حسین سالار قلبها
ای شعله ی بانگ تو به افلاک کشیده
تا خیمه ی شب دیده ی خورشید رسیده
آشوب تماشای غریوت به دل شام
چون نور که در ظلمت ویرانه دویده
ای ذرّه به ذرّه دل از آیینه گسسته
وی شهر به شهر از پی خورشید دویده
گل ها به کویر این همه لب تشنه سپرده
وز خار زبون منّت شبنم نکشیده
مشک از کف عبّاس نیفتاده که دریاست
از دست تو آبی که بر این خاک چکیده
ای کوه که سربار دلت جان زمین بود
رفتار تو باریده بر این دشت سپیده
خورشید نباشد که سرافراز بماند
در سایه ی آزاده ترین سرو خمیده
این منزل جان من و این آتش عشقت
ای آبله پا، قافله، برخیز، رسیده
نوشته شده در پنج شنبه 91 دی 21ساعت
ساعت 11:24 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

By Ashoora.ir & Night Skin