حسین سالار قلبها

امام علیه‌السلام لباس کهنه به تن کرد

هنگامى که امام ‏حسین علیه‌السلام عزم میدان کرد، فرمود: «ائْتُونی بِثَوْبٍ لا یُرْغَبُ فیهِ، الْبِسُهُ غَیْرَ ثِیابِی، لا اجَرَّدُ، فَانِّی مَقْتُولٌ مَسْلُوبٌ»

برایم جامه کهنه‏‌اى بیاورید که کسى به آن رغبت نکند تا آن را زیر لباسهایم بپوشم و بعد از شهادتم مرا برهنه نکنند، زیرا مى‌‏دانم پس از شهادت لباسهایم ربوده خواهد شد.

لباس تنگ و کوتاهى آوردند ولى امام علیه‌السلام آن را نپوشید و فرمود: «هذا لِباسُ أَهْلِ الذِّمَّةِ» این لباس اهل ذمّه (کفّار اهل کتاب) است.

لباس بلندترى آوردند. امام علیه‌السلام آن را پوشید سپس با بانوان حرم خداحافظى کرد.

در روایت دیگرى آمده است هنگامى که لباس کهنه آوردند، چند جایش را پاره کرد (تا ارزشى براى بیرون آوردن نداشته باشد) و آن را زیر لباس‌‏هایش پوشید؛ ولى پس از شهادت امام (دشمن ناجوانمرد پست) آن را نیز از بدنش بیرون آوردند. (تاریخ ابن عساکر، ج 14 ص 221)

گریه سکینه برای امام علیه‌السلام

در آن هنگام حضرت سکینه گریه سر داد. امام وى را به سینه چسبانید و فرمود:

سَیَطُولُ بَعْدی یا سَکینَةُ فَاعْلَمی مِنْکِ الْبُکاءُ إِذَا الْحَمامُ دَهانِی‏

لا تُحْرِقی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَةً مادامَ مِنّی الرُّوحُ فی جُثمانی‏

وَ إِذا قُتِلْتُ فَانْتَ اوْلى‏ بِالَّذِی تَأْتینَهُ یا خَیْرَةَ النِّسْوانِ‏

سکینه! بدان پس از شهادتم گریه‌‏هاى طولانى خواهى داشت. تا جان در بدن دارم با اشک حسرتت دلم را آتش مزن. اى بهترین زنان! هنگامى که شهید شدم پس تو از هر کس به سوگوارى سزاوارترى. (مناقب ابن شهر آشوب، ج 4 ص 119)

گفتگوی امام با زنان و بانوان حرم‏

امام حسین علیه‌السلام به سوى خیمه رفت و ندا داد:

«یا سَکینَةُ! یا فاطِمَةُ! یا زَیْنَبُ! یا امَّ کُلْثُومِ! عَلَیْکُنَّ مِنِّی السَّلامُ»

اى سکینه! اى فاطمه! اى زینب! اى امّ کلثوم! خداحافظ من هم رفتم.

سکینه فریاد برآورد: پدرجان! آیا تسلیم مرگ شده‏‌اى؟! امام پاسخ داد:

«کَیْفَ لا یَسْتَسْلِمُ مَنْ لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینَ؟» چگونه تسلیم نشود کسى که یار و یاورى براى او نمانده است؟.

سکینه گفت: پدر جان! (حال که چنین است) ما را به حرم جدّمان برگردان!

«هَیْهاتَ، لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ» هیهات! اگر مرغ قطا را رها مى‏‌کردند در آشیانه‌‏اش آرام مى‏گرفت. (اشاره به این‌‏که ما را رها نخواهند کرد).

صداى گریه بانوان برخاست، امام آنان را آرام کرد و به سوى دشمن حمله‌‏ور شد. (بحارالانوار ج 45 ص 47)

موعظه امام به لشکر عمر سعد

امام حسین علیه‌السلام به دشمنان نزدیک شد و خطاب به آنان فرمود:

«یا وَیْلَکُمْ أَتَقْتُلُونِی عَلى‏ سُنَّةٍ بَدَّلْتُها؟ أَمْ عَلى‏ شَریعَةٍ غَیَّرْتُها، أَمْ عَلى‏ جُرْمٍ فَعَلْتُهُ، أَمْ عَلى‏ حَقٍّ تَرَکْتُهُ؟»

واى بر شما! چرا با من مى‌‏جنگید؟ آیا سنّتى را تغییر داده‌‏ام؟ یا شریعتى را دگرگون ساخته‏‌ام؟ یا جرمى مرتکب شده‌‏ام؟ و یا حقّى را ترک کرده‌‏ام؟.

گفتند: «إِنَّا نَقْتُلُکَ بُغْضاً لِأَبِیکَ» به خاطر کینه‌‏اى که از پدرت به دل داریم، با تو مى‌‏جنگیم و تو را مى‏‌کشیم. (ینابیع الموده، ج 3 ص 79)

مرگ بهتر از زندگى ننگین است!

امام علیه‌السلام به میدان آمد و مبارز طلبید، هر کس از پهلوانان سپاه دشمن پیش آمد او را به خاک افکند، تا آنجا که بسیارى از آنان را به هلاکت رساند آنگاه به میمنه (به جانب راست سپاه) حمله کرد و فرمود: «الْمَوْتُ خَیْرٌ مِنْ رُکُوبِ الْعارِ» مرگ بهتر از زندگى ننگین است.

سپس به میسره (جانب چپ سپاه) یورش برد و فرمود:

أَنَا الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ / آلَیْتُ أَنْ لا أَنْثَنی‏

أَحْمی عِیالاتِ أَبی / أَمْضی عَلى‏ دینِ النَّبِىِ‏

منم حسین بن على علیه‌السلام، سوگند یاد کردم که (در برابر دشمن) سر فرود نیاورم، از خاندان پدرم حمایت مى‌‏کنم و بر دین پیامبر رهسپارم. (بحارالانوار، ج 45 ص 49)

و در روایت دیگر آمده است، امام علیه‌السلام فرمود: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیْرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مرگ با عزّت بهتر از زندگى با ذلّت است. (بحارالانوار، ج 45 ص 192)

اگر دین ندارید آزاد مرد باشید!

امام علیه‌السلام به هر سو یورش برد و گروه عظیمى را به خاک افکند.

عمر سعد فریاد برآورد: آیا مى‌‏دانید با چه کس مى‏‌جنگید؟ او فرزند همان دلاور میدان‌‏ها و قهرمانان عرب است، از هر سو به وى هجوم آورید.

بعد از این فرمان چهار هزار تیرانداز از هر سو امام علیه‌السلام را هدف قرار دادند و از سوى دیگر به جانب خیمه‌‏ها حمله‌‌‏ور شدند و میان آن حضرت و خیامش فاصله انداختند.

امام علیه‌‌السلام فریاد برآورد:

«وَیْحَکُمْ یا شیعَةَ آلِ أَبی سُفْیانَ! إِنْ لَمْ یَکُنْ لَکُمْ دینٌ، وَ کُنْتُمْ لا تَخافُونَ الْمَعادَ، فَکُونُوا أَحْراراً فی دُنْیاکُمْ هذِهِ، وَارْجِعُوا إِلى‏ أَحْسابِکُمْ إِنْ کُنْتُمْ عَرَبَاً کَما تَزْعُمُونَ»

واى بر شما! اى پیروان آل ابى سفیان! اگر دین ندارید و از حسابرسى روز قیامت نمى‏‌ترسید لااقل در دنیاى خود آزاده باشید، و اگر خود را عرب مى‏‌دانید به خلق و خوى عربى خویش پایبند باشید.

شمر صدا زد: اى پسر فاطمه! چه مى‏‌گویى؟ امام علیه‌السلام فرمود: «أَنَا الَّذی أُقاتِلُکُمْ، وَ تُقاتِلُونی، وَ النِّساءُ لَیْسَ عَلَیْهِنَّ جُناحٌ، فَامْنَعُوا عُتاتَکُمْ وَ طُغاتَکُمْ وَ جُهَّالَکُمْ عَنِ التَّعَرُّضِ لِحَرَمی ما دُمْتُ حَیّاً»

من با شما جنگ دارم و شما با من، ولى زنان که گناهى ندارند، پس تا زمانى‏ که زنده هستم، سپاهیان طغیانگر و نادان خود را از تعرّض به حرم من باز دارید.

شمر گفت: راست مى‏‌گوید. آنگاه به لشکریان خویش رو کرد و گفت: «از حرم او دست بردارید و به خودش حمله کنید که به جانم سوگند هماوردى است بزرگوار!

سپاه دشمن از هر طرف به سوى امام علیه‌السلام حمله‏‌ور شدند و امام در جستجوى آب به سوى فرات رفت ولى سپاهیان همگى هجوم آوردند و مانع شدند.

مناجات با خدا و نفرین به دشمن‏

در روز عاشورا امام حسین علیه‌السلام به سوى فرات روانه شد که شمر گفت: به خدا سوگند! به آن نخواهى رسید تا در آتش درآیى!

شخص دیگرى گفت: یا حسین! آیا آب فرات را نمى‌‏بینى که مثل شکم ماهى مى‌‏درخشد؟! به خدا سوگند! از آن نخواهى چشید تا آن‌‏که با لب تشنه از جهان چشم بپوشى!

امام علیه‌السلام گفت: «اللَّهُمَّ أَمِتْهُ عَطَشاً» خدایا! او را تشنه بمیران.

راوى مى‏‌گوید: به خدا سوگند پس از نفرین امام آن شخص به مرض عطش گرفتار شد، به گونه‌‏اى که پیوسته مى‌‏گفت: به من آب دهید! آبش مى‌‏دادند تا آنجا که آب از دهانش مى‌‏ریخت ولى همچنان مى‏‌گفت: آبم دهید که تشنگى مرا کشت! پیوسته این چنین بود تا آن‌‏که به هلاکت رسید!

تیری به پیشانی امام اصابت کرد

آنگاه مردى از سپاه دشمن به نام «ابوالحتوف جعفى» تیرى به سوى امام رها کرد.

تیر به پیشانى امام اصابت کرد. آن را بیرون کشید، خون بر چهره و محاسن امام جارى شد، عرض کرد: «اللَّهُمَّ إِنَّکَ تَرى‏ ما أَنَا فیهِ مِنْ عِبادِکَ هؤُلاءِ الْعُصاةِ، اللَّهُمَّ أَحِصَّهُمْ عَدَداً، وَ اقْتُلْهُمْ بَدَداً، وَ لا تَذَرْ عَلى‏ وَجْهِ الْأَرْضِ مِنْهُمْ أَحَداً، وَ لا تَغْفِرْ لَهُمْ أَبَداً»

خدایا! تو شاهدى که از این مردم سرکش به من چه مى‏‌رسد. خدایا! جمعیّت آنان را اندک کن و آنان را با بیچارگى و بدبختى بمیران، و از آنان کسى را بر روى زمین مگذار و هرگز آنان را نیامرز.

سپس به آنان حمله کرد، و به هر کس که مى‏‌رسید او را با شمشیرش بر خاک مى‌‏افکند، این در حالى بود که تیرها از هر سو مى‌‏بارید و بر بدن امام علیه‌السلام مى‌‏نشست و مى‏‌فرمود:

«یا أُمَّةَ السُّوءِ! بِئْسَما خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فی عِتْرَتِهِ، أَما إِنَّکُمْ لَنْ تَقْتُلُوا بَعْدی عَبْداً مِنْ عِبادِ اللَّهِ فَتُهابُوا قَتْلَهُ، بَلْ یُهَوِّنُ عَلَیْکُمْ عِنْدَ قَتْلِکُمْ إِیَّاىَ، وَ ایْمُ اللَّهِ إِنّی لَأَرْجُوا أَنْ یُکْرِمَنِی رَبِّی بِالشَّهادَةِ بِهَوانِکُمْ، ثُمَّ یَنْتَقِمُ لی مِنْکُمْ مِنْ حَیْثُ لا تَشْعُرُونَ»

اى بدسیرتان! شما در مورد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله بد عمل کردید. آرى! شما پس از کشتن من از کشتن هیچ بنده‏‌اى از بندگان خدا هراسى ندارید، چرا که با کشتن من قتل هر کس برایتان آسان خواهد بود. به خدا سوگند! من امیدوارم که پروردگارم شما را خوار و مرا به شهادت (در راهش) گرامى بدارد. آنگاه از جایى که گمان نمى‏‌برید انتقام مرا از شما بگیرد.

حصین بن مالک سکونى فریاد برآورد و گفت: «اى پسر فاطمه! چگونه خداوند انتقام تو را از ما بگیرد؟

امام علیه‌السلام فرمود: «یُلْقی بَأْسُکُمْ بَیْنَکُمْ وَ یَسْفِکُ دِماءَکُمْ، ثُمَّ یَصُبُّ عَلَیْکُمُ الْعَذابَ الْأَلیمَ»

نزاع و اختلاف در میانتان مى‌‏افکند و خونتان را مى‌‏ریزد آنگاه شما را به عذاب دردناک گرفتار مى‏سازد.

امام علیه‌السلام همچنان مى‌‏جنگید تا آن که زخم‌‏هاى بسیارى بر بدن مبارکش وارد شد. (مقتل الحسین خوارزمی، ج 4 ص 34 ؛ بحارالانوار ج 45 ص 51)

تیری به گلوی امام اصابت کرد

 



نوشته شده در دوشنبه 91 آذر 6ساعت ساعت 2:12 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin