سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

 

چند سال پیش با دعوت برادارن عقیدتی سیاسی دفتر فرماندهی کل نیروهای مسلح برای سخنرانی در یکی از مناسبت های مذهبی دعوت شدم. در آنجا به برادر سردار سرلشکر فیروزآبادی پیشنهاد کردم کلاسی کوتاه مدت تشکیل دهند..

چند سال پیش با دعوت برادارن عقیدتی سیاسی دفتر فرماندهی کل نیروهای مسلح برای سخنرانی در یکی از مناسبت های مذهبی دعوت شدم. در آنجا به برادر سردار سرلشکر فیروزآبادی پیشنهاد کردم کلاسی کوتاه مدت تشکیل دهند که من طی جلسات، آن دورنمائی از جنگ های صدر اسلام را که در زمان رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) به وقوع پیوسته است، در دفتر فرماندهی کل ستاد مشترک نیروهای مسلح برای فرماندهان رده بالای نیروهای مسلح که در آن دفتر بودند، شرح بدهم و افزودم دریغم می آید که فرماندهان نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران از آن بی خبر باشند.

سردار سر لشکر فیروز آبادی حسن استقبال نمودند و این کلاس در مدت 15 روز، در صبح های ماه رمضان تشکیل شد. نوار ویدئویی آنهم گرفته شد و در دفتر آقای مهندس چمران است.
در آن جلسات از جمله دو تذکر را دادم که همیشه هم آن را با تمام رزمندگان جبهه های حق بر ضد باطل و هشت سال دفاع مقدس اعم از ارتش و سپاه و بسیج درکلاس ها یا سخنرانی هایم یاد آور شده ام.

آن دو تذکر یکی این است که به جاست فرماندهان و افسران نیروهای مسلح از فلسفه جنگ و جهاد در اسلام و جنگ های زمان پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) باخبر باشند و علل و نتایج آن را بدانند و دیگر این که سعی کنند خاطرات خود را از لحظه ای که به جبهه رفته اند تا زمانی که توانسته اند بروند یا جنگ تمام شده است، یا بنویسند و یا در چندین نوار به هر زبانی که دارند بیان کنند و به یادگار بگذارند و حتی مرکزی باشد که با اعلان قبلی، همه آنها را در آن نگاهداری کنند تا برای مراجعه طالبان و محققان و کسانی که می خواهند پیرامون هشت سال دفاع مقدس تحقیق کنند و تاریخ رزمی آن را بنویسند، منبع پرارزشی باشد.
این را پیش تر به تیمسار شهید صیاد شیرازی، جانشین فرماندهی کل، یاد آور شدم، از جمله گفتم خیلی به جاست کسانی باشندکه تاریخ جنگ های صدر اسلام را بگویند. تیمسار صیاد شیرازی این درس ها را در جلسات سخنرانی که گاهی در مساجد و مجالس، چه برای نیروهای مسلح و چه برای عموم مردم داشت، بیان کرده بود و چند ماه بعد گفت در دو جلسه سخنرانی، جنگ بدر و احد را آن طور که شما می خواستی شرح دادم، خیلی مؤثر واقع شد.

راجع به نوشتن خاطرات هم پس از تأکیدات پیاپی، بنا شد بعضی روزها طرف عصر به دفتر تیمسار بروم، ایشان بیان کنند و بنده مستمع باشم.

در اولین جلسه که حدود سه ساعت طول کشید، تیمسار شهید سخن خود را طبق معمول با خضوع و خشوع هر چه تمام تر با بسم الله و خواندن دعا و توسل به حضرت ولی عصل ارواحنا فداه آغاز کرد و از روی موادی که یادداشت کرده بود، خاطرات خود را قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و زمانی که در اصفهان به عنوان افسری از ارتش شاه خدمت و اعلامیه های امام خمینی را توسط دوستان خود پخش می کرد و جمعی از آنها را با خود همراه کرده بود، تا آغاز جنگ تحمیلی و دوران بنی صدر خائن شرح داد.

در پایان گفتم تیمسار بسیار جالب بود، ولی کاش ضبط صوت بود که این خاطرات را ضبط می کرد و باز هم تأکید کردم خاطرات شما با مسئولیت هایی که داشته اید و دارید، بسیار مهمند و حتماً بایدگفته و نوشته و چاپ و منتشر شوند. در تماس های تلفنی و ملاقات های بعدی هم تأکید زیاد کردم. در آن روز، آن عبد صالح خداوند و قهرمان دوران جنگ تحمیلی ابر قدرت ها، از محاصره اش با جمعی دیگر در کردستان توسط ضد انقلاب که در آخرین لحظه ناامیدی با رسیدن سردار رشید دکتر چمران به منطقه نجات یافته بودند، و گفت که شنیدن خبر آمدن وزیر دفاع، دکتر چمران، به کردستان چگون مایه امیداری و نیرو گرفتن ما و فرار ضد انقلاب شد.
از قهرمانی خودش در ایام دفاع مقدس و زمانی که فرماندهی نیروی زمینی ارتش را داشت، اطلاعات زیادی داشتم که بعضی را توسط دیگران در جراید خوانده و بعضی را هم شنیده بودم. خود آن شهید راه حق، قسمت هایی از آنها را طی سخنرانی هایش در همان ایام جنگ در مجالس و مساجد، و گاهی بعدها در سیمای جمهوری اسلامی ایران بیان کرد.
نمی دانم سرانجام تیمسار شهید مجموعه خاطراتش را درست و منظم نوشت و در نوار بیان کرد یا نه. به جاسات که پی جویی شود که اگر گفته و نوشته است، همه را پیاده و برای چاپ آماده کنید وگر نه دفتر جناب آقای مهندس چمران، زیر نظر مستقیم ایشان این کار را بکنند. اگر هم تیمسار شهید بر اثر مشاغل زیاد نتوانسته خاطراتش را بگوید و بنویسد، آنچه را آن امیر سپاه اسلام در طول این مدت در سخنرانی ها و مصاحبه هایش گفته، چاپ و منتظر سازند که از آن سردار بزرگ به یادگار بماند و یادش و کارش الگویی برای آیندگان باشد.
یکی از جهاتی که آن امیر سپاه اسلام یادداشت خاطرات خود در طول دفاع مقدس را دنبال نمی کرد این بود که می خواست کارهایش را با موضع گیری های پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و حضرت امیر المؤمنین (علیه السلام) هماهنگ سازد. بارها می گفت: «اگر شما همکاری کنید که آنچه را ما انجام داده ایم با تاکتیک های رزمی صدر اسلام هماهنگ شود، آن وقت خاطرات من ارزش نوشتن دارد، والا صرف نوشتن خاطرات چه ارزشی دارد؟» من به آن عبد صالح خداوند عرض می کردم، «اول شما خاطرات را بنویسد و بعد من آنچه را در آن زمینه ها از تاریخ صدر اسلام سراغ دارم می نویسم و تقدیم می کنم تا خودتان با بینش رزمی که دارید هماهنگ کنید. »
روزی تلفنی کرد وگفت، «فردا می آیم و شما را می برم به دانشگاه افسری ارتش. بعد از درس من شما جنگ خندق (احزاب) را به تفصیل شرح بدهید تا از نوار پیاده کنند و بدهیم چاپ کنند، هم به دانشجویان بدهیم و هم به یادگار به عنوان نمونه کار پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در دفاع از کیان اسلام در آرشیو دانشگاه نگاهداری شود. »
تیمسار شهید توضیح داد که توجه داشته باشم که دانشجویان با فرماندهان در جلسه حضور دارند و مدت صحبت من یک ساعت است. بعد هم طی یادداشتی تفصیل آن دعوت وکار خود را در درس هایش وکاری را که بنده باید انجام دهم برای من فرستاد. به جاست که عیناً در اینجا بیاورم و حتی دستخط خود آن فرمانده عالیقدر در روزنامه چاپ شود.
باسمه تعالی
یادداشت 1 /2/ 76
سرور ارجمند، استاد عالیقدر جناب حجه الاسلام والمسلمین حاج آقای دوانی
با اهداء سلام و تشکر قلبی از محبت های شما، پیرو مذاکرات تلفنی و دعوت از جنابعالی برای ارائه آموزش تاریخ اسلام به استحضار می رساند:
1- مستمعین حضرتعالی حدود 600 نفر از دانشجویان سال های سوم و چهارم دانشگاه افسری «امام علی (علیه السلام) » نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی می باشند که همراه با فرماندهان خود در جلسه حضور دارند.
2- سلسله درس هایی که اینجانب برای دانشجویان داشته ام (حدود دو سال) هفتگی هر هفته 1/5 ساعت ارائه آموزش تجربیات نبردهای رزمندگان اسلام با ضد انقلاب درکردستان و دشمن متجاوز در جنگ تحمیلی می باشد که بخش کردستان در سال تحصیلی گذشته به پایان رسید و در سال جاری نبردهای مهم جنگ تحمیلی را آغاز کرده ایم که بخش عملیات «طریق القدس»، «فتح بستان» به پایان رسید و هم اکنون در مبحث عملیات «فتح المبین» می باشیم. که احتمالاً تا آخر سال تحصیلی به طول خواهد انجامید.
3- فرصت مناسبی بود که در مقدمه هر جلسه بحثی را تحت عنوان «منش فرماندهی» به مدت 30 دقیقه داشته باشم و در آن نکات مهم «فرماندهی بر یگان های نظامی» را برایشان یاد آور شدم.
4- از منابعی که مناسب دیدم کتاب «مدیریت و فرماندهی در اسلام» نوشته آیت الله مکارم شیرازی بود که به ده مسئولیت و وظیفه مدیر و فرمانده پرداخته و تاکنون هفت مبحث آن را ارائه کرده ام و هم اکنون در هشتمین مبحث یعنی «جمع آوری اطلاعات و آمار» می باشم. در این مبحث از مواردی که در زمان پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) رخ داده بود، بهره ای برده ایم و هم اکنون می خواهم بهره وافر را از صحنه «جنگ احزاب» که مقطعی سرنوشت ساز در تاریخ اسلام بوده است ببریم.
5- این توفیق الهی بودکه بهترین استاد را انتخاب کنیم و از آن توفیق بالاتر، حضرتعالی بپذیرید که همگی ما را در این مبحث مستفیض گردانید. انشاء الله که خداوند به همه ما لیاقت دهد که حداکثر بهره را از محضر آن استاد ارزشمند ببریم.
زمان ارائه یک ساعت بوده و به این جانب رخصت دادید که در مقدمه تلاوت مقدماتی خودم را داشته باشم و سپس با دعوت از حضرتعالی، ارائه انجام پذیرد.
1- پیوست یادداشت هفتگی این جانب برای دانشجویان که خلاصه ای از موضوع را دارد.
2- یک جلد کتاب «مدیریت و فرماندهی در اسلام» که از صفحه 106 الی 127 مورد نظرماست.
ومن الله التوفیق
ارادتمند و دعا گوی شما
سرباز کوچک اسلام سرتیپ علی صیاد شیرازی
امضاء 1/ 2 / 76
روز موعود صبح زود تیمسار شهید به منزل ما آمد و زنگ زد. در را گشودم. دیدم سرباز راننده پشت فرمان است و خود پیاده شده و زنگ را به صدا در آورده است.
اتفاقاً روز قبل ما خانه تکانی داشتیم و چند کیسه آت و آشغال را دم در گذاشته بودند که رفتگرها ببرند و جلوی خانه یک منظره ناخوشایندی داشت، ولی با این وصف آن مالک اشتر زمان، با عظمت روحی که داشت، با لباس نظامی و بدون توجه به رهگذران ایستاده و منتظر بیرون آمدن این خاکسار بود. بیرون آمدم و خیلی معذرت خواستم و گفتم تیمسار لازم نبود خودتان تشریف بیاورید. سرباز راننده را می فرستادید و من می آمدم و انجام وظیفه می کردم.
در دانشگاه هم تیمسار شهید پس از نیم ساعت درس خود، مرا معرفی کرد و با همان منش اسلامی خود فرمود که خودم رفتم منزل استاد و ایشان را آوردم و اینک سرگذشت جنگ سرنوشت ساز «احزاب» را از زبان ایشان بشنوید.
من هم به مدت یک ساعت جنگ احزاب را شرح دادم. ده روز بعد تیمسار شهید، نوار پیاده شده سخنرانی مرا فرستاد و طی یادداشت کوچکی نوشته بود که آن را چک و اصلاح کنم تا چاپ و منتشر کنند.
صیاد شیرازی درصدد بود که برای نظام دفاعی اسلام و درس هایی را که در این خصوص داشت، حتی الامکان و تا جائی که می توانست مأخذی از آیات قرآنی و احادیث اسلامی پیدا کند و با سیستم دفاعی معمول در جهان سوم هماهنگ سازد.
در کلاس درسش در دانشکده فرماندهی و ستاد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی «دافوس» و در دانشگاه افسری ارتش «امام علی(علیه السلام) » کاملاً مراقب بود که این هدف را دنبال کند و به این معنی که ضمن تدریس درونی نظام و فنون رزمی، به نحوی آن را با آنچه پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و علی (علیه السلام) در جنگ ها معمول می داشتند، وفق دهد.
روزی اطلاع داد که دو سه روز دیگر می خواهم دانشجویان دانشگاه افسری را به جبهه جنوب ببرم و آنچه را که درس گفته ام، با آنچه در زمان جنگ در آنها معمول داشته ایم، به آنها ارائه دهم، و افزود که من این را همه ساله معمول می دارم. حال شماهم مواردی را به اختصار از تاکتیک های رزمی پیغمبر وامیرالمؤمنین علیهم السلام بنویسید و به من برسانید.

بیست و شش نکته را نوشتم و طرف عصر به دفترش بردم. ضمن تشکر فراوان که شیوه مرضیه آن فرمانده عالی مقام بود، یک به یک آن را خواند و اگر نیاز به توضیح داشت به عرضشان رساندم. مقید بود که اعراب آیات و روایات را بگذارد و آنها را درست بخواند. تیمسار شهید چند روز بعد تلفنی فرمود دانشجویان را به جبهه بردم و هدفی که داشتم به خوبی انجام گرفت. فوق العاده در دانشجویان اثر بخشید و افزود که هر کدام از نکاتی را که یادداشت کرده بودید و به کار می بستم، می گفتم این نکته را از فلانی دارم. گفتم، «تیمسار لزومی نداشت از من نام ببرید. » فرمود، «نه، باید دانشجویان رسم امانتداری و ادای حق را بدانند، چون اگر نام نمی بردم می دانستند که اطلاع از این نکات مهم تاریخ اسلام کار من نیست و باید از جائی یا از کسی گرفته باشم، پس چه بهتر که هم مأخذ را نقل کنم و هم ادای دین کرده باشم. » حق شناسی و خضوع و فروتنی آن امیر سرفراز اسلام کم نظیر بود. با روی خوش و لبان خندان تشکر و قدردانی می کرد، به طوری که طرف احساس خجلت می نمود، گاهی می گفتم، «تیمسار؟ مگر چه کرده ایم؟»

شب اول هر ماه، تیمسار شهید در منزل خود مجلس وعظ داشت. معمولاً یکی از آقایان روحانیون به نوبت دعوت می شد که سه ربع ساعت تا قبل از اذان مغرب پیرامون مسائل اخلاقی سخنرانی کند و بعد نماز جماعت برگزار می شد. اغلب اوقات هم پیش نماز حاج آقا رحمانی چیذری، پدر دو شهید بود که خود از افراد با سابقه در انقلاب اسلامی و مورد احترام همگان است.

شرکت کنندگان در این مجلس هم بعضی از رجال کشوری و لشکری و افراد خاندان شهدا بودند. من هم با دعوت تیمسار، چند بار با سخنرانی انجام وظیفه کردم. مجلس با حالی بود. شرکت کنندگان هم با خضوع خاصی در آن حضور می یافتند. غیر از استماع مواعظ و نماز جماعت و گاهی دعای کمیل، سخنی در میان نبود. خانه تیمسار شهید ساده بود و سادگی زندگی تیمسار جانشین فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران را نشان می داد.
مجلس روضه در زیرزمین خانه برگزار می شد که در واقع حسینیه بود. در اتاق کوچک مجاور آن کمدی ساده با لباس رسمی تیمسار شهید جلب توجه می کرد. تیمسار همان جا لباسی عوض می کرد و دفتر کارش هم بود. طبقه بالا هم سالنی کوچک گویا دارای یک یا دو اتاق بود. همسایگان دیده بودند که در روزهای اول ماه که تیمسار شهید طرف عصر روضه داشته، شخصی در بیرون خانه در حالی که چفیه ای به سر و صورت بسته بود، جلوی در ورودی را جارو می کند و آب می پاشد. بعد متوجه می شوند که خود سپهبد صیاد شیرازی است. تیمسار راننده خصوصی نداشت وهر گاه راننده بود، سربازی بوده که با وسیله اداری تیمسار را به دفتر کارش یا جلساتی که می باید شرکت کند، یا دانشگاه برای تدریس می برد. در اوقات دیگر تیمسار خود پشت فرمان اتومبیلش می نشست وبچه ها را به دبستان و دبیرستان می برد، یا برای خرید می رفت.
راستی که تیمسار شهید اصلا در فکر مال و منال و زندگی مرفه نبود. با همه مشقت و مشکلاتی که داشت، فکر و ذکرش متوجه وظیفه و عبادت و ادای به موقع فرائض دینی و تکالیف مذهبی بود.
در مسافرت ها به هر شهری که می رفت از روحانی شهر دیدن می کرد و از او بهره های معنوی می گرفت. با بیشتر روحانیون ارتباط داشت و همه را برای شناختن خدا و بهره وری معنوی می خواست. در فکر جاه و مقام نبود. از صبح زود تا پاسی از شب و گاهی تا ساعت ها در دفتر کارش در ستاد مشترک بود.

ملاقات ما هم با آن سردار سرفراز اسلام در وقت غیر اداری و بعد از ظهرها در دفتر کارش صورت می گرفت. بیشتر سخن او از جبهه و دفاع مقدس و توجه به وظائف سربازی اش بود. اگر سخن می گفت از اطاعت رهبری و انجام وظایفی بود که به عهده داشت. سرباز و به قول خودش «سرباز کوچک اسلام» بود. برای آن سردار دلاور بعد از انجام فرائض دینی و وظایفی که به عهده داشت، چیزی از شرکت در جلسات دینی، درس اخلاقی که یکی از روحانیون تدریس می کرد و ارتباط با علما و خانواده شهدا و نماز جمعه و نماز جماعت بهتر نبود. اگر کار لازم اداری نداشت، نماز جمعه را ترک نمی کرد و خود و دو فرزندش را اغلب در صف نماز جمعه می دیدی، آن هم نه در جائی که چشمگیر باشد، بلکه به صورت ساده و درکناری و بدون لباس نظامی، همیشه با وضو بود، حتی برای انجام کار اداری که آن را هم یک وظیفه دینی می دانست، وضو می گرفت. همیشه معطر بود، حتی در ماه مبارک رمضان، مقید بود مقداری گلاب در دهان بگرداند و در برخوردها دهانش که روزه دار بود، بوی عطر می داد. توجه خاصی به بهداشت و نظافت داشت. موقعی که درکوچه یا خیابان یک فرد روحانی را می دید که منتظر وسیله است، چه خود راننده بود یا درکنار سرباز راننده اش بود، اغلب پیاده می شد و روحانی منتظر را سوار می کرد. خودش در وسیله را باز می کرد و او را سوار می نمود و در را می بست و بعد سوار می شد.
همیشه در سخن از جبهه و ایام جنگ تحمیلی، رهنمودهای امام را که به خود او داده بودند، یا به دیگری از فرماندهان یا در سخنانشان ایراد کرده بودند، آویزه گوش داشت. آنها را از حفظ کرده بود و به عنوان شاهد گفتارش یا اساس کارش بازگو می کرد، و با چه ادب و احترامی! امام و رهنمودهای رزمی و دینی آن حضرت و مقام معظم رهبری، برای آن امیر سرفراز سپاه اسلام همه چیز بود.
نام آن دو بزرگوار را که به زبان می آورد، گوئی با تمام وجود ادای احترام می کند. چنانکه گاهی می دیدی گوئی به آن بزرگواران سلام نظامی می دهد. بالاتر از آنها، احترام خاصی بود که برای پیغمبر و امامان عالی مقام (علیه السلام) داشت. مخصوصاً مولی امیرالمؤمنین علی(علیه السلام). گویا سال گذشته یا دو سال پیش بود که کتاب کوچک «علی (علیه السلام) چهره درخشان اسلام، را به مناسبت تقارن ولادت آن حضرت در روز 13 رجب امضاء کردم و برایش فرستادم با وصول آن زنگ زد که از این کتاب پانصد یا هزار جلد (تردید از من است) لازم داریم که روز 13 رجب به افراد اهدا کنیم، از کجا باید خریداری کنیم.
گفتم تیمسار از شعب نشر آن بخواهید. به دوشعبه نشر در تهران مراجعه شده بود، معلوم شد موجودی نداشته اند. مجدداً زنگ زد که باید حتماً این را به دست بیاوریم. بهترین کادو است که در روز تولد مولا به افراد می دهم، مختصر و مفید و آموزنده و انسان ساز است. گفتم تیمسار باید از قم و مرکز نشرش (انتشارات جامعه و مدرسین) به دست آورد، ولی حالا عصر روز پنجشبنه و فردا هم جمعه و تعطیل است. فرمود همین الان سرباز می فرستم قم، فردا صبح زود آن را بیاور که برای ساعت 10 برسد.
گفتم یک راه دارد و آن این است که به حجه الاسلام آقای فاکر اطلاع بدهیم که تیمسار این کتاب را لازم دارند و ایشان دستور بدهند. صبح زود در انبار را باز کنند و کتاب را اگر هست در اختیار سرباز قرار بدهند و همین کار را هم کردیم.
فکر کنید عشق و علاقه تیمسار شهید به مولای متقیان (علیه السلام) چقدر بود که می خواست هر طور شده آن جزوه را که در آن دورنمائی از شخصیت والای امیرالمؤمنین (علیه السلام) از گفتار این ابی الحدید معتزلی دانشمند بزرگ ترسیم شده بود، در روز ولادت آن حضرت به دست افسران و سربازانش برساند.

در روز تشییع پر شکوه جنازه اش که بر روی دست هزاران نفر از ارتشی و عامه مردم با چه سوز وگداز و ناله و فریادی حمل می شد، در میان سیل جمعیت از جمله رسیدم به حاجی آقای رحمانی که گفتم پدر رزمنده دو شهید و امام جماعت روز اول هر ماه در خانه تیمسار شهید بود و نکاتی از اخلاق برجسته آن شهید بزرگوار را بازگو کردیم. از جمله گفتیم ببینید خانه تیمسار شهید در فرمانیه، دانشگاه افسری در خیابان امام خمینی، خانه ما واقع در سعادت آباد است، تیمسار می توانست به من بگوید وسیله می فرستیم. شما برای سخنرانی بیائید دانشگاه، یا اتومبیل خودم را می فرستم شما را بیاورد، ولی آن افسر شرافتمند که اخلاق اسلامی درتمام تارو پود وجودش ریشه دوانیده بود، خودش آمد در منزل ما، پیاده شد و زنگ در خانه ما را به صدا در آورد. در حالی که سرباز راننده اش پشت فرمان نشسته بود، بعد هم درکلاس درس خطاب به دانشجویان گفت خودم رفتم و استاد را آوردم، این همه بزرگواری؟
بارها می شد که صبح زود زنگ در را می زدند. وقتی در را باز می کردیم می دیدیم تیمسار است که رفته است نان خریده و برای ما آورده است. آن هم کی، جانشین فرماندهی کل نیروهای مسلح جمهوری اسلامی ایران.



نوشته شده در چهارشنبه 90 اسفند 17ساعت ساعت 6:12 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin