حسین سالار قلبها
نامت، نیایش بود
و نگاهت، نوازش
در چشمانت چه داشتی
که آفتاب
با یاد آن سیاه صمیمی
هر صبح سر بر می داشت
و هر غروب می خوابید؟
از وسعت کدام دریا می نوشیدی
که دلت سرچشمه ی پاکی ها بود
و هر ناپاک
در ملاقات با تو پاک می شد
جز آن که عین پلیدی بود؟
آخر چگونه هیچ گناهی را
حتی به نیم نگاهی
اذن حیات نبخشیدی؟
این راز ناگشوده نخواهد ماند؟
آن جویبار جوان بودی
که زخم های مزرعه را
مرهمی از طراوت می نهادی
و پیشانی آفتاب
در تو می درخشید.
وقتی سرود ساده ی خود را سرمی داد
در قامت خمیده ی هر باغ
بهاری می ایستاد
که طراوت را به تساوی تقسیم می کرد
و سروقامتان
در سایه سار برکت آن
سبز می شدند.
تغزلی در مثنوی
مصطفی علیپور
نوشته شده در سه شنبه 92 خرداد 14ساعت
ساعت 12:15 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

By Ashoora.ir & Night Skin