حسین سالار قلبها
ای فلق عصمت وخورشید شرم
ای دل خورشید ، زروی تو گرم
عصمت تو حافظ ناموس دهر
نازکش خند? تو،جان قهر
چهر? صبح، از تو صفا یافته
شام،سر زلف تو را بافته
درنگری گر تو بدین خاکدان
خاک رود تا زبر آسمان
نام تو بر لب چو رود جان رود
عقل تو را بیند و ایمان رود
شعله فروز دلی، ار بر لبی
حیدر کراری،اگر زینبی
وامگذار لب تو«راستی»
گفتی و چون شعله به پا خاستی
بانگ رسای تو ستم سوز شد
کشت? مظلوم تو،پیروز شد
خواست که غم دست تو بندد ولی
غم که بود در بر دخت علی(ع)؟!
قامت تو، قامت غم را شکست
دخت علی را نتوان دست بست
ای دل دریا،دل دریای تو
عرش خدا منزل و ماوای تو
جسم تو از عشق مگر ساختند
کاین همه جان در ره تو باختند
دختر تنهای خدا بر زمین
خواهر آزادی و فرزند دین
آن چه تو کردی به صف کربلا
کرد? مخلوق بود یا خدا؟
آن همه غم، آن همه ایستادگی
آن همه ستواری و آزادگی
آن همه خون دیدن و چون گل شدن
دشت خزان دیدن و بلبل شدن
دیدن خورشید ذبیح از قفا
باز،ستادن چو فلک روی پا
*
جان تو گلخان? عشق و بلاست
جان چنان چون تو زنی، کربلاست
منبع:کتاب السلام علیک یا ابا عبدالله

By Ashoora.ir & Night Skin