همین که نام مقدس امام حسین(ع)بر زبانم جاری شد، اشک های آقا مهدی هروله کنان بر گونه هایش دوید. آنگاه آنچنان ضجه ای از ایشان بلند شد، که عنان اختیار از کف دلان ربود...
روایتی خواندنی از سوگواری شهید مهدی زین الدین فرمانده لشکر 17 علیابنابیطالب بر اباعبدالله الحسین (ع) و حال و هوای عجیب انس او با مقتدایش، در روز شهادت این فرمانده (بیست و هفتم آبان ماه سال 1363) برگرفته از کتاب "ذکر مصیبت، روضه" عنوان می شود: پس از اتمام جلسه ای که در خدمت شهید زین الدین بودیم، آقا مهدی شروع کرد به من:"فلانی ! بمانید کارتان دارم." بچه ها که متفرق شدند من و برادر محمود منتظر ماندیم. ساعت نه صبح بود که ایشان از بنده خواست زیارت عاشورا را بخوانیم. من با تعجب گفتم:"آقا مهدی! الان در این موقعیت؟" -آره دوست دارم سه نفری با هم یک زیارت عاشورا بخوانیم." رفتیم توی یک چادر دنجی و شروع کردیم... همین که نام مقدس حضرت ابی عبدالله الحسین(علیه السلام) بر زبانم جاری شد، اشک های آقا مهدی هروله کنان بر گونه هایش دوید. آنگاه آنچنان ضجه ای از ایشان بلند شد، که عنان اختیار از کف دلان ربود. به خلسه ی عجیبی فرو رفته بود. واقعا خودش را در حضور امام حسین (علیه السلام) می دید. یک لحظه احساس کردم که هر آنچه در آن حوالی است با ما زمزمه می کنند و می گویند. دیگر هر سه یک صدا ناله می زدیم. انگار همه یک چشم شده بودیم که می گریستیم، چشم آقا مهدی!"
نوشته شده در شنبه 91 آبان 27ساعت
ساعت 11:19 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس|
نظر بدهید