حسین سالار قلبها

چشمم از اشک پر و مشک من از آب تهی است
جگرم غرقه به خون و تنم از تاب تهی است
گفتم از اشک کنم آتش دل را خاموش
پر ز خوناب بود چشم من از آب تهی است
به روی اسب قیامم به روی خاک سجود
این نماز ره عشق است از آداب تهی است
جان من می برد آن آب کزین مشک چکد
کشتی ام غرق در آبی که زگرداب تهی است
هر چه بخت من سرگشته به خواب است حسین
دید? اصغر لب تشنه ات از خواب تهی است
دست و مشک و علمی لازم? هر سقاست
دست عباس تو این همه اسباب تهی است
مشک هم اشک به بی دستی من می ریزد
بی سبب نیست اگر مشک من از آب تهی است
شعر آن است شها با که زدل برخیزد
گیرم از قافیه و صنعت و القاب تهی است

 



نوشته شده در یکشنبه 91 آذر 12ساعت ساعت 1:31 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin