حسین سالار قلبها
اگر زبان نگاهی نیاز دل می گفت
درون خلوت شبها فغان نمی کردم .
به شعر سست سرانجام درد و رنجم را
برای خنده ی مردم ، بیان نمی کردم .
چه شام ها که چو کابوس مرگ وحشتزای
گلوی زندگیم را فشرده ام در چنگ .
ز بیم آنکه به دامان گلنگار حیات
ازین تلاش نشیند غبار تیره ننگ.
بهر دری که زدم دست یأس بازش کرد
مگر به پهنه ی ما یکدر امید نبود .
چنان زمانه برایم شکست می بارد
که معتقد شده ام بخت من سپید نبود !!
زبان لال چرا می گشایم از سر درد
کسی ز سوز سخن های من نمی موید .
دریغ و درد که از تنگنای ظلمت شام
لبی به ناله ی من پاسخی نمی گوید .
ازین پس ار بسرایم ترانه ی وحشت
بگوش بسته دیوار مرگ خواهم خواند .
ولیک تا نگشاید در رهایی را ؛
در این دیار : - دیار شکنجه - خواهم ماند .
نوشته شده در شنبه 90 مهر 30ساعت
ساعت 10:37 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin