حسین سالار قلبها

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود

 

گفتی «آیا کسی یار من نیست؟»
قفل بر دست و دندان من نیست
لحظه ای تب امانم نمی داد
بی تو آن خیمه زندان من بود
کاش می شد که من هم بیایم
در سپاهت علمدار باشم
کاش تقدیرم از من نمی خواست
تاکه در خیمه بیمار باشم


ماندم در غروبی نفس گیر
روی آن نیزه دیدم سرت را
ماندم و از زمین جمع کردم
پاره های تن اکبرت را


ماندم و تا ابد دادم از کف
طاقت و تاب، بعد از ابالفضل
ماندم و ماند کابوس یک عمر
خوردن آب ، بعد از ابالفضل

 

ماندم و بغض سنگین زینب
تا ابد حلقه زد بر گلویم
ماندم و دیدم افتاد بر خاک
قاسم آن یادگار عمویم


گفتم ای کاش کابوس باشد
گفتم این صحنه شاید خیالی است
یادم از طفل شش ماهه آمد
یادم آمد که گهواره خالیست

پیش چشمم تو را سر بریدند
دست هایم ولی بی رمق بود
بر زبانم در آن لحظه جاری
قل اعوذ برب الفلق بود...

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آبان 29ساعت ساعت 8:2 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin