حاج غلامرضا موحد دانش می گوید: روز پدر که می شد قبل از هدیه دادن کلی کشتی می گرفتیم و بعد هم شروع می کردن بنای کادو ندادن. می گفتم من را دق دادید با این هدیه دادنتان! بعد از سرو کول من بالا می رفتند و کادوهایشان را می آوردند.
به مناسبت فرارسیدن روز پدر، میهمان صحبت های پدری می شویم که سی سال است که دو فرزندش دیگر نتوانستند روز پدر را به او تبریک بگویند و تنها یادی از خود برایش به یادگار گذاشتند؛ حاج غلامرضا موحد دانش پدر شهیدان علیرضا و محمد رضا، در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد به راز و رمزهای تربیت موفق در لا به لای حرف هایش اشاره می کند. این هادیان کوچک! می گفتم اگر راه من اشتباه است، راهنمایی ام کنید؛ حتی به انجام وظایف شرعی هم مجبورشان نمی کردم. اجازه می دادم خود تصمیم بگیرند، آنها هم از من جلو می زدند و راه را از چاه بهتر تشخیص می دادند. نان نداشتیم اما اعتقاد راسخ داشتیم کسب نان حلال برایم اهمیت زیادی داشت. خانواده مرفهی نبودیم؛ شاید بعضی از شب ها نان در سفره نداشتیم، اما اعتقاد راسخ داشتیم. فرزندانم خود راه حق را انتخاب نمودند و عامل اصلی رسیدن به مقام شهادت خودشان بودند. من فقط راه را نشان آنها دادم اما گزینش و طی طریق و مسیر با خودشان بود. آنقدر خود ساخته بودند که گرایش های منفی و باطل در آنها رسوخ نمی کرد. خلاف انسانی علیرضا! یک روز محمدرضا گفت پدر نمی خواهی جلوی علیرضا را بگیری؟ ترسیدم گمان کردم علیرضا مرتکب خلافی شده. گفتم مگر چکار کرده؟ گفت پول هایی که شما به او می دهی به جای اینکه برای خودش خرج کند، دفتر و قلم می خرد و به بچه های نیازمند می دهد. گفتم محمد جان مگر برادرت کار اشتباهی می کند؟ اتفاقا این عمل بسیار پسندیده و انسانی است. یک قدم جلوتر از پدر زمان حکومت شاه برپایی هیئت ها با محدودیت مواجه بود و این کار به صورت مخفیانه انجام می شد با این حال سعی می کردیم در این محافل حضور همیشگی داشته باشیم. هر بار که می خواستم به مجالس مذهبی بروم علیرضا و محمد رضا جلوتر از من آماده بودند. علاقه زیادی به شرکت در مراسم روحانی داشتند. من هم استقبال می کردم و آنها را همراه خود می بردم. یک جرعه آرامش شاید آزاد گذاشتن فرزندان در انتخاب راه، یکی از مهمترین عواملی بود که آنها با میل و رغبت و آگاهی و شناخت راه حق و ائمه معصومین را درپیش گیرند. حاکم بودن پیوند صمیمانه و رابطه نزدیک و دوستانه میان ما باعث شده بود ذهن و دل من از مسیری که فرزندانم در آن قدم گذاشته بودند، آرامش داشته باشد و خیلی از نگرانی هایی که بسیاری از والدین دارند، نداشته باشم. پدری که جا ماند! گاهی که به خانه برمی گشتم به همسرم می گفتم بچه ها را صدا کن تا اگر می خواهند با هم به مسجد برویم. خانم می گفت : حاج آقا بچه ها از مدرسه که آمدند کیف و کتاب را گذاشتند و رفتند مسجد. می رفتم و می دیدم مشغول فعالیت های فرهنگی یا نظافت مسجد هستند. این موضوع من را خرسند می کرد. از نامهربانی های اقوام تا تبلیغ اسلام به دلیل اعتقادات مذهبی و عضویت در سپاه، اقوام رابطه خوبی با علیرضا و محمد رضا نداشتند و فضای ناراحت کننده ای را برای آنها ایجاد می کردند. اما این دو با تحمل سختی ها شده بودند یک مُبلّغ برای اسلام. فقط گاهی با من درددل می کردند و از نامهربانی فامیل گله داشتند من هم می گفتم نمی توان صله رحم را به جا نیاورد، باید تحمل کرد. هدیه پُر دردرسر روز پدر! با فرزندانم خیلی شوخی می کردم. آنها هم متقابلا همین رفتار را داشتند. روز پدر که می شد قبل از هدیه دادن کلی کشتی می گرفتیم و بعد هم شروع می کردن بنای کادو ندادن. می گفتم من را دق دادید با این هدیه دادنتان! بعد از سرو کول من بالا می رفتند و کادوهایشان را می آوردند. انتخابی از سر مِهر یا قهر... اگر فرزندانم به مقامی رسیدند، انتخاب صحیح خودشان بود نه دخالت من. بهترین راه برای کمک به فرزندان این است که مسیر صواب و خطا را به آنها نشان داده و اگر اشتباهی از آنها سرزد، به جای موضع گیری، شیوه دوستانه و لحن نرم و لیّن را در پیش گرفته و آنها را متوجه نماییم؛ و اگر راه حق را پیشه خود کردند، با تشویق های مکرر آنها را یاری کنیم.
نوشته شده در پنج شنبه 91 خرداد 18ساعت
ساعت 1:22 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس|
نظر بدهید