حسین سالار قلبها

خدیجه محمدی، مادر شهید بروجردی: زیارت عاشورا و دعای عهد زمزمه همیشه اش بود. همیشه در انتخابات شرکت می کرد و سعی در انتخاب اصلح داشت و همیشه بهترین ها را به بقیه هم معرفی می کرد. همان زمان هم می گفت به بنی صدر رأی ندهید. با او مخالف بود. حتی همان موقع هم محمد نظر خوبی در مورد میرحسین موسوی نداشت...
به خانه خدیجه محمدی، مادر شهید حاج محمد بروجردی، فرمانده کردستان رفتیم. خانه ای ساده و موقر در بزرگراه شهید محلاتی. چشمان پیر مادر با آن وقار و لبخند شیرین، جوری نگاهت می کرد که گویی دارد خستگی بزرگی را همراه با مقاومت و صبوری بسیار به دوش می کشد. در آن لحظه احساس می کنی با آن نگاه مهربانش از تو چه می خواهد؟ انتظارش در قبال فدای جگرگوشه اش از تو چیست؟ یک انتظار بیشتر نداشت، اینکه حامی ولی امر زمانمان، سیدعلی خامنه ای(روحنا فداه) باشیم. پای درد دل این مادر مهربان نشست که در ادامه می خوانید.



خدیجه محمدی، مادر بزرگوار شهید حاج محمد بروجردی

از دست دادن محمد مصیبت بود، دوریش مصیبت است. پدر و پدربزرگش اهل قرآن بودند. خانه ما در تهران، سمت مولوی بود. وقتی محمد 5 سالش بود پدرش را از دست داد و از همان بچگی شروع به کار در کارگاه خیاطی کرد. محمد بچه سوم من بود. در سن 12 سالگی با خواندن رساله امام، شیفته ایشان شد. در همان سن به امر به معروف می پرداخت. یک بار از خدمت سربازی زمان رژیم پهلوی فرار کرد و گفت تا امام نیاید من سربازی نمی روم.

به خاطر چهره منحصر به فردش کارهای امنیتی و اطلاعاتی به او می دادند. حتی زمان بچگی اش که به مسجد می رفت، پیش نماز به دوستانش گفت نگذارید این پسر امریکایی به مسجد بیاید! همه فکر می کردند او یک خارجی است. بسیاری از انفجارهای قبل از انقلاب به سرکردگی حاج محمد بود.



تصویر کمتر دیده شده از شهید بروجردی

زمان جنگ هم 4 ماه، 4 ماه خانه نمی آمد. دائم می گفت، مادر اسلام در خطر است. مشکل است که جواب حضرت فاطمه(س) را بدهیم. می گفت مادر به فکر حضرت زهرا(س) و حضرت زینب(س) باش و نگران من نباش. فرماندهی بود که شب ها جوراب بسیجیان را می شست، ظرف ها را می شست. شهید را در سوسنگرد پیدا کردند.

در مورد خبر شهادتش باید بگویم، یک شب عروس بزرگم آمد خانه. از او سراغ محمد را گرفتم. چیزی نگفت. با هم با فانوس رفتیم لب رودخانه که آب بیاوریم و برویم خانه خواهرم. وقتی رسیدیم آنجا دیدم خیلی شلوغ است. پرسیدم محمد شهید شده؟ گفتن نه زخمی است. اما بعد از مدتی جنازه اش را آوردند. اما من برای اینکه دشمن شاد نشویم، قطره ای اشک نریختم.



تصویر کمتر دیده شده از شهید بروجردی

زیارت عاشورا و دعای عهد زمزمه همیشه اش بود. همیشه در انتخابات شرکت می کرد و سعی در انتخاب اصلح داشت و همیشه بهترین ها را به بقیه هم معرفی می کرد. همان زمان هم می گفت به بنی صدر رأی ندهید. با او مخالف بود. حتی همان موقع هم محمد نظر خوبی در مورد میرحسین موسوی نداشت و همیشه نسبت به او انتقاد می کرد. همان موقع هم فتنه شناس بود.

آزادی که بعضی دولت های قبلی برای ما رقم زدند همین بود. دخترانی که بی حجاب در خیابان ها پرسه می زنند و آزادی مدنظر آنها همین بود. دعا کنید سایه آیت الله خامنه ای بالای سر مملکت باشد.

کلا پسر کم حرفی بود. هیچ وقت عصبانی نمی شد. حتی برای انجام کاری برای برادرش هم پارتی بازی نمی کرد و جوری رفتار می کرد که اصلا او را نمی شناسد. من هنوز هم او را در خواب می بینم. مایه دلگرمی من است. او نمرده و در کنار من زندگی می کند. او را احساس می کنم.



شهید محمد بروجردی فرمانده کردستان معروف به مسیح کردستان

خاطرات شهید محمد بروجردی از زبان خواهر

یک شب می خواستیم برویم به مادرم سر بزنیم. قرار شد شب محمد دنبالم بیاید تا برای شام برویم خانه مادر. شب خیلی دیر کرد. ساعت یک نصف شب آمد خانه و تازه یادش آمد قرار بود برویم خانه مادرمان. به من گفت پاشو همین الان بریم. من گفتم الان چه وقت رفتن است. اما او اصرار کرد و رفتیم. سر راه گوجه سبز هم خریدیم. محمد در ماشین شروع کرد به قرآن خواندن و با سرعت زیاد رانندگی می کرد. یک لحظه حواسم جمع شد و صدایش کردم که کجا داری می روی! حواسش را که جمع کرد دید مسیر را اشتباه آمده و جاده مشهد را در پیش گرفته است. دوباره برگشتیم و ساعت دو و نیم رسیدیم خانه مادرم.

کافی بود در حد 5 دقیقه با کسی صحبت کند، تمام شخصیت طرف، شغل و ماهیتش را در می آورد. یک بار همسایه های منزل بروجردمان آمدند خانه مان که او را ببینند(از روی علاقه ای که به او داشتند). محمد اسلحه در خانه نگه می داشت. به من گفت آنها را جمع کنم و مخفی کنم. سه نفر را نشان داد و گفت با اینها که صحبت کردم فهمیدم قاچاقچی هستند. دقیقا دو ماه بعد خبر رسید که هر سه نفر آنها اعدام شدند.


نوشته شده در جمعه 90 بهمن 21ساعت ساعت 7:9 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin