مابین 400 نفر رزمنده ایرانی و 4 لشکر پیاده و سواره عراقی سپری شده بود، آن هم در شرایط بسیار سخت محدودیت مهمات، آذوقه، آب و بمبارانهای سنگین هوایی که در ارتفاع بسیار پایین صورت می گرفت.
بچه ها تانک ها را می زدند و در دل عراقی ها رعب و وحشت ایجاد می کردند در میان آتش گلوله ها و گرد و غباری که در هوای مرطوب جزیره تا مدتی معلق می ماند، جوان لاغر اندام و چالاکی با عینک ته استکانی مشاهده می شد که از سنگری به سنگری می رفت و به بچه های تک تیرانداز و آرپی جی زن روحیه می داد و راهنمایی می کرد، او معلمی از روستای "چلیچه" در اطراف شهرستان شهرکرد بود. «سهراب نوروزی» جوانی دوست داشتنی بود که نیروهایش با میل قلبی کار می کردند، نه به اجبار و دستور.
زوزه تانک ها و آب با اسانس سربازان عراقی
به جزیره انتقال یافتیم و دو روزی در عقبه جزیره خود را آماده کردیم. سومین روز فرا رسید. دیده بان گزارش داد:«تانکهای عراق در حال پیشروی به سمت ما هستند»
صدای زوزه تانکها بسیار نزدیک شده بود و حتی نیروهای پیاده در بین تانکها با چشم غیرمسلح دیده می شدند. خطر جدی بود و ما با سنگرهای ساده و بی سقف خود عهد کرده بودیم؛ «حاصل خون شهیدان خط شکن عملیات را پاس بداریم».
بچه های آرپی جی زن جلو رفتند و یکی از تانکها را زدند اما خودشان نیز مورد اصابت گلوله توپ و خمپاره قرار گرفتند. از آن میان شهید «حسین محمدی» در دم به شهادت رسید و شهید مظاهری که ترکش به سرش خورده بود تا انتقال به آمبولانس زنده بود ولی در راه به شهادت رسید.این دو نفر از بچه های اصفهان و از یگان هوایی بودند. علی رغم این حادثه تلخ، همه مصر بودند جلوی پاتک سنگین عراق بایستند.
پاتکهای سنگین عراق با نیروهای زرهی پنج روز متوالی ادامه یافت.در این مدت با قوت لایموت مثل چند دانه خرما یا بادام می گذراندیم. آب از چاه آب شوری که تیپ قمر بنی هاشم کنده بود تامین می شد. بسیاری از سنگرها آسیب جدی دیده بود و بچه ها مدام خود را جا به جا می کردند.
حرارت آفتاب و تشنگی طولانی که گاهی به 24 ساعت می کشید کار را دشوارتر می کرد. دلداری شهید نوروزی در ما ایجاد مقاومت می کرد. شهید نوروزی مرتب به سنگرها سرکشی می کرد و به بچه ها امید می داد و مشکلات را تشریح می کرد.
در جزیره مجنون آب نداشتیم و از گودی باتلاق مانندی مقداری آب جمع آوری کردیم و با قرص مخصوص ضد عفونی اش کردیم فردای آن روز با روشن شدن هوا دیدم که آن باتلاق پر از مرده عراقی بوده است.
به همراه شهید سید مرتضی هاشمی، فرمانده گروهان، به پشت خاکریز رفتیم و متوجه شدیم تنها فاصله ما با عراقی ها یک خاکریز است لذا فرمان دادند به عقب برگردیم
شیمیایی شدن گردان توحید در جزیره مجنون
سرانجام در صبح روز نوزدهم اسفند ماه، گردان توحید، خط را به نیروهای تازه نفس تحویل داد و آماده شد تا جهت استراحت به پشت جبهه منتقل شود. چند نفر از برادران جانبار به ما گفتند: پس از اینکه به محل باند هلی کوپترها رسیدیم تا ظهر منتظر وسیله نقلیه بودیم. گروهی از نیروها را سوار کرد و وعده کرد تا ساعتی دیگر باز گردد. در آن شرایط بحرانی برخی دوستان که جلوتر از دیگران در صف بودند خارج شده و دیگران را مقدم دانستند، شاید شهید نوروزی باید با همان گروه اول می رفت ولی او می خواست بچه ها را تنها نگذارد. تا حدود ساعت 30 :15 بعدازظهر همچنان در انتظار بسر می بردیم که ناگهان چند هواپیمای عراقی شروع به بمباران منطقه نموده و محل استقرار ما را نیز به رگبار بستند.خوشبختانه اکثر بچه ها از گزند این حمله حفظ شدند. اما در آخرین حمله، بمباران شیمیایی صورت گرفت. دود سفیدی به سرعت کل منطقه و باند هلی کوپترها را فرا گرفت.
با توجه به هوای شرجی و گرم جزیره، ابر شیمیایی تا ساعتها همچنان با غلظت کم حضور داشت. ما نیز در شرایطی که از دو سو میان باتلاق و آب گرفتار شده بودیم، با وجود ابر شیمیایی گسترده در طرف دیگر که تا کیلومترها ادامه داشت، راهی جز انتظار کشیدن برای آمدن وسیله نقلیه را نداشتیم. از آنجا که قصد برگشت داشتیم، کلیه مهمات و ماسکهای ضد گاز را تحویل داده بودیم، اما پس از بمباران گروهی از بچه ها موفق شدند از چادری که در آن نزدیکی بود ماسک تهیه کنند، ولی دیگر دیر شده بود. زیرا به دلیل فاصله بسیار نزدیک با کانون انفجار، گاز خردل اثر خود را گذاشته بود.ما بمب را از نزدیک دیدیم و پیراهن و اورکت ما آغشته به روغن سوخته شیمایی شده بود و به بدنمان چسبیده بود. هر کس یک فعالیتی می کرد یکی کمک بچه های شیمیایی شده و یکی هوای خودش را داشت.
پس از گذشت یکی دو ساعت به تدریج، ناراحتی چشمی شروع شد، هوا رو به تاریکی می رفت و مشکلات چشمی و سپس تهوع و استفراغ لحظه به لحظه شدیدتر می شد و جمع بیشتری را از پای می انداخت. من نیز دچار این ضایعات شده و آبریزش بینی و سرفه های خونی ام شروع شده بود. از جعبه مختصر کمک های اولیه سنگر امپول ضامن دار آتروپن را تزریق کردم. اورکت رزمی ام را که به روغن سوخته های شیمیایی آغشته بود از تنم خارج کردم.
وقتی اثرات گاز خردل هویدا می شود؛ نفس ها به شماره می افتد
سرانجام هلی کوپترها و هاورکرافت آمدند و بچه ها ابتدا به محل اورژانس شیمیایی بیمارستان صحرایی خاتم و سپس به اهواز و نقاهتگاه مصدومان شیمیایی در استادیوم تختی منتقل شدند.
چشمانم جایی را نمی دید با آب سرد و مالیدن پودری مخصوص تاول ها را ارام بخشیدم اما فایده ای نداشت تاول ها بعد از برداشتن به همان اندازه و کیفیت باز جوانه می زد.
در نقاهتگاه، یک اتاق به عنوان I.C.U. جهت مصدومین بدحال مهیا شده بود. از میان کسانی که در آن اتاق بستری شدند تنها چند نفر زنده ماندند. شهید نوروزری ، فرمانده گردان که در فاصله بسیار نزدیک از محل انفجار شیمیایی بود، قدرت حرکت نداشت و به دلیل شدت جراحت و سوختگی تمام بدنش شهید شد ، من، (که به ضایعه شدید راههای هوایی و تورم ریه ها دچار شدم ) و عبدالصمد رجبی (که صورتش شدیداً متورم شده و قابل شناسایی نبود.) زنده ماندیم. شهید علی یار اسلام پناه،(که عادت داشت که وقت اذان سر خاکریز اذان می گفت و به هیچ خطری اهمیت نمی داد) شهید شد.
دکتر عباس فروتن پزشک مهربان و حاذقی بود که به ما و دیگر بچه ها یاری رساند تا از اهواز به تهران اعزام شویم، در بیمارستان دکتر شریعتی تحت درمان قرار بگیریم .
در بیمارستان بسیاری به محض مطلع شدن از حضور شیمیایی ها در بیمارستان و دیدن صدای گرفته و چشمان تارمان پا به فرار گذاشتند.
در آن زمان گاز خردل را نمی شناختند و به دلیل تزریق و تست انواع داروها حالمان بدتر شد. 4 بار پوست صورتم بلند شد و با گاز تاول ها را می کندند.
در جست و جوی پسر
پدرم نگران از حال من به اهواز رفته و از آنجایی که از من نشانی نیافته بود به صورت سرپا با قطار به تهران آمد و تمام بیمارستان های تهران را برای جست و جوی من زیر پا گذاشت و بعد از آنکه با من در بیمارستان شریعتی مواجهه شد از فرط سوختگی مرا نشناخته بود بعد از گذشت 40 روز تازه تأثیر این بمب ها بر روی اعصابمان خود را نشان داد و در بیمارستان خصوص رضایی بستری شدم.
کوتاه با خدایار و روزگارش؛ حسرت کشیدن یک نفس عمیق در هوای شهرکرد
خدایار وقتی از تلخی مشکلاتش یاد می کند نفسش به شماره می افتد و دستگاه را جلوی بینی اش می گیرد و می گوید: "از آن زمان تا کنون دستمان بند بساط دستگاه تنفس و ریه و سرفه های خونی و اعصاب و مشکلاتمان است و هوای آلوده شهرکرد و ریزگردها نیز وضع را وخیم تر می کند با همه این مشکلات همکارانمان با کوچکترین مسئله ای علیه مان شاکی می شوند..این روزها کسی ما را درک نمی کنند." در این زمان لرزش دستانش هم بیشتر می شود.
خدایار ادامه می دهد: این روزها با اکسیژن و زور دارو و دستگاه تغلیظ اکسیژن که اتفاقا مصرف برقش هم بسیار بالاست می گذرانیم.
این چانباز شیمیایی در پاسخ به سؤال خبرنگار نوید شاهد مبنی بر اینکه آیا با تحمل این همه درد و رنج اگر باز هم در آن موقعیت قرار می گرفتید باز هم همین رفتار را تکرار می کردید، می گوید: با همه این مشکلات اگر باز هم به ناموس و مملکتمان هتاکی و تجاوز شود باز هم می رویم و می جنگیم و شیمیایی می شویم و شهید و جانباز می شویم.
بهترین و بدترین خاطره
تمام شدن جنگ بهترین خاطره و برخوردنامناسب برخی از مردم بدترین خاطره ام است. در حل حاضر به لطف خدا، با روحیه ای خوب و علی رغم بیماری مزمن ریوی و ضعف جسمی (اگرچه از نظر جسمی کم توان) به فعالیت اجتماعی و کار مشغول هستم، البته از درک نکردن همکارانم در جهاد کشاورزی در فضای کار ناراضی ام . برخورد بد همکاران به گونه ای است که کسی قدر ما را نمی داند و درکمان نمی کند.
دکتر فروتن؛ محبوب ترین فرد زندگی
دکتر عباس فروتن نویسنده کتاب "جنگ شیمیایی عراق و تجارب پزشکی آن" و باسابقه ترین پزشک ایرانی در عرصه خدمات رسانی به مجروحان شیمیایی است. وی که به حق لقب پدر مجروحان شیمیایی را گرفته است در این عرصه سال هاست که به تحقیق و ارایه خدمت دلسوزانه به جانبازان شیمیایی مشغول است. او در این باره می گوید: اگر فداکاری های دکتر فروتن نبود ما نبودیم او از روزی که شیمیایی زدند تا کنون یار و یاور شیمیایی هاست.
آبش برای شهدا دانه هایش برای ما
خدایار با یاد خاطره ای لبخند بر لبانش می نشیند و می گوید: گرسنه و تشنه بودیم در سنگری خمپاره ای منفجر شده بود. تمام افراد کشته شده و گوشتشان به سقف چسبیده بود. یک قوطی کمپوت در آن حوالی ترکیده بود. بچه ها دانه های گیلاس خشک شده را خوردند وگفتند آبش را شهدا خوردند ما این دانه ها را بخوریم.
حرف آخر؛ تلاش برای نفس هایی آسوده نه آلوده!
آلودگی هوا، موجب تنگی نفس جانبازان شیمیایی شده و تبادل اکسیژن در ریه آنان را کاهش می دهد، بافت ریه این جانبازان خراب و سخت است و با کوچکترین آلودگی میکروبی دچار عفونت می شود. استنشاق و تماس با گازهای شیمیایی عوارض تخریبی ماندگاری بر روی پوست، چشم، ریه و سایر اعضای داخلی بدن دارد. استنشاق گازهای شیمیایی بافت ریه را تخریب کرده و ترشحات مجاری تنفسی را افزایش می دهد، بنابراین تبادل اکسیژن مختل شده و بدن جانباز با محرومیت این گاز حیات بخش رو به رو می شود.خدایار نصیری با اشاره به آلودگی هوای شهرکرد می گوید: جانبازان شیمیایی استان چهارمحال بختیاری به دلیل آلودگی ها ی این منطقه و ریز گردها رنج زیادی می برند از مسئولین مربوطه می خواهم یا فکری به حال جانبازان شیمیایی یا وضعیت هوا بکنند.
By Ashoora.ir & Night Skin