حسین سالار قلبها
ساعت پنج صبح بیدار شدیم. در آن روز، یک اعزام سراسرى بود که حدود دو هزار نفر از رزمندگان اسلام روانهى جبهه شدند. آنها را از مقابل مجلس شوراى اسلامى تا راه آهن بدرقه کردیم. در سرماى شدید و در زیر برف و باران، از رزمندگان خداحافظى کردیم. على در آن روز، حال و هواى دیگرى داشت. وقتى وارد منطقهى عملیاتى شده بودند، با آب فرات وضو گرفته و نماز خوانده بودند. در همان ابتداى ورود به منطقه، تیرى به دستش خورده و مجروح شده بود. فرماندهشان گفته بود که به پشت جبهه برگردد اما او گفته بود: «من نیامدهام که برگردم».
فرماندهشان گفته بود: «اگر حکم کنم چه مىکنى؟». او گفته بود: «اگر شما حکم کنید برمىگردم؛ اما از شما خواهش مىکنم چنین حکمى ندهید». سپس همان جا دستش را پانسمان کرده بودند.
هنگامى که جسم مطهرش را در مزار مىگذاشتیم، پانسمان دستش هنوز باقى و خونین بود که پس از آن هم یک تیر قناسه به زیر ابروى او اصابت کرده و او را به شهادت رسانده بود.
نوشته شده در شنبه 90 آذر 19ساعت
ساعت 6:41 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
By Ashoora.ir & Night Skin