سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

ساقی امشب باده در دف میکند مستی ما را مضاعف میکند
در حریم خلوت اسرار خود باده نوشان را مشرف میکند
باده گفتم بادها جاری شدند خام ریشان اسب اساری شدند
چند خواهی بافتن لاتاعلات فاعلات فاعلات فاعلات
تا به کی میپرسی از بود و نبود جز ملال انگیختن آخر چه سود
چند میپرسی زجبر و اختیار، اختیار آن به که باشد دست یار
ساقی ما اختیار تام داشت چهارده آیینه در یک جام داشت
در عدم بودیم مسطور وجود تا محبت پردة ما را گشود
بود تنها حضرت پروردگار خواست تا خود را ببیند آشکار
آفرید آیینه ای در خورد خویش داد او را سینه ای در خورد خویش
سینه ای سینا تر از تور کلیم سینه ای سرشار از خلق عظیم
نام آن آیینه را احمد نهاد گام او را بر خطی ممتد نهاد
کرد آن گه سینه اش را صیقلی تا شود تور تجلی منجلی
دید در آیینه ذات کبریا فاش سر کنت کنز المخفیا
گفت این عین تجلای من است جام او سرمست صهبای من است
چشم احمد باده گردان من است رهنمای رهنوردان من است
خاک را با خون دل دل ساختم خون دل خوردم زگل دل ساختم
زین سبب دل محرم راز من است پرده ی عشاق دم ساز من است
عاشقان را بی خیالی خوشتر است نغمه از نی های خالی خوشتر است
عشقبازان لا ابالی تر به پیش تا جواب آید سوالی تر به پیش
زخمه ام در جستجوی تارهاست زین سبب هر گوشه بر پا دارهاست
تار بینم شور بر پا میکنم موسی آید تور بر پا میکنم
آب آتشناک دارم در سبو جرعه ای جوشان ولی بی رنگ وبو
هر کسی نوشد چونان آتش شود اهل دل گردد ولی سرکش شود
هر کسی نوشد دگرگون میشود لیلی اینجا همچو مجنون میشود
هر کسی نوشد سلیمانی کند وانچه میدانیم و میدانی کند
میتراود اسم اعظم از لبش میرسد با اذن ما بر مطلبش
باده ی ما باده ی انگور نیست شهد ما در لانه ی زنبور نیست
باده ی ما شهد علم احمدیست اولین شرط حضورت بی خودیست
بی خود از خود شو خداوندی مکن با خداوند جهان رندی مکن
محرم ما را پریشانی مباد مهر ما محتاج پیشانی مباد
ای نمازادین پس از هفتاد سال کو تحول کو طرب کو شور و حال؟
کی سزد خاموش و بی وجد و طلب بر لب دریا بمیری تشنه لب
آستین شوق را بالا بزن دست دل بر دامن دریا بزن
جرعه ای از جام آگاهی بزن مست شو کوس انا اللهی بزن


دست ساقی چون سر خم را گشود جز محمد هیچکس آنجا نبود
جام آن آیینه را سیراب کرد وز جمالش خویش را بیتاب کرد
موج زلف مصطفی را تاب داد ذوالفقار غیرتش را آب داد
در پی احمد علی آمد پدید بر کف او بود میزان و حدید
بلعجب بین روح حق را در دو جسم هر دو یک معنی ولی کن در دو اسم
در حقیقت هر دو یک آیینه اند یک زبان و یک دل و یک سینه اند
یک نظر بر پرده ی نقاش کن تاب گیسوی قلم را فاش کن
آفرین گو پنجه ی معمار را تا نماید بر تو این اسرار را
فاش میگوید به ما لوح و قلم از وجود چهارده بی بیش و کم
چهارده گیس به هم ریخته چهارده هبل فلک آویخته
چهارده ماه فلک پر باز کن چهارده خورشید هستی ساز کن
چهارده پرواز در هفت آسمان هر یکی رنگین تر از رنگین کمان
چهارده الیاس در باد آمده چهارده خضر به امداد آمده
چهارده کنعانی یوسف جمال چهارده موسی به سینای کمال
چهارده نوح به دریا متصل چهارده روح جدا از آب و گل
چهارده دریای مروارید جوش چهارده سیل سرا پا در خروش
چهارده گنجینه ی علم لدن چهارده شمشیر پولاد آب کن
چهارده سر چهارده سردار دین چهارده تفسیر قرآن مبین
چهارده پروانه ی افروخته چهارده شمع سراپا سوخته
چهارده رشک در آویخته چهارده شهد به ساقر ریخته
چهارده سرمست بی جام و سبو جرعه نوش از بادة اسرار هور
چهارده میخانه ی ساقی شده وجه ربک گشته و باقی شده
چهارده منصور منصور آمده کلهم نور علی نور آمده
آفرینش بر مدار عشق بود مصطفی آیینه دار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق در تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقه ی صادش رسید شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشقبازی را نوشت فا فروغ سرفرازی را نوشت
یا یقین عشقبازان را نگاشت خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آمد نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پر خروش نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی اکفیانی یا محمد یا علی

شاعر / نویسنده : محمد رضا آقاسی



نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 دی 23ساعت ساعت 6:55 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

ای لهجه ات ز نغمه ی باران فصیح تر
لبخندت از تبسم گل ها صریح تر

برموی تو نسیم بهشتی دخیل بست
یعنی ندیده از خم زلفت ضریح تر

ای با خدای عرش ز موسی کلیم تر
با ساکان فرش ز عیسی مسیح تر

با دیدن تو عشق نمک گیر شد که دید
روی تو را ز چهره ی یوسف ملیح تر

تو حسن مطلع غزل سبز خلقتی
حسن ختام قصه ی ناب نبوتی

برچهره ی تو نقش تبسم همیشگی
درکنج سینه ات غم مردم همیشگی

دریایی و نمایش آرامشی ولی
درپهنه ی دل تو تلاطم همیشگی

در وسعتی که عطر سکوت تو می وزد
بارانی از ترانه، ترنم همیشگی

با حکمت ظریف تو، ما بین عشق و عقل
سازش همیشگی و تفاهم همیشگی

خورشید جاودانه ی اشراق روی توست
سرچشمه ی مکارم الاخلاق خوی توست

ذکر فضائلت شده آواز جبرئیل
آگاهی از مقام تو اعجاز جبرئیل

تااوج عرش درشب معراج پرزدی
بالاتر از نهایت پرواز جبرئیل

مثل حریر روشنی از نور پهن شد
درمقدم «براق» پر باز جبرئیل

مداح آستان تو و دوستان توست
باید شنید وصف شما را ز جبرئیل

سرمست نام توست بزرگ فرشتگان
پیر غلام توست بزرگ فرشتگان



درآسمان عرش تمام ستاره ها
برنور باشکوه تو دارند اشاره ها

چشم تو آینه است، نه! آیینه چشم توست
باید عوض شود روش استعاره ها

شصت و سه سال عمر سراسر زلال تو
داده ست آبرو به تمام هزاره ها

گلواژه ای برای همیشه است نام تو
« ثبت است بر جریده ی عالم دوام تو»

منبع: کتاب این شرح بی نهایت


شاعر / نویسنده : سید محمدجواد شرافت



نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 دی 23ساعت ساعت 6:35 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید


آماده باشید که وقت رفتن است

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو... واین هر دو ، عقل و عشق را، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود . در روز هشتم ذی الحجه ، یوم الترویه ، امام حسین آگاه شد که عمرو بن سعید بن عاص با سپاهی انبوه به مکه وارد شده است تا او را مخفیانه دستگیر کنند و به شام برند و اگرنه ... حرمت حرم امن را با خون او بشکنند . آنان که رو به سوی قبله خویش نماز می گزارند معنای حرمت حرم امن راچه می دانند ؟ کعبه آنان که درمکه نیست تا حرمت حرم مکه را پاس دارند ؛ کعبه آنان قصر سبزی است در دمشق که چشم را خیره می کند . آنجا بهشتی است که در زمین ساخته اند تا آنان را از بهشت آسمانی کفایت کند ... واز آنجا شیطان بر قلمرو گناه حکم می راند ، بر گمگشتگان برهوتِ وهم ، بر خیال پرستانی که در جوار بهشت لایتناهای رضوان حق ، سر به آخور غرایز حیوانی و دل به مرغزارهای سبزنمای حیات دنیا خوش داشته اند ، حال آنکه این همه ، سرابی است که از انعکاس نور در کویر مرده دل های قاسیه پیدا آمده است . کعبه قبله احرار است . رستگان از بندگی غیر؛ اما اینان بت خویشتن را می پرستند . امام برای اعمال حج احرام بسته است و لکن اینان احرام بسته اند تا شمشیرهای آخته خویش را ازچشم ها پنهان دارند ... شکستن حرمت حرم خدا برای آنان که کعبه را نمی شناسند چندان عظیم نمی نماید و اگر با آنان بگویی که امام حسین برای پرهیز از این فاجعه مکه را ترک گفته است در شگفت خواهند آمد... اما آن که می داند حرم خدا نقطه پیوند زمین و آسمان است ، درمی یابد که شکستن حرمت حرم آن همه عظیم است که چیزی را با آن قیاس نمی توان کرد. بلا در کمینِ نزول بود و ابرهای سیاه ازهمه سو ، شتابان ، بر آسمان دره تنگ مکه گرد می آمدند و فرشتگانِ همه آسمان ها در انتظار کلام « کُن » می قرار بودند ؛ و اذا قضی امرا فانما یقول له کن فیکون . در میان « کُن » و « یکون» تنها همین « فا » ( ف ) فاصله است ، و آن هم در کلام ، نه در حقیقت . آیا امام که خود باطن کعبه است ، اذن خواهد داد که این بدعت عظیم واقع شود و حرمت حرم باخون او شکسته شود ؟ ... خیر.

امام حج را با نیت عمره مفرده به پایان بردند و آنگاه عزم رحیل را با کاروانیان در میان نهادند: « الحمدلله ، ماشاءالله و لا قوه الا بالله و صلی الله علی رسوله ... مرگ ، بر بنی آدم ، چون گردن آویزی بر گردن دختری زیبا آویخته است ، و چه بسیار است وَلَه و اشتیاق من به دیدار اسلافم ، {چون } اشتیاق یعقوب به دیدار یوسف ؛ و برای من قتلگاهی اختیار شده است که اکنون می بینمش . گویا می بینم که بند بند مرا گرگان بیابان ، بین نواویس و کربلا از هم می درند و از من شکمبه های خالی و انبان های گرسنه خویش را پر می کنند .» «گریزگاهی نیست از آنچه بر قلم تقدیر رفته است . رضایت خدا ، رضایت ما اهل بیت است ؛ بر بلایش صبر می ورزیم و او نیز با ما در آنچه پاداش صابرین است وفا خواهد کرد . اگر پود از جامه جدا شود، اهل بیت نیز از رسول خدا جدا خواهند شد ... آنان در حظیره القدس با او جمع خواهندآمد ، چشمش بدانان روشن خواهد شد و بر وعده ای که بدانان داده است وفا خواهد کرد . اکنون آن که مشتاق است تا خون خویش را در راه ما بذل کند و نفس خود را برای لقای خدا آماده کرده است ... پس همراه با عزم رحیل کند که من چون صبح شود به راه خواهم افتاد . ان شاءالله .»

راوی

صبح شد و بانگ الرحیل برخاست و قافله عشق عازم سفر تاریخ شد. خدایا ، چگونه ممکن است که تو این باب رحمت خاص را تنها بر آنان گشوده باشی که در شب هشتم ذی الحجه سال شصتم هجری مخاطب امام بوده اند ، و دیگران را از این دعوت محروم خواسته باشی ؟ آنان را می گویم که عرصه حیاتشان عصری دیگر از تاریخ کره ارض است . هیهات ما ذلک الظن بک ـ ما را از فضل تو گمان دیگری است . پس چه جای تردید؟ راهی که آن قافله عشق پای در آن نهاد راه تاریخ است و آن بانگ الرحیل هر صبح در همه جا بر می خیزد. واگر نه ، این راحلان قافله عشق ، بعد از هزار و سیصد چهل و چند سال به کدام دعوت است که لبیک گفته اند ؟

الرحیل ! الرحیل !

اکنون بنگر حیرت میان عقل و عشق را !

اکنون بنگر حیرت عقل و جرأت عشق را ! بگذار عاقلان ما را به ماندن بخوانند ... راحلان طریق عشق می دانند که ماندن نیز در رفتن است . جاودانه ماندن در جوار رفیق اعلی ، و این است که ما را کشکشانه به خویش می خواند .

« ابوبکر عمر بن حارث » ، « عبدالله بن عباس » که در تاریخ به « ابن عباس » مشهور است، عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و بالاخره محمد بن حنیفه ، هر یک به زبانی با امام سخن از ماندن می گویند ... و آن دیگری ، عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری ، از «یحیی بن سعید » ، حاکم مکه ، برای او امان نامه می گیرد... اما پاسخ امام در جواب اینان پاسخی است که عشق به عقل می دهد ؛ اگر چه عقل نیز اگر پیوند خویش را با سرچشمه عقل نبریده باشد ، بی تردید عشق را تصدیق خواهد کرد . محمد بن حنیفه که شنید امام به سوی عراق کوچ کرده است ، با شتاب خود را به موکب عشق رساند و دهانه شتر را در دست گرفت و گفت : « یا حسین ، مگر شب گذشته مرا وعده ندادی که بر پیشنهاد من بیندیشی ؟ » محمد بن حنیفه ، برادر امام ، شب گذشته او را از پیمان شکنی مردم عراق بیم داده بود و از او خواسته بود تا جانب عراق را رها کند و به یمن بگریزد .

امام فرمود: « آری ، اما پس از آنکه از تو جدا شدم ، رسول خدا به خواب من آمد و گفت : ای حسین ، روی به راه نِه که خداوند می خواهد تو را در راه خویش کشته بیند.» محمد بن حنیفه گفت : « انا لله وانا الیه راجعون ...»

راوی

عقل می گوید بمان و عشق می گوید برو ؛ و این هر دو ، عقل و عشق را ، خداوند آفریده است تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود، اگرچه عقل نیز اگر پیوند خویش را با چشمه خورشید نَبُرد ، عشق را در راهی که می رود ، تصدیق خواهد کرد ؛ آنجا دیگر میان عقل و عشق فاصله ای نیست . عبدالله بن جعفر طیار ، شوی زینب کبری نیز دو فرزند خویش ـ « عون » و « محمد » ـ را فرستاد تا به موکب عشق بپیوندند و با آن دو ، نامه ای که در آن نوشته بود : « شما را به خدا سوگند می دهم که ازاین سفر بازگردی. از آن بیم دارم که در این راه جان دهی و نور زمین خاموش شود . مگرنه اینکه تو سراج مُنیر راه یافتگانی ؟»... و خود از عمروبن سعید بن عاص درخواست کرد تا امان نامه ای برای حسین بنویسد و او نوشت .

راوی

عجبا! امام مأمن کره ارض است و اگر نباشد ، خاک اهل خویش را یکسره فرو می بلعد ، و اینان برای او امان نامه می فرستند ... و مگر جز در پناه حق نیز مأمنی هست ؟ عقل را ببین که چگونه پاسخ می گوید :« آن که مردم را به طاعت خداوند و رسول او دعوت می کند هرگز تفرقه افکن نیست و مخالفت خدا و رسول نکرده است . بهترین امان ، امان خداست .و آنکس که در دنیا از خدا نترسد ، آنگاه که قیامت برپا شود در امان او نخواهد بود . و من از خدا می خواهم که در دنیا از او بترسم تا آخرت را در امان او باشم ... »

عبدالله بن جعفرطیار بازگشت ، اگرچه زینب کبری و دو فرزند خویش ـ عون و محمد ـ را در قافله عشق باقی گذاشت .

راوی

یاران ! این قافله ، قافله عشق است و این راه که به سرزمین طف در کرانه فرات می رسد ، راه تاریخ است و هر بامداد این بانگ از آسمان می رسد که : الرحیل ، الرحیل . از رحمت خدا دور است که این باب شیدایی را بر مشتاقان لقای خویش ببندد. ای دعوت فیضانی است که علی الدوام ، زمینیان را به سوی آسمان می کشد و ... بدان که سینه تو نیز آسمانی لایتناهی است با قلبی که در آن ، چشمه خورشید می جوشد و گوش کن که چه خوش ترنمی دارد در تپیدن ؛ حسین ، حسین ، حسین ، حسین . نمی تپد ، حسین حسین می کند . یاران ! شتاب کنید که زمین نه جای ماندن ، که گذرگاه است ... گذر از نفس به سوی رضوان حق . هیچ شنیده ای که کسی در گذرگاه ، رحل اقامت بیفکند ؟... و مرگ نیز در اینجا همان همه با تو نزدیک است که در کربلا ، و کدام انیسی از مرگ شایسته تر ؟ که اگر دهر بخواهد با کسی وفا کند و او را از مرگ معاف دارد ، حسین که از من و تو شایسته تر است . الرحیل ، الرحیل ! یاران شتاب کنید.


منبع : نرم افزار چند رسانه ای هنر خاکی منتشر شده توسط موسسه فرهنگی هنری شهید آوینی



نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 93 دی 11ساعت ساعت 7:51 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

تا قلم لب بر مرکب میزند

بوسه بر جا پای زینب میزند

می گذارد سر به صحرای جنون

می نگارد نقشی از دریای خون

می کشد آه از نهادی سوخته

وز ضمیر خیمه ای افروخته

کربلا می مرد اگر زینب نبود

شیعه می پژمرد اگر زینب نبود

بی بی دستم به دامان بلندت

نگاهی کن به صیددر کمندت

بکش دست نوازش بر سر ما

بزن مرهم به زخم باور ما



نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 آبان 6ساعت ساعت 10:18 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این نماز و روزه و حج و زکات

بی ولایت چیست غیر از منکرات

جز ولایت وادی ایمن کجاست

ایمنی از شر اهریمن کجاست

بر ولای مرتضی مومن شوید

کز عذاب قهر حق ایمن شوید

گفت احمد با علی بیعت کنید

یا که در دین خدا بدعت کنید

بر ولای مرتضی کافر شدید؟

یا که از مولا مسلمان تر شدید؟

از چه رو چون کوفیان بی ولی

خرده می گرید بر کار علی

با علی در بدر بودن شرط نیست

ای برادر نهروان در پیش روست

یا علی امشب تنور آماده کن

امتت را امتحانی ساده کن

تا شود معلوم خاص الخاص کیست

در دل دریای خون غواص کیست



نوشته شده در یادداشت ثابت - دوشنبه 93 آبان 6ساعت ساعت 10:10 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

 

بگیر جان مرا بر همین تراب حسین

که جان بگیرم از این لطف بی حساب حسین

 نه نای ماندن دارم نه پای برگشتن

مخواه اینکه بمانم در این عذاب حسین

 ندیده مثل شب و روزهای زینب را

به عمر خویش نه ماه و نه آفتاب حسین

 اسیر دردم اسیر غمم چهل روز است

چهل شب است ندارم به دیده خواب حسین

 ?چهل شب است که میگویم السلام علیک

چهل شب است که نشنیده ام جواب حسین

 گمان کنم که شب و روز مادرم اینجاست

معطر است مزارت به یاس ناب حسین

 چگونه میرود از خاطر من آن روزی

که میزدند تو را از پی ثواب حسین

 کسی به نیزه دهان تو را نشانه گرفت

و یک سه شعبه تو را کرد انتخاب حسین

 چه خوب شد که سرت زود کوفه رفت و نبود

شبی که بر سرمان خیمه شد خراب حسین

 هنوز هم سرم از آن شراره می سوزد

هنوز هست به دستم رد طناب حسین

 چگونه با که بگویم یک آستین پاره

برای اهل و عیال تو شد حجاب حسین

به سنگ و چوب پذیرایی از لبت کردند

و همچنان به لبت ماند داغ آب حسین

 محمد بیابانی



نوشته شده در دوشنبه 93 آذر 3ساعت ساعت 1:40 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

بیا تا کی نهادی سر به صحرا یا اباصالح        بتاب ای آفتاب عالم آرا یا اباصالح

 بیا ای وارث حیدر که زخم سینه ی زهرا       ز شمشیر تو می گردد مداوا یا ابا صالح

در و دیوار بیت وحی می گوید با تو پیوسته       که اینجا مادرت افتاده از پا یا اباصالح

 میان دشمنان نقش زمین شد مادرت زهرا        بگو آندم چه حالی داشت مولا یا اباصالح

 چرا مخفی است قبر فاطمه در شهر پیغمبر      بیا و پرده از این راز بگشا یا اباصالح



نوشته شده در یکشنبه 93 مهر 13ساعت ساعت 4:11 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

 تفاوت بین روشهاى سیاسى از تفاوت دیدگاهها در مسأله حکومت ناشى مى شود. آنها که حکومت را براى حفظ منافع شخصى یا گروهى مى طلبند، سیاستى درخور آن دارند و آنها که حکومت را براى حفظ ارزشها مى خواهند، سیاستى هماهنگ با آن دارند.
گروه اوّل با صراحت مى گویند که اخلاق و سیاست با یکدیگر جمع نمى شود، بنابراین فرمانروایى که خویشتن را ملزم به رعایت اصول اخلاقى مى داند، در حقیقت مغز سیاسى ندارد; و هرگز حاکمیتش دوام نخواهد یافت! هدف وسیله را توجیه مى کند و هر آنچه در راه نیل به هدف دستاویز قرار گیرد نیک شمرده مى شود!در حالى که پیشواى گروه دوم مى گوید: «اِنَّما بُعِثْتُ لاُِتَمِّمَ مَکارِمَ الاَْخْلاقِ»; (من تنها براى تکمیل ارزشهاى اخلاقى مبعوث شده ام).(1) یا این که «لَوْلا ... ما أَخَذَ اللهُ عَلَى الْعُلَماءِ أنْ لایُقارُّوا عَلَى کِظَّةِ ظالِم وَ لاسَغَبِ مَظْلُوم ...»; (اگر به خاطر این نبود که خداوند از دانشمندان امّتها پیمان گرفته که در برابر پرخورى ستمگران و گرسنگى ستمدیدگان سکوت نکنند هرگز حکومت را نمى پذیرفتم)(2)، و در جایى دیگر مى خوانیم: «وَ إِنَّما خَرَجْتُ لِطِلَبِ اِلاِْصْلاحِ فى أُمَّةِ جَدّى(صلى الله علیه وآله وسلم)»: (قیام من براى کسب قدرت و مقام نیست، من تنها مى خواهم در میان مردم اصلاح کنم (و آنها را به راه حقّ و عدالت و ارزشهاى والاى انسانى بازگرداندم).(3)
گروه اوّل به شهادت تاریخ به آسانى همه ارزشها را در پاى حکومت خود قربانى کنند، و گروه دوم بارها و بارها حکومت و قدرت خود را فداى حفظ ارزشها کردند.
آنچه در خطبه41 نهج البلاغه آمده در واقع تبلور همین معنى است، امیر مؤمنان على (علیه السلام)مى فرماید: من به خوبى از تمام ریزه کاریهاى سیاست مخرّب باخبرم، و راههاى پیروزى بر دشمن را دقیقاً مى دانم و توانایى به کار بستن آنها را دارم، ولى مى دانم که حفظ ارزشها هرگز اجازه بسیارى از این چاره جویى هاى سیاسى را که از اصول شیطانى سرچشمه مى گیرد نمى دهد! من چشم به اوامر و نواهى الهى دوخته ام، هر جا به من اجازه پیشروى بدهد مى روم، و هر جا مانع شود، باز مى ایستم.
«به خدا سوگند معاویه از من سیاستمدارتر نیست، ولى او نیرنگ مى زند و مرتکب گناه مى شود، اگر نیرنگ و پیمان شکنى ناپسند و ناشایسته نبود من از سیاستمدارترین مردم بودم»! (وَ اللهِ ما مُعاوِیَةُ بِأَدْهى مِنّى وَلکِنَّهُ یَغْدِرُ وَ یَفْجُرُ وَ لَو لا کَراهِیَةُ الْغَدْرِ لَکُنْتُ مِنْ أدْهَى النَّاسِ).(4)
به من مى گویند: «پیروزى خود را در جور و ستم درباره کسانى که بر آنها حکومت مى کنم، جستجو نمایم (گروهى از قدرتمندان صاحب نفوذ را بى حساب از بیت المال سیر کنم در حالى که گروهى از پاکدلان گرسنه و محروم بمانند) به خدا سوگند! تا عمر من باقى است و شب و روز برقرار است، و ستارگان آسمان طلوع و غروب دارند، هرگز به چنین کارى دست نمى زنم و براى حفظ حکومتم ارزشهاى الهى و دینم را قربانى نمى کنم»! (أَتَأمُرُونى اَنْ اَطْلُبَ النَّصْرَ بِالْجَورِ فَیمَنْ وُلِّیْتُ عَلَیْهِ؟ وَ اللهِ لا أَطُورُ بِه، ما سَمَرَ سَمیرٌ، وَ ما أَمَّ نَجْمٌ فِى السَّماءِ نَجْماً).(5)
اختلاف این دو دیدگاه در سیاستهاى الهى و شیطانى سبب مى شود که گاه افراد ناآگاه به حامیان سیاستهاى الهى خرده بگیرند و اعمال آنها را بر ساده اندیشى و عدم آگاهى به فنون سیاست حمل کنند، غافل از این که آنها در عالم دیگرى سیر مى کنند که اصول و ضوابط حاکم بر آن جز این روش را اجازه نمى دهد!(6)

پی نوشت:

(1). کنزالعمال، جلد 3، صفحه 16، حدیث 5217.
(2) . نهج البلاغه، خطبه 3.
(3) . بحارالانوار، جلد 44، صفحه 329.
(4) . نهج البلاغه، ، خطبه 200، و در نقل دیگرى از آن حضرت آمده است: لَولاَ التُّقى ـ یا ـ لَوْلاَ الدّینُ وَ التُّقى لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ: «اگر دین و تقوى نبود، سیاستمدارترین عرب بودم، (اشاره به سیاستهاى شیطانى است); (شرح ابن ابى الحدید، جلد 1، صفحه 28).
(5) . نهج البلاغه، خطبه 126.
(6) . گرد آوری از: پیام امام علی(ع)، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، جلد2، ص 454.



نوشته شده در جمعه 93 مهر 11ساعت ساعت 9:27 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لبهای من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی، درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز کن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟
کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند؟
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره "لاتقهر" بود
پاسخ سائل "ولا تنهر" بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
یا علی، امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی، شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن

حیدرا یک جلوه محتاج توأم
دار برپا کن که حلاج توأم
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم، ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر "یسطرون"
تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)
یا فرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست

شعر از مرحوم محمدرضا آقاسی



نوشته شده در سه شنبه 93 شهریور 25ساعت ساعت 3:40 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin