سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

دو جاده، جاده های فرعی، جاده های تنها، بی کس، بی نفس .
تقاطع عاشقانه، جاده اصلی، دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، قصه از نو و دوباره عشق.
دوباره یک نگاه، یک دیدار  و دوباره لحظه های عاشقی.
دوباره اشک، دوباره غم  و غصه، و یک راه نفس گیر.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما،  دوباره عشق، دوباره پرواز، پرواز به دشت شقایق های عاشق.
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما،  دوباره عشق، دو هم نفس، دو عاشق، دو همدل، دو مجنون.
دوباره آواز، آواز عاشقانه دو مرغ عشق، دو دلدار، دو بیدار.
دوباره من، دوباره تو، دوباره داستان دیگری از من و تو.
یه تنها، یه مجنون دوباره یک لیلی و مجنون.
یه فرهاد، یه شیرین، دوباره یک رویای رنگین.
دوباره من، دوباره تو، دوباره درد دل های عاشقانه .
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما , دوباره حادثه، دوباره فاجعه، دوباره داستان های عاشقانه .
دوباره، باز دوباره، دوستت دارم باز دوباره .
دوباره من، دوباره تو، دوباره ما، دوباره دوست داشتن های قلبهای ما.
دو  عاشق، دو  موندگار، دو  صادق، دو  همسفر، دوباره باز دوباره حرکت به سوی یک  زندگی عاشقانه.


نوشته شده در پنج شنبه 90 مهر 28ساعت ساعت 8:17 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار عاشق بمانم ، این قلب عاشق را از من نگیر.
دستهای گرمت را از من جدا نکن.
بگذار دوستت داشته باشم مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.
می خواهم از عشق تو بمیرم.
بگذار بمیرم مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن .
از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن.
می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم.
دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن.
دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد.
قلب من برای تو ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن.
این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز.
مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن.
به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
تا ابد با من بمان و مرا دوست داشته باش ، مثل آن سنگدلان با ما بی وفایی نکن.
لیلای این مجنون خسته و دلشکسته باش ، این احساسات عاشقانه ام را پاره پاره نکن.

 



نوشته شده در پنج شنبه 90 مهر 28ساعت ساعت 8:15 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار عاشق بمانم ، این قلب عاشق را از من نگیر.
دستهای گرمت را از من جدا نکن.
بگذار دوستت داشته باشم مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.
می خواهم از عشق تو بمیرم.
بگذار بمیرم مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن .
از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن.
می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم.
دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن.
دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد.
قلب من برای تو ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن.
این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز.
مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن.
به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
تا ابد با من بمان و مرا دوست داشته باش ، مثل آن سنگدلان با ما بی وفایی نکن.
لیلای این مجنون خسته و دلشکسته باش ، این احساسات عاشقانه ام را پاره پاره نکن.

 



نوشته شده در پنج شنبه 90 مهر 28ساعت ساعت 8:7 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

عشق ؛چه زیبا بود اگر با تو بود.
عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط یکبار، فقط یکباردر چشمانت نشانی از آن می دیدم.
عشق ؛چه زیبا بود اگر تنها قلبت برای من میتپید.
عشق ؛چه زیبا بود اگر دستانت گرمی میداد به دستانم.
عشق ؛چه زیبا بود اگر طنین صدای زیبایت در گوشم یک بار دیگر می پیچید.
عشق ؛چه زیبا بود اگر مثل قدیم یک بار به لبانت دوستت دارم را می آوردی.
عشق ؛چه زیبا بود اگر من را لایق دیدن چشمانت میدانستی.
عشق ؛چه زیبا بود اگر فقط من بودم و تو بودی و دیگر خدا

 



نوشته شده در پنج شنبه 90 مهر 28ساعت ساعت 8:6 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

- آغاز هر سلام، پایان خداحافظی است.

- زندگی خیلی کوتاه است، ولی آنقدر بلند هست که آن را تباه نکنیم.

- زندگی محبت است و محبت چیزی جز حقیقت نیست.

- اغلب از بی وقتی شکایت می کرد ولی مشکل اصلی او بی هدفی بود.

- دوست هرکس عقل اوست و دشمنش نادانی او.

- آدم خوش بین، شیطان را هم فرشته می بیند.

- وقتی خوابیدم، حقیقت را در خواب دیدم.

- انسان باید انتخاب کند نه اینکه سرنوشت خود را بپذیرد.

- دانش تنها سرمایه ای است که به تاراج نمی رود.

- گوش شنوا زیر بنای مهارت های ارتباطی است.

- دنیا برای آدم های غمگین به کوچکی یک قطره اشک است و برای آدم های شاد به بزرگی یک لبخند.

- کسانی که دیر قول می دهند، خوش قول ترین مردم دنیا هستند.

- آنچه امروز در دل دارم، ممکن است آرزوی فردایم باشد.

- شاید زیباترین منحنی جهان لبخند باشد.

- اگر برای خواسته هایت تلاش نکنی، مجبوری با داشته هایت بسازی.

- عشق یک خواب شیرین است و ازدواج ساعت شماطه دار.

- فریاد را همه می شنوند، هنر واقعی شنیدن صدای سکوت است.

- پرنده بی بال با فکرش پرواز می کند.

- اعتبار همه چیز نه در ارزش آنها، که در معنای آن هاست.

- بعضی ها با اینکه خیاط نیستند، اما خوب وصله هایی به آدم می چسبانند !

- زندگی مثل یک تابلو نقاشی است، با این تفاوت که در آن از پاک کن خبری نیست.

- هر کس تاوان راهی را می دهد که خود برگزیده است.

- در جزیره رنگ ها هم، همه از دو رنگی متنفر بودند.

- کسی که در ساحل آرزوها گام بر می دارد، بالاخره در دریای رویا غرق می شود!

- چیزی به نام شکست وجود ندارد، آن چه بدست می آید، نتیجه است و بس.

- ثروتمند کسی نیست که بیشترین را دارد، کسی است که به کم ترین ها نیاز دارد.

- از زندگی آن چه لیاقتش را داریم به ما می رسد، نه آن چه آرزویش را داریم.

- وقتی آسمان دلم ابری می‌شود، باران اشک از دیدگانم فرو می‌ریزد.

- عشق‌های امروزی به ماهی کوچکی می‌ماند که باید مواظب بود از دست لیز نخورد.

- کار کردن خوب است اما زندگی کردن را نباید فراموش کرد.

- از گذشته بگذر و حال را بساز و به آینده امیدوار باش.

- توی بازار صداقت، گرانی بیداد می کند.

- ظاهرسازها با هر سازی می رقصند.

- به افکار بیدارم قرص خواب دادند.

- به جز سیاستمداران، بنی آدم اعضای یکدیگرند.

- همیشه درست می گویم، اما نمی دانم چرا حق با دیگران است.

- بدون عینک تمام سازها را تار می بینم.

- عجب زمانه ای شده ! گذشت هم درگذشت.

- ارزانترین و زیباترین لوازم آرایش صورت، تلخند است.

- بابا آب داد دیگر افسانه شده، قبر بابا را هم ایزوگام کردند.

- دنبال لولوی نامرد می گشت تا ممه ربوده شده اش را پیدا کند.

- همسر با گذشتی بود، از من هم گذشت.

- بگذارید حقتان را بخورند، مرگ حق است.

- خوش به حال فقیر، یک حرف بیشتر از غنی دارد.

- شاید تفاوت دید من و تو در نمره عینکمان باشد.

- در پایان محکمه، حکم قاضی به دار آویختن عدالت بود.

- از نظر عوام، آزادی یعنی آن طرف دیوار زندان.

- چقدر سخت است همرنگ جماعت شدن وقتی جماعت خودش هزار رنگ است.

- گشادی جیب بعضی ها، بزرگتر از سوراخ لایه اُزون است.

- نوک قلم پاچه خوار همیشه چرب است.

- بعضی ها حساب پس می دهند و بعضی ها حق حساب.

- نقاش فقیر، بر بومش خجالت می کشید.

- عدد یک را دست کم نگیرید، یک عمر، یک زندگی، یک انسان!

- بعضی ها رو دست ندارند و بعضی ها زیر دست.

- با اسلحه ای به شکار طبیعت رفتم.

- با یک ریال، دو ریال نمی توان سریال ساخت.

- در بازار سرمایه، کم ضرر کردن یعنی سود کردن.

- شیر بُز بُز قندی شکر نمی خواهد.

- شرکت برق، حتی برای برق کفش هایم هم تعرفه صادر کرد.

- برای باز شدن اشتهایش کلید ساز آورد.

- چون ریاضی بلد نبود، دیگران را آدم حساب نمی کرد.

- دریای غم ساحل ندارد پس بیخودی پارو نزن.

- این روزها مرغ های گوشتی هم تخمی شدند.

- از پررویی ی ِ بی حد ِ تورم پیداست که تخم مرغ هم بزودی جایگزین سکه می شود.

- ماهی های پرنده عمری پشت میله های آبکی ی دریا حبس خواهند بود.

- آدم ها وقتی به دنیا می آیند برای خودشون گریه میکنند وقتی هم از دنیا میروند دیگران براشون گریه میکنند.

- سازها زودتر از آدمها کوک می شوند.

- پریز برق دو سوراخ داره، یکیش میگیره و با همدستی با اون یکیش آدمو می کشه!

- بهترین ترس، ترس از گناه است.

- زندگی ِ باد در سرگردانی سپری میشود.

- در بازی ِ زندگی داور ها هم اخراج می شوند.

- دیدن ِ دریا نگاهی عمیق می خواهد.

- پرنده صعود می کند، اما جاذبه سقوط.

- خدا عمری دلم را پشت ِ میله های سینه ام حبس کرد تا فقط اسیر ِ دل ِ خودم باشم.

- یک عمر دلم را پشت قفس ِ سینه ام زندانی کردم تا مبادا دلم اسیر ِ کسی شود.

- میوه ی ِ درخت ِ خشکیده هیزم است.

- دود ِ آتش به چشم ِ آسمان می رود.

- سقوط ِ آبشار آبکیست.

- گورکن آرزوی ِ زندگی کردن را به دست خودش به گور می برد.

- تنها ماهی ی داخل تنگ هم از زندگی سیراب شد.

- پزشکی ی ِ قانونی، مرگ ماهی ی ِ درون حوض را، خفگی ِ در آب به دلیل شنا بلد نبودن اعلام کرد.

- زندگی بدون عشق مثل پیژامه بدون کش است.

- مارمولک مدعی شد که در دوران جوانی تمساح بوده است.

- تجربه نامی ست که انسان روی اشتباهاتش می گذارد.

- دیگران کاشتند ولی ما خریدیم و خوردیم!

- کاکتوس مادرزن گل هاست.

- درخت باردار با تکاندن باغبان فارغ می شود.

- آب که گل آلوده شد، ماهی ها از فرصت استفاده کردند و همدیگر را بوسیدند.

- بعضی ها برای سربلندی دیگران تا کمر خم می شوند.

- خیلی از معتادها تابلو هستند ولی ارزش هنری ندارند.

- معلمی شغلی با کلاس است.

- دسته تبر جزء درختان خائن شناخته شد.

- کاش ماشین زندگی هم دنده عقب داشت !

- وقتی آبله مرغان گرفتم، بیش از همه، از خروس ها وحشت داشتم.

- فقط حرف های استاد ریاضیات حرف حساب بود.

- شیرین ترین بازی ها نامزد بازی است، به شرطی که به ازدواج منتهی شود!

- قبض آب را که دیدم، برق از سرم پرید.

- آن هایی که بلند فکر می کنند هیچ وقت کوتاه نمی آیند.

- بعضی ها با نردبان قدرت، از دیوار حاشا بالا می روند.

- به علت خالی نگه داشتن جیب مردم، جیب بُرها متحصن شدند.

- قیافه ام پاییزی است، اما دلم بهاری.

- همه انسان ها شاعرند، چرا که روزی غزل خداحافظی را می خوانند.

- هوا مجانی، برف و باران، سرما و گرما مجانی، دیگر چه می خواهیم ؟

- بعضی ها به پای هم پیر می شوند و بعضی ها به دست هم.

- در محضر عشق، شش دانگ دلش را به نام معشوق سند زد.

- بعضی ها در خوابند و بعضی ها قسطی چرت می زنند.

- به لطف شرکت برق، برق چشمانم را مجانی مصرف می کنم.

- بارش باران، رنگ سیاه شب را برد.

- افکارم را با سکوت زندانی می کنم.

- آن قدر به زندگی لبخند زدم که مرا دیوانه پنداشت و ترکم کرد.

- از هم آغوشی آب و آتش، فرزندی به نام خاکستر متولد شد.

- شاید پیش نیاز درس زندگی، یک واحد دروغ باشد.

- برای اینکه احساس خود بزرگی کند، از کوه غرور بالا رفت!

- شاید اتحاد یک نوع ظاهر سازی برای پنهان کردن دشمنی باشد.

- تمام ارزها را در صرافی معامله می کردند، بجز عرض معذرت!

- گاهی احساس دل بالاتر از منطق است.

- کبوتر آزادی از آسمان هفتم تقاضای پناهندگی کرد.

- در بیشتر سفیدی ها یک نقطه سیاه نفس می کشد.

- وقتی قلمم شکست، سانسور با خوشحالی شروع به بشکن زدن کرد.

- بیهوده متاز، مقصد همه خاک است.

- چون گوش شنوایی نیافتم، حرف هایم را می نویسم.

- قند خون مزه تلخی به زندگی می دهد.

- رشته سخن را بدست گرفت و کلاهی نو برای مردم بافت.

- بیشتر اوقات افکارم را با سکوت، سانسور می کنم.

- به غصه هایم خندیدم و دردهایم را به تعصب وا داشتم.

- به دنبال شادی باشید غم ها خودشان ما را پیدا می کنند.

- برای آنکه به بیراهه نروم، پشت سر حقیقت راه می روم.

- بعضی ها برای به جایی رسیدن و بعضی ها بعد از به جایی رسیدن، همه چیز را زیر پا می گذارند.

- اعداد درشت، با صفرها رشد می کنند.

- اگر قلمم را بشکنند، قلم پایم را می تراشم و با آن می نویسم.


نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 9:13 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

خدایـــــــــــــــــــــــــــا . . .

 اینکه میگی از رگ ِ گردن نزدیکتری و این حرفا

 در سطح ِ شعور و درک ِ من نیست بقرآن ! !

 یه دیقه بیا پائین ،

 بـــغــــلــــــم کـــــــــــن . .



نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 8:58 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

پرنده بر شانه های انسان نشست.

انسان با تعجب رو به پرنده کردو

 

 گفت:«اما من درخت نیستم تو

نمی توانی روی شانه من آشیانه بسازی.»

پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را

 خوب می دانم، اما گاهی پرنده ها و انسان ها را اشتباه می گیرم.

انسان خندید و به نظرش این بزرگترین

 اشتباه ممکن بود. پرنده گفت: راستی، چرا

 پر زدن را کنار گذاشتی؟

 انسان منظور پرنده را نفهمید، اما باز هم

 خندید. پرنده گفت: نمی دانی توی آسمان چقدر

 جای تو خالی است. انسان دیگر نخندید. انگار

 ته ته خاطراتش چیزی را به یاد آورد. چیزی که

 نمی دانست چسیت. شاید یک آبی دور، یک اوج

 دوست داشتنی. پرنده گفت: غیر از تو پرنده های

 دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته

 است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت

 است، اما اگر تمرین نکند، فراموشش می شود. پرنده

 این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا

 این که چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد

 روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش آسمان بود و چیزی

 شبیه دلتنگی توی دلش موج زد. آن وقت خدا بر شانه های

 کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با

 دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو

 بود، اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم، بال هایت را کجا

 گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی

 چیزی را احساس کرد. آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست!!



نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 8:56 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید
طبقه بندی: مذهبی

  •  
    •  
      • این سکوت و این هوا و این اتاق .. شب به شب به خاطرم میاردت
      •  

           


         




      • نمیخواد باور کنه تو این اتاق .. دیگه ما با هم نفس نمیکشیم


        زیر لب یه عمر میگه با خودش .. ما که از همدیگه دست نمیکشیم




        به هوای روز برگشتن تو .. سر هر راهی نشونه میکشه


        با تمام جاده های رو زمین .. رد پاتو سمت خونه میکشه




        من دارم هر روزمو بدون تو .. با تب یه خاطره سر میکنم


        با خودم به جای تو حرف میزنم .. خودمو جای تو باور میکنم





        توی این خونه به غیر از تو کسی .. دلشو با من یکی نمیکنه


        من یه دیوونم که جز خیال تو .. کسی با من زندگی نمیکنه





        تو سکوت بی هوای این اتاق .. شب به شب به خاطرم میارمت


      •  

           


      • تو این خونه هنوزم یه نفر .. نمیخواد باور کنه نداردت
      • خودمم باور نمیکنم ولی .. دیگه باورم شده ندارمت


نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 8:55 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود یکی بود یکی نبود . این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ،  دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم .  از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن .  و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری



نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 8:52 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

شیراز

شیراز

شیراز



نوشته شده در چهارشنبه 90 مهر 27ساعت ساعت 5:33 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin