حسین سالار قلبها
گفت ای مرغ چرا حال پریشان داری
وز غم چیست چنین ناله و افغان داری
اشک خونین ز چه از چشم ترت میریزد
گو به من خون که از بال و پرت میریزد
آتش تو آتش زده بر پیکر من
خبری تازه اگر هست بکن با خبرم
تا سحر ای شمع به بالین من امشب از بهر خدا بیدار باش
سایه غم ناگهان بر دل نشست رحم کن امشب مرا غمخوار باش
همدم من مونس من شمع من جز توام در این جهان غمخوار کو؟
من در این صحرای وحشتزای مرگ وای بر من وای بر من یار کو؟
آه ای یاران به فریادم رسید!
ورنه امشب مرگ به فریادم رسد
ترسم این شیرین تر از جانم فراق
چون به دام مرگ افتادم رسد
گریه و فریاد بس کن شب من
بر دل ریشم نمک دیگر مپاش
قصه بی تابی خویش من
بیش از این دیگر مگو خاموش باش
آقام آقام آقام آقام آقام
آقام آقام آقام آقام آقام
صورتم رو به کربلا میکنم
از ته دل تو رو صدا میکنم
نمازم رو به گنبدو حرمو پیکر بی سر اقتدا میکنم
آقام آقام آقام آقام آقام
آقام آقام آقام آقام آقام
دیگه عقلی از عشقه تو ندارم
به کجا از غمه تو رو بیارم
یه روزی دیوونت میشم به خدا
سر به صحرا ی کربلا می ذارم
حسین حسین حسین حسین حسین
آقام آقام آقام آقام آقام
آقام آقام آقام آقام آقام
من که جز تو که هیچ کس رو ندارم
خودمو پای گنبدت میارم
سرمو روی نیزه ای میذارم
توی صحنه قشنگ تو میکارم
در به دریم مسافریم
بیاین بریم بریم به شهر آرزو
سینه زنان گریه کنان مویه کنان
بیاین بریم دیار او
غرقه ی خون مست جنون ترانه خون
بریم با عشق و شور و شین
برهنه، پا پیرن سیا دست به دعا
بریم به بین الحرمین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
یه دلبره یه سروره تاج سره
می گن غزیز حیدره
با بدی ها با زشتی ها
باز هم ما ها رو میخره
نشونی اش رو اگه می خوای
باید بیای یه گنبد طلاییه
می گن که اون مهربونه
پهلوونه منصب اون سقاییه
با زمزمه با همهمه تو علقمه
پر بزنیم تو حرمش
عقده ی دل وا بکنی
دعا کنیم می گن زیاده کرمش
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
مست جنون بی خونه ایم دیونه ای
آقا یه عمره اسیریم
اسمش رو فریاد بزنیم
داد بزنیم
بگیم ابالفضل بمیریم
حس می کنی که بی کسی دل واپسی
دوباره با شور و نوا
سوخته تموم حاصلت
تنگه دلت
بیاین بریم کرب و بلا
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
حسین حسین حسین حسین حسین
خاک سرایت شدنم آرزوست
حلقه برآن در زدنم آرزوست
.......................................
گرچه نیم لایق این آسمون دو چشمم ابری شده دوباره
آسمون دو چشمم ابری شده دوباره
بارون غربت تو از آسمون میباره
علی غریب و تنها از همه نا امیده
علی غریب و تنها از همه نا امیده
کسی جواب سلام شوهرتو نمیده
ای که چراغ خونه تو گرمی حیاتی
تو رو به جون زینب نگو عجل وفاتی
نگو عجل وفاتی
پشت و پناه حیدر تو کوچه بی پناه
پشت و پناه حیدر تو کوچه بی پناه
یه زن بی یار و یاور میون یک سپاه
خدا میدونه زهرا غم تو کرده پیرم
خدا میدونه زهرا غم تو کرده پیرم
مرو یا که دعا کن تا که منم بمیرم
تا که منم بمیرم
خودت میدونی زهرا قلب منو شکستن
خودت میدونی زهرا قلب منو شکستن
کاشکی به جای دستم چشم منو میبستن
آخه خودم میدیدم که توی کوچه هایی
خودم میدیدمت که به زیر دست و پایی
به زیر دست و پایی
ای پرپر خزانم ای پرپر خزانم
گل زیبای یاسم گل زیبای یاسم
یه لحظه کن نگاهی یه لحظه کن نگاهی
بشنو تو التماسم بشنو تو التماسم
مرو مرو ز پیشم بشنو فغان حیدر
ببین فتاده لرزه به زانوان حیدر
به زانوان حیدر
مرو که درد و داغ غریبی سخته بسیار
ببین نشسته زینب کنار درب و دیوار
کنار درب و دیوار
وا اماه
وا اماه
حرف ها
لعل مه انجمنم آرزوست
......................................
آرزوی عیش و طرب عیب نیست
بوسه ای از آن دهنم آرزوست
......................................
پرچم سبز تو به دور تنم
بسته به جای کفنم آرزوست
.....................................
یوسف من کور شدم از غمت
بویی از آن پیرهن
خاک سرایت شدنم آرزوست حلقه برآن در زدنم آرزوست ....................................... گرچه نیم لایق این حرف ها لعل مه انجمنم آرزوست ...................................... آرزوی عیش و طرب عیب نیست بوسه ای از آن دهنم آرزوست ...................................... پرچم سبز تو به دور تنم بسته به جای کفنم آرزوست ..................................... یوسف من کور شدم از غمت بویی از آن پیرهنم آرزوست ..................................... تا که شما صاحب میخانه اید هر نفسی می زدنم آرزوست ..................................... بودن با یار و سپس مردنی در حرم بوالحسنم آرزوست ..................................... تا بشناسند مرا روز حشر داغ تو بر این بدنم آرزوست ..................................... گرچه شدم کرب و بلایی ولی باز هوای وطنم آرزوست ..................................... خاک سرایت شدنم آرزوست حلقه برآن در زدنم آرزوست ....................................... گرچه نیم لایق این حرف ها لعل مه انجمنم آرزوست ...................................... آرزوی عیش و طرب عیب نیست بوسه ای از آن دهنم آرزوست ...................................... پرچم سبز تو به دور تنم بسته به جای کفنم آرزوست ..................................... یوسف من کور شدم از غمت بویی از آن پیرهنم آرزوست ..................................... تا که شما صاحب میخانه اید هر نفسی می زدنم آرزوست ..................................... بودن با یار و سپس مردنی در حرم بوالحسنم آرزوست ..................................... تا بشناسند مرا روز حشر داغ تو بر این بدنم آرزوست ..................................... گرچه شدم کرب و بلایی ولی باز هوای وطنم آرزوست ..................................... م آرزوست
.....................................
تا که شما صاحب میخانه اید
هر نفسی می زدنم آرزوست
.....................................
بودن با یار و سپس مردنی
در حرم بوالحسنم آرزوست
.....................................
تا بشناسند مرا روز حشر
داغ تو بر این بدنم آرزوست
.....................................
گرچه شدم کرب و بلایی ولی
باز هوای وطنم آرزوست
.....................................
شهید بابایی در لباس خلبانی در زمان فرماندهی پایگاه اصفهان
پیکر مطهر شهید بابایی در تابوت ملبس به پرچم کشورمان ایران
آخرین همرزم شهید بابایی گفت: به رغم قدرت و وجود تجهیزات کامل دشمن، ایران توانست «فاو» را آزاد کند و این چیزی نبود جز تغییر و تحولی که «شهید بابایی» در سیستم جنگ ایجاد کرده بود.
سرتیپ خلبان علیمحمد نادری در گفتوگو با خبرنگار ایثار و شهادت باشگاه خبری فارس «توانا» اظهار داشت: شهید بابایی یک فرد مهربان، دلسوز و وطنپرست بود و در حالی که وی به عنوان سرلشکر انجام وظیفه میکرد، در قسمتهای مختلف جبهه به عنوان یک بسیجی در کنار دیگر رزمندگان حضور پیدا میکرد و با آنها یک دوستی عمیقی را برقرار کرده بود.
وی ادامه داد: وی یک خلبان شجاع، قوی، مدیر، مقتدر، دوراندیش و آینده نگری بود، و از توانایی پرواز با انواع هواپیماههای شکاری پیشرفته روز دنیا بهرمند بود.
مشاور سازمان هوایی ارتش تصریح کرد: باید ابعاد مختلف زندگی وی را که در عین سادگی و ساده زیستی یک فرد ارزشی، مجاهد، مقتدر، تیزهوش و حلال مشکلات نیروی هوایی بود طوری بررسی و به جامعه معرفی کنیم که جوانان ما، وی را به عنوان الگوی خود در زندگی انتخاب کنند.
آخرین همرزم شهید بابایی بیان کرد: در سال 63 با فتح «فاو» یک بار دیگر حضور نیروی هوایی ایران در دنیا مطرح شد؛ با وجود تمام تجهیزات لازم برای نابودی ایران که در اختیار دشمن بود اما ایران توانست «فاو» را آزاد کند، و این چیزی نبود جز تغییر و تحولی که «شهید بابایی» در سیستم جنگ داده بود.
وی گفت: چند روز قبل از شهادت «شهید بابایی»، «شهید ستاری» فرمانده وقف نیروی هوایی به وی گفت که باید به مکه برود ولی به علت درگیری که در آن منطقه شروع شده بود، «شهید بابایی» قول داد خود را در روز عید قربان به مکه برساند و به برپایی قرارگاه رعد به مقابله با دشمن پرداخت که در همان عملیات در جمعه که مصادف با عید قربان بود، به درجه والای شهادت نائل شد.
مشاور سازمان هوایی ارتش اضافه کرد: مسؤلان نظام با برنامهریزیهای دقیق، منظم و جامه باید زمینه را برای پرورش جوانهایی مانند «شهید بابایی» فراهم کنند که با تحقق این امر گام بلندی را در راستای ترویج فرهنگ ایثار و شهادت برخواهیم داشت.
آخرین همرزم شهید بابایی در پایان خاطرنشان کرد: بنده به عنوان آخرین همرزم شهید بابایی از یک سو احساس دلتنگی نسبت به وی دارم و از سوی دیگر خوشحالم که لیاقت همراهی وی را تا آخرین لحظات داشتهام و اعتقاد دارم که با کاوش در زندگی وی از کودکی تا شهادتش باید وی را به عنوان یک الگوی کامل به جوانانمان معرفی کنیم.
همسرم! راه خدا را انتخاب کن که جز این راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد
...! همانطوری که میدانی احترام مادر واجب است. اگر انسان کوچکترین ناراحتی داشته باشد اولین کسی که سخت ناراحت میشود مادر است که همیشه به فکر فرزند یعنی جگرگوشهاش میباشد...
...ملیحه جان! اگر مثلا نیم ساعتی فکر کردی راجع به موضوعی هرگز به تنهایی فکر نکن حتما از قرآن مجید و سخنان پیامبران و امامان استفاده کن و کمک بگیر. نترس! هر چه میخواهی بگو.
البته درباره هر چیزی اول فکر کن. هر چه که بخواهی در قرآن مجید هست مبادا ناراحت باشی همه چیز درست می شه ولی من میخواهم که همیشه خوب فکر کنی. مثلا وقتی یک نفر به تو حرفی میزند زود ناراحت نشو دربارهاش فکر کن ببین آیا واقعا این حرف درسته یا نه. البته بوسیله ایمانی که به خدا داری.
ملیحه جان! به خدا قسم مسلمان بودن تنها فقط به نماز و روزه نیست البته انسان باید نماز بخواند و روزه هم بگیرد. اما برگردیم سرحرف اول اگر دوستت تو را ناراحت کرد بعد پشیمان شد و به تو سلام کرد و از تو کمک خواست حتما به او کمک کن. تا میتونی به دوستانت کمک کن و به هر کسی که میشناسی و یا نمیشناسی خوبی کن. نگذار کسی از تو ناراحت بشه و برنجه.
هر کسی که به تو بدی میکند حتما از او کناره بگیر و اگر روزی از کار خودش پشیمون شد از او ناراحت نشو. هرگز بخاطر مال دنیا از کسی ناراحت نشو.
ملیحه جون! در این دنیا فقط پاکی، صداقت، ایمان، محبت به مردم، جان دادن در راه وطن و عبادت باقی میماند. تا می تونی به مردم کمک کن.
حجاب، حجاب را خیلی زیاد رعایت کن. اگه شده نان خشک بخور ولی دوستت، فامیلت را که چیزی نداره، کسی که بیچاره است او را از بدبختی نجات بده. تا میتونی خیلی خیلی عمیق درباره چیزی فکر کن. همیشه سنگین باش. زود از کسی ناراحت نشو از او بپرس که مثلا چرا اینکار را کردی و بعد درباره آن فکر کن و تصمیم بگیر...
...ملیحه! به خدا قسم به فکر تو هستم ولی میگویم شاید من مردم، باید ملیحهام همیشه خوشبخت باشد. هرگز اشتباه فکر نکند. همیشه فقط راه خدا را انتخاب بکند. چون جز این راه راه دیگری برای خوشبختی وجود ندارد.
ملیحه! باید مجددا قول بدهی که همیشه با حجاب باشی. همیشه با ایمان باشی. همیشه به مردم کمک کنی. به همه محبت کنی. در جوانی پاک بودن شیوه پیغمبری است و راه خداست...
...اگه می خواهی عباس همیشه خوشحال باشد باید به حرفهایم گوش کنی. ملیحه هرچقدر میتونی درس بخون. درس بخون درس بخون. خوب فکر کن. به مردم کمک کن. کمک کن. خوب قضاوت کن. همیشه از خدا کمک بخواه. حتما نماز بخون. راه خدا را هرگز فراموش نکن...
...همیشه بخاطرت این کلمات بسیار شیرین و پر ارزش را بسپار «کسی که به پدر و مادرش احترام بگذارد، یعنی طوری با آنها رفتار کند که رضایت آنها را جلب نماید همیشه پیش خداوند عزیز بوده و در زندگی خوشبخت خواهد بود...»
هروقت نماز میخونی برام دعا کن.
بسم الله الرحمن الرحیم
انا لله و انا الیه راجعون
خدایا! خدایا! تو را به جان مهدی (عج)، تا انقلاب مهدی (عج)، خمینی را نگهدار.
به خدا قسم من از شهدا و خانواده شهدا خجالت میکشم وصیتنامه بنویسم. حال سخنانم را برای خدا در چند جمله انشاالله خلاصه میکنم.
خدایا! مرگ مرا و فرزندان و همسرم را شهادت قرار بده.
خدایا! همسر و فرزندانم را به تو میسپارم.
خدایا! در این دنیا چیزی ندارم، هرچه هست از آن توست.
پدر و مادر عزیزم! ما خیلی به این انقلاب بدهکاریم.
هواپیما پس از انجام دادن مأموریت، به هنگام بازگشت، در آسمان خطوط مرزی، هدف گلولههای تیربار ضد هوایی قرار گرفت و عباس بابایی از ناحیه سر مجروح شد و بلافاصله به شهادت رسید.
یکی از راویان مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ درباره این واقعه نوشته است: به دنبال اصابت گلوله به هواپیمای تیمسار بابایی و اختلالی که در ارتباط هواپیما و پایگاه تبریز به وجود آمد، پایگاه مزبور به رابط هوایی سپاه اعلام کرد که یک فروند هواپیمای خودی در منطقه مرزی سقوط کرد برای کمک به یافتن خلبان و لاشه آن هر چه سریعتر اقدام نمایید. مدت کوتاهی از اعلام این موضوع نگذشته بود که فرد مذکور مجدداً تماس گرفت و در حالی که گریه امانش نمیداد گفت: هواپیمای مورد نظر توسط خلبان به زمین نشست، ولی یک از سرنشینان آن به علت اصابت تیر در داخل کابین به شهادت رسیده است.
برخی از فرماندهان ارشد سپاه در جلسهای مشغول بررسی عملیات بودند که تلفنی خبر شهادت عباس بابایی به اطلاع برادر رحیم رسید. با شنیدن این خبر، جلسه تعطیل شد و اشک در چشمان حاضرین به خصوص آنان که آشنایی بیشتری با شهید بابایی داشتند، حلقه زد.
وی هنگام شهادت 37 سال داشت و اسوه ای بود که از کودکی تا واپسین لحظات عمر گرانقدرش همواره با فداکاری و ایثار زندگی کرد و سرانجام نیز به آرزوی بزرگ خود که شهادت بود، دست یافت و نام پرآوازه اش درتاریخ پرافتخار کشور جمهوری اسلامی ایران جاودانه شد.
صبح روز پانزدهم مرداد سال 1366 مصادف با عید سعید قربان، تیمسار بابایی به همراه سرهنگ خلبان بختیاری با یک فروند هواپیمای اف 5 دو نفره، در پایگاه هوایی تبریز به زمین نشست. به محض این که هواپیما به زمین مینشیند، سرهنگ خلبان علی محمد نادری و تعدادی دیگر از خلبانان به استقبال میآیند.
بابایی به همراه سرهنگ نادری، وارد گردان عملیات میشود. ماموریت پروازی را در دفتر مخصوص نوشته و زیر آن را امضاء میکند. سرهنگ نادری به او میگوید: تیمسار شما خسته هستید بهتر است استراحت کنید.
- نه آقای نادری خسته نیستم ...
و سپس به سرهنگ نادری میگوید: محمد آقا! بگو هواپیما را مسلح کنند.
- عباس جان ... امروز عید قربان است چطوره این کار را به فردا موکول کنیم؟
- امروز روز بزرگی است... روزی است که اسماعیل به مسلخ عشق رفت ...
با تایید سرهنگ نادری، بابایی شروع به تشریح عملیات میکند. نقطه نشانهها، مواضع پدافندی، تاسیسات و نیروهای زرهی دشمن را روی نقشه مشخص میکند و پس از تبادل نظر با سرهنگ نادری، درحالی که تجهیزات پروازی خود را همراه داشت، محوطه گردان عملیات را ترک کرده و پیاده به سوی جنگنده به راه میافتد.
هواپیما پس از مانوری در آسمان، به نقطه مورد نظر میرسد. ارتفاع گرفته و با شیرجه به سمت تاسیسات دشمن، آن جا را مورد هدف قرار میدهد. با اصابت بمبها، کوهی از آتش به آسمان زبانه میکشد و صدای تیمسار در گوش نادری میپیچد: «الله اکبر ... الله اکبر ... می رویم به طرف نیروهای زرهی دشمن.»
پس از چند لحظه، باران گلوله و موشک بود که بر سر دشمن فرو ریخته میشد. بعد از پایان تیرباران نیروهای زرهی، تیمسار میگوید: آقا محمد! برگردیم.
هواپیما با گردشی 180 درجه از منطقه دور میشود. در پایین آتش زبانه میکشد و بعثیان به هر سو درحال فرار بودند.
هواپیما درحال عبور از کوههای بلند و جنگلهای سرسبز بود که صدای عباس در رادیو میپیچد:
- آقای نادری! پایین را نگاه کن درست مثل بهشت است.
سپس آهی کشیده و ادامه میدهد: خدا لعنتشون کنه که این بهشت را به جهنم تبدیل کردهاند.
پس از لحظاتی صدای عباس در کابین میپیچد: «مسلم سلامت میکند یا حسین ...»
By Ashoora.ir & Night Skin