حسین سالار قلبها
در سخت ترین شرایط تبسم بر لبهای او بود
ناصر کاظمی در 12 خردادماه 1335 در خانوادهای معتقد و اهل تقوا در تهران دیده به جهان گشود و از همان ابتدای زندگی، با قشر محروم جامعه ،آشنا و همراه شد.
ناصر دوره ابتدایی را با نمرههای خوب پشت سر گذاشت تا وارد دبیرستان شد او در این سنین ، با شور و علاقه به مطالعه کتابهای دینی پرداخت تا بنیادهای اعتقادی و اخلاقی خود را با معارف اسلامی استوار سازد.
وی پس از پایان دوره متوسطه، با شرکت در کنکور، در رشته ها « پیراپزشکی و تربیت بدنی» پذیرفته شد و بنا به علاقهای که داشت تحصیلاتش را در تربیت بدنی ادامه داد ناصر همزمان با تحصیل ، به کار معلمی و تدریس در مدارس جنوب شهر تهران همت گماشت و بخش مهمی از حقوق معلمی خود را صرف خریدن کتابهای دینی برای شاگردانش کرد. کاظمی در این کلاسها با طرح مباحث دینی، اجتماعی و سیاسی دانش آموزانش را نسبت به مشکلات روز و نیازهای قشر جوان آْگاه کرد.
او در روند همین مطالعات و فعالیتهای اجتماعی خود، به ماهیت وابسته و فاسد رژیم شاه پی برد و از سال 1365 به مبارزات سیاسی خود شدت و وسعت بخشید. در همین سال شکنجه در ژاندارمری ، به دادگستری منتقل و از آن پس ،در « زندان قصر»محبوس شد.
شهید ناصر کاظمی با اوج گیری مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم ستمشاهی ، همراه جمعی از زندانیان سیاسی،از زندان آزد گردید و جدی تر از گذشته به مبارزه پرداخت و تا پیروزی انقلاب اسلامی،لحظه ای آرام نگرفت. ناصر کاظمی ، در خردادماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در آمد تا تجربیات خود را در این نهاد مقدس به کار بندد.
پس از گذرانیدن دوره کوتاه آموزش نظامی ، برای خدمت در استان« سیستان و بلوچستان» راهی آن منطقه شد و حدود چهار ماه در شهرستان « زابل » به مردم محروم و مستضعف ناحیه خدمت کرد.
به دنبال غائله« خلق عرب در خوزستان» به این استان رفته و به مقابله با توطئه گران برخاست و تا آخر غائله در خرمشهر ماند.
کاظمی هنوز از این توطئه نیاسوده بود که برای مبارزه با گروهکهای ضد انقلاب کردستان، راهی این خطه از میهن اسلامی شد و به پیشنهاد شهید« محمد بروجردی» ، فرمانده وقت سپاه کردستان، همراه چند نفر، در 10 دی ماه 1358 به «پاوه » رفت. ناصر فعالیت خود را در پاوه، با سمت « فرماندار» آغاز کرد. وی که در این مسوولیت شایستگی لیاقت و کاردانی خود را نشان داده بود بزودی علاوه بر مسوولیت فرمانداری، به فرماندهی سپاه پاوه نیز منصوب گردید. او بیشتر جلسات خود را با مسوولان شهر، پس از فعالیت طاقت فرسای روزانه و در نیمه های شب میگذاشت و در تمام مدت مسوولیت خود برای حل مشکلات مردم شهر، از هیچ کوششن دریغ نمیکرد.
ناصر کاظمی از راه ایجاد وحدت بین سپاه و ارتش و به کارگیری نیروهای مردمی و طراحی چند عملیات ، موفق میشود تمام مناطق تحت اشغال ضد انقلاب را از چنگ آنها خارج کند و آْرامش را به منطقه برگرداند. او معتقد بود که مناطق کردنشین ، های پاکسازی ، از مردم بومی استفاده می کرد که این اعتقاد او سبب برقراری ارتباط عاطفی میان او و مردم شد و موجبات آزادی و پاکسازی منطقه « نوربان» و قشلاق»در راه پاوه را فراهم کرد. خبر این پیروزیها در منطقه میپیچید و رعب و وحشت زیادی در دل ضدانقلاب میافکند.
آزاد سازی و پاکسازی « باینگان» ،« نودشه»، « نیسانه» ،« نروی »،«نوسود» ،کله چناره»،«و شمشی »،از دیگر فعالیتهای این شهید بزرگوار است. وی همچنین برای مقابله با گروههای مسلح ضد انقلاب در کردستان« تیپ ویژه شهدا» را تشکیل داد و فرماندهی آن را به عهده گرفت.
ناصر پس از یک سال و نیم خدمات ارزشمند در پاوه ، به سنندج رفت و به عنوان « مسوول سپاه پاسداران کردستان» منصوب گردید. پاکسازی مناطق حساسی همچون جاده«بانه- سردشت» ، « کامیاران»،«مریوان»،« تکاب»،« صائین دژ»،«بوکان»،« سد بوکان»، از جمله اقدامات متهورانه او به شمار میرود.
شهید کاظمی با تمام عشق ، در خدمت مردم محروم بود. در کردستان، درخشید و چنان شخصیت والایی از خود بروز داد که مردم ، دل در گرو محبت او سپردند و حتی نام« ناصر» را بر کودکانشان برگزیدند و بر این نام مباهات کردند.
هوشمندی ، بصیرت، شجاعت و قاطعیت ، از ویژگیهای بارز شهید ناصر کاظمی بود. کردستان به وجود او مباهات میکرد و در کنار او ،احساس تنهایی و غربت نداشت .
این میداندار بزرگ جهاد سر انجام در تاریخ 6 شهریور1361،در حین پاکسازی محور« پیرانشهر- سردشت»، در یکی از روستاها ، بر براق شهادت نشست و کردستان را در سوگ خود نشاند.
موجی در کوهستان
همه با هم
بهترین خاطره من از ناصر کاظمی مربوط به دوران بنی صدر است. به خاطر رابطه خوب سپاه و ارتش عدهای توطئه کردند . بنی صدر ، من و رئیس ستاد لشگر و فرمانده سپاه منطقه غرب کشور را به تهران احضار کرد. گفتم ناصر کاظمی تو هم بیا. با بنی صدر جلساتی داشته باشیم .هفت ، هشت نفر همراهمان بودند. جلسه شروع شد و همه شروع کردند تاختن و بد و بیراه گفتن به من و انتقاد پشت انتقاد. من هم فقط یادداشت میکردم . موقعی که خواستم شروع به صحبت کنم ، ناصر کاظمی زودتراز همه گفت:« بگذارید من یک کلمه بگویم. » تا خواست حرف بزند ، یک دفعه یکی از آْن مسوولین گفت:« اول آقایانی که اینجا هستند ، بگویند چه سمتی دارند ، آیا مسوول هستند ، نیستند...»
بنی صدر هم گفت :« بله ، آقایان کی هستند؟ ما فقط گفته بودیم شیرازی بیاید و رئیس ستادش و فرمانده سپاه غرب، نگفتنم این همه آدم را بردار و بیاور!»
گفتم:« اجازه بدهید . ایشان رئیس ستاد هستند ، ایشان فرمانده سپاه غرب، ایشان مسوول عملیات پاوه هستند و این هم فرمانده پاوه. هر وقت عذر بنده را خواستند، این آقایان هم میروند، حالا میل خودتان است.
بنی صدرگفت:« خوب، حالا ادامه بدهید.»
ناصر کاظمی شروع کرد به تاختن و جوابگویی .
از ویژگیهای ناصر این بود که به هیچ وجه کوچکترین چشمی به مقام و درجه و امتیاز نداشت . زندگی برایش خلاصه شده بود در مبارزه برای اسلام، آن هم مبارزه ای خالصانه، هیچ گاه ندیدیم در برابر مشکلات و نارساییها خم به ابرو بیاورد . در صحنه رزم یکپارچه امید بود. از ویژگیهای دیگر او تقوا بود. تقوا را خوب رعایت میکرد. اهل چاپلوسی نبود و از هر گونه تظاهر خودداری میکرد.
درجه و امتیاز
از ویژگیهای ناصر این بود که به هیچ وجه کمترین علاقه ای به مقام ، در جه و امتیاز نداشت. زندگی برایش خلاصه شده بئد در مبارزه برای اسلام؛ آن هم مبارزه ای خالصانه، که ما در این حد اخلاص ، کمتر دیده ایم .
جذب افراد مخلص و کاری
از خصوصیات ویژه ایشان ( شهید کاظمی) ،جذب بچههای خوب بود. هدف را میگذاشتند پیشبرد انقلاب ، و کمتر به این مسائل ( حاشیه ای ) توجه میکردند. بچههایی که دور خودش جمع میکرد، بچه هایی مخلص و کاری بودند.
پیشمرگان مسلمان کرد
اولین سازماندهی پیشمرگان مسلمان کرد، با تفکر شهید بروجردی و عمل شهید کاظمی در پاوه شکل گرفت.
تبسم
...حتی در سخت ترین شرایط هم تبسم بر لبهای او بود. هرگز او را با چهره اخم کرده و گره خورده نمیدیدیم و هیچ وقت در خود فرو نمیرفت.
افسانه کاظمی
افسانه « کاظمی» در ذهن یکا یک دانش آموزان کردستان که امروز در امنیت ،مشغول آموزش هستند و کارگران کردستان که در امنیت مشغول کارند، همواره باقی میماند و این امنیت ، نتیجه دادن این چنین خونهای پاکی بوده و هست.
شجره طیبه
در مجموع ، برادر کاظمی چنان روحیه ای در برادران ما به وجود آورد که نتایج آن، همین پیشرفتهایی است که در این شرایط و پس از شهادت ایشان ، شاهد آن هستیم. این موفقیتها به عقیده اکثر برادران، نتیجه آن شجره طیبه ای است که ایشان در کردستان بنا نهاد و اکنون نتایج و میوه ان را روز به روز میبینیم.
موجی در کوهستان
حضور سردار کاظمی در فرماندهی سپاه کردستان ، به مانند موجی بود که همه کردستان را به حرکت در آورد و آن را به جبهه ای واحد علیه ضد انقلاب تبدیل کرد.
گریه
یک روز شهید رجائی تشریف آورد به پاوه . آن روز مصادف با عملیات مهم « شمشیر» بود که تعدادی از نیروهای عراقی به اسارت در آمدند. اسرا در زندان بودند. به ناصر کاظمی در آن عملیات خبر دادند که آقای رجائی به پاوه آمده است.
من به زبان عربی آشنا بودم. رفتم پیش اسیران. شهید رجائی سوالهایی میکرد و من هم ترجمه میکردم. در این اثنا ، ناصر کاظمی با شلوار کردی و یک بلوز ورزشی و یک کلاه کاموا وارد شد. در نگاه اول حالتی داشت که بچه ها نگاه که به او کردند، به گریه افتادند. گریه برای سادگی و خلوص یک فرمانده سپاه.
امانت الهی
از پسرم خیلی راضی بودم . مهربان و انقلابی بود وهمیشه به من روحیه میداد. روزی تلفن زد و گفت:سلام مادر مجاهد. ان شاء الله که زینب وار باشی. یک وقت برای من ناراحت نشوی. »
و بعد پرسید:« مادر ،مرا دوست داری؟»
گفتم:« آدم چیزی را که دوست دارد، در راه خدا می دهد، آیا تو حاضری چنین کاری را انجام دهی؟»
در جواب گفتم:« هر چه از خدا آید، خوش آید. تو پیش من امانت هستی و هر وقتی خدا بخواهد،این امانت را از من میگیرد. من تو را به خدا
.
جواب منطقی
یکی از همرزمانش می گوید:« زمان بنی صدر،عده ای از حامیان وی علیه من و تعدادی از دوستان که با سپاه کردستان کار میکردیم و به او اعتنا نداشتیم، توطئه کردند. یک روز بنی صدر ما را خواست و گفت که با رئیس ستاد لشگر و فرمانده سپاه منطقه غرب سریعا به تهران برویم. از شهید کاظمی و چند نفر دیگر از بچه های حزب اللهی خواستم تا با ما به تهران بیایند. قرار شد با بنی صدر جلسه ای داشته باشیم . هشت نفر بودیم که با بنی صدر جلسه گذاشتیم. جلسه که شروع شد، همه به ما پرخاش کردند و بدو بیراه گفتند. ناصر طاقت نیاورد و سریعتر از همه بلند شد و جواب منطقی و قاطع داد که همه حیرت کردند. »
مهتاب کردستان
فریادهای مجروح
در زیر بارانی که همجنان تند تند میبارد، چهار فصل اندوه من دیگر بار آغاز میشود و من ، همچنان در کنار پنجره ای که به سمت جاده های انتظار ،دامن گشوده است - در امتداد افق ها - رد پای مهاجران خطه نور، ردپای برادران شهیدم را پی میگیرم و هجرت خورشید یان را با تمام حیرت خود، به سوگ مینشینم و خود را میبینم و چادر نمازم را و شانه های لرزان را که در کبود شیشه های شکسته، پریشانی من و قبیله ام را ،تصویر کرده اند. خود را مینگرم و حقارت خود را و کوچه ها را مینگرم و نان شهیدان را و خط سرخی را که از میان آیه های مقدس ، تا بی نهایت آبی و تا قلمرو پروازها ، امتداد یافته است و جهان ، چه قدر تاریک است؛بی حضور مردانی که از پیشانی بندشان، خورشید میشکفت و آفتاب ، پرنده ای بود که در سینه پر التهابشان ماوا گزیده بود.
راستی، ماندن چه قدر حقیر و بی مقدار است، آنجا که خود را وامانده می بیند آنجا که خود را درمانده میبیند، آنجا که اشک و درد و دریغ ، هرگز ، تسلی بخش روح انسان نیست، آنجا که جهان به وسعت یک تنهایی ، بر شانه های من و تو آوار میشود، آنجا که « شهادت»تا فرسنگ های پیش رو، پیش تاخته است.. و در آشوب این همه در د و ناتوانی ،چه کسی میتواند دستگیرمن باشد، چه کسی میتواند دستگیر تو باشد؟
... زبان شعر و زبان کلام، هرگز نمیتواند این داغ های دیر پا، این گریه های بی امان در قفای سرداران شهید را مرثیت توانمندی باشد که بتواند شهادت و حماسه را با تمام جلوه های آن ابراز نماید و یا حتی گوشه ای از آن همه بزرگی و عظمت را و اقتدار مردان شهادت گزین را منعکس سازد، اما آن قدر هست که فریادهای مجروح جان را بر دیوارهای ترک خورده قبیله استوار، طرحی از عشق ببندد و در کنار قلبها به تعبد بنشاند و شعر من جز این نیست، سلامی است از سر اخلاص که این چنین انعکاس یافته است...
باغ ارغوان
بغضی امشب در گلویم ناگهان گل کرده است
این دل آتش نهادم را تحمل کرده است
امشب ای بالا بلندم!تا دلت پل میزنم
نیتی دارم که با چشمت تفال میزنم
جان چشمانت قسم، من عاشق چنگ توام
عاشق روح بزرگ و پاک و بی رنگ توام
گوش کن آوازهای زخمی تار مرا
حنجر خون خورده و آواز تبدار مرا
با تو امشب از صبوری گفتگو باید کنم
از حکایت های دوری ، گفتگو باید کنم
مثنوی از شرحه شرحه داغ دل خواهم سرود
از دلی جا مانده و جانی خجل خواهم سرود
« کین» اگر میآید و بر پشت و پهلو میزند
« عشق » از ره میرسد« یاحق » و « یا هو » میزند
« کاظمی» های بزرگ دل ولایت مذهب اند
اهل عاشورا و اهل خطبه های زینب اند
کودکی های تو بوی لاله های سرخ داشت
راه در سرسبزی یک انتهای سرخ داشت
خاطر خورشید دارد« مهربانی » های تو
لیلة القدر بزرگ آسمان ماوای تو
آن مردم!اطلسی ها را نگهبانی کنید
کوچه ها را غرق آیین مسلمانی کنید
هر که اینجا زخم دارد بارورتر میشود
نشوه مستانه دل عسق پرور میشود
کاظمی های انیس شب جنوب شهری اند
دانش آموزان این مکتب جنوب شهری اند
کاظمی ها تیغ بر شیطان سرکش میکشند
هر کسی مرد است عضو خانه گل میشود
در سپاه نور، مشمول تغزل میشود
ای سرافراز صمیمی! درد تو یعنی شفا!
باز هم دست من و دامان سرسبز شما
با اهالی تمام این زمین همشهری ام
با کمال فخر میگویم که خرمشهری ام
« پاوه» را خون گلها پاسداری کرده ام
سالها ای پیر می ! آیینه داری کرده ام
نسترن پیراهن آواز« ایوان» بوده ام
از هواداران اشراقی « چمران» بوده ام
« امشب از شبهای تنهایی ست رحمی کن بیا»
حال من امشب تماشایی ست رحمی کن بیا
مرگ خونین مرا شایسته« بستر » مکن
شعله جان مرا اینگونه خاکستر مکن
فرصتی ای عشق تا « یا هو» ی دیگر بر کشم
سر چرا میپیچی از این درد، روح سرکشم
من نمیدانم چرا این گونه حیران مانده ام
من نمیدانم چرا در خویش پنهان مانده ام
هرچه میخواهم نگویم عشق میگوید بگو
هرچه میخواهم بگویم عقل میگوید مگو
یاری ام کن ای جنون تا آن که یابم خویش را
وانهم در گوشه ای این عقل دور اندیش را
روزگاری عشق با ما همنوایی داشت آه!
ناخدای ما ره و رسمی خدایی داشت آه!
خاک« باینگان» دل را پاکسازی کرده ام
با جنون تیغ های خصم بازی کرده ام
با تمام مردمان « کرد» همخون بوده ام
در جنون آْبادهای عشق « مجنون» بوده ام
جبهه یعنی خاک را از خون معطر ساختن
جبهه یعنی کربلاهای مکرر ماختن
جبهه یعنی آب بودن محو در پاکی شدن
جبهه یعنی در میان خاک افلاکی شدن
جبهه یعنی در حضور عشق بارانی شدن
جبهه یعنی نیمه شب از عشق نورانی شدن
جبهه یعنی : کاظمی ها را به خاطر داشتن
نامشان را برفراز قله ها افراشتن
روزهامان بوی عطر خوب سنگر داشتند
نیمه شبها لحظه ها مان بوی کوثر داشتند
دیده بودیم عشق روی « دار» ها گل میکند
شب « جنون » می آید و مشق « تغزل » می کند
« کاظمی » گفتم، خدایا روح من آتش گرفت
یوسفی با زخمهای پیرهن آتش گرفت
« کاظمی » گفتم وجودم غرق عشق و آه شد
شعرهایم هم صدای حسرتی جانکاه شد
حضرت بالا بلند عشق! بیتابم مکن
من که خود شرمنده هستم بیش از این آبم مکن
بر من دل خسته امشب لحظه ای باران کجاست؟
شعله ای در تار و پود روح بی سامان کجاست؟
یاری ام کن تا بگویم از غم پنهان او
تا بگویم دفتری از عشق بی پایان او
می بیوشانید لای مردم! دف و تنبور را
« تپه سبز» و « پاوه» و «کوفان» و «کانی سور» را
کاظمی های دل ما بوی عرفان میدهند
در گلوی « کامیاران » بغض صدها کاظمی ست
هر کجا« آیینه » و «گل » هست آنجا «کاظمی»
اندکی ای شعر باران لهجه او را بخوان
قطعه بیدل ترین بغض هیاهو را بخوان
یک شب ای مهتاب کردستان زایمانش بگو
از سلحشوری و از آداب عرفانش بگو
عطر حسن یوسفت درچاه پیراهن نماند
بی تو غیر از چشم بارانی برای من نماند
سایه ات افتاده بر خورشید - ای خاک از تو سبز
سبز بودی ، سبز رفتی، اینک افلاک از تو سبز
جاده ها مدهوش گامت مانده اند و نیستی
دستها گل در رهت افشانده اند و نیستی
ای نگاهت سبز! بغض ابری ام وامانده است
روی چشم انداز سنگر ، سجده ات جا مانده است
«نوربان» را نور باران تو حیرتخانه کرد
زلف پرپیچ «سنندج » را سمندت شانه کرد
سبز شد« قشلاق» از باران مهر افشانی ات
موج« پاوه» رام شد در ساحل پیشانی ات
در« مریوان» جز قدمگاه تو یک « ایوان» نبود
با « بروجردی» غزلهای تو را پایان نبود
موج بی تاب تو تا بر خطه « بوکان » رسید
موج موج فتنه پشت سد«بوکان » رسید
کاظمی ها،از تبار و نسل عاشق پیشه اند
از تبار مردهای غیرت و اندیشه اند
عشق آری سرکش و خونی است در قاموس ما
تا گریزد هر که بیرونی است در قاموس ما
عاشقی یعنی چه؟ یعنی یک دو جرعه از خلوص
عاشقی یعنی که خنجر! گردن ما را ببوس
عاشقی یعنی دلا ساقی چرا تاخیر کرد
عاشقی یعنی خداوندا!شهادت دیر کرد
عاشقی یعنی که کافر شو ولی کوفی مباش
تشنه لب یک گوشه پرپر شو ولی کوفی مباش
هر که عاشق شد به قربانگاه، راهش میدهند
مکتب ما مکتب تفویض و جبر و زور نیست
هیچ کس در انتخاب عاشقی مجبور نیست
«نودشه» نوشد چو عشقی کهنه از شیرینی ات
در « تکاب» عشق جاری گشت مهر آیینی ات
میتوان با تو به حیرت خانه اشراق رفت
ا مسییر چشمهایت تا دل ن قشلاق» رفت
با تو میشد ارتفاع قله ها را فتح کرد
ارتفاع قله های دیرپا را فتح کرد
با غروب سرخ فامت تا تجلی کرده ای
عشق را ، آزادگی را ، خوب معنی کرده ای
بی تو از دست تغافل پشتمان پر خنجر است
بی تو در دلهایمان پیوسته زخمی دیگر است
رفتی و سر، نقش حسرت بر سر زانو کشید
جانمازی در غیاب سجده ات « یا هو » کشید
کاظمی رفت و به میدان باز شور جنگ ماند
در گلوی جبهه ها بغضی مثال سنگ ماند
کاظمی رفت و دلی بر خاک بی ماتم نماند
زخم دل کاری شد و تاثیر در مرهم نماند
ارغوان در فصل رویش رنگ از او دزدیده بود
شبنم انفاس او را « کاوه» هم نوشیده بود
لفظ او چون موج معنا صخره ها را میشکست
حرفهایش حرف دل بود و به دلها مینشست
اشک را در ماتمش آیینه هم حاشا نکرد
رفت شمس و مولوی را موسم باران گرفت
فرصت یک مثنوی را گریه از باران گرفت
رفت و آتش در نگاه شعله ها خاموش ماند
رفت اما پرچم سرداری اش بر دوش ماند
وصیت نامه شهید ناصر کاظمی
در مکتب اسلام هر مسلمان موظف است وصیت نامه ای از خود بر جای گذارد البته تا اینجا که یادم است تاکنون چندین وصیت نامه نوشتم که متاسفانه به علت اینکه سعادت شهادت نداشتم آنها قدیمی شده است این وصیت نامه جدیدم است. البته اینجانت معتقدم هر که هر کاری کرد و هر نوشته ای که جمع آوری کرده باشد، با خود به آن دنیا خواهد برد و آن پروردگار یکتا است که باید قضاوت کند. شاید بیش از دو سال است که آمادگی شهادت را ، به نظر خودم دارا میباشم ولی نظر خودم اصلا شرط نیست نظر خداوند تبارک و تعالی شرط است.
وصایایم را به ترتیب ذیل ذکر مینمایم امید است که تمام دوستان مومن و معتقد ،در آخرت شفاعت مار ا بنمایند.
1.تنها مکتب رهایی بخش مستضعفین از دست مستکبرین ،دوستان مومن و معتقد، در آخرت شفاعت ما را بنمایند .
2.برای این که در این دنیای زود گذر گرفتار انحراف نفس نشوید، همیشه به یاد خدا باشید.
3.جهت ادامه انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی و متصل شدن به انقلاب جهانی حضرت مهدی(عج) همیشه سراپا گوش به فرمان امام و یاران صدیق و مومن امام که عملا در خدمت انقلاب و اسلام عزیز بوده اند. ،باشید.
4.ماهی یک بار به قبرستان شهدا بروید و درس مبارزه و ایثار و گذشتن از دنیا و پیوستن به شهدای صدر اسلام را فرا گیرید.
5.سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را تا حد امکان از نظر عقیدتی ، سیاسی و نظامی تقویت نمایید و به خصوص سپاه را در یک سازماندهی واحد و طی یک ضوابط واحد در سراسر مملکت بسط دهید.
6.از اینکه کاری اشتباه انجام داده اید از گفتن آن ابا نداشته باشید.
7.سیاستمداران همیشه باید از افرادی مخلص و صادق و با تقوا باشند تا بتوانند سیاست مکتب اسلام را پیاده نمایند.
8.سعی را بر جذب نیروهای جوان بگذارید نه دفع آنان .
9.سعی کنید تحمل عقیده مخالف را داشته باشید مانند شهید مظلوم آیت الله دکبر سید محمد حسین بهشتی.
10.از اختلافات داحلی به خاطر رضای خدا و خون شهدای ایقلاب اسلامی به پرهیزید.
11.سعی شود که قانون اسلام در مود همه بطور یکسان اجرا شود و فرقی بین یک فرد عادی و سپاهی و روحانی و دولتمرد نباشد و امید است که مسئله زمین بنفع مستضعفین در حکومت اسلامی حل شود و دنیا ما را در این مورد الگو قرار دهد.
12.اگر کسی مسئول شد موظف است که بر کار زیردستان خود تا حد امکان و توان نظارت نماید وگرنه باید از آن مسئولیت کنار رود.
13.سعی شود که در سه وزارتخانه، آموزش و پرورش ، وزارت کشور و وزارت امور خارجه بهترین و مکتبی ترین افراد وارد شوند و اگر چنانچه در این سه وزارتخانه مسامحه شود مسئولین در پیشگاه خدا و امت ،مسئول خواهند بود.
14.زندان جمهوری اسلامی باید دانشگاه باشد و سعی شود اصلا ساختمانهایی که جدیدا جهت احداث زندان ساخته میشود با معیار کاملا اسلامی باشد و بهترین و مکتبی ترین افراد بازجو و زندانبان باشند.
15.برای موفقیت در کردستان باید صفوف ضد انقلاب از مردم جدا شود با ضد انقلاب با قاطعیت و با مردم محروم و مستضعف کرد با مهربانی هرچه تمامتر رفتار شود.
16.از تهمت زدن بدون علم و آگاهی به دیگران شدیدا پرهیز کنیم.
17.اگر چنانچه جنازه ام پیدا شد در بهشت زهرا خاک نمایید.
18.تمام اموالم را به بی بضاعتهای واقعی طی تشخیص همسرم و خواهرم و برادرم تقسیم شود.
در پایان این نکاتی را که تذکر دادم هر کسی در رابطه با مسئولیتش جهت رضای خدا اگر درست است اجرا نماید وگرنه اجرا ننماید. در آخر خودم به این نتیجه رسیده ام که تمام اعضاء خانواره ام کاملا آماده شهادتند بخصوص همسرم و خواهرم و مادرم و برادرانم و پدرم دارا میباشد امید است که همگی مرا حلال بنمایند.
بخشی از یادداشتهای شهید ناصر کاظمی
برای اولین بار پس از ازدواج تصمیم گرفتم مطالبی را به رشته تحریر در آورم:
انسانی که در این دنیا زندگی مینماید، در درجه اول باید هدف داشته باشد و برای رسیدن به اهداف خود باید ببیند از چه روشهایی میتواند استفاده کند... بنده بعد از جریان هفده شهریور به سوی یک هدف که بعدها متوجه شدم خدای یکتا میباشد، حرکت کردم. البته نقطه عطف آگاهیم در روز شانزده آذرسال 1356 بود، که در یک جریان وارد شدم . البته باید صدها بار پروردگار را شکر کرد که به خطوط انحرافی وارد نشدم. و این نیز خواست خدا بود.
در خرداد سال 1358 وارد نهاد انقلابی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شدم. با این که یک ارگان جدید و بدون برنامه قبلی بود، بر اثر برخورد با افراد صادق که در این نهاد زیاد میباشند، تا حدود زیادی در رفتار، اعمال و کردارم تاثیر مثبت گذاشت. به خصوص در ماموریت زابل که تمام روزه هایم را به غیر از یکی دو رو که در ماموریت بودم، گرفتم و تا حدود زیادی در خود سازیم موثر بود که توانستم به مدت 22 ماه فرماندار پاوه شوم . خدای تبارک و تعالی در این مسوولیت خطیر کمک زیادی به اینجانب که اصلا تجربه چنین کاری را نداشتم، کرد. بعد از این ماموریت که تا حدود زیادی هم موفق بودم،ماموریت سخت تری ، یعنی فرماندهی سپاه کردستان را تقبل کردم از آنجا که خداوند خود فرموده از کارها و مشکلات هراس نداشته باشید که اگر نیت لله باشد، در همه کارها موفق خواهید شد، در این مسوولیت بزرگ هم به خواست خدا و با یاری تعدادی از برادران، تا این تاریخ (9/3/61) ، دوام آورده ام .
ولی در اینجا میخواهم اعتراف نمایم به علت ضعف مطالعات عقیدتی و ایدئولوژیکی ، هیچ کس به اندازه خودم از این قضیه زجر نمی برد و یک بار دیگر مانند سایر کارها که خداوند یاورم بوده،از او میخواهم که در این مورد هم به من کمک کند. البته ناگفته نماند که مساله ازدواج برای من یک مساله بسیار مفید و موثر بود . هیچ گاه فکر نمیکردم این قدر در روحیه من تاثیر بگذارد. از پروردگار بزرگ به خاطر چنین همسری که به من داده است . تشکر میکنم . زیرا با ابن موقعیتی که دارم، هرگز نمیتوانم پیش کس دیگر جز همسر و خواهرم ، به فراگیری قرآن بپردازم . امیدوارم با مطالعه کتابهای شهید مطهری و شرکت دایم و مستمر در نماز جمعه و دعاها، ان شاء الله بتوانم از این عمل زدگی صرف بیرون آیم تا بیشتر در خدمت اسلام و مسلمین باشم. حتی امسال قادر بودم که جهت زیارت مکه معظمه به حج بروم. ولی خدا را شاهد میگیرم به خاطر همین موقعیت از این مساله بزرگ و حیاتی صرف نظر کردم که امیدوارم سال آینده ، اگر فیض شهادت نصیبم نشد، جهت زیارت به سفر حج بروم.
در پایان ، یک بار دیگر خداوند تبارک و تعالی را به خاطر این همه نعمتی که به اینجانب مرحمت کرده، شکر میکنم و این را میدانم که هر چه قدر کار کنم، نمیتوانم جبران نعمتهای او را بنمایم. با امید پیروزی مستضعفین بر مستکبرین به رهبری امام امت خمینی بت شکن.

By Ashoora.ir & Night Skin