سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

گروه دوم آن کسانی هستند که بر آن جهالت و بی‌خبری پافشاری می‌کنند. اگر این ایمان جدید با انگیزه‌های نفسانی آنها مواجه شد و در جهت مقابل این انگیزه‌ها قرار گرفت اینها بجای اینکه آن ایمان را که حقیقت است بپذیرند، تسلیم آن انگیزه‌های نفسانی خودشان می‌شوند که آن انگیزه‌ها این ایمان را رد می‌کند. اما آن انگیزه‌ها چیست؟

فرض کنید که حق در یک جامعه‌ای مطرح می‌شود، عده‌ای در آن جامعه قدرت دارند و تسلیم به این حقیقت مستلزم این است که پایه‌های قدرت آنها متزلزل بشود. مثلاً: اندیشه‌ی حاکمیت اسلام و حاکمیت قرآن و الله امروز در یک جامعه‌ای مطرح بشود، اولین کسی که با او مخالفت خواهد کرد آن کسی است که حاکمیت او بر یک اساس ضد خدایی بنا گذاشته شده و این طبیعی است که او قبل از اینکه ستیزه‌گری بکند، با این ایمان جدید مقابله می‌کند و به خاطر آن انگیزه‌ها در دل آنرا پس می‌زند. یا فرض کنید و قتی این فکر جدید مطرح شد، کسی که سالها نقطه‌ی مقابل آنرا ترویج می‌نمود و برای او استدلال کرده، حاضر نیست به آسانی در مقابل فکری که علیه آن یا چیزی که بطور طبیعی ضد آن هست تلاش کرده تسلیم این فکر بشود. برای مثال:

مقابله‌ی مارکسیسم با خداگرایی

آن روزی که مارکسیسم به شکل امروزی در نیامده بود، کسانی که سالها ترویج تفکر مارکسیستی و ایدئولژی مارکسیستی را کرده بودند، طبیعی است که اینها در مقابل فکر خداباوری و خداگرایی مقابله می‌کردند. در دوران مبارزات اولین کسانی که با فکر اسلامی مقابله می‌کردند وابستگان به دستگاه حکومت نبودند، چون آنها دیر خواب و کج فهم بودند و ملتفت مسائل نمی‌شدند. بلکه اولین کسانی که مبارزه می‌کردند همان مادیون حرفه‌ای و مبلغین مارکسیسم و دست پرورده‌شان بودند. دردانشگاهها و مراکز فرهنگی نوچه‌هایی داشتند که تبلیغ می‌کردند، استدلال می‌کردند، بحث می‌کردند، تفکر مادی و تفکر دیالکتیکی را ترویج می‌کردند آنوقت اگر یکی می‌آمد مثلاً: فکر اسلامی را بیان می‌کرد این معلوم بود که اصلاً حاضر نیست درباره‌ی این فکر بطور سالم تأمل کند و اجازه نمی‌داد آن حالت ذکر، یعنی تنبه و بخود آمدن را بخودش راه بدهد زیرا فکر جدید بر مبنای اندیشه‌ی الهی است و او سالها برای ترویج اندیشه‌ی مادی استدلال کرده، لذا سخت است که از همه‌ی اندوخته‌ها استدلال گذشته خودش صرف نظر کند.

جنگ رهبانان و صومعه‌داران با فکر دین و حقیقت‌

بهر حال آنجایی که فکر دین وحق در طول تاریخ مطرح می‌شده، یکی از قشرهائی که اول به جنگ این فکر آمده قشر رهبانان، صومعه داران، مدرسه‌داران، و کسانی بوده که برای نظام قدیم و اندیشه‌های قدیم و ارزش گذاری قدیم یک عمر استدلال کرده بودند و اینها دیر می‌پذیرفتند البته نه اینکه ممکن نبود بپذیرند، چون عالمی هم داریم که نه فقط کفر نورزیده، پوشیده نداشته و انکار نکرده بلکه تسلیم حقیقت نشده و روی آن انگیزه‌های درونی خودش خط بطلان کشیده، مثل اینکه زمان پیغمبر مثلاً عبدالله‌بن سلام آمد مؤمن شد در حالی که یک عالم یهودی بود یا کسان زیادی که از این قبیل بودند. پس یک انگیزه‌هم این است که : من جزومتوزیان اندیشه‌ی قدیم هستم چگونه در مقابل اندیشه‌ی جدید تسلیم شوم و آنرا قبول کنم؟ این هم یک وسوسه‌ی درونی است که انسانها را وادارد می‌کند در مقابل فکر جدید که فکر حقی هست بایستد، البته آن جائی که فکر جدید حق است، نه اینکه هر فکر جدیدی حق باشد، همه‌ی باطل‌های عالم هم یک روزی بالاخره بروز کردند و خودشان را مطرح نمودند. یکی از چیزهایی که موجب می‌شود در مقابل فکر حق و فکر الهی و اندیشه‌ی نبوتها (پیام پیغمبران) مقاومت بشود انگیزه‌ی آن کسانی است که برای فکر قدیم مدتها و دورانها استدلال کردند، این هم موجب می‌شود تا آدم کفر بورزد، یعنی بخاطر انگیزه پافشاری و اصرار کند بر انکار و بر عدم قبول و بر تسلیم نشدن.

انگیزه‌تعصب جاهلی و عدم قبول حق

یک انگیزه‌ی دیگر تعصب کور و کر است یعنی اینکه گذشتگان و پدران ما اینطور گفتند من چگونه بیایم از آنچه گذشتگانم گفتند سرباز زنم؟ پس تعصب جاهلی یعنی پایبندی بی‌دلیل هم یک انگیزه است، که بیشتر توده‌ی مردم وعوام مردم دچار یک چنین چیزی می‌شدندف اما به آسانی می‌شود این را شکست. انواع و اقسام غرورها، انواع و اقسام بهره‌مندیهای مادی و از باب مثال: آن کمپانی که مثلاً آورنده‌ی شراب از تاکستانهای الجزایر است در مقابل تفکر اسلامی انقلابیون الجزایر بیشتر پول خرج می‌کند تا آن کمپانی که پارچه تولید می‌کند برای اینکه دکانش تخته می‌شود. وقتی یک حکومتی سرکار می‌آید که با شراب مخالف است این کمپانی که درآمد سرشاری را از تاکستانهای الجزایر از دست می‌دهد خیلی طبیعی است که با این انقلابی که بر اساس انما الخمر و المیسر و الانصاب و الازلام رجس من عمل الشیطان (90 – مائده) بوقوع پیوست مخالفت خواهد کرد. بهره‌مندی ‌های مادی بسته شدن دکانهای پول‌زا و درآمد زا یا انگیزه‌ی شهوت رانی‌ها پیش پا افتاده به خاطر اینکه جلو شهوت رانی‌هاشان گرفته شده، همه‌ی اینها با انقلاب اسلامی ما مخالفت کردند شما که جوانهای پاک هستید روی مسائل آرمانی بیشتر فکر کنید. اما مخالفت یک عده آدمهای ریش و سیبیل‌دار روپزدار، با انقلاب اسلامی برای این است که چرا نمی‌گذارید ما با زنهایمان بی‌حجاب بیائیم در خیابانها یک جولانی بزنیم و برگردیم؟ که اگر همین یک قلم را آزاد می‌کردند به مقدار زیادی این کذا و کذاها، دلشان از امام و از اسلام و از انقلاب اسلامی خوش می‌شد.

مقابله‌ی صاحبان قدرت با کلمه‌ی حق

البته این مانع‌ها همه به یک اندازه مانعیت ندارند. این حصارها و خاکریزها همه یکنواخت نیستند و در درجه‌ی اول آن کسی که پایه قدرتش متزلزل می‌شود او خیلی دیرتر تسلیم خواهد شد چون وسوسه‌ی سلطنت و حکومت خیلی وسوسه‌ی قویی است، ولذا شما دربین این پادشاهانی که زمان پیغمبر(ص) و بعد از پیغمبر(ص) بود به ندرت کسی را پیدا می‌کنید که به دعوت اسلام روی خوش نشان داده باشد مگر یکی دو مورد: مثل پادشاهی که زرتشتی و در بحرین بود یا پادشاهی که مسیحی و در حبشه بود و الا بقیه سخت برخورد کردند. در درجه‌ی دوم هم آن روحانیون وابسته به نظام ارزشی گذشته هستند درجه‌ی بعد از آن بهره‌مندیها ست درجه‌ی بعدش هم آن تعصبهاست و لذتها و شهوتها در درجه‌ی آخر قرار می‌گیرد. اما همه‌ی اینها مانع هستند و این انواع موانعی را که من شمردم اگر شما فکر کنید ممکن است بتوانید همه‌ی اینها را ریز کنید و از هر کدامشان انواع و اقسام مختلفی را پیدا کنید و با نگرش جامعه‌شناسانه نمونه‌هایش را امروز در اجتماعات کنونی دنیا در دنیا پیدا کنید. مثلاً: فلان روزنامه‌نگار در فلان جای دنیا چه انگیزه‌ای دارد که مخالفت کند؟ یا فلان آخوند به اصطلاح روشنفکر در فلان کشور عربی چرا مخالفت می‌کند؟ یا فلان استاد چرا مخالفت می‌کند؟ هر کدام یک دلایل ظریفی می‌تواند داشته باشد وقتی یک دعوت حقی مطرح می‌شود جناحهای مختلفی در مقابل این آیات صحیح که فرو خوانده می‌شود (اعم از متن آیات الهی یا آنچه که برخواسته‌ی از آن آیات است مثل آنچه که در انقلاب ما ارائه و مطرح شد) مقابله می‌کنند و شما اگر دقت کنید می‌توانید اینها را کاملاً پیدا کنید صنف صنف کنید. بهر حال اصول و کلیات همین چیزهایی است که من نگفتم و این انگیزه‌ها موجب می‌شود تا انسان کفر بورزد.

معنای کفر کافر

کفر یعنی چه؟ کفر به معنای پوشاندن است و کافر یعنی پوشاننده‌ی حقیقت به زارع هم کافر می‌گویند: چون زارع و کشاورز دانه را زیر خاک می‌کند. قرآن هم می‌فرماید: کمثل غیث اعجب الکفار نباته (20- حدید) پس کافر یعنی پوشاننده (کفران کننده) نعمت، انکار کننده نعمت، و کافر شدن به حق، یعنی پوشانده آن حقیقت و انکار کردن او است که این پوشاندن و انکار کردن دو معنای نزدیک به هم هستند و لذا در پوشاندن ذهن تان نرود به آنجا که اسنان یک چیزی را روی یک چیزی بکشد و او را بپوشاند آن ریشه‌ی اصلی لغت است که در مورد زارع گفتیم دانه را زیر زمین می‌پوشاند و پنهان می‌کند، اما وقتی لغت در جاهای مختلف بکار می‌رود بتدریج پوشاندن با انکار کردن تقریباً قرین و نزدیک می‌شوند. کافر نعمت یعنی کسی که نعمت را می‌پوشاند و آنرا انکار می‌‌کند.. این معنای کفران نعمت است و کفران حق کافر به حق شدن است، یعنی حق را پوشاندن و آنرا انکار کردن لذا تکیه کنید روی مسأله انکار نوع پوشاندنی که با انکار تجلی می‌کند این کافر است. پس کفر ورزیدن، یعنی پافشاری کردن بر آن انکاری است که در نتیجه آن عوامل بازدارنده بوجود می‌آید و آن عبارتند از: از تنبه باز دارنده و ازذکر که آن عوامل در آیاتی از قرآن تشبیه‌شدند به :

اغلال بازدارنده انسان از قبول حق

غل‌ها و زنجیرهایی که بر گردن کسی افتادند و اجازه نمی‌دهند که او راست بایستد اجازه نمی‌دهند او با سرعت به پیش برود، اجازه نمی‌دهد او پرواز کند. که در آیات مختلف قرآن آمده: اذالاغلال فی اعناقهم (71 – مؤمن) واولئک الاغلال فی اعناقهم (5 – رعد) و امثال ذالک. در آن قطعه اول سوره یس حدود هشت یا ده آیه یک بیان بسیار زیبا و موجز و پر مغزی از همین قضیه هست در برخورد با اینگونه افراد که خداوند می‌فرماید: لتنذر قوماً ما انذرآیائهم فهم غافلون لقد حق القول علی اکثر هم فهم لا یؤمنون انا جعلنا فی اعناقهم اغلالا فهی الی الاذقان فهم مقمحون (6و7و8 – یس) ما غل‌ها را به گردن آنها گذاشتیم اینکه خدای متعال نسبت به غل گذاشتن را به خودش نسبت می‌دهد یک معنای جالب و لطیفی دارد که در جای خودش بیان خواهم کرد، و اینکه همه‌ی عوامل و پدیده‌هایی که در عالم هست در منطق قران بخدا نسبت پیدا می‌کند معنایش این نیست که خدا این کار را کرده و این بیچاره‌ها مجبور بودند بلکه یک معنای دقیق‌تر و ظریف‌تری دارد. حالا این غل‌هایی که بر گردن آنها گذاشته شده کدام است که نمی‌گذارد آنها آزاد حرکت بکنند یعنی آزاد بیندیشد؟ غل قدرت، غل پادشاهی، غل ثروت، غل بهره‌مندی، غل عنوان متولی‌ی نظام قدیم بر او صدق کردن است. این کسانی که کفر می‌ورزند یعنی به خاطر آن انگیزه‌های ضد ذکر و تنبه از حق روبرو می‌تابند کار اینها بسیار، بسیار مشکل است و این دو آیه درباره‌ی اینهاست.

بنابراین: ان‌الذین کفروا را نمی‌شود گفت کافران بطور مطلق یعنی کسانی که اعتقاد و ایمان نداشتند به خدا و لذا مطلق اینها را نمی‌گوئیم چون اصلاً مخاطب ایمان و دعوت الهی همان کفار و مشرکین مکه هستند. پس کسانی از میان آن مشرکین که کفر می‌ورزند، یعنی افشاری کنند بر عدم معرفت درست و بر تسلیم نشدن به حق، آن پافشاری کنندگان مورد نظرند، ولذا ترجمه‌ی ان‌الذین کفروا سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم می‌شود: آنان که کفر ورزیدند، یکسان است که بیم بدهید آنها را، یا بیم ندهیدشان و بیم دادن،(انذار) کار پیغمبران است. بیم دادن، یعنی هشدار دادن و آنها را از وضع بد و غلطی که د رآن قرار دادند ترساندن، (این ترساندن را می‌گویند انذار دادن) که البته هر ترساندنی مورد بحث نیست. مثلاً: اگر صدای مخصوص در بیاورید که کسی از جا بپرد این را نمی‌گویند انذار، انذار یعنی از وضع بدی که در آن قرار دارند و از راه غلطی که در آن دارند حرکت می‌کنند و از سرنوشت شومی که درانتضار آنهاست، انها را بترسانی و بیم دهی. پیغمبران وقتی می‌آیند با جوامع بشری گمراه روبرو می‌شوند آنها را از وضع خودشان بیم می‌دهند و می‌گویند این چه غفلت و گمراهی و آلودگی وناپاکی است که در آن غرق هستند؟ کسانی که خودشان غرق هستند غالباً نمی‌دانند، ابزار علم را در اختیار دارند اما چون غرق در جاهلیت‌اند و واقعاً ملتفت نیستند و (البته یک عده‌ای آتش نفهمی اینها را می‌افروزند) نمی‌فهمند غرق در جاهلیت و غرق در آلودگی هستند و همه‌ی چیزهای بدی را را که این آلودگی را بوجود آورده خوب دانستند و به آنها مباهات کردند. بدترین چهره‌های شعارهای رایج بین بشری را نشان دادند مثلاً:

مفهوم مطلق آزادی

آزادی را یک مفهوم زیبای نسبی، یعنی برخی از آزادی‌ها خوب است و برخی از آزادی‌ها هم خیلی بد است. فرض کنید: اگر یک جنایتکاری بیاید و صد نفر بچه را قتل عام کند و صد خانواده را داغ دار کند بعد او را بگیرند ببرند زندان اگر آزادی یک مفهوم مطلق باشد، معنایش این است که این کسی که قتل و جنایت کرده این را هم بگوئید آزادش کنند. فرض بفرمائید: آزادی انسان برای جنایت، آزادی انسان برای آزردن دیگران، آزادی انسان برای ممنوع کردن آزادی دیگران، آزادی انسان برای آزادی به خطا کشاندن یک جمع ، یک نفر را آزاد بگذارند برود با یک بیان شیوائی و با روشهای گوناگون حقیقتی را به عکس جلوه بدهد، یعنی همین کاری که الان رسانه‌های جمعی در دنیا دارند انجام می‌دهند. شما خیال می‌کنید همین مجموعه‌ای که در مادرید جمع شدند مردم اروپا ومردم دنیا در باره‌ی اینها چه فکر می‌کنند؟ آیا توده‌ی مردم دنیا مثل شما فکر می‌کنند یعنی اینها را یک مجموعه‌ی خیانت می‌دانند؟ نه، اینطور فکر نمی‌کنند بلکه می‌گویند یک آتشی روشن است و سالها در خاورمیانه یک جنگ تمام نشدنی است این بیچاره‌ها نشستند می‌خواهند این جنگ را از بین ببرند، لکن ایران نمی‌گذارد. حالا این چه جنگی‌است و اصلاً این جنگ برای چه به وجود آمده؟ و برافروزنده‌ی این جنگ کیست؟ اصلاً هیچ فکر این را نمی‌کنند نقل اینکه در یک کوچه‌ای که یک کسی دارد عبور می‌کند فرضاً دو نفر دارند دعوا می‌کنند بعد آن عابر می‌گوید آقا آشتی کنید آنوقت با زحمت زیاد می‌آید به زور و با افراد آن دو نفر را از هم جدا می‌کند، در حالی که ملتفت نیست این دعوا بر سر چیست؟ او نمی‌داند این آدم آمده است در خانه‌ی او وارد شده پول‌هایش را برده شیشه‌های خانه‌اش را شکسته بچه‌هایش را کتک زده حالا می‌گوید اینجا مال من است می‌خواهم بنشینم. اینکه تو آمدی بین این دنفر را صلح دادی یعنی چه؟ یعنی بیایند خانه‌ای را که آن ظالم به زور تصرف کرده بین خودشان تقسیم کند! آیا واقعاً این عدالت است که فرضاً نیمی از خانه‌ی این شخص را آن ظالم بیاید و بگیرد؟ و آیا این عدالت است که تو در حین عبور بی‌خبر آمدی یک چیزی گفتی و خواستی بین آن دو نفر را صلح بدهی؟ مردم اروپا الان اینگونه غافلند. مردم دنیا و از جمله مردم اروپا در بسیاری از جاها وارد معقولات نیستند و غالباً در غفلت‌اند، غفلت در غلط زندگی کردن و در فضای شبهه سر کردن. آنوقت دعوت حق می‌آید مقابله می‌کند و این را می‌شکند

انذار پیغمبران

پس پیغمبران که منذر هستند می‌ایند آنها را انذار می‌کنند، آنها را از وضعی که دارند می‌گذرانند و از زندگی‌شان و از نظامشام و از کششی که دارند اینها را می‌ترسانند که داریئد چه می‌کنید؟ در چه وضعی هستید و این چه آینده‌ای است که در انتضار شماست و چه عوامل تلخی دارد بر شما حکومت می‌کند؟ این معنی انذار است. حالا قرآن می‌گوید: این آدمهیی که کفر می‌ورزند، چه انذارشان بکنی و چه انذارشان نکنی یکسان است و اینها ایمان نخواهند آورد. یک دانشمندی‌یکوقت گفته بود من خفته را می‌توانم بیدار کنم اما کسی که خودش را بخواب زده چگونه می‌توانم بیدار کنم؟ آدمی که خوابیده با دوبار صدا زدن یا یک لیوان آب به سر و رویش ریختن هر چند هم سنگین خواب باشد بالاخره بیدار می‌شود اما این کسی که خودش را بخواب زده و نمی‌خواهد اصلاً به پا خیزد اگر هم او را بلند کنید سرپا بایستد خودش را بر زمین خواهد انداخت یعنی آن انگیزهای درونی ضد ایمان، ضد آگاهی، ضد ذکر، ضد تنبه آنچنان در وجودش پنجه افکندند که به هیچوجه حاضر نیست حقیقت را بفهمد البته در بسیاری از اوقات در ته دل حقیقت بسیاری می‌فهوند کما اینکه در بعضی از آیات در قران می‌فرماید: وجحدوا واستیقنتها انفسهم بعضی‌ها اینطور هستند که انکار می‌کنند اما حقیقت را می‌دانند و بعضی از اوقات هم حقیقت را نمی‌فهمند و نمی‌شود به اینها فهماند هر کاری هم بکنی غرق در یک جهالت مخصوصی هستند. کما اینکه الان به نظر من این مفاهیمی که امروز در جامعه‌ی غربی مطرح می‌شود و با تعصب مطرح می‌کنند غالباً داعیان این مفاهیم از این قبیل هستند. اصلاً مصالح بشریت را نمی‌فهمند!! دردوران جنگ من به خاطر دارم د رمذاکراتی که در مجامع جهانی یا مهمانهای خارجی که می‌آمدند در هر ملاقاتی که با آنها داشتیم به ما می‌گفتند صلح چیز خوبی است شما چرا صلح را قبول نمی‌کنید. صلح بهتر است یا جنگ؟ مثل یک بچه‌ای که سنگی را در چاه بیندازد و کسی نتواند آن را بیرو بیاورد. ما می‌خواستیم برای اینها تشریح کنیم که صلح همیشه خوب نیست همه‌ی این گروههای مبارز در دنیا که علیه حکومت‌های شان قیام کردند جنگ راه انداختند. آنها قبل از این جنگ صلح داشتند و نشسته بودند و زندگی می‌کردند صلح آنوقتی خوب است که در جهت عدالت باشد. بعد بنده‌ هم به مرور فرمولی پیدا کردم که آنها وقتی می‌گفتند صلح، عدل و آنها می‌ماندند. در محاورات بایستی فرمول پیدا کرد تا بتوانی در مقابل فرمولهایی که ارائه می‌کنند مقابله کنی ولذا ما می‌گفتیم عدل بهتر است یا صلح؟ خیلی از صلح‌ها را به خاطر عدل از بین می‌برند. اما با عدل هیچ چیزی مقابله نمی‌کند. حالا این عدالت چگونه باید تأمین بشود؟ واقعاً انسان نمی‌تواند به مغز اینها را فرو کند. پس سواء علیهم ءانذرتهم ام لم تنذرهم لا یؤمنون اینها ایمان نمی‌آورند و: ختم الله علی قلوبهم خدا بر دلهای‌شان مهر نهاده است. مثل چیزی چیزی که می‌بندند و مهر و ومو می‌کنند. این مهر زدن یا مهر نهادن یعنی دلهایشان بسته است و باز نیست. دل باز یعنی ذهنی هشیار و پذیرنده‌ی حق و راه دهنده‌ی هر اندیشه‌ی نو بعضی هستند که اصلاً این در را بسته‌اند و نمی‌گذارند چیزی وارد بشود تا آزمایش کنیم ببینیم حق است یا حق نیست؟ این روش، روش غیر انسانی است اما روش انسانی که اسلام هم او را تائید کرده اینست که اندیشه‌را و آن پدیده‌ی ذهنی را راه بدهد تا بعد بررسی کند تا ببیند درست است یا نیست. البته در بررسی باید خیلی خوب دقت کرد و آن کسانی که ابزار سنجش قویی و دقیقی ندارند، باید حتماً از ابزار سنجش کسی که از آنها نیرومندتر است استفاده کنند، ولی به هر حال کسانی بسته‌اند و اجازه نمی‌دهند این فکر جدید و اندیشه‌ی جدید به آنها برسد، ختم‌الله علی قلوبهم و علی سمعهم خدا بر دلهای‌شان مهر زده و بر گوشهای‌شان که البته معنای سمع شنوائی است و معنایش لاله گوش و دستگاه شنوائی نیست بلکه خود آن شنوائی است که در فارسی این دو تا تقریباً نزدیک بهم بکار می‌روند و در عربی هم همینطور است. در عربی دستگاه شنوائی را می‌گویند اذن و قوه شنوایی را می‌گویند سمع.لکن هم در فارسی و عربی هم در زبان‌های دیگر هر دو بجای هم بکار می‌روند. پس منظور همان شنوایی است یعنی بر گوشهای‌شان که ما گفتیم: بر قوه‌ی شنوائی شان مهر زده است و اصلاً نمی‌گذارند حرف نو در گوششان وارد بشود تا در آزمایشگاه مغز بررسی شود و علی ابصاره غشاوه بر دیدگان‌شان پرده‌ای است اینجا هم بصر باز بمعنای بینایی است که ابزار بینایی را می‌گویند عین، یعنی چشم، درست مثل فارسی منتها شما هم وقتی می‌خواهید بگوئید فلان کس نمی‌بیند و نمی‌فهمد می‌گوئید چشمهایش را بر این حقیقت بسته که یک تعبیر کنایه‌ای و استعماره‌ای است و درست هم هست.

حیات بعد از مرگ در ادامه‌ی حیات بشر

لهم عذاب عظیم برای آنها عذابی بزرگ است. و وقتی خدای بزرگ چیزی را به بزرگی یاد کند پیداست که واقعاً بزرگی آن چیز از ابعاد فهم ما بالاتر است. اینجا خداوند می‌گوید: برای اینها عذاب بزرگی هست. که البته عمده و مهمترین آن در ادامه‌ی حیات بشر است یعنی حیات پس از مرگ چون اصلاً این مزرعه برای رویش و بالش است و این حیات برای فهمیدن حقیقت و رشد کردن در پرتو حقیقت است، تا آنجا بشود نتیجه‌اش را برد. و در حیات اخروی همه‌ی آنچه که به دست انسان می‌آید عبارت از محصولی است که رشد و پرورش روحی در پرتو حقیقت در دنیا پیدا کرده و لذا کسی که حقیقت را از اول در ذهن خودش و در حیات خودش و در زندگی خودش راه نداده، در آن زندگی وضع بسیار اسف‌انگیزی خواهد داشت. چون آن‌جا، جایی است که روحیات انسان کلید زندگی را در دست دارد،‌یعنی شما اگر اینجا با اخلاص باشید آن اخلاص آنجا بکار می‌آید، و اگر اینجا نسبت بخدا و به حقیقت با محبت باشید آنجا بکارتان می‌آید اگر اینجا دارای فلان خصلت خوب باشید مثل خیرخواهی انسانها آنجا بکارتان می‌آید. تصنع‌ها آنجا شکسته می‌شوند. این کارهایی را که ما این‌جا تصنعی می‌کنیم آن جا بکار نمی‌آید بلکه آنچه را که در اندرون انسان هست و شکل روح و شخصیت حقیقی انسان را تشکیل می‌دهد آنجا نیز همان بکار می‌آید، کسی که از اول در را بر روی حقیقت بسته و با او جنگیده و او را در زندگی و در مغز و ذهن و در عمل خودش راه نداده وضع بسیار بدی خواهد داشت. عذاب بزرگ در آنجاست اما بخشی از این عذاب هم در زندگی کنونی است. ملت‌ها بخاطر کفر و بخاطر شناختن حقیقت دردها و شکنجه‌های بزرگی را متحمل شدند.

علل ایمان نیاوردن به خدا

اگر دردهای بشریت امروز را شما ملاحظه کنید، بسیاری از آنها ناشی از ایمان نیاوردن به خدا و آشنا نبودن با ارزشهای الهی خواهید دید و آن مقداری هم که از آن بخش خارج است معلول همین‌هاست یعنی یک بخش مستقیم معلول عدم ایمان است و یک بخش هم غیر مستقیم معلول عدم ایمان است. فرضاً: آنچه که مربوط به رابطه‌ای انسانها با یکدیگر است مثل: رابطه‌ی قوی با ضعیف، رابطه ثروتمند با فقیر، رابطه همکار با همکار، رابطه دوست با دوست، فرزند با خانواده، پدر با اولاد و از این قبیل: ناشی از بی‌ایمانی و ناشی از ندانستن معرفت‌های الهی است. بعضی از بدبختی‌ها ناشی از جهالت و ناشی از نداشتن دانش است، که آن نداشتن دانش هم به نوبه‌ی خود از نداشتن بی‌ایمانی ناشی می‌شود. بی‌ایمانی یکی از ریشه‌های بی‌دانشی است نه اینکه هرکس دانش ندارد بی‌ایمان است و هرکس که دارد ایمان‌دار است نه، درهمه‌ی روندهای عمومی جابه‌جا می‌شوند، اما یکی از مهمترین موجبات بی‌دانشی‌ی یک مجموعه بی‌ایمانی آنهاست و بی‌ایمانی تأثیر زیادی در بی‌دانشی دارد. البته کسانی هم هستند که دانش را بدست آوردند در حالی که بی‌ایمان هم بودند! در اینجا: عامل دیگری بجای ایمان موجب دانش آنها شده است، اما بهرحال بی‌دانشی معلول بی‌ایمانی نیز هست همچنانکه معلول چیزهایی دیگر می‌تواند باشد. بنابراین: بدبختی‌ها و تیره‌روزی‌ها بشر غیر مستقیم ناشی از بی‌ایمانی آنهاست و ناشی از ناآشنایی آنها با ارزشهای الهی و معارف الهی است. پس بخشی از عذاب هم در همین دنیاست، که البته ابن عذاب گاهی با ثروت هم منافاتی ندارد، یعنی جوامع ثروتمند هم این غذاب‌ها را دارند، همانطور که مشاهده می‌کنید الان جوامع پیشرفته و مترقی عالم با این که به حسب ظاهر از تکنولوژی و از علم و از پیشرفت‌های گوناگون و بسیار‌شان هم از ثروت، وبطور نسبی از برخوردیهای دنیا نسبت به بقیه ملت‌ها بهره‌مندند در عین حال در میان اینها بدبختی‌های بسیاری از قبیل: تلاشی‌ی خانواده، بدبختی‌های روحی، مشکلات عصبی، سرخوردگیهای جوانها، جدائی جوانها از خانوانده‌ها و پدر و مادری که بچه خودشان را دوست می‌دارند و امیدشان به فرزندشان‌هست، جدائی بین فرزندان و خانواده‌ها، بی‌عاطفه‌گی همه‌گیر، افسردگی‌های همه‌گیر، خانواده‌های افسرده، اینها شکنجه‌های این دنیاست که البته همه‌ی اینها در مقابل عذاب اخروی چیز کمی است. در اینجا این بخش به پایان رسید و بخش بعد مربوط به گروه سومی است که در مقبل دعوت الهی قرار می‌گیرند، و آن گروه منافقین هستن.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته



نوشته شده در چهارشنبه 91 فروردین 2ساعت ساعت 3:16 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin