حسین سالار قلبها
نام گمنامى
این پلاک و استخوان از من به صف جا مانده است
نقطه پرواز سرخى بود، آنجا مانده است
من خودم از شوق مىرفتم تنم افتاده بود
در مقام وصل فهمیدم که سرجا مانده است
بى نشانى را خود من خواستم باور کنید
نام گمنامى اگر دیدید تنها مانده است
من رفیقى داشتم همسنگرم جانباز شد
دستهایش یادگارى پیش مولا مانده است
آن بسیجى هم که معبر را برایم باز کرد
دیدمش آن روز در تشییع بىپا مانده است
یادتان باشد سلاح و کوله و فانسقهام
زیر نور ماه سرخ ، از بهر فردا مانده است
پاسداریدش مبادا غفلتى خاکسترى
گیرد عزمى را که آن از راز زهرا (س) مانده است
تقدیم به شهیدان گمنام، عاشقان بىنام و نشانى که در باغ ملکوت شهرهاند و در عالم خاک غریب.
به استخوان پارههایى که پروازشان بر فراز دستها بوى بهشت را در مشام شهر افکند.
اى پاره پاره، نوگل خندان کیستى؟
اى پر شکسته ، بلبل بستان کیستى؟
اى مهربان ستاره، تو را آسمان کجاست؟
اى ماهپاره، شمع شبستان کیستى؟
باناز ، اى غزال رها مىروى چه خوش
اى نور دیده، سرو خرامان کیستى؟
از هم گسسته از چه بلا، بند بند تو؟
اى صید رسته، خستهى پیکان کیستى؟
این داغ از کجاست چنین استخوان گداز؟
مىآیى از کجا؟ ز شهیدان کیستى؟
عاشقترین سوار! چرا خفتهاى خموش؟
از لشکر کهاى ؟ وز گردان کیستى؟
اسطورهها به نام تو تعظیم مىکنند
اى عشق، اى فسانه، ز دیوان کیستى ؟
آرامش کدام دل شرحه شرحهاى؟
روح کىاى ؟ قرار کهاى؟ جان کیستى؟
دل مىبرد ز دست ، شمیم بهشتىات
اى گلبن شرف ز گلستان کیستى؟
آشفته حال، آبله پا، مىرسى ، غریب
مجنون داغدار بیابان کیستى؟
ما مانده چون غبار و تو ره برده تا حبیب
اى خوش رهیده ، دست به دامان کیستى؟
اى شهره در جهان بقا، بىنشان خاک
شهرت کجاست؟ اهل کجا؟ زان کیستى؟
توفان مستىات همه رقص حماسه داشت
در حیرتم که مست خمستان کیستى؟
از ناى استخوان تو گلبانگ «ارجعى» است
پیداست اى شهید که قربان کیستى ؟
از نینواى سینه برآر آتشى «کویر»
تا گویمت جدا ز نیستان کیستى؟
« بسم الله الرحمن الرحیم ...؛ این وصیت حسینبیعلی است به برادرش محمد حنفیه. حسین گواهی میدهد به توحید و یگانگی خداوند و این که برای خدا شریکی نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست و آئین حق ( اسلام ) را از سوی خدا ( برای جهانیان ) آورده است و شهادت میدهد که بهشت و دوزخ حق است و روز جزا بدون شک به وقوع خواهد پیوست و خداوند همه انسانها را در چنین روزی زنده خواهد نمود. »
امام در وصیت نامهاش پس از بیان عقیده خویش درباره توحید و نبوت و معاد، هدف خود را از این سفر این چنین بیان نمود:
« من نه از روی خودخواهی و یا برای خوشگذرانی و نه برای فساد و ستمگری از شهر خود بیرون آمدم؛ بلکه هدف من از این سفر، امر به معروف و نهی از منکر و خواستهام از این حرکت، اصلاح مفاسد امت و احیای سنت و قانون جدّم، رسول خدا (ص) و راه و رسم پدرم، علیبنابیطالب (ع) است. پس هر کس این حقیقت را از من بپذیرد ( و از من پیروی کند ) راه خدا را پذیرفته است و هر کس رد کند ( و از من پیروی نکند ) من با صبر و استقامت ( راه خود را ) را در پیش خواهم گرفت تا خداوند در میان من و بنیامیه حکم کند که او بهترین حاکم است.
و برادر ! این است وصیت من به تو و توفیق از طرف خداست. بر او توکل میکنم و برگشتم به سوی اوست. »
امام مهدی علیهالسلام به جهت قدردانی و وفا نسبت به رشادتهای حضرت عباس علیهالسلام به این بارگاه ملکوتی تشریف میآورند، نمونه زیر گویای این واقعیت میباشد:
فقیه فرزانه آیت الله حاج سید مرتضی لنگرودی فرمود: در حرم مطهر حضرت قمر بنیهاشم علیهالسلام مشغول زیارت بودم، ناگهان دیدم شخصی پشت سر من مشغول زیارت و خطاب به حضرت میفرماید:
«یا عمی!» و مطالبی را با فصاحت و بلاغت بیان میکند. من از بس برایم این مطلب جالب و جذاب بود دست از زیارت برداشتم تا ببینم این بزرگوار چه میگوید. همچنان مات و مبهوت شده بودم ولی کلمات دلربای ایشان را همچنان میشنیدم و ایشان گریه میکرد و با حضرت در حال صحبت بود. ولی یک مرتبه از نظرم غایب شد.
امام مهدی علیهالسلام به اماکن مقدسه و مشاهد مشرفه، عنایت فراوانی دارد. یکی از سرزمینهایی که مورد علاقه آقا بقیةالله روحی فداه است کربلا، و بارگاه ملکوتی سالار شهیدان علیهالسلام و برادر بزرگوارش حضرت ابوالفضل العباس علیهالسلام است، بنابراین، زائران محترم، توجه داشته باشند، با مشرف شدن به این مکان گرامی دو وظیفه مهم دارند:
1. زیارت به نیابت از امام عصر علیهالسلام که نشان دهنده معرفت زائر و مورد توجه قرار گرفتن او از سوی زیارت شونده و ملائکه است. 2. دعا برای تعجیل در فرج آقا امام زمان علیهالسلام که بسیار مهم و با ارزش است. قطعا، امام زمان علیهالسلام محتاج نیابت و دعای ما نیست، بلکه ما محتاج عنایت او علیهالسلام هستیم. و این اعمال سبب جلب عنایت او علیهالسلام خواهد شد.
مؤ لف گوید: مکشوف باد که ثِقات محدّثین و مورّخین متّفق اند بلکه خود سیّد جلیل على بن طاوس نیز روایت کرده که بعد از شهادت حضرت امام حسین علیه السّلام عمر سعد نخست سرهاى شهدا را به نزد ابن زیاد روانه کرد و از پس آن روز دیگر اهل بیت را به جانب کوفه بُرد و ابن زیاد بعد از شناعت و شماتت با اهل بیت علیهماالسّلام ایشان را محبوس داشت و نامه به یزید بن معاویه فرستاد که در باب اهل بیت و سرها چه عمل نماید. یزید جواب نوشت که به جانب شام روان باید داشت . لاجرم ابن زیاد تهیّه سفر ایشان نموده و ایشان را به جانب شام فرستاد
و آنچه از قضایاى عدیده و حکایات متفرّقه سیر ایشان به جانب شام از کتب معتبره نقل شده چنان مى نماید که ایشان را از راه سلطانى و قُرى و شهرهاى معموره عبور دادند که قریب چهل منزل مى شود، و اگر قطع نظر کنیم از ذکر منازل ایشان و گوئیم از بریّه و غربى فرات سیر ایشان بوده ، آن هم قریب به بیست روز مى شود. چه مابین کوفه و شام به خط مستقیم یک صد و هفتاد و پنج فرسخ گفته شده و در شام هم قریب به یک ماه توقّف کرده اند چنانکه سیّد در (اقبال ) فرموده روایت شده که اهل بیت یک ماه در شام اقامت کردند در موضعى که ایشان را از سرما وگرما نگاه نمى داشت ، پس با ملاحظه این مطالب ، خیلى مستبعد است که اهل بیت بعد از این همه قضایا از شام برگردند و روز بیستم شهر صفر که روز اربعین و روز ورود جابر به کربلا بوده به کربلا وارد شوند و خود سیّد اجلّ این مطلب را در (اقبال ) مستبعد شمرده ، بعلاوه آنکه احدى از اجلاء فن حدیث و معتمدین اهل سِیَر و تواریخ در مقاتل و غیره اشاره به این مطلب نکرده اند با آنکه دیگر ذکر آن از جهاتى شایسته بود بلکه از سیاق کلام ایشان انکار آن معلوم مى شود؛ چنانکه از عبارت شیخ مفید در باب حرکت اهل بیت علیهماالسّلام به سمت مدینه دریافتى و قریب این عبارت را ابن اثیر و طبرى و قرمانى و دیگران ذکر کرده اند و در هیچ کدام ذکرى از سفر عراق نیست بلکه شیخ مفید و شیخ طوسى و کفعمى گفته اند که در روز بیستم صفر، حَرم حضرت ابى عبداللّه الحسین علیه السّلام رجوع کردند از شام به مدینه و در همان روز جابر بن عبداللّه به جهت زیارت امام حسین علیه السّلام به کربلا آمد و اوّل کسى است که امام حسین علیه السّلام را زیارت کرد.
و شیخ ما علاّمه نورى - طاب ثراه - در کتاب (لؤ لؤ و مرجان ) کلام را در ردّ این نقل بسط تمام داده و از نقل سیّد بن طاوس آن را در کتاب خود عذرى بیان نموده ولکن این مقام را گنجایش بسط نیست.
و بعضى احتمال داده اند که اهل بیت علیهماالسّلام در حین رفتن از کوفه به شام ، به کربلا آمده اند و این احتمال به جهاتى بعید است . وهم احتمال داده شده که بعد از مراجعت از شام به کربلا آمده اند لکن در غیر روز اربعین بوده ، چه سیّد و شیخ ابن نما که نقل کرده اند ورود ایشان را به کربلا به روز اربعین مقیّد نساخته اند واین احتمال نیز ضعیف است به سبب آنکه دیگران مانند صاحب (روضة الشهداء) و (حبیب السّیر) و غیره که نقل کرده اند مقیّد به روز اربعین ساخته اند، و از عبارت سیّد نیز ظاهر است که با جابر در یک روز و یک وقت وارد شدند؛ چنانکه فرمود: فَوافَوا فی وَقْتٍ واحدٍ و مسلّم است که ورود جابر به کربلا در روز اربعین بوده و بعلاوه آنچه ذکر شد تفصیل ورود جابر به کربلا در کتاب (مصباح الزائر) سیّد بن طاوس و (بشارة المصطفى ) که هر دو از کتب معتبره است موجود است و ابدا ذکرى از ورود اهل بیت در آن هنگام نشده با آنکه به حسب مقام باید ذکر شود و شایسته باشد که ما روایت ورود جابر را که مشتمل است بر فوائد کثیره در اینجا ذکر نمائیم .
شیخ جلیل القدر عماد الدین ابوالقاسم طبرى آملى که از اجلاّء فن حدیث و تلمیذ ابوعلى بن شیخ طوسى است در کتاب (بشارة المصطفى ) که از کتب بسیار نفیسه است ، مُسنَدا روایت کرده است از عطیّه بن سعد بن جناده عوفى کوفى که از رُوات امامیه است و اهل سنّت در رجال تصریح کرده اند به صدق او در حدیث که گفت : ما بیرون رفتیم با جابر بن عبداللّه انصارى به جهت زیارت قبر حضرت حسین علیه السّلام پس زمانى که به کربلا وارد شدیم جابر نزدیک فرات رفت و غسل کرد پس جامه را لنگ خود کرد و جامه دیگر را بر دوش افکند پس گشود بسته اى را که در آن (سُعد) بود و بپاشید از آن بر بدن خود، پس به جانب قبر روان شد و گامى بر نداشت مگر با ذکر خدا تا نزدیک قبر رسید مرا گفت : که دست مرا به قبر گذار، من دست وى را بر قبر گذاشتم چون دستش به قبر رسید بى هوش بر روى قبر افتاد، پس آبى بر وى پاشیدم تا به هوش آمد و سه بار گفت یا حسین ! سپس گفت : حَبیبٌ لا یُجیبُ حَبیبَهُ؟ آیا دوست جواب نمى دهد دوست خود را؟ پس گفت : کجا توانى جواب دهى و حال آنکه در گذشته از جاى خود رگهاى گردن تو و آویخته شده بر پشت و شانه تو، و جدائى افتاده ما بین سر و تن تو، پس شهادت مى دهم که تو مى باشى فرزند خیر النّبیین و پسر سیّدالمؤ منین و فرزندهم سوگند تقوى و سلیل هُدى و خامس اصحاب کساء و پسر سیّد النقباء و فرزند فاطمه علیهاالسّلام سیّده زنها و چگونه چنین نباشى و حال آنکه پرورش داده ترا پنجه سیّدالمرسلین و پروریده شدى در کنار متّقین و شیر خوردى از پستان ایمان و بریده شدى از شیر باسلام و پاکیزه بودى در حیات و ممات ، همانا دلهاى مؤ منین خوش نیست به جهت فراق تو و حال آنکه شکى ندارد در نیکوئى حال تو، پس بر تو باد سلام خدا و خشنودى او، و همانا شهادت مى دهم که تو گذشتى بر آنچه گذشت بر آن برادر تو یحیى بن زکریا. پس جابر گردانید چشم خود را بر دور قبر و شهدا را سلام کرد بدین طریق :
اَلسَّلامُ عَلَیْکُمْ اَیَّتُهَا الاَْرْواحُ الّتى حَلَّت بِفِناءِ قَبْرَ الْحُسَینِ عَلَیْهِ السَّلامُ وَاَناخَتْ بِرَحْلِهِ اَشْهَدُ اَنَّکُم اَقَمْتُمُ الصَّلوةَ وَ آتَیْتُمُ الزَّکوةَ وَاَمَرتُمْ بِالمَعْرُوفِ وَ نَهَیْتُمْ عَنِ المُنکَرِ وَ جاهَدْتُمُ المُلْحِدینَ وَعَبدْتُمُ اللّهَ حَتّى اَتیکُمُ اْلیَقینُ.
پس گفت : سوگند به آنکه بر انگیخت محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به نبوّت حقّه که ما شرکت کردیم در آنچه شما داخل شدید در آن . عطیه گفت : به جابر گفتم : چگونه ما با ایشان شرکت کردیم و حال آنکه فرود نیامدیم ما وادئى را و بالا نرفتیم کوهى را و شمشیر نزدیم و امّا این گروه ، پس جدائى افتاده ما بین سر و بدنشان و اولادشان یتیم و زنانشان بیوه گشته ؟! جابر گفت : اى عطیّه ! شنیدم از حبیب خود رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم که مى فرمود: هر که دوست دارد گروهى را، با ایشان محشور شود و هر که دوست داشته باشد عمل قومى را، شریک شود در عمل ایشان . پس قسم به خداوندى که محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به راستى برانگیخته که نیّت من و اصحابم بر آن چیزى است که گذشته بر او حضرت حسین علیه السّلام و یاورانش .
پس جابر گفت : ببرید مرا به سوى خانه هاى کوفه ، پس چون پاره اى راه رفتیم به من گفت : اى عطیّه آیا وصیّت کنم ترا و گمان ندارم که برخورم ترا پس از این سفر، و آن وصیّت این است که دوست دار دوست آل محمّد را مادامى که ایشان را دوست دارد، و دشمن دار دشمن آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم را تا چندى که دشمن است با ایشان اگر چه روزه دار و نمازگزار باشند، و مدارا کن با دوست آل محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلم اگر چه بلغزد از ایشان پائى از بسیارى گناهان و استوار و ثابت بماند پاى دیگر ایشان از راه دوستى ایشان ، همانا دوست ایشان بازگشت نماید به بهشت و دشمن ایشان باز گردد به دوزخ.
تذییل : از توصیف جابر حضرت امام حسین علیه السّلام را به (خامس اصحاب کساء) معلوم مى شود که این لقب از القاب معروفه آن حضرت بوده و حدیث اجتماع خمسه طیبه علیهماالسّلام تحت کساء از احادیث متواتره است که علماء شیعه و سنّى روایت کرده اند، و در احادیث آیه تطهیر بعد از اجتماع ایشان نازل شده ، و هم در احادیث مباهله نیز به کثرت وارد است ، و شاید سرّ جمع نمودن حضرت رسول اکرم صلى اللّه علیه و آله و سلم انوار طیبه اهل بیت مکرّم را تحت کساء براى رفع شبهه باشد که کسى نتواند ادّعاى شمول آیه براى غیر مجتمعین تحت کساء نماید اگر چه جمعى از معاندین عامه تعمیم دادند ولى اغراض فاسده آنها از بیانات وارده آنها واضح و هویداست .
و امّا حدیث معروف به حدیث کساء که در زمان ما شایع است به این کیفیّت در کتب معتبره و معروفه واصول حدیث و مجامع متقنه محدّثین دیده نشده مى توان گفت از خصائص کتاب (منتخب ) است . و امّا آنچه جابر در کلام خود گفته که تو گذشتى بر طریقه یحیى بن زکریا اشاره است به مشابهت تامّه که ما بین سیدالشهداء علیه السّلام و یحیى بن زکریا علیه السّلام واقع است ، چنانچه تصریح به آن فرموده حضرت صادق علیه السّلام در خبرى که فرموده : زیارت کنید حضرت حسین علیه السّلام را و جفا نکنید او را که او سیّد شهداء و سیّد جوانان اهل بهشت و شبیه یحیى بن زکریا است .
و جُمله اى از اهل حدیث روایت کرده اند از سیّد سجّاد علیه السّلام که فرمود: بیرون شدیم با پدرم حسین علیه السّلام پس فرود نیامد در منزلى و کوچ نکرد از آنجا مگر آنکه یاد نمود یحیى بن زکریا را. و روزى فرمود که از پستى این جهان بود که سر یحیى را هدیه فرستادند براى زن زناکارى از بنى اسرائیل و بعید نیست که تکرار ذکر امام حسین علیه السّلام ، یحیى علیه السّلام را اشاره به همین معنى بوده باشد؛ امّا وجه شباهت که ما بین این دو مظلوم بوده پس بسیار است و ما به ذکر هشت وجه اکتفا مى کنیم :
اوّل - آنکه همنامى براى این هر دو معصوم پیش از تسمیه آنها نبوده ، چنانچه در روایات عدیده وارد است که نام یحیى و حضرت حسین علیهماالسّلام را کسى پیش از این دو مظلوم نداشته ؛
دوّم - آنکه مدّت حمل هر دو شش ماه بوده ، چنانچه در جمله اى از روایات وارد است ؛
سوّم - آنکه قبل از ولادت هر دو، اخبار و وحى آسمانى به ولادت و شرح مجارى احوال هر دو آمد چنانچه مشروحا در باب ولادت حضرت الشهداء علیه السّلام و درتفسیر آیه : (وَحَمَلَتْهُ اُمُّهُ کُرْهاوَ وَضعَتْهُ کُرها) محدّثین ومفسّرین نقل کرده اند.
چهارم - گریستن آسمان بر هردوکه در روایت فریقین در تفسیر آیه کریمه فَما بَکَتْ عَلَیْهِمُ السَّماءُ وَ الاَْرْضُ وارد است .
و قطب راوندى روایت کرده بَکَتِ السَّماءُ عَلَیهما اَرْبَعینَ صَباحا الخ .
پنجم - آنکه قاتل هر دو ولد زنا بوده و در این باب چندین روایت وارد شده بلکه از حضرت باقر علیه السّلام مروى است که انبیاء را نکشد مگر اولاد زنا
ششم - آنکه سر هر دو را در طشت طلا نهادند و براى زنا کاران و زنا زادگان هدیه بردند چنانچه در جمله اى از روایات هست لکن تفاوتى که هست سر یحیى علیه السّلام را در طشت بریدند که خون او به زمین نرسد تا سبب غضب الهى نشود لکن کفّار کوفه و اتباع بنى امیّه - لعنهم اللّه
هفتم - تکلّم سر یحیى علیه السّلام چنانچه در (تفسیر قمّى ) است ، و تکلّم سر مطهّر جناب سیدالشهداء علیه السّلام چنانچه در مقام خود گذشت .
هشتم - انتقام الهى براى یحیى و امام حسین علیهماالسّلام به کشته شدن هفتاد هزار تن چنانچه در خبر (مناقب ) است
حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام فرمود: آنچه مادر مُخَفّر زائیده شریر تر و لئیم تر است . و به روایت شیخ ابن نما این کلمه را یزید جواب مُخَفّر داد. و شاید این اَوْلى باشد؛ چه آنکه حضرت امام زین العابدین علیه السّلام با این کافران که از راه عناد بودند کمتر سخن مى کرد.
شیخ مفید رحمه اللّه فرموده در بین راه شام با احدى از آن کافران که همراه سر مقدّس بودند تکلّم نکرد.و گفتن یزید این نوع کلمات را گاهى شاید از بهر آن باشد که مردم را بفهماند که من قتل حسین را نفرمودم و راضى به آن نبودم .از معصوم علیه السّلام روایت شده که چون سر مطهّر حضرت امام حسین علیه السّلام را به مجلس یزید در آوردند مجلس شراب آراست و با ندیمان خود شراب زهرمار مى کرد و با ایشان شطرنج بازى مى کرد و شراب به یاران خود مى داد و مى گفت : بیاشامید که این شراب مبارکى است که سر دشمن ما نزد ما گذاشته است و دلشاد و خرّم گردیده ام و ناسزا به حضرت امام حسین و پدر و جدّ بزرگوار او علیهماالسّلام مى گفت .
و هر مرتبه که در قمار بر حریف خود غالب مى شد سه پیاله شراب زهرمار مى کرد و تَهِ جرعه شومش را پهلوى طشتى که سر مقدّس آن سرور در آن گذاشته بودند مى ریخت .
پس هر که از شیعیان ما است باید که از شراب خوردن و بازى کردن شطرنج اجتناب نماید و هر که در وقت نظر کردن به شراب یا شطرنج صلوات بفرستد بر حضرت امام حسین علیه السّلام و لعنت کند یزید و آل زیاد را، حقتعالى گناهان او را بیامرزد هر چند به عدد ستارگان باشد.
در (کامل بهائى ) از (حاویه ) نقل کرده که یزید خمر خورد و بر سر حضرت امام حسین علیه السّلام ریخت ، زن یزید آب و گلاب برگرفت و سر منوّر امام علیه السّلام را پاک بشست ، آن شب فاطمه علیهاالسّلام را در خواب دید که از او عذر مى خواست .
بالجمله ؛ چون سرهاى مبارک را بر یزید وارد کردند، اهل بیت علیهماالسّلام را نیز در آوردند در حالتى که ایشان را به یک رشته بسته بودند و حضرت على بن الحسین علیه السّلام را در (غُل جامعه ) بود و چون یزید ایشان را به آن هیئت دید گفت ، خدا قبیح و زشت کند پسر مرجانه را اگر بین شما و او قرابت و خویشى بود ملاحظه شما ها را مى نمود و این نحو بد رفتارى با شما نمى نمود و به این هیئت و حال شما را براى من روانه نمى کرد.
و به روایت ابن نما از حضرت سجّاد علیه السّلام دوازده تن ذکور بودند که در زنجیر و غل بودند، چون نزد یزید ایستادند، حضرت سیّد سجاد علیه السّلام رو کرد به یزید و فرمود: آیا رخصت مى دهى مرا تا سخن گویم ؟ گفت : بگو ولکن هذیان مگو. فرمود: من در موقفى مى باشم که سزاوار نیست از مانند من کسى که هذیان سخن گوید، آنگاه فرمود: اى یزید! ترا به خدا سوگند مى دهم چه گمان مى برى با رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم اگر ما را بدین حال ملاحظه فرماید؟ پس جناب فاطمه دختر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام فرمود: اى یزید! دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را کسى اسیر مى کند! اهل مجلس و اهل خانه یزید از استماع این کلمات گریستند چندان که صداى گریه و شیون بلند شد، پس یزید حکم کرد که ریسمانها را بریدند و غلها را برداشتند.
شیخ جلیل على بن ابراهیم القمى از حضرت صادق علیه السّلام روایت کرده که چون سر مبارک حضرت سیّد الشهداء را با حضرت على بن الحسین و اسراى اهل بیت علیهماالسّلام بر یزید وارد کردند على بن الحسین علیه السّلام را غلّ در گردن بود یزید به او گفت : اى على بن الحسین ! حمد مر خدایى را که کشت پدرت را!؟ حضرت فرمود که لعنت خدا بر کسى باد که کشت پدر مرا. یزید چون این بشنید در غضب شد فرمان قتل آن جناب را داد، حضرت فرمود: هر گاه بکشى مرا پس دختران رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را که برگرداند به سوى منزلگاهشان و حال آنکه محرمى جز من ندارند. یزید گفت : تو بر مى گردانى ایشان را به جایگاه خودشان . پس یزید سوهانى طلبید و شروع کرد به سوهان کردن (غل جامعه ) که بر گردن آن حضرت بود، پس از آن گفت : اى على بن الحسین ! آیا مى دانى چه اراده کردم بدین کار؟ فرمود: بلى ، خواستى که دیگرى را بر من منّت و نیکى نباشد، یزید گفت : این بود به خدا قسم آنچه اراده کرده بودم . پس یزید این آیه را خواند:
(ما اَصابَکُمْ مِن مُصیبَةٍ فَبِما کَسَبَتْ اَیْدیکُمْ وَ یَعْفُو عَنْ کثیرٍ.)
حاصل ترجمه آن است که : گرفتاریها که به مردم مى رسد به سبب کارهاى خودشان است و خدا در گذشت کند از بسیارى .
حضرت فرمود: نه چنین است که تو گمان کرده اى این آیه درباره ما فرود نیامده بلکه آنچه درباره ما نازل شده این است .
(ما اَصابَکُمْ مِنْ مُصیبَةٍ فىِ الاَرْضِ وَ لا فى اَنْفُسِکُمْ اَلا فى کتابٍ مِنْ قَبْلِ اَنْ نَبْرَاَها...)
مضمون آیه آنکه : نرسد مصیبتى به کسى در زمین و نه در جانهاى شما آدمیان مگر آنکه در نوشته آسمانى است پیش از آنکه خلق کنیم او را تا افسوس نخورید بر آنچه از دست شما رفته و شاد نشوید براى آنچه شما را آمده . پس حضرت فرمود: مائیم کسانى که چنین هستند
بالجمله ؛ یزید فرمان داد تا آن سر مبارک را در طشتى در پیش روى او نهادند و اهل بیت علیهماالسّلام را در پشت سر او نشانیدند تا به سر حسین علیه السّلام نگاه نکنند، سیّد سجّاد علیه السّلام را چون چشم مبارک بر آن سر مقدّس افتاد بعد از آن هرگز از سر گوسفند غذا میل نفرمود، و چون نظر حضرت زینب علیهاالسّلام بر آن سر مقدس افتاد بى طاقت شد و دست برد گریبان خود را چاک کرد و با صداى حزینى که دلها را مجروح مى کرد نُدبه آغاز نمود و مى گفت : یا حُسَینا و اَىْ حبیب رسول خدا واى فرزند مکه و مِنى ، اى فرزند دلبند فاطمه زهراء و سیده نساء، اى فرزند دختر مصطفى ! اهل مجلس آن لعین همگى به گریه در آمدند و یزید خبیث پلید ساکت بود.
در روانه کردن یزید پلید اهل بیت علیهماالسّلام را به مدینه
چون مردم شام بر قتل حضرت سیدالشهداء علیه السّلام و مظلومیّت اهل بیت او و ظلم یزید مطلّع شدند و مصائب اهل بیت پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بدانستند آثار کراهت و مصیبت از دیدار ایشان ظاهر گردید.
یزید لعین این معنى را تفرّس کرد پیوسته مى خواست که ذمّت خود را از قتل حضرت حسین علیه السّلام برى دارد و این کار را به گردن پسر مرجانه گذارد و نیز با اهل بیت بناى رفق و مدارا نهاد و در پى آن بود که التیام جراحات ایشان را تدبیر کند لاجرم روزى روى با حضرت سجّاد علیه السّلام کرد و گفت : حاجات خود را مکشوف دار که سه حاجت شما بر آورده مى شود.
حضرت فرمود: حاجت اوّل من آنکه سر سیّد و مولاى من و پدر من حسین علیه السّلام را به من دهى تا اورا زیارت کنم و از او توشه بردارم و وداع بازپسین گویم .
دوّم آنکه حکم کنى تا هر چه از ما به غارت برده اند به ما ردّ کنند.
سوّم آنکه اگر قصد قتل من دارى شخصى امین همراه اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم کنى تا ایشان را به حرم جدّشان برساند.
یزید لعین گفت : امّا دیدار سر پدر هرگز از براى تو میّسر نخواهد شد، و امّا کشتن ترا پس من عفو کردم و از تو گذشتم و زنان را جز تو کسى به مدینه نخواهد برد، و امّا آنچه از شما به غارت ربوده شده من از مال خود به اضعاف قیمت آن عوض مى دهم . حضرت فرمود: ما از مال تو بهره نخواسته ایم مال تو از براى تو باشد، ما اموال خویش را خواسته ایم از بهر آنکه بافته فاطمه دختر محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم و مقنعه و گلوبند و پیراهن او در میان آنها بوده . یزید امر کرد تا آن اموال منهوبه را به دست آوردند و ردّ کردند، و دویست دینار هم به زیاده از مال خود داد، حضرت آن زر را بگرفت و بر مردم فقراء و مساکین قسمت کرد.
و علاّمه مجلسى و دیگران نقل کرده اند که یزید اهل بیت رسالت علیهماالسّلام را طلبید و ایشان را میان ماندن در شام با حرمت و کرامت و برگشتن به سوى مدینه با صحّت و سلامت مخیّر گردانید، گفتند اوّل مى خواهیم ما را رخصت دهى که به ماتم و تعزیه آن امام مظلوم قیام نمائیم ، گفت آنچه خواهید بکنید، خانه اى براى ایشان مقرّر کرد و ایشان جامه هاى سیاه پوشیدند و هر که در شام بود از قریش و بنى هاشم در ماتم و زارى و تعزیت و سوگوارى با ایشان موافقت کردند و تا هفت روز بر آن جناب ندبه و نوحه و زارى کردند و در روز هشتم ایشان را طلبید نوازش و عذر خواهى نمود و تکلیف ماندن شام کرد، چون قبول نکردند محملهاى مزیّن براى ایشان ترتیب داده و اموال براى خرج ایشان حاضر کرد و گفت اینها عوض آنچه به شما واقع شده . جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام فرمود: اى یزید! چه بسیار کم حیائى ، برادران و اهل بیت مرا کشته اى که جمیع دنیا برابر یک موى ایشان نمى شود و مى گوئى اینها عوض آنچه من کرده ام .
پس نعمان بن بشیر را که از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بود طلب کرد و گفت تجهیز سفر کن و اسباب سفر از هر چه لازم است براى این زنها مهیّا کن ، و از اهل شام مردى را که به امانت و دیانت و صلاح و سداد موسوم باشد با جمعى از لشکر به جهت حفظ و حراست اهل بیت و ملازمت خدمت ایشان برگمار و ایشان را به جانب مدینه حرکت ده .(
پس به روایت شیخ مفید رحمه اللّه یزید حضرت سیّد سجّاد علیه السّلام را طلبید در مجلس خلوتى و گفت : خداوند لعنت کند پسر مرجانه را، به خدا قسم ! اگر من در نزد پدرت حاضر بودم آنچه از من طلب مى نمود عطا مى کردم و به هر چه ممکن بود مرگ را از او دفع مى دادم و نمى گذاشتم که کشته شود لکن قضاى خدا باید جارى شود، اکنون از براى برآوردن حاجت تو حاضرم به هر چه خواهى از مدینه براى من بنویس تا حاجت تورا برآورم ، پس امر کرد که آن حضرت را جامه دادند و اهل بیت را کِسوة پوشانیدند و با نعمان بن بشیر، رسولى روانه کرد و وصیّت کرد که شب ایشان را کوچ دهند، در همه جا اهل بیت علیهماالسّلام از پیش روى روان باشند و لشکر در عقب باشند به اندازه اى که اهل بیت از نظر نیفتند و در منازل از ایشان دور شوند و در اطراف ایشان متفرّق شوند به منزله نگاهبانان و اگر در بین راه یکى از ایشان را وضوئى یا حاجتى باشد براى رفع حاجت پیاده شود همگان باز ایستند تا حاجت خود را بپردازد و بر نشیند و چنان کار کنند که خدمتکاران و حارسان کنند تا هنگامى که وارد مدینه شوند، پس آن مرد به وصیّت یزید عمل نمود و اهل بیت عصمت علیهماالسّلام را به آرامى و مدارا کوچ مى داد و از هر جهت مراعات ایشان مى نمود تا به مدینه رسانید.
و قرمانى در ( اخبار الدُّول ) نقل کرده که نعمان بن بشیر با سى نفر، اهل بیت را حرکت دادند به همان طریق که یزید دستور داده بود تا به مدینه رسیدند. پس فاطمه بنت امیر المؤ منین علیه السّلام به خواهرش جناب زینب علیهاالسّلام گفت که این مرد به ما احسان کرد آیا میل دارید که ما در عوض احسان او چیزى به او بدهیم ؟ جناب زینب علیهاالسّلام فرمود که ما چیزى نداریم به او عطا کنیم جز حُلّى خود، پس بیرون کردند دست برنجن و دوبازو بندى که با ایشان بود و براى نعمان فرستادند و عذر خواهى از کمى آن نمودند. او ردّ کرد جمیع را و گفت : اگر این کار را من براى دنیا کرده بودم همین ها مرا کافى بود و بدان خشنود بودم ، ولکن واللّه من احسان نکردم به شما مگر براى خدا و قرابت شما با حضرت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم
سیّد بن طاوس رحمه اللّه نقل فرموده : زمانى که عیالات حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام از شام به مدینه مراجعت مى کردند به عراق رسیدند به (دلیل راه ) فرمودند که ما را از کربلا ببر، پس ایشان را از راه کربلا سیر دادند، چون به سر تربت پاک حضرت سید الشهداء(علیه آلاف التحیه و الثناء) رسیدند جابر بن عبداللّه را با جماعتى از طایفه بنى هاشم و مردانى از آل پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را یافتند که به زیارت آن حضرت آمده بودند، پس در یک وقتى به آنجا رسیدند که یکدیگر را ملاقات نمودند و بناى نوحه و زارى و لطمه و تعزیه دارى را گذاشتند و زنان قبائل عرب که در آن اطراف بودند جمع شدند و چند روز اقامه ماتم و عزادارى نمودند
چون لشکر از کار جناب امام حسین علیه السّلام پرداختند آهنگ خِیام مقدسه و سَرادق اهل بیت عصمت نمودند و در رفتن از هم سبقت مى کردند، چون به خِیام محترم رسیدند مشغول به تاراج و یغما شدند و آنچه اسباب و اثقال بود غارت کردند و جامه ها را به منازعت و مغالبت ربودند و از وَرِس و حُلّى و حُلَل چیزى به جاى نگذاشتند و اسب و شتر و مواشى آنچه دیدار شد ببردند، و تفصیل این واقعه شایسته ذکر نباشد.
به هر حال ؛ زنها گریه و ندبه آغاز کردند و احدى از آن سنگدلان دلش به حال آن شکسته دلان نسوخت جز زنى از قبیله بکربن وائل که با شوهر خود در لشکر عمر سعد بود چون دید که آن بى دینان متعرض دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم شده اند و لباس آنها را غارت و تاراج مى کنند دلش به حال آن بینوایان سوخت شمشیرى برداشت رو به خیمه کرد و گفت :
یا آلَ بَکْربْن وائِل اَتُسْلَبُ بَناتُ رَسُولِ اللّه صلى اللّه علیه و آله و سلّم ؟!
اى آل بکربن وائِل ! آیا این مردانگى و غیرت است که شما تماشا کنید و ببینید که دختران پیغمبر را چنین غارتگرى کنند و شما اعانت ایشان نکنید؟ پس به حمایت اهل بیت رو به لشکر کرد و گفت :
لا حُکْمَ اِلا للّهِ یا لَثاراتِ رَسُولِ اللّهِ.
شوهرش که چنین دید دست او را گرفت و به جاى خودش برگردانید. راوى گفت : پس بیرون نمودند زنها را از خیمه پس آتش زدند خیمه ها را.
فَخَرَجْنَ حَواسِرَ مُسْلَباتٍ حافِیاتٍ باکِیاتٍ یَمْشینَ سَبایا فى اَسْرِ الذِّلَّةِ
حُمَیْد بن مُسلم گفته که ما به اتفاق شمر بن ذى الجوشن در خِیام عبور مى کردیم تا به على بن الحسین علیهماالسّلام رسیدیم . دیدیم که در شدّت مرض و بستر غم و بیمارى و ناتوانى خفته است و با شمر جماعتى از رجّاله بودند گفتند: آیا این بیمار را بکشیم ؟ من گفتم : سبحان اللّه ! چگونه بى رحم مردمید شماها، آیا این کودکِ ناتوان را هم مى خواهید بکشید؟ همین مرض که دارد شما را کافى است و او را خواهد کشت ؛ و شرّ ایشان را از آن حضرت برگردانیدم . پس آن بى رحمان پوستى را که در زیر بدن آن حضرت بود بکشیدند و ببردند و آن جناب را بر روى در افکندند.
این هنگام عمر سعد در رسید، زنان اهل بیت نزد او جمع شدند و بر روى او صیحه زدند و سخت بگریستند که آن شقى بر حال آنها رقّت کرد و به اصحاب خود فرمان دا که دیگر کسى به خیمه زنان داخل نشود و آن جوان بیمار را متعرّض نگردد. زنها که حال رقّتى از او مشاهده کردند از آن خبیث استدعا نمودند که حکم کن آنچه از ما برده اند به ما ردّ کنند تا ما خود را مستور کنیم . ابن سعد لشکر را گفت که هر کس آنچه ربوده به ایشان ردّ نماید، سوگند به خدا که هیچ کس امتثال امر او نکرد و چیزى ردّ نکردند. پس اِبْن سعد جماعتى را امر کرد که موکّل بر حفظ خِیام باشند که کسى از زنها بیرون نشود و لشکر هم متعرض حال آنها نگردند، پس روى به خیمه خود آورد و لشکر را ندا در داد که مَنْ یَنْتَدِبُ لِلْحُسَیْنِ؟ کیست که ساختگى کند و اسب بر بدن حسین براند؟
ده تن حرام زاده ساختگى مهیّا این کار شدند و بر اسبهاى خود برنشستند و بر آن بدنشریف بتاختند و استخوانهاى سینه و پشت و پهلوى مبارکش را در هم شکستند و این جماعت چون به کوفه آمدند در برابر ابن زیاد ملعون ایستادند، اُسَیْد بن مالک که یکى از آنحرام زاده ها بود خواست اظهار خدمت خود کند تا جایزه بسیار بگیرد
انتقال سر مبارک حضرت به کوفه
عمر بن سعد چون از کار شهادت امام حسین علیه السّلام پرداخت نخستین سر مبارک آن حضرت را به خَوْلى (به فتح خاء و سکون واو و آخره یاء) بن یزید و حُمَیْد بن مُسلم سپرد و در همان روز عاشورا ایشان را به نزد عبیداللّه بن زیاد روانه کرد. خولى آن سر مطهّر را برداشت و به تعجیل تمام شب خود را به کوفه رسانید، و چون شب بود و ملاقات ابن زیاد ممکن نمى گشت لاجرم به خانه رفت .
طبرى و شیخ ابن نما روایت کرده اند از (نَوار) زوجه خولى که گفت : آن ملعون سر آن حضرت را در خانه آورد و در زیر اجّانه جاى بداد و روى به رختخواب نهاد
چون عمر سعد سر امام حسین علیه السّلام را به خولى سپرد امر کرد تا دیگر سرها را که هفتاد و دو تن به شمار مى رفت از خاک و خون تنظیف کردند و به همراهى شمر بن ذى الجوشن و قیس بن اشعث و عمرو بن الحجّاج براى ابن زیاد فرستاد و به قولى سرها را در میان قبایل کِنْدَه و هَوازِن و بنى تَمیم و بنى اسد و مردم مَذْحِج و سایر قبایل پخش کرد تا به نزد ابن زیاد برند و به سوى او تقرّب جویند.
انتقال اسراء به کوفه
آن ملعون ( عمر سعد ) بقیه آن روز را ببود و شب را نیز بغنود و روز یازدهم را تا وقت زوال در کربلا اقامت کرد و بر کشتگان سپاه خویش نماز گزاشت و همگى را به خاک سپرد و چون روز از نیمه بگذشت عمر بن سعد امر کرد که دختران پیغمبر صلى اللّه علیه و آله و سلّم را مُکَشَّفات الْوُجُوه بى مقنعه و خِمار بر شتران بى وطا سوار کردند و سیّد سجّاد علیه السّلام را (غُل جامعه ) بر گردن نهادند. ایشان را چون اسیران ترک و روم روان داشتند چون ایشان را به قتلگاه عبور دادند زنها را که نظر بر جسد مبارک امام حسین علیه السّلام و کشتگان افتاد و لطمه بر صُورت زدند و صدا را به صیحه و ندبه برداشتند.
دفن اجساد طاهرین
چون عمر سعد از کربلا به سوى کوفه روان گشت جماعتى از بنى اسد که در اراضى غاضریّه مسکن داشتند، چون دانستند که لشکر ابن سعد از کربلا بیرون شدند به مقتل آن حضرت و اصحاب او آمدند و بر اجساد شهداء نماز گزاشتند و ایشان را دفن کردند به این طریق که امام حسین علیه السّلام را در همین موضعى که اکنون معروف است دفن نمودند و على بن الحسین علیه السّلام را در پایین پاى پدر به خاک سپردند، و از براى سایر شهداء و اصحابى که در اطراف آن حضرت شهید شده بودند حُفره اى در پایین پا کندند و ایشان را در آن حفره دفن نمودند،و حضرت عبّاس علیه السّلام را در راه غاضریّه در همین موضع که مرقد مطهّر او است دفن کردند.
و ابن شهر آشوب گفته که از براى بیشتر شهداء قبور ساخته و پرداخته بود و مرغان سفیدى در آنجا طواف مى دادند
و نیز شیخ مفید در موضعى از کتاب (ارشاد) اسامى شهداء اهل بیت را شمار کرده پس از آن فرموده که تمام اینها در مشهد امام حسین علیه السّلام پایین پاى او مدفونند مگر جناب عبّاس بن على علیهماالسّلام که در مُسَناة راه غاضریّه در مقتل خود مدفون است و قبرش ظاهر است ، ولکن قبور این شهداء که نام بردیم اثرش معلوم نیست بلکه زائر اشاره مى کند به سوى زمینى که پایین پاى حضرت حسین علیه السّلام است و سلام بر آنها مى کند و على بن الحسین علیه السّلام نیز با ایشان است
و گفته شده که آن حضرت از سایر شهداء به پدر خود نزدیکتر است .
و امّا اصحاب حسین علیه السّلام که با آن حضرت شهید شدند در حول آن حضرت دفن شدند، و ما نتوانیم قبرهاى ایشان را به طور تحقیق و تفصیل تعیین کنیم که هر یک در کجا دفن اند، الا این مطلب را شکّ نداریم که حایر بر دور ایشان است و به همه احاطه کرده است . رَضِىَ اللّه عَنْهُمْ وَاَرْضاهُمْ وَاَسْکَنَهُمْ جَنّاتِ النَّعیمِ.
مؤ لف گوید: مى توان گفت که فرمایش شیخ مفید رحمه اللّه در باب مدفن شهداء نظر به اغلب باشد پس منافات ندارد که حبیب بن مظاهر و حُرّ بن یزید، قبرى علیحده و مدفنى جداگانه داشته باشند.
صاحب کتاب ( کامل بهائى ) نقل کرده که عمر بن سعد روز شهادت را در کربلا بود تا روز دیگر به وقت زوال و جمعى پیران و معتمدان را بر امام زین العابدین و دختران امیرالمؤ منین علیهماالسّلام و دیگر زنان موکّل کرد و جمله بیست زن بودند. و امام زین العابدین علیه السّلام آن روز بیست و دو ساله بود و امام محمّدباقر علیه السّلام چهار ساله و هر دو در کربلا حضور داشتند و حقّ تعالى ایشان را حراست فرمود.
چون عمر سعد از کربلا رحلت کرد قومى از بنى اسد کوچ کرده مى رفتند چون به کربلا رسیدند و آن حالت را دیدند امام حسین علیه السّلام را تنها دفن کردند و على بن الحسین علیه السّلام را پایین پا او نهادند و حضرت عبّاس علیه السّلام را بر کنار فرات جائى که شهید شده بود دفن کردند و باقى را قبر بزرگ کندند ودفن کردند و حرّ بن یزید را اقرباء او در جائى که به شهادت رسیده بود دفن نمودند. و قبرهاى شهداء معیّن نیست که از آن هر یک کدام است اِلاّ اینکه لا شکّ، حائر محیط است بر جمله . انتهى
این کلام ظاهر بلکه صریح است که در عصر شیخ شهید، قبر حُرّ بن یزید در آنجا معروف و نزد آن شیخ جلیل به صفت اعتبار موصوف بوده و همین قدر در این مقام ما را کافى است .
موافق احادیث صحیحه که علماى امامیّه به دست دارند بلکه موافق اصول مذهب ، امام را جز امام نتواند متصدّى غسل و دفن و کفن شود، پس اگر چه به حسب ظاهر طایفه بنى اسد حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را دفن کردند امّا در واقع حضرت امام زین العابدین علیه السّلام آمد و آن حضرت را دفن کرد؛ چنانچه حضرت امام رضا علیه السّلام در احتجاج با واقفیّه تصریح نموده بلکه از حدیث شریف (بصائر الدرجات ) مروى از حضرت جواد علیه السّلام مستفاد مى شود که پیغمبر اکرم 6 در هنگام دفن آن حضرت حاضر بوده و همچنین امیر المؤ منین و امام حسن و حضرت سید العابدین علیهماالسّلام با جبرئیل و روح و فرشتگان که در شب قدر بر زمین فرود مى آیند
در (تذکره سبط) است که زُهیر با حسین علیه السّلام کشته شد، زوجه اش به غلام زُهیر گفت : برو و آقایت را کفن کن ! آن غلام رفت به کربلا پس دید حسین علیه السّلام را برهنه ، با خود گفت : کفن آقاى خود را و برهنه بگذارم حسین علیه السّلام را! نه به خدا قسم ، پس آن کفن را براى حضرت قرار داد و مولاى خود زهیر را در کفن دیگر کفن کرد.....
در بیان ورود اهل بیت علیهماالسّلام به دارالا ماره
عبیداللّه زیاد چون از ورود اهل بیت به کوفه آگه شد، مردم کوفه را از خاصّ و عام اذن عامّ داد لاجرم مجلس او از حاضر و بادى انجمن آکنده شد، آنگاه امر کرد تا سر حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را حاضر مجلس کنند، پس آن سر مقدّس را به نزد او گذاشتند، از دیدن آن سر مقدّس سخت شاد شد و تبسّم نمود، و او را قضیبى در دست بود که بعضى آن را چوبى گفته اند و جمعى تیغى رقیق دانسته اند، سر آن قضیب را به دندان ثنایاى جناب امام حسین علیه السّلام مى زد و مى گفت : حسین را دندانهاى نیکو بوده . زید بن ارقم که از اصحاب رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم بوده در این وقت پیرمردى گشته در مجلس آن مَیْشوم حاضر بود، چون این بدید گفت : اى پسر زیاد! قضیب خود را از این لبهاى مبارک بردار، سوگند به خداوندى که جز او خداوندى نیست که من مکرّر دیدم رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را بر این لبها که موضع قضیب خود کرده اى بوسه مى زد، این بگفت و سخت بگریست . ابن زیاد گفت : خدا چشمهاى ترا بگریاند اى دشمن خدا، آیا گریه مى کنى که خدا به ما فتح و نصرت داده است ؟ اگر نه این بود که پیر فرتوت (سالخورده و خرف شده ) گشته اى وعقل تو زایل شده مى فرمودم تا سرت را از تن دور کنند. زید که چنین دید از جا برخاست و به سوى منزل خویش شتافت آنگاه عیالات جناب امام حسین علیه السّلام را چو اسیران روم در مجلس آن مَیْشوم وارد کردند.
راوى گفت : که داخل آن مجلس شد جناب زینب علیهاالسّلام خواهر امام حسین علیه السّلام متنکره و پوشیده بود پست ترین جامه هاى خود را و به کنارى از قصر الا ماره رفت و آنجا بنشست و کنیزکان در اطرافش در آمدند و او را احاطه کردند.
ابن زیاد گفت : این زن که بود که خود را کنارى کشید؟ کسى جوابش نداد، دیگر باره پرسید پاسخ نشنید، تا مرتبه سوّم یکى از کنیزان گفت : این زینب دختر فاطمه دختر رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم است ! ابن زیاد چون این بشنید رو به سوى او کرد و گفت : حمد خداى را که رسوا کرد شما را و کشت شما را و ظاهر گردانید دروغ شما را. جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: حمد خدا را که ما را گرامى داشت به محمّد صلى اللّه علیه و آله و سلّم پیغمبر خود و پاک و پاکیزه داشت ما را از هر رجسى و آلایشى همانا رسوا مى شود فاسق و دروغ مى گوید فاجر و ما بحمد اللّه از آنان نیستیم و آنها دیگرانند.
ابن زیاد گفت : چگونه دیدى کار خدا را با برادر و اهل بیت تو؟ جناب زینب علیهاالسّلام فرمود: ندیدم از خدا جز نیکى و جمیل را؛ چه آل رسول جماعتى بودند که خداوند از براى قربت محلّ و رفعت مقام حکم شهادت بر ایشان نگاشته بود لاجرم به آنچه خدا از براى ایشان اختیار کرده بود اقدام کردند و به جانب مضجع خویش شتاب کردند ولکن زود باشد که خداوند ترا و ایشان را در مقام پرسش باز دارد و ایشان با تو احتجاج و مخاصمت کنند، آن وقت ببین غلبه از براى کیست و رستگارى کراست ، مادر تو بر تو بگرید اى پسر مرجانه .
ابن زیاد از شنیدن این کلمات در خشم شد و گویا قصد اذّیت یا قتل آن مکرمه کرد. عَمْرو بن حُرَیْث که حاضر مجلس بود اندیشه او را به قتل زینب علیهاالسّلام دریافت از در اعتذار بیرون شد که اى امیر! او زنى است وبر گفته زنان مؤ اخذه نباید کرد، پس ابن زیاد گفت که خدا شفا داد دل مرا از قتل برادر طاغى تو و متمرّدان اهل بیت تو. جناب زینب علیهاالسّلام رقّت کرد و بگریست و گفت : بزرگ ما را کشتى و اصل و فرع ما را قطع کردى و از ریشه برکندى اگر شفاى تو در این بود پس شفا یافتى ، ابن زیادگفت : این زن سَجّاعه است یعنى سخن به سجع و قافیه مى گوید. و قسم به جان خودم که پدرش نیز سَجّاع و شاعر بود. جناب زینب علیهاالسّلام جواب فرمود که مرا حالت و فرصت سجع نیست .
و به روایت ابن نما فرمود که من عجب دارم از کسى که شفاى او به کشتن ائمّه خود حاصل مى شود و حال آنکه مى داند که در آن جهان از وى انتقام خواهند کشید.
این وقت آن ملعون به جانب سیّد سجاد علیه السّلام نگریست و پرسید: این جوان کیست ؟ گفتند: على فرزند حسین است ، ابن زیاد گفت : مگر على بن الحسین نبود که خداوند او را کشت ؟! حضرت فرمود که مرا برادرى بود که او نیز على بن الحسین نام داشت لشکریان او را کشتند، ابن زیاد گفت : بلکه خدا او را کشت ، حضرت فرمود:(اَللّه یَتَوَفَّى الاَْنْفُسَ حینَ مَوْتِها) خدا مى میراند نفوس را هنگامى که مرگ ایشان فرا رسیده . ابن زیاد در غضب شد و گفت : ترا آن جراءت است که جواب به من دهى و حرف مرا رد کنى ، بیائید او را ببرید و گردن زنید.
جناب زینب علیهاالسّلام که فرمان قتل آن حضرت را شنید سراسیمه و آشفته به آن جناب چسبید و فرمود: اى پسر زیاد! کافى است ترا این همه خون که از ما ریختى و دست به گردن حضرت سجاد علیه السّلام در آورد و فرمود: به خدا قسم از وى جدا نشوم اگر مى خواهى او را بکشى مرا نیز با او بکش .
ابن زیاد ساعتى به حضرت زینب و امام زین العابدین علیهماالسّلام نظر کرد و گفت : عجب است از علاقه رحم و پیوند خویشاوندى ، به خدا سوگند که من چنان یافتم که زینب از روى واقع مى گوید و دوست دارد که با او کشته شود، دست از على باز دارید که او را همان مرضش کافى است .
و به روایت سیّد بن طاوس ، حضرت سجاد علیه السّلام فرمود که اى عمّه ! خاموش باش تا من او را جواب گویم به ابن زیاد، فرمود: که مرا به کشتن مى ترسانى مگر نمى دانى که کشته شدن عادت ما است و شهادت کرامت و بزرگوارى ما است !.
پس ابن زیاد امر کرد: که سر مطهّر را در کوچه هاى کوفه بگردانند.
وارد کردن اسراء به شام
شیخ کَفْعَمى و شیخ بهایى و دیگران نقل کرده اند که در روز اوّل ماه صفر سر مقدس حضرت امام حسین علیه السّلام را وارد دمشق کردند، و آن روز بر بنى امیه عید بود و روزى بود که تجدید شد در آن روز اَحزان اهل ایمان
سیّد ابن طاوس رحمه اللّه روایت کرده که چون اهل بیت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلّم را با سر مُطهّر حضرت سیدالشهداء علیه السّلام از کوفه تا دمشق سیر دادند چون نزدیک دمشق رسیدند جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام نزدیک شمر رفت و به او فرمود: مرا با تو حاجتى است . گفت : حاجت تو چیست ؟ فرمود: اینک شهر شام است ، چون خواستى ما را داخل شهر کنى از دروازه اى داخل کن که مردمان نَظّاره کمتر باشند که ما را کمتر نظر کنند و امر کن که سرهاى شهدا را از بین محامل بیرون ببرند پیش دارند تا مردم به تماشاى آنها مشغول شوند و به ما کمتر نگاه کنند؛ چه ما رسوا شدیم از کثرت نظر کردن مردم به ما. شمر که مایه شرّ و شقاوت بود چون تمنّاى او را دانست بر خلاف مراد او میان بست ، فرمان داد تا سرهاى شهدا را بر نیزه ها کرده و در میان مَحامل و شتران حَرم بازدارند و ایشان را از همان (دروازه ساعات ) که انجمن رعیت و رُعات بود درآوردند تا مردم نظّاره بیشتر باشند و ایشان را بسیار نظر کنند.
علاّمه مجلسى رحمه اللّه در (جَلاءُ العُیُون ) فرموده که در بعض از کتب معتبره روایت کرده اند که سهل بن سعد گفت : من در سفرى وارد دمشق شدم . شهرى دیدم درنهایت معمورى و اشجار و اَنهار بسیار و قصُور رفیعه و منازل بى شمار و دیدم که بازارها را آئین بسته اند و پرده ها آویخته اند مردم زینت بسیار کرده اند و دفّ و نقاره و انواع سازها مى نوازند. با خود گفتم مگر امروز عید ایشان است ، تا آنکه از جمعى پرسیدم که مگر در شام عیدى هست که نزد ما معروف نیست ؟ گفتند: اى شیخ ! مگر تو در این شهر غریبى ؟ گفتم : من سهل بن سعدم و به خدمت حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم رسیده ام . گفتند: اى سهل ! ما تعجّب داریم که چرا خون از آسمان نمى بارد و چرا زمین سرنگون نمى گردد. گفتم : چرا؟ گفتند: این فرح و شادى براى آن است که سر مبارک حسین بن على علیه السّلام را از عراق براى یزید به هدیه آورده اند. گفتم : سبحان اللّه ! سر امام حسین علیه السّلام را مى آورند و مردم شادى مى کنند! پرسیدم که از کدام دروازه داخل مى کنند؟! گفتند: از دروازه ساعات . من به سوى آن دروازه شتافتم چون به نزدیک دروازه رسیدم دیدم که رایت کفر و ضلالت از پى یکدیگر مى آوردند، ناگاه دیدم که سوارى مى آید و نیزه در دست دارد و سرى بر آن نیزه نصب کرده است که شبیه ترین مردم است به حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلّم پس زنان و کودکان بسیار دیدم بر شتران برهنه سوار کرده مى آورند، پس من رفتم به نزدیک یکى از ایشان و پرسیدم که تو کیستى ؟ گفت : من سکینه دختر امام حسین علیه السّلام . گفتم : من از صحابه جدّ شمایم ، اگر خدمتى دارى به من بفرما. جناب سکینه علیهاالسّلام فرمود که بگو به این بدبختى که سر پدر بزرگوارم را دارد از میان ما بیرون رود و سر را پیشتر برد که مردم مشغول شوند به نظاره آن سر منوّر و دیده از ما بردارند و به حرمت رسول خدا صلى اللّه علیه و آله و سلم این قدر بى حرمتى روا ندارند.
سهل گفت : من رفتم به نزد آن ملعون که سر آن سرور را داشت ، گفتم : آیا ممکن است که حاجت مرا بر آورى و چهار صد دینار طلا از من بگیرى ؟ گفت : حاجت تو چیست ؟ گفتم : حاجت من آن است که این سر را از میان زنان بیرون برى و پیش روى ایشان بروى آن زر را از من گرفت و حاجت مرا روا کرد.
و به روایت ابن شهر آشوب چون خواست که زر را صرف کند هر یک سنگ سیاه شده بود و بر یک جانبش نوشته بود:
(و لاتَحْسَبَنّ اللّهَ غافِلاً عَمّا یَعْمَلُ الظّالِمُونَ).
و بر جانب دیگر: (وسَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَموا اَىَّ مُنقَلَبٍ یَنْقَلِبون ).
قطب راوندى از منهال بن عمرو روایت کرده است که گفت : به خدا سوگند که در دمشق دیدم سر مبارک جناب امام حسین علیه السّلام را بر سر نیزه کرده بودند و در پیش روى آن جناب کسى سوره کهف مى خواند چون به این آیه رسید:
(اَمْ حَسِبْتَ اَنَّ اَصْحابَ الْکَهْفِ وَالَّرقیمِ کانُوا مِنْ آیاتِنا عَجَبا).
به قدرت خدا سر مقدس سیدالشهداء علیه السّلام به سخن درآمد و به زبان فصیح گویا گفت : امر من از قصّه اصحاب کهف عجیبتر است . و این اشاره است به رجعت آن جناب براى طلب خون خود.
پس آن کافران حرم و اولاد سیّد پیغمبران را در مسجد جامع دمشق که جاى اسیران بود بازداشتند، و مرد پیرى از اهل شام به نزد ایشان آمد و گفت : الحمدللّه که خدا شما را کشت و شهر ما را از مردان شما راحت داد و یزید را بر شما مسلّط گردانید. چون سخن خود را تمام کرد جناب امام زین العابدین علیه السّلام فرمود که اى شیخ ! آیا قرآن خوانده اى ؟ گفت : بلى ، فرمود: که این آیه را خوانده اى :
(قُلْ لا اَسْئَلُکُم عَلَیْهِ اَجْرا إ لا الْمَوَدَّةَ فِى الْقُرْبى )..
گفت : بلى ، آن جناب فرمود: آنها مائیم که حقّ تعالى مودّت ما را مُزد رسالت گردانیده است ، باز فرمود که این آیه را خوانده اى ؟ (وَاتَ ذَاالْقُربى حَقَّهُ)..
گفت : بلى ، فرمود که مائیم آن ها که حقّ تعالى پیغمبر خود را امر کرده است که حق ما را به ما عطا کند، آیا این آیه را خوانده اى ؟
(وَاعْلَمُوا اَنَّما غَنِمْتُم مِنْ شَىٍ فَاِنَّ للّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِى الْقُرْبى ).
گفت : بلى ، حضرت فرمود که مائیم ذوى القربى که اَقربَ و قُرَباى آن حضرتیم . آیا خوانده اى این آیه را.
(اِنَّما یُریدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبَیتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهیرا).
گفت : بلى ، حضرت فرمود که مائیم اهل بیت رسالت که حقّ تعالى شهادت به طهارت ما داده است . آن مرد پیر گریان شد و از گفته هاى خود پشیمان گردید و عمامه خود را از سر انداخت و رو به آسمان گردانید و گفت : خداوندا! بیزارى مى جویم به سوى تو از دشمنان آل محمّداز جن و انس ، پس به خدمت حضرت عرض کرد که اگر توبه کنم آیا توبه من قبول مى شود؟ فرمود: بلى ، آن مرد توبه کرد چون خبر او به یزید پلید رسید او را به قتل رسانید.
از حضرت امام محمّدباقر علیه السّلام مروى است که چون فرزندان و خواهران و خویشان حضرت سیّد الشهداء علیه السّلام را به نزد یزید پلید بردند بر شتران سوار کرده بودند بى عمارى و محمل ، یکى از اشقیاى اهل شام گفت : ما اسیران نیکوتر از ایشان هرگز ندیده بودیم ، سکینه خاتون علیهاالسّلام فرمود: اى اشقیاء! مائیم سَبایا و اسیران آل محمد صلى اللّه علیه و آله و سلم انتهى .
شیخ جلیل و عالم خبیر حسن بن على طبرى که معاصر علامه و محقق است در کتاب (کامل بهائى ) که زیاده از ششصد و شصت سال است که تصنیف شده در باب ورود اهل بیت امام حسین علیه السّلام به شام گفته که اهل بیت را از کوفه به شام دِه به دِه سیر مى دادند تا به چهار فرسخى از دمشق رسیدند به هر ده از آنجا تا به شهر نثار بر ایشان مى کردند. و بر هر در شهر سه روز ایشان را باز گرفتند تا به شهر بیارایند و هر حلى و زیورى و زینتى که در آن بود به آئینها بستند به صفتى که کسى چنان ندیده بود. قریب پانصد هزار مرد و زن با دفها و امیران ایشان باطبلها و کوسها و بوقها و دُهُلها بیرون آمدند و چند هزار مردان و جوانان و زنان رقص کنان با دف و چنگ و رباب زنان استقبال کردند، جمله اهل ولایت دست و پاى خضاب کرده و سُرمه در چشم کشیده روز چهار شنبه شانزدهم ربیع الاول به شهر رفتند از کثرت خلق ، گویى که رستخیز بود چون آفتاب بر آمد ملاعین سرها را به شهر در آوردند از کثرت خلق به وقت زوال به در خانه یزید لعین رسیدند.
یزید تخت مرصّع نهاده بود خانه و ایوان آراسته بود و کرسیهاى زرّین و سیمین راست و چپ نهاد حُجّاب بیرون آمدند و اکابر ملاعین را که با سرها بودند به پیش یزید بردند و احوال بپرسید، ملاعین گفتند: به دولت امیر دمار از خاندان ابوتراب درآوردیم .و حالها باز گفتند و سرهاى اولاد رسول علیهماالسّلام را آنجا بداشتند و در این شصت و شش روز که ایشان در دست کافران بودند هیچ بشرى بر ایشان سلام کردن نتوانست .
و هم نقل کرده از سهل بن سعد السّاعدى که من حجّ کرده بودم به عزم زیارت بیت المقدس متوجّه شام شدم چون به دمشق رسیدم شهرى دیدم که پر فرح و شادى و جمعى را دیدم که در مسجد پنهان نوحه مى کردند و تعزیت مى داشتند. و پرسیدم : شما چه کسانید؟ گفتند: ما از موالیان اهل بیتیم و امروز سر امام حسین علیه السّلام واهل بیت او را به شهر آورند. سهل گوید که به صحرا رفتم از کثرت خلق و شیهه اسبان و بوق و طبل و کوسات و دفوف رستخیزى دیدم تا سواد اعظم برسید، دیدم که سرها مى آورند بر نیزها کرده . اوّل سر جناب عباس علیه السّلام . را آوردند ودر عقب سرها، عورات حسین علیه السّلام مى آمدند. و سر حضرت امام حسین علیه السّلام را دیدم با شکوهى تمام و نور عظیم از او مى تافت با ریش مدوّر که موى سفید با سیاه آمیخته بود و به وسمه خضاب کرده و سیاهى چشمان شریفش نیک سیاه بود و ابروهایش پیوسته بود و کشیده بینى بود، و تبسّم کنان به جانب آسمان ، چشم گشوده بود به جانب افق و باد محاسن او را مى جنبانید به جانب چپ و راست ، پنداشتى که امیر المؤ منین على علیه السّلام است .
عمرو بن منذر همدانى گوید: جناب امّ کلثوم علیهاالسّلام را دیدم چنانکه پندارى فاطمه زهراء علیهاالسّلام است چادر کهنه بر سر گرفته و روى بندى بر روى بسته ، من نزدیک رفتم و امام زین العابدین علیه السّلام و عورات خاندان را سلام کردم مرا فرمودند: اى مؤ من ! اگر بتوانى چیزى بدین شخص ده که سر حضرت حسین علیه السّلام را دارد تا به پیش برد که از نظاره گیان ما را زحمت است ، من صد درهم بدادم بدان لعین که سر داشت که سر حضرت حسین علیه السّلام را پیشتر دارد و از عورات دور شود بدین منوال مى رفتند تا نزد یزید پلید بنهادند.
وارد کردن اهل بیت علیهما سلام به مجلس یزد علیه العنه :
یزید ملعون چون از ورود اهل بیت طاهره علیهماالسّلام به شام آگهى یافت مجلس آراست و به زینت تمام بر تخت خویش نشست و ملاعین اهل شام را حاضر کرد، از آن سوى اهل بیت رسول صلى اللّه علیه و آله و سلّم را به سرهاى شهداء علیهماالسّلام در باب دارالا ماره حاضر کردند در طلب رخصت بازایستادند. نخستین ، زَحْر بن قیس - که ماءمور بردن سر حضرت حسین علیه السّلام بود - رخصت حاصل کرده بر یزید داخل شد، یزید از او پرسید که واى بر تو خبر چیست ؟
گفت : یا امیر المؤ منین بشارت باد ترا که خدایت فتح و نصرت داد همانا حسین بن على علیهماالسّلام با هیجده تن از اهل بیت خود و شصت نفر از شیعیان خود بر ما وارد شدند ما بر او عرضه کردیم که جانب صلح و صلاح را فرو نگذارد و سر به فرمان عبیداللّه بن زیاد فرود آورد و اگر نه مهیّاى قتال شود ایشان طاعت عبیداللّه بن زیاد را قبول نکردند و جانب قتال را اختیار نمودند. پس بامدادان که آفتاب طلوع کرد با لشکر بر ایشان بیرون شدیم و از هر ناحیه و جانب ایشان را احاطه کردیم و حمله گران افکندیم و با شمشیر تاخته بر ایشان بتاختیم و سرهاى ایشان را موضع آن شمشیرها ساختیم ، آن جماعت را هول و هرب پراکنده ساخت چنانکه به هر پستى و بلندى پناهنده گشتند بدانسان که کبوتر از باز هراسنده گردد، پس سوگند به خدا یا امیر المؤ منین به اندک زمانى که ناقه را نحر کنند یا چشم خوابیده به خواب آشنا گردد تمام آن ها را با تیغ درگذرانید و اوّل تا آخر ایشان را مقتول و مذبوح ساختیم . اینک جسدهاى ایشان در آن بیابان برهنه و عریان افتاده با بدنهاى خون آلوده و صورتهاى بر خاک نهاده همى خورشید بر ایشان مى تابد، و باد، خاک و غبار برایشان مى انگیزاند و آن بدنها را عقابها و مرغان هوا همى زیارت کنند در بیابان دور.
چون آن ملعون سخن به پاى آورد یزید لختى سر فرو داشت و سخن نکرد پس سر برآورد و گفت : اگر حسین را نمى کشتید من از کردار شما بهتر خشنود مى شدم و اگر من حاضر بودم حسین را معفوّ مى داشتم و او را عرضه هلاک و دمار نمى گذاشتم .
بعضى گفته اند که چون زحر واقعه را براى یزید نقل کرد آن بسیار متوحّش شد و گفت : ابن زیاد تخم عداوت مرا در دل تمام مردم کشت و عطائى به زحر نداد و او را از نزد خود بیرون کرد.
و این معجزه بود از حضرت سیدالشهداء علیه السّلام ؛ چه آنکه در اثناء آمدن به کربلا به زُهیْر بن قَین خبر داد که زَحر بن قیس سر مرا براى یزید خواهد برد به اُمید عطا و عطائى به وى نخواهد کرد، چنانچه محمّدبن جریر طبرى نقل کرده . .
پس مُخَفّر بن ثَعْلَبه که ماءمور به کوچ دادن اهل بیت علیهماالسّلام بود از درِ دارالا ماره در آمد و ندا در داد و گفت :
هذا مُخَفّر بن ثَعْلَبه اَتى اَمیرَ المُؤ منینَ بِالِلّئامِ الْفَجَرة ؛
یعنى من مُخَفّر بن ثعلبه هستم که لئام فَجَره را به درگاه امیر المؤ منین یزید آورده ام .
در سال 1329 در قزوین متولد شد . پس از طی تحصیلات ابتدایی و متوسطه در سال 1348 برای تحصیل در دانشکده خلبانی داوطلب شد . جالب اینکه در همان سال در رشته پزشکی قبول شده بود . اما خلبانی را به پزشکی ترجیح داد . شهید بابایی پس از طی مراحل مقدماتی آموزش خلبانی جهت تکمیل دوره به آمریکا اعزام شد و در سال 1351 با موفقیت به ایران بازگشت .
ایشان در7/5/1360 به درجه سرهنگ دومی ارتقا یافت و در 9/9/62 ضمن ترفیع به درجه سرهنگ تمامی ، مسئول معاونت عملیات فرماندهی نیروی هوایی ارتش شد. شهید بابایی پس از اخذ درجه سرتیپی در 8/2/66 در نیمه مرداد ماه همان سال همزمان با عید قربان در حین عملیات به شهادت رسید . از این شهید 37 ساله سه فرزند به نامهای شلما ، حسین ، محمد به یادگار مانه است .
وقتی کلنل باکستر فرمانده پایگاه هوایی واقع در آمریکا به همراه همسرش عباس را می بینید که در ساعت 2 بعد از نیمه شب در محوطه چمن پایگاه مشغول دویدن است او را صدا زده و علت این کار را از او می پرسد که عباس در جواب می گوید : مسائلی در اطراف می گذرد که گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بکشاند . در دین ما توصیه شده که در چنین مواقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم . فردای آنروز در بولتن خبریایگاه هوایی ریس این مطلب توجه همه را به خود جلب کرد : دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را خودش دور کند . منظور شهید بی بند و باری اخلاقی و مفاسد موجود در آمریکا بوده است .
یکی از دوستان شهید بابایی او و همسرش را به میهمانی دعوت می کند و با توجه به شناخت و روحیات شهید به دروغ به او می گوید که میهمانی ساده و مختصر است در حالیکه آن میهمانی به مناسبت سالگرد ازدواج میزبان فراهم شده بود . همسر شهید بابایی نقل میکند : پس از ورود به مجلس و مشاهده وضع زننده حاکم بر آن یک لحظه عباس را دیدم که صورتش سرخ شده است . او کم کم تحمل خود را از دست داد و با عذرخواهی از دوستش مجلس را ترک و به طرف خانه حرکت نمودیم . وقتی وارد خانه شدیم بغض عباس ترکید و دائم خود را سرزنش می کرد . بعد از چند لحظه وضو گرفت و شروع به خواندن قرآن کرد . او قرآن می خواند و گریه می کرد . او از این ناراحت بود که چرا در آن مهمانی شرکت کرده و با خواندن قرآن می خواست قلب و روح خود را آرام کند و تسلی بخشد .
نمازهای عباس با آرامش خاصی همراه بود او بعضی مواقع آیه ایاک نعبد و ایاک نستعین را هفت هشت بار با گریه تکرار می کرد . آخرین بار که به خانه ما آمد سخنانش بوی عاشق واقعی را می داد . او گفت : وقتی اذان صبح می شود پس از اینکه وضو گرفتی به طرف قبله بایست و بگو ای خدا این دستت را روی سر من بگذار و تا صبح فردا آن را برندار . وقتی دلیل این کار را پرسیدم گفت اگر دست خدا روی سرمان باشد شیطان هرگز نمی تواند ما رافریب دهد .
در سالهای 60 – 61 بنزین به صورت کوپنی توزیع می شد . شهید بابایی بیشترین سهم را به خلبانان شکاری که فعالانه در جنگ شرکت داشتند اختصاص داد . یکبار که پدرم خانم شهید بابایی می خواست همسر و فرزندان او را به قزوین ببرد . متصدی توزیع کوپن بدون اجازه از شهید بابایی یک کوپن به ایشان می دهد . وقتی شهید بابایی متوجه می شود به شدت با او برخورده کرده و او را توجیح می کند که چرا بدون اجازه اش اینکار را انجام داده است . همچنین به او می گوید برادر جان مگر همسر و فرزندان من با بقیه فرق می کنند خوب با اتوبوس بروند چه کسی واجب کرده که حتما باید با ماشین سواری بروند ؟ اگر شما می بینید که ما به آقایان خلبان کوپن می دهیم مساله اش فرق میکند به دستور شهید بابایی مسئول توزیع کوپن رفته و ان کوپن ها اهدائی را پس میگیرد .
و سر انجام دلاور مرد بزرگ عباس بابایی در روز جمعه 15 مرداد سال 66 همزمان با عید قربان و در هنگام اذان ظهر در حین عملیات برون مرزی به درجه رفیع شهادت نائل گردید و مزد سالها زحمات و مجاهدتهای خود را دریافت نمود . متن ذیل وصیتنامه این شهید بزرگوار است که در 22/4/61 نوشته شده است :
بسم الله الرحمن الرحیم
اناالله و انا الیه راجعون
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت می کشم تا وصیتنامه بنویسم . حال سخنانم را برای خدا در چند جمله خلاصه می کنم . خدایا ! مرگ مرا و فرزندا و همسرم راشهادت قرار بده . خدایا همسر و فرزندانم را به تو می سپارم . خدایا ! من در این دنیا چیزی ندارم و هر چه هست از آن توست . پدر و مادر عزیزم ما خیلی به انقلاب بدهکاریم .
محرم از دیدگاه امام خمینی (ره)
دید گاه ها و نطرات پیر طریقت حضرت امام خمینی (ره) در رابطه با محرم و واقعه عاشورا پس از سالها هنوز هم دارای نکات قابل توجهی است یکبار خواندن این متن را به شما پیشنهاد می کنیم ....
زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی- عبادی است، عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئله ای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.
ماه حماسه و فداکاری آغاز شد
با حلول ماه محرم، ماه حماسه و شجاعت و فداکاری آغاز شد؛ ماهی که خون بر شمشیر پیروز شد.
محرم ماهی که شکست ابرقدرت ها را در مقابل کلمه حق به ثبت رساند، محرم ماهی که امام مسلمین، راه مبارزه با ستمکاران تاریخ را به ما آموخت.
صحیفه امام، ج 5، ص 75.
محرم را زنده نگهدارید
محرم را زنده نگه دارید، ما هر چه داریم از این محرم است و از این مجالس.
اگر این مجالس وعظ و خطابه و عزاداری و اجتماعات سوگواری نبود، کشور ما پیروز نمی شد.
صحیفه امام، ج 17، ص 58.
زنده نگهداشتن محرم و ذکر مصائب اهل بیت(ع)
باید ما محرم و صفر را زند نگه داریم به ذکر مصائب اهل بیت(ع) که با ذکر مصائب اهل بیت(ع) زنده مانده است.
ما باید حافظ این سنت های اسلامی، حافظ این دستجاب مبارک اسلامی که در عاشورا، در محرم و صفر، در مواقع مقتضی به راه می افتند، باشیم؛ تأکید کنیم که بیشتر دنبالش باشند، محرم و صفر است که اسلام را نگه داشته است، فداکاری سیدالشهداء است که اسلام را برای ما زنده نگه داشته است.
لکن عزاداری به همان قوت خودش باید باقی بماند و گویندگان پس از اینکه مسائل روز را گفتند، روضه را همان طور که سابق می خواندند و مرثیه را همان طور که سابق می خواندند، بخوانند و مردم را مهیا کنند برای فداکاری.
این خون سیدالشهد است که خون های همه ملت ها اسلامی را به جوش می آورد و این دستجات عزیز عاشوراست که مردم را به هیجان می آورد و برای اسلام و برای حفظ مقاصد اسلامی مهیا می کند، در این امر سستی نباید کرد.
صحیفه امام، ج 15، ص 330.
با نگه داشتن عاشورا کشور شما آسیب نخواهد دید.
صحیفه امام، ج 15، ص 333.
ماه محرم برای مذهب تشیع ماهی است که پیروزی در متن فداکاری و خون به دست آمده است.
صحیفه امام، ج 5، ص 283.
ماه محرم، ماه شکست قدرت های یزیدی و حیله های شیطانی است.
مجالس بزرگداشت سید مظلومان و سرور آزادگان که مجالس غلبه سپاه عقل بر جهل و عدل بر ظلم و امانت بر خیانت و حکومت اسلامی بر حکومت طاغوت است.
صحیفه امام، ج 5، ص 76.
کسی که گریه بکند یا بگریاند، یا به صورت گریه دار خودش را بکند، این جزایش بهشت است.
آنی که با صورت گریه دار یک حال حزن به خودش می دهد و صورت گریه دار به خودش می دهد، این نهضت را دارد حفظ می کند.
ملت ما را این مجالس حفظ کرده است.
صحیفه امام، ج 10، ص 313.
ما ملت گریه ایم!
این هایی که تزریق می کنند به شما «ملت گریه»، «ملت گریه»، این ها خیانت می کنند، بزرگ هایشان و ارباب هایشان از این گریه ها می ترسند.
صحیفه امام، ج 10، ص 316.
تأثیر خون سیدالشهداء(ع)
شما گمان نکنید که اگر این مجالس عزا نبود و اگر این دستجات سینه زنی و نوحه سرایی نبود، 15 خرداد پیش می آمد.
این مجالس عزای سیدالشهداست و مجالس دعا و دعای کمیل و سایر ادعیه است که می سازد این جمعیت را این طور.
صحیفه امام، ج 16، ص 345- 347.
درس های سیدالشهداء(ع)
سیدالشهداء(ع) با این فداکاری که کرد در طول تاریخ آموخت به همه که راه همین است، از قلت عدد نترسید، عدد کار پیش نمی برد، کیفیت اعداد، کیفیت جهاد، اعدای مقابل اعداد آن است که کار را پیش می برد.
صحیفه امام، ج 17، ص 52.
درس آموزی از مکتب عاشورا
سیدالشهداء(ع) و اصحاب او و اهل بیت او آموختند تکلیف را؛ فداکاری در میدان، تبلیغ در خارج میدان، همان مقداری که فداکاری حضرت ارزش پیش خدای تبارک و تعالی دارد و در پیشبرد نهضت حسین(ع) کمک کرده است، خطبه های حضرت سجاد و حضرت زینب (س) هم به همان مقدار یا قریب آن مقدار تأثیر داشته است.
در مقابل یزید، حضرت زینب (س) ایستاد و آن را هم چو تحقیر کرد که بنی امیه در عمرشان هم چو تحقیری نشنیده بودند.
تکلیف ماها را حضرت سیدالشهداء معلوم کرده است؛ در میدان جنگ از قلت عدد نترسید، از شهادت نترسید.
هر مقدار که عظمت داشته باشد مقصود و ایده انسان، به همان مقدار باید تحمل زحمت کند، ما باز درست نمی توانیم ادراک کنیم که حجم این پیروزی چقدر است، دنیا بعد ادراک خواهد کرد که این پیروزی ملت ایران چه حجمی دارد.
صحیفه امام، ج 17، ص 53.
نقش عظیم مجالس عزا و سوگواری در ایجاد وحدت کلمه
اگر قیام حضرت سیدالشهداء(ع) نبود، امروز ما نمی توانستیم پیروز بشویم.
این وحدت کلمه ای که مبداء پیروزی ما شد، برای خاطر این مجالس عزا و این مجالس سوگواری و این مجالس تبلیغ و ترویج اسلام شد.
صحیفه امام، ج 17، ص 55.
فلسفه قیام عاشورا
قیام سیدالشهداء(ع) قیام بر ضد سلطنت طاغوتی بود.
صحیفه امام، ج 8، ص 9-10.
تبلیغات در جهت تضعیف شعائر و مظاهر اسلامی
زنده نگه داشتن عاشورا یک مسئله بسیار مهم سیاسی- عبادی است، عزاداری کردن برای شهیدی که همه چیز را در راه اسلام داده، یک مسئله سیاسی است؛ یک مسئله ای است که در پیشبرد انقلاب اثر بسزا دارد.
ما ملت گریه سیاسی هستیم، ما ملتی هستیم که با همین اشک ها سیل جریان می دهیم و خرد می کنیم سدهایی را که در مقابل اسلام ایستاده است، همین گریه هاست که کارها را پیش برده، همین اجتماعات است که مردم را بیدار می کند.
صحیفه امام، ج 13، ص 326.
فوائد ماه محرم
این اجتماع عاشورا و این برگزاری عزای شهید، بزرگ شهید عالم، این آن قدر برکات دارد.
آنان گمان کردند که با خاموش کردن نور حسینى ، براى همیشه انوار طیبه اهل بیت علیه السلام را خاموش کردند. ولى غافل از اینکه شهادت امام حسین علیه السلام آغاز راهى است که ادامه آن ، حکومت ننگین بنى امیه را بر فنا خواهد داد.
بى تردید قیام اباعبدالله الحسین علیه السلام آثار و نتایج سنگینى براى خاندان ستم پیشه بنى امیه و عاملان نابکار آنان به بار آورد و آنها را در معرض اعتراض ها و قیام هاى متعدد مردمى قرار داد و سرانجام در سال 132 قمرى ، درست 71 سال بعد، این خاندان جنایت کار را با قیام سراسرى مسلمانان مواجه ساخت و حکومت هزار ماهه آنان را براى همیشه به وادى نیستى و نابودى سپرد.
نخستین اعتراض آشکار نسبت به جنایات عبیدالله بن زیاد در شهادت امام حسین علیه السلام ، از سوى یکى از شیعیان کوفه ، به نام عبیدالله بن عنیف ازدى برخاست .
عبیدالله بن زیاد، پس از آن که اسیران واقعه کربلا را در مجلس خود با کلمات درشت و خشن ، مورد اذیت و آزار قرار داد و آنان را سرزنش کرد و پاسخ دندان شکن و کوبنده اى از امام زین العابدین علیه السلام و زینب کبرى علیه السلام شنید، براى نشان دادن قدرت ظاهرى خویش و گرفتن زهره چشم از مخالفان بنى امیه و هواداران اهل بیت علیه السلام ، دستور داد مردم کوفه در مسجد اعظم گرد آیند تا براى آنان سخنرانى کند.
وى در جمع اهالى کوفه با تکبر و غرور، چنین گفت : الحمدلله الذى اظهر الحق و اهله ، و نصر امیرالمؤ منین یزید و حزبه و...؛ سپاس خداى را که حق را آشکار و اهل حق را روسفید کرد و یزید و لشکریانش را یارى نمود و دروغ گو و دروغ گو زاده و یاران او را نابود ساخت و از میان برد.
از سخنان خشن و خارج از نزاکت وى بسیارى از حاضران خشمگین و متنفر گردیدند ولى نمى توانستند خشم خویش را آشکار سازند. اما عبدالله بن عفیف که از شیعیان دلیر امیرمؤ منان و از زاهدان و عبادت پیشه گان کوفه بود و چشم چپ خود را در جنگ جمل و چشم راست خود را در جنگ صفین از دست داد و نابینا شده بود و پیوسته ملازم مسجد اعظم کوفه و اوقات خود را به صوم صلوات مى گذرانید، همین که نعره هاى نفرت انگیز عبیدالله را شنید، به خشم آمد و با صداى بلند بانگ زد که اى دشمن خدا، دروغ گو تویى و پدرت زیاد بن ابیه و امیرت یزید بن معاویه که تو را حکومت داده است ، دروغ گویند.
اى پسر مرجانه ! فرزندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را مى کشى و بر فراز منبر و مقام صدیقین مى نشینى و کلمات کفرآمیز مى گویى .
عبیدالله بن زیاد که انتظار چنین پیش آمدى را نداشت و خیال مى کرد که دیگر نفس در سینه هاى دوستان اهل بیت علیه السلام حبس شده است ، با تکبر و خودخواهى تمام دستور داد او را دستگیر کرده و به نزدش ببرند.
ماءموران حکومتى به سوى عبدالله بن عفیف هجوم آورده و او را دستگیرش کردند ولى وى مردان طایفه خود، یعنى ((ازد)) را به یارى طلبید. بى درنگ 700 تن از مردان ازدى از داخل و خارج مسجد به یارى او شتافته و او را از دست دژخیمان عبیدالله رهانیدند. ابن زیاد براى خاموش کردن جنبش ازدیان به رهبرى عبدالله بن عفیف ، آن روز را تامل کرد و با خشم و کینه و سرافکندگى به دارالاماره برگشت . ولى چون شبانگاه فرا رسید و مردم پراکنده شده و در خانه هاى خویش آرمیدند، ماءموران عبیدالله به سوى خانه عبدالله بن عفیف هجوم آورده و او را از خانه اش به بیرون کشیده و با ضربات شمشیر به شهادت رسانیدند.
جنایتکاران حکومتى ، سرش را از بدن جدا کرده و تن او را در محله سبخه به درا آویختند. بدین گونه نخستین جرقه اى که مى رفت کوفه را بار دیگر به حرکت درآورد و جنبش عظیمى را پى افکند، به دست مزدوران پلید اموى به خاموشى گرایید.
ولى شش سال بعد، شیعیان کوفه و دوستداران اهل بیت علیه السلام انتقام خویش را از عاملان جنایت کربلا گرفتند و آنان را به دست مختار بن ابى عبیده ثقفى به اشد مجازات رسانیدند.
By Ashoora.ir & Night Skin