سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

هوای دخترکی را برادرش دارد
که خیره‌خیره نگاهی به مادرش دارد

شبیه طفل یتیمی که مادرش مرده
نگاه ملتمسی بر برادرش دارد

گرفته بازوی او را به سمت در ندود
دری که نام علی روی سردرش دارد

صدای مادرش از درد می‌کشد او را
که دود و آتش و هیزم برابرش دارد

دویده فضه ولی دیر شد، به خود می‌گفت
دویده‌است که از خاک و خون برش دارد

چه دیده فضه، چرا روی خاک‌ها افتاد؟
چه دیده فضه، چرا دست بر سرش دارد؟

به دست‌های پدر تا که بند، مادر دید
نگاه کرد به حالی که همسرش دارد

کشید در پی بابا به کوچه‌ها خود را
ولی جراحت سرخی به پیکرش دارد

گذشت، نوبت زینب شد و خودش این بار
گرفته دست یتیمی که در برش دارد

به قتلگاه عمویش نگاه می‌دوزد
که خنجری خبر از عطر حنجرش دارد

کشید دست، از آن دست و دست از جان شست
دوید تا که بدانند باورش دارد

و چند لحظه گذشت و میان خون حس کرد
سرش گرفته به دامان و مادرش دارد...



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 2:0 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر

بارونه بارونه بارونه

چشمامون برا تو گریونه

لبها با غم تو می خونه

وااای وااای مادر ای مادر

دلهامون بی سر و سامونه

تو سینه، ماتم هجرونه

دردامون همه بی درمونه

وااای وااای مادر ای مادر

پاره پاره شد از زهر دل من

خاطره ی دل شد قاتل من

تاب و تب دارم

خون به لب دارم

به پیش چشم زینب روی خاک افتادم

شدم راحت که رفتن شد مبارک بادم

به یاد سینه ی مادر

سر قاسم، سر اکبر

به روی سینه دارم

وااای وااای مادر ای مادر

خانه ی عزا شد، خانه ی من

به کودکی خم شد، شانه ی من

غم اسیرم کرد

غصه پیرم کرد

غم هجرون مادر مو سپیدم کرده

میان کوچه ها دشمن شهیدم کرده

شبیه غنچه پژمردم

همان جا که زمین خوردم

به راه خانه مُردم

وااای وااای مادر ای مادر

نمی رود از یادم به خدا

روزی که به راه خانه ی ما

در میان راه

بی رمق شد ماه

همان جا قلب بی تاب من از کار افتاد

زمین لرزید و مادر پای دیوار افتاد

از آن دَم تا دَمِ آخر

به روی چهره ی مادر

ندیدم خنده دیگر

وااای وااای مادر ای مادر



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:57 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

دستِ مادر تو دستای من می لرزه، میلـــــرزه
چشم مادرتو چشمای من می لرزه، میلــــــرزه
خدایـــــــــا، کمکم کن مادرم رو برسونم، درِ خونه
زمین و روی چادر، روی معجر، روی دیوار، پرِ خونِ واااای

آسمون بارون شده وااای
دل دریا خون شده وااای
خدا هم گریون شده وااای
واااای، مادرم ای وااای مادرم

کسی تو مدینه، به یاری ما نمیرسه
چه قیامتیه، صدا به صدا نمیرسه
یه طرف آتیش دل، یه طرف آتیش هیزم
یه طرف گریه ی ما، یه طرف خنده ی مردم

درِ آتیش گرفته                               رو صورت مادرُم.....

تا کنون لاجرعه از غم خورده ای؟؟
تا کنون سیلی محکم خورده ای؟؟

مادرت را سوی خانه برده ای؟؟
گوشواره دانه دانه .....



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:35 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

یگانه حامی شیر خدایی زهرا زهرا

یار گرامی شیر خدایی زهرا زهرا

یا قرة العین الرسول روحی فداک یا بتول

گواه پاکی شیر خدایی زهرا زهرا

تو ماه خاکی شیر خدایی زهرا زهرا

دارم به لب این زمزمه ام الائمه فاطمه

تو زندگانی شیر خدایی زهرا زهرا

عشق و جوانی شیر خدایی زهرا زهرا

ای ذوالفقار مرتضی دار و ندار مرتضی

تو یار خسته ی شیر خدایی زهرا زهرا

سرو شکسته ی شیر خدایی زهرا زهرا

ای بهترین یار علی زهرا علمدار علی

ترانه ی دل شیر خدایی زهرا زهرا

تمام حاصل شیر خدایی زهرا زهرا

روح دعای حیدری مشکل گشای حیدری

تو زور بازوی شیر خدایی زهرا زهرا

تمام نیروی شیر خدایی زهرا زهرا

ای بستری بانوی من خنده بزن به روی من



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:33 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

رنگِ پاییز به دیوارِ بهاری افتاد
بر درِ خانه ی خورشید شراری افتاد
فاطمه ظرفیت کل ولایت را داشت
وقت افتادن او ایل و تباری افتاد
آنقدر ضربه ی پا خورد به در تا که شکست
آنقدر شاخه تکان خورد که باری افتاد
تکیه بر در زدنش درد سرش شد به خدا
او کنارِ در و در نیز کناری افتاد
بعدِ یک عمر مراعاتِ کنیزانِ حرم
فضه ی خادمه آخر به چه کاری افتاد
خواست تا زود خودش را برساند به علی
سرِ این خواستنِ خود دو سه باری افتاد
ناله ای زد که ستون های حرم لرزیدند
به روی مسجدیان گرد و غباری افتاد
غیرتِ معجرِ او دستِ علی را وا کرد
همه دیدند سقیفه به چه خواری افتاد
وقت برگشت به خانه همه جا خونی بود
چشمِ یاری به قد و قامتِ یاری افتاد
آنقدَر فاطمه از دست علی بوسه گرفت
بعد از آن روز دگر رفت و کناری افتاد



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:31 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

تو بستر ببین مادر خمیده
نفس می کشه بریده بریده
می ترسم خزون بشه
می ترسم بهار نشه
می ترسم که مادرم
می خوابه، بیدار نشه
آروم آروم، خسته، مادر خوابه
چشماشو باز بسته، مادر خوابه
گریه ها آهسته، مادر خوابه
وااای وااای مادر ای مادر
تب داغ تو، تمومی نداره
دیگه موندنت، دَوومی نداره
پژمرده، شده همه گل های تو باغچه مون
شب تا صبح، بهت می گم، امشب هم با من بمون
ابر تاره، گونه ات، پُرِ بارونه
التهاب بازوت، بی درمونه
از تب بی تابی، چشمات خونِ
گریه ها آهسته، مادر خوابه
آروم آروم، خسته، مادر خوابه 
چشماشو باز بسته، مادر خوابه
گریه ها آهسته، مادر خوابه 
وااای وااای مادر ای مادر
دیشب باز تو خواب ناله می کشیدی
دلت می تپید، خواب کیو دیدی
دیشب باز تو خواب ناله می کشیدی
می گفتی نزن، خواب کیو دیدی
کاش می شد برا خودت
یک دفعه دعا کنی
اینجوری دلت می یاد
زینب رو رها کنی
رنگ و روی خونه، خشک و زرده
روز و شب هم مثلِ آه و درده
موندنت تو بستر، پیرت کرده
گریه ها آهسته، مادر خوابه
آروم آروم، خسته، مادر خوابه 
چشماشو باز بسته، مادر خوابه
گریه ها آهسته، مادر خوابه 
وااای وااای مادر ای مادر


نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:23 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

رسیده ای کبوتر، موسم رهایی

شده پر از شراره، این شب جدایی

ببین که نیمه جونم،جان من کجای

راهی شدی امشب ،رو شونه ی یارت

مسافر خسته، خدا نگهدارت

تو حاجت دلت رو، از خدا گرفتی

چه دردایی کشیدی، تا شفا گرفتی

از اون شبی که رو از ،مرتضی گرفتی

ببین به سر کردم، خاک عزای تو

تا بازوتو دیدم، مردم برای تو

راهی شدی امشب ،رو شونه ی یارت

مسافر خسته، خدا نگهدارت

اگه بری از این قفس کاردلم تمومه

خودت بگو دوای زخم قلب من کدومه

نفس کشیدن بعد تو برای من حرومه

مادر، مادر، چرا امشب بی تابی

مادر،مادر، دیگه آروم می خوابی

ای دل ،ای دل، امون از دست این دل

غبار سرد احتضار تیمم وضوته

ترانه های  انتظار تو تنگیه گلوته

انگار که آغوش نبی دوباره روبروته

مادر ،مادر ،همه خونه خاموشه

ماد،رمادر ،چرا بستر گل پوشه

مادر، مادر، چرا امشب بی تابی

مادر،مادر، دیگه آروم می خوابی

ای دل ،ای دل، امون از دست این دل

بغضی که توی سیناته امشب دیگه رها کن

بجای صبر من یک کم برای خودت دعا کن

یه بار دیگه تو چشمای کبود من نگاه کن

مادر ،مادر ،تو و قلب شیدایی

مادر ،مادر، من و زخم تنهایی

مادر، مادر، چرا امشب بی تابی

مادر،مادر، دیگه آروم می خوابی

ای دل ،ای دل، امون از دست این دل



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مادر مگه چند سالته

آرزوی مردن نکن

زخم در، رو پر و بالته

فکر پر کشیدن نکن

دعام اینه که خوب خوب بشی

دوباره خونمونو شاد کنی

باید بمونی تا یه روز بیاد

داداش حسنم و دوماد کنی

خونه بی تو، بی روحه

بی تو شبها ،تاریکه

از نگاهت، معلومه

وقت رفتن، نزدیکه

مادر مگه چند سالته

آرزوی مردن نکن

زخم در، رو پر و بالته

فکر پر کشیدن نکن

مادر مگه چی دیدی که

این جوری زمین گیر شدی

صورتت چه پریشون شده

یک شبه چقدر پیر شدی

پیچیده تو تموم شهرمون

حکایت تو و شهامتت

ولی حالا که توی بستری

کسی نیومده عیادتت

تا چشماتو، می بندی

بابا انگار ،میمیره

انتقام، اشک تو

کی برامون می گیره

مادر مگه چند سالته

آرزوی مردن نکن

زخم در، رو پر و بالته

فکر پر کشیدن نکن

مادر چرا مونده هنوز

خاک کوچه رو چادرت

خونمون، تو سکوته

ولی ،گریه ی می کنه دخترت

مادر مگه چند سالته

آرزوی مردن نکن

زخم در، رو پر و بالته

فکر پر کشیدن نکن



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:18 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

نیمه ی شب باد خزون، میون خونه ی علی پیچیده

سکوت شهر ناتمومه، برای فاطمه ی قد خمیده

دیدار حیدر تا سحر، با اضطراب و دلهره

مسافرش، شاید بخواد که امشب از دنیا بره

شبای مدینه دلگیره، علی دیگه داره می میره

شبای مدینه دلگیره، علی دیگه داره می میره

شب تا سحر، میگه علی، فاطمه جان پاشو بازم دعا کن

فاطمه جان، فاطمه جان، چشاتو وا کن و به من نگاه کن

نمی تونی حتی دیگه بغل بگیری زینبُ

شبیه دیشب، باز باید دوام بیاری امشبو

صدا کن علی رو وقتی که

دیگه سفر تو نزدیکه

تو ماه شبای من هستی

خونه بدون تو تاریکه

شبای مدینه دلگیره، علی دیگه داره می میره

اذون صبح تا می رسه، فاطمه دنبال صدا می گرده

ولی علی با چشم خیس، دوباره دنبال دوا می گرده

بهای این شب های سرد، چشای سرخِ حیدره

ولی دلش خونِ که این، شاید نمازه آخره

چه نیمه شبای سنگینی

طلوع سحر غمگینی

رها نمی کنه زهرا رو

دردی که نداره تسکینی

شبای مدینه دلگیره، علی دیگه داره می میره

بالاخره میاد اون شب که، فاطمه پیش خدا می ره

شبای مدینه دلگیره، علی دیگه داره می میره



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:17 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

مثل کوهِ توی غروب

مثل ابرِ توی شفق

شبیه گل پر پره

با اون چشمای بی رمق

می سوزه بین تب                      وااای وااای وااای وااای

تب داره روز و شب                     وااای وااای وااای وااای

جای گل یاس، کنج گلدونه

حالا خوابیده، گوشه ی خونه

گلی که براش دنیا زندونه

واااای اااااای ااای

می سوزه بین تب                  وااای وااای وااای وااای

تب داره روز و شب                 وااای وااای وااای وااای

پرستوی نحیف من

یه زخمه روی هر پَرِش

با هر آهی که می کشه

پُر از گل میشه بسترش

در فکر رفتنه                              وااای وااای وااای وااای

دلتنگه محسنه                          وااای وااای وااای وااای

مادر من از زندگی سیره

جلوی چشا داره می میره

پیش چشام از دستمون می ره

واااای اااااای ااای

می سوزه بین تب                  وااای وااای وااای وااای

تب داره روز و شب                 وااای وااای وااای وااای

رد سرخ شکستگی

روی بازو و دستشه

یه تسبیحه تو دستی که

رو پهلوی شکستشه

آتیشه تو دلش                           وااای وااای وااای وااای

زرده شمایلش                           وااای وااای وااای وااای

شده خونمون مثل ویرونه

زمین و زمون روضه می خونه

ماه آسمون، دل پریشونه

واااای اااااای ااای



نوشته شده در پنج شنبه 91 فروردین 17ساعت ساعت 1:16 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin