حسین سالار قلبها
پیشرفتهای امروز نظام ثمره خون شهداست و شهدا جان خود را در راه خدا معامله کردند و باید راه شهدا را ادامه دهیم.
نظام مبتنی بر ولایت با صلابت و کارآمد است.
دشمنیهای استکبار پس از گذشت 32 سال از انقلاب اسلامی همچنان ادامه دارد، استکبار و در رأس آنها آمریکا با وجود غارتگریها و برخورداری از سلاحهای پیشرفته، هر روز در حال ضعیف شدن و نابودی است اما نظام اسلامی هر روز قویتر میشود.
عدالتمحوری از برکات ولایت فقیه است و مسئولان سیاسی کشور باید در تبعیت از ولایت از یکدیگر سبقت بگیرند.
بسم الله الرحمن الرحیم
«ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»
چه سازم مشکل دل را که یار آسان نمیگیرد
حدیث از خود نمیگوید مرا تا جان نمیگیرد
به نام خدای «شهیدان»، که فرمود «شهید» را مرگی نباشد، و به پاس خون «شهیدان» که در قربانگاه «شهادت» مردانه ایستادند و جان فشاندند؛
آنان که پیام خویش را در صفحات جاودانة تاریخ به ثبت رساندند و به سینة تاریخ سپردند،
آنان که مرگ بیثمر و بیرنگ را به جاودانگی «شهادت» بدل کردند،
آنان که شیوة زیستن و مردن را در راه الله به ما آموختند،
آنان که مرگشان باور نمیشود و زوایای میهن اسلامی خالی از اندیشة پاکشان نیست،
آنان که نام و یادشان در اندیشه و سینة همگان نقش بسته و راهشان «زاد معاد و خیر عباد» است،
آنان که خاکشان بر سرها افسر و راهشان بر پا مبارک است:
سجده برم که خاک تو بر سر چو افسر است
پا در نهم که راه تو بر پا مبارک است
همگان با «شهیدان» پیوندی همیشگی دارند (ای خدا، این وصل را هجران مکن)، چه مرگ «شهید» باور نمیشود.
آنان درس فداکاری، ایثار و پارسایی را از مکتب خدایشان، از تعالیم رسولشان، از روایات ائمه و اولیای دینشان نیک آموختند؛ پس غایت ناسپاسی است که بینامشان روز را بیاغازیم، و بییادشان شب را به سر آریم:
میآیدم به چشم همین لحظه نقش تو
والله خجسته آمد و حقا مبارک است
آنان از عالم عالی هستند و هرگز چشم به جهان خاکی ندارند، و چه عارفانه دریافتهاند:
نقشی که رنگ بست از این خاک بیوفاست
نقشی که رنگ بست ز بالا مبارک است
و تنها ذکر و وردشان این است که:
بفزا شراب خامش و ما را خموش کن
کاندر درون نهفتن اشیا مبارک است
و تو ای «شهادت»، چه نیک رهروانت را میسازی
چه سخت ستمکاران را میگدازی
چه زیبا بذرهای کمال را به بار مینشانی
و چه با صلابت کفر را از سرزمین اسلام میزدایی
ای «شهادت»، به عشق تو «اسماعیلها» به منی، «حسینها» به کربلا، «میثمها» بر دار، و «مسلمها» بر بام قساوت و شقاوت درآمدند تا با نثار خون خویش کفر و جور را فاش و طاغوتهای زمان را رسوا کنند.
ای «شهادت»، بیا و نیک بنگر که یاوران و پیروان آن مرد قیام قم که (گنج زری بود در این خاکدان)، چه قیامتی بپا کردند و چه با افتخار در مقابل کفار و ستمپیشگان فریاد برآوردند «ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد».
ای «شهادت» بیا و نیک بنگر در دنیایی که حقوق محرومان پایمال تجاوز جهانخواران است، و قدرت زمین در قبضة قابیلیان، و ثروت آن در انحصار قارونیان است، فرعونیان در سرزمین وحی چه کردند و چه میکنند؟
جاذبة چهرههای نورانی و ملکوتی راهیانت آنچنان سوختهدلان را مجذوب کرد که گویی دلهای آنان در فضای بیکران عرش الهی به پرواز درآمده و همة «شهدای» مظلوم تاریخ را در نظرشان مجسم کرده است.
آیینة سیمای آسمانی «شهیدان» کوه طوری است که نور خدا در آن تابیده است. در میدان «ایثار و شهادت» سلاحشان ایمان، هنرشان ایثار، فکرشان جهاد، همتشان دفاع، محرابشان سنگر شهادت، نژادشان از قبیلة محرومان، نسبشان از تبار رسولان، شعارشان «لااله الا الله» و پرچمشان «نصر من الله» است.
سلاح حق اکنون در دست کسانی است که زیباترین و حماسیترین انقلاب جهان را آفریدند و با فریاد پاک دل سرود عاشورا را سر دادند و پشت ستمگران همیشة تاریخ را به لرزه درآوردند و قابیلیان را از خروش آنان هنوز یارای سر برآوردن نیست.
آری، صدای آنان طنینافکن است؛
صدای آنان که با خون پاک خود آیههای ایمان مینگاشتند،
صدای آنان که میسرودند:
به عزم مرحلة عشق پیش نه قدمی
که سودها کنی از این سفر توانی کرد
صدای آنان که میخواندند:
«و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین»
«والذین اهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»
آری، صدای آنان که نالیدندو خالصانه اشک ریختند و سجده کردند و گفتند:
از آنگه که یارم کس خویش خواند
دگر با کسم آشنائی نماند
و چه زیبا قامتهایشان را ـ که خونینترین خامههای عالم بود ـ در نوشتار این کلام به کار بستند که:
«هو الذی خلق الموت و الحیاه لیبلوکم ایکم احسن عملا» (اوست خدایی که مرگ و زندگی آفرید تا بیازمایدتان که در صحنة پیکار حق و باطل، کدامیک از شما نیکوکارتر است).
اما، دریغا ندانستیم که آنان بر بال کدامین ملک نشستند که بیامان و شتابان به کوی معبود شتافتند!
دریغا ندانستیم که آنان در نمازشب با خدایشان چه گفتند که معبود اینگونه پذیرای آنان شد!
دریغا ندانستیم که آنان چه کردند که خدایشان عاشقشان شد!
دریغا ندانستیم که قطرات اشکشان به پای کدامین بذر ریخت که «لالة شهادت» را اینگونه جالب و جاذب بارور کرد!
دریغا ندانستیم که آنان در کدام بازار کالای خود را عرضه کردند تا چنین مقبول و مطلوب اوفتاد!
و دریغا ندانستیم که با کدام دیدة بصیرت معشوق را دیدند!
در کوی دوست شوکت شاهی نمیخرند
اقرار بندگی کن و دعوی چاکری
ای غار حرا مگر در دل خود شعلههای سوزان داری؟ چه نغمة جانسوزی را سردادهای که نه مثل اثیر بیوزن است و نه مانند غنچة شاخسار تر و تازه لیکن همین اثیر که گرداگرد زمین را فرا گرفته است با همة بیوزنی از خود زمین سنگینتر است زیرا کرة خاکی ما در آغوش اثیر آرمیده و در میان آن میچرخد و دور میزند و شکوفههایی که شاخسار نازک با آنها باردار میشود هستیشان برای طراوت شاخسار است زیرا شکوفه به خاطر شاخسار جوانه میزند و برای آن زندگی میکند. آیا مدار کلمهای که از دهان تو برخاست تا این حدوسیع است؟ ای غار ای فرودگاه وحی!
اینکه تعجب ندارد کسی که با الفاظ و واژههای مخصوص انسان سخن میگوید صدای او در روی پردة گوش انسان میرقصد و سخنی که غار به آن فریاد کشید پشت قرون و اعصار را میلرزاند. اینجاست که ارزش رسالت در سطحی مافوق خیال قرار میگیرد. زیرا رسالت را تنها به سخنانی اطلاق نمیکنیم که امتیاز جملات و کلماتش در سجع و توازن خلاصه شود بلکه وقتی این کلمه را بر زبان میآوریم منظور اصولی است که وجود در سایة آنها رنگ ابدیت گرفته و ابرهای خیال در پهنة وادیهای آن به طواف درآمده است و تشنگان جمال و زیبایی در چشم اندازهای آن سیراب گشتهاند و پس رسالت نه طوافگاه و کانون پیگردی فکر و اندیشه و تمدن نه خلاصهای از شوقها و هدفهای روح که در زندگی سراسر رنج و تعب اشک تسلیت بوده و آرزوها را برای زندگی پشت پرده به هیجان در میآورد تا انسان به خاطر پاداش در روز رستاخیز و نه به خاطر چیز دیگر راههای آن با عطرها فرش شده است، و عطرها که بوی خوش فضایل آنها را پاکیزه میکند و فضیلتها که جز قلب پایگاهی ندارند و قلب که جز ایمان چیزی نمیتواند خلأ پهناور آنرا پرکند و ایمان که پایههای آن بر اساس توحید پیریزی شده است و توحید که جز عقل پیمانهای ندارد و عقل که تاج شکوهمند آن را فقط بر سر انسان نهادهاند و انسان همان است که مدار وجود است و وجود در سرانجام و سرآغاز همان الله.
این است تمدن و رسالتی که حقیقتش را به روی دو دست باز خود تقدیم میکند نور است ایمان است رضاو حق است محبت است و برادری، صفاو امیداست و تسلیت.
این است ندای آن لبیک که ژرفای درون انسانی آن را به خود میگیرد همچنانکه دانههای شن قطرات شبنم را میپذیرند. چنین ندایی در روحها و عقلها میپیچد و از جهشی خبر میدهد که نسیم ملایمش فتح و پیروزی با خود میآورد و توفان انقلابیش رنجهاو تلخیها را از ریشه و بن میکند و دور میاندازد.تمام اینها با دستی عطوف و باز عرضه میشود. آنگاه دورنمای جهاد با رضا و رغبت و رسیدن به تمدن قرطبه و غرناطه ترسیم میشود و بیهیچ سستی و کسالت پیش میرود. قهرمانیها آغاز میگردد و ایمان آنها را تا حد پیروزی نهایی و تمدنی بینظیر بدرقه میکند.1
پیشینة جزیره العرب
وضع جزیره العرب در دوران ماقبل تاریخ مانند همة سرزمینها تاریک است و مجهول ولی در دوران بعد از تاریخ که طول آن صدها و بلکه هزاران برابر کمتر از دوران قبل از تاریخ است منابعی دیده میشوند که وضع این سرزمین و سایر سرزمینهای عربی را تا حدی روشن میکنند. این منابع عبارتند از: 1.تورات 2. بعضی از کتابهای عبری 3. مطالبی که در تألیفات مورخان یونان و روم نقل شدهاند 4.داستانها و روایاتی که خود اعراب نقل کردهاند 5. آنچه که از خطوط آشوریان به ما رسیده است 6. کتیبههایی که اخیراً در دمشق کشف شدهاند. از روی همین آثار میتوان کم و بیش در وضع اعراب و جزیره العرب پیش از اسلام اظهار نظر کرد. مثلاً از روی کتابهای عبری میتوان رسماً اظهار کرد که اعراب با عبریها از یک تیرهاند و با هم خویشی دارند.1
تورات غیر از اعرابی که در محدودةفلسطین به سر میبردند از عربهای دیگری که در سرزمینهای دیگر سکونت داشتند نام نمیبرد و تنها از ملکه سبا و دیدارش از سلیمان نام برده است و تاریخ نویسان یونان و روم به بخشهایی از تاریخ جزیره العرب که مربوط به اسکندر است اشارهای کردهاند ولی به روزگار قبل از اسکندر اشارهای نکردهاند. دکتر گوستاو لوبون همین مقدار اشاره را در چند جملة زیر خلاصه کرده است:
جزیره العرب نزد یونانیان به واسطة ذخایر و ثروت ساکنان آن در چهارصد سال پیش از میلاد معروف بود و لذا اسکندر تصمیم به فتح آن گرفت. از آن سو چون نآرک به قسمتهای ساحلی جزیرهالعرب لشکر کشیده بود موجب شد که اسکندر موقتاً از فتح آن صرف نظر کند. و در این گیرودار اسکندر مرد و مردم جزیره العرب از جنگ با اسکندر آسوده شدند چون ممالک اسکندر میان سرداران او تقسیم شد قسمتی از حوالی مصر و فلسطین که محل سکونت عربها بود نصیب بطلمیوس شد.2
از آنجایی که یونانیان و رومیان همیشه آرزوی به دست آوردن ثروت جزیره العرب را داشتند آوگوستوس با لشگری به یمن تاخت ولی جز شکست فاحش نتیجه نگرفت. قابل توجه است که هیچ یک از کشور گشایان بزرگ از مصریها و یونانیان و رومیان و ایرانیان و همة کشورگشایان هیچ بخشی از جزیره العرب را نتوانستند به چنگ بیاورند جز قسمتی از شمال آن را یعنی درهای این سرزمین به روی همة کشورگشایان بسته بوده است و ما همین رکود و سکون را آرامشی قبل از بزرگترین توفان تاریخ مینامیم.
گوستا و لوبون مینویسد: هنگام ظهور اسلام جزیره العرب مورد تهدید بیگانگان قرار گرفت و در سال 525 میلادی حبشیها به یمن حمله بردند و آنجا را به تصرف خود درآوردند. یمن پیش از آن زیر بار حکومت غیر عرب نرفته بود حبشیها پس از اینکه آنجا را گرفتند شروع به تبلیغات دین مسیح کردند و در اثر این تبلیغات بود که توانستند برخی از قبایل را به کیش نصرانیت درآورند، تا اینکه در سال 597 یعنی قبل از ظهور اسلام ایرانیان به یمن لشکر کشی کردند و حبشیها را بیرون راندند. به دنبال جزیره العرب حضرموت و عمان هم به تصرف ایرانیان درآمد ولی حکومت ایرانیان طولی نکشید و در عین حال نقاط حجاز و نجد از این حکمرانی موقتی محفوظ ماند.4 بنابراین میشود گفت: دست هیچ کشورگشایی قبل از اسلام و تمدن خیره کنندهاش به حجاز و نجد نرسیده است. از جزیره العرب پیش از اسلام تمدنهای نیم بندی تنها در سبا واقع در عین نقل شده است و بس.
هرودوت، مورخ یونانی سرزمینهای عربی را از زرخیزترین نقاط جهان توصیف کرده است و از شهرهای زیبا و قصرهای آراسته آن نام میبرد. عربها در ایام قدیم بین اروپاییان و ساکنان خاوردور کار واسطه گری را به عهده داشتند و تجارت عرب منحصر به صادرات مناطق عربی نبود بلکه از آفریقا و هند نیز کالا وارد میکردند کالاهایی به بازارهای دنیا صادر میکردند مانند عاج انواع عطریات و دواهای خشبو کننده جواهرات طلای شمش برده و غیره.
اعراب در تجارت با هندوستان با بابلیها رقابت میکردند اهل بابل از راه خشکی یا از راه دریای خلیج فارس به هندوستان رفت و آمد تجادتی داشتند. کاروانهای بابلی کالاهای خود را به سوریه حمل میکردند که از آنجا به سایر نقاط جهان منتقل شود. این کاروانها سر راه خود به دمشق از تدمر و هلیوپولیس میگذشتند و هنوز آثار تاریخی این دو شهر قدیمی در بیابانها موجود و شگفت انگیز است. گوستاو لوبون مینویسد: ستارةتمدن عرب پیش از اسلام تنها در یمن و سبا ندرخشید بلکه آنچه در تاریخ قدیم راجه به تمدن مردم حیره و غسانیها ذکر شده درجة عالی استعداد مسلمانان را برای قدم نهادن در دایرة تمدن بخوبی ثابت میکند و ما پیش از این شمهای از عظمت و زیبایی شهر حیره را بیان داشتیم و گفتیم کار زیبایی و اهمیت آن به جایی رسید که با شهر قسطنطنیه و پایتخت ایران برابری میکرد. مملکت غسان نیز که پس از ظهور حضرت مسیح به اندک زمانی به دست اعراب یمان بنا شد و سلطنت آنان حدود پانصد سال طول کشید کم از حیره نبود و چنانکه از کتابهای تاریخ مستفاد میشود مملکت غسان در آن زمان دارای شصت شهر زیبا و برج و بارودار بوده است.5 و نباید نادیده گرفت که تمدن ایرانیان و رومیان در عربهای آن عصر نأثیر عمیق داشته است.
مذاهب پیشین جزیره العرب
عربها قبل از اسلام مذاهب مختلفی داشتند از قبیل آفتاب پرستی ستاره پرستی و غیره آنان خدایان مخبلفی را به عنوان بی پرستی بیشتر میپرستیدند بتخانةآنان مانند بتخانههای روم و یونان از انواع و اقسام بتها انباشته شده بود. البته در میانشان یکتا پرست و موحد نیز دیده میشد و همین عقیدة یکتا پرستی بذری شد به دست رسول اسلام آبیاری گردید و به صورت درختی بارور درآمد، و نخستین مایههای تمدن را اول به جزیره العرب و سپس به سراسر جهان عرضه کرد.
گوستا و لوبون نقل میکند که اعراب میگفتند: حضرت ابراهیم خانة کعبه را در جزیره العرب بنا کرد و از آن روز اعراب بنای مزبور را محترم شمردند و برای زیارت حج به آنجا میآمدند. و هنگامی که حضرت محمد ظهور کرد سیصد و شصت بت در میان خانةکعبه بود که در میان آنها مجسمة حضرت مسیح و مادرش مریم نیز بوده است. در میان اعراب جزیره العرب و در بین یهود و نصاری گروهی یکتا پرست بودند معروف به حنفاء که پیامبر نسبت به آنان مهر میورزید. نشانههای زیادی در دست است که هنگام ظهور اسلام عرب آمادگی زیادی برای یک اتحاد سیاسی و دینی داشت و مانند همان انقلابی که در زمان امپراتورهای روم علیه بتها شد در جزیره العرب نیز صورت گرفت زیرا معتقدات قدیمه سست شده بود و بتها دیگر نفوذ سابق خود را نداشتند و پیری و فرسودگی بتها پدید آمده بود.6
طبیعی است که لازمة چنین فرهنگ مذهبی فساد بیش از حد جنایات باورنکردنی و خونریزها و فجیعتر از همه زنده زنده گور کردن دختران و صدها جنایات وحشیانةدیگر بود که بر سینةجامعة جزیره العرب خیمه زده بود. و در یک کلام بربریت به معنی کامل و هرج و مرج بیسابقهای که آثار ویرانگرش تا قرنها این سرزمین را به گورستان تبدیل کرده بود.
رسول اسلام هر سال چند روز به غار حرا میرفت. در آنجا به هنگام عبادت خدای واحد حالت خاصی به او دست میداد. یک سال طبق معمول برای عبادت به کوه حرا که در سه میلی مکه واقع است رفته بود. موقع برگشتن حالتی غیر عادی داشت:رنگ پریده و ذگرگون بود وقتی به نزد خدیجه آمد فرمود: همانطور که من در کوه حرا مشغول عبادت بودم شنیدم جبرئیل در گوش من چنین میگوید: بخوان به نام پروردگارت که انسان را از خون بسته آفرید.ای محمد تو رسول خدایی و من هم فرشتة او جبرئیلم و سپس به خدیجه فرمود: این سخن وحی اللهی است و من نیروی نبوت و پیامبری را در خود احساس میکنم. خدیجه هیچ گونه تردیدی در صداقت شوهرش احساس نکرد و بر نبوت شوهرش عقیدمند شد و بیدرنگ به نزد پسرعمویش ورقه که مردی دانشمند بود شتافت و آنچه از شوهرش شنیده بود برای او نقل کرد ورقه گفت: سوگند به او که جان ورقه به دست اوست اگر سخن چنین باشد که میگویی این همان فرشته و ناموس اکبری است که بر موسیابن عمران فرود آمد و محمد پیامبر این امت است. خدیجه به نزد شوهرش بازگشت و گفتار ورقه را برای او باز گفت و آن حضرت در سخن ورقه دلش محکم شد. برخاست و به مسجدالحرام آمد و هفت بار دور کعبه طواف کرد. آنگاه به خانة خود بازگشت...
سه سال دعوت خود را مخفی ساخت و چه کشید خدایش میداند و بس، دلسوزیهای او جز ریشخند و مسخره بازده دیگری نداشت. کم کم کار مسخره و ریشخند و سپس تهدید وبه مرگ به اذیت کشید. کار او و یارانش و حتی همسر سرمایهدارش به محاصرة اقتصادی در شعب ابیطالب کشید و پاسخ او در برابر مضیقهها و فشارهای کمرشکن و دردآلود این بود: اگر خورشید را در کف دست راست من نهید و ماه را در دست چپم بگذارید از دعوتم دست برنمیدارم. اینجا بود که قریش و چاقوکشان جزیره به فکر خاموش ساختن و آزار آن حضرت افتادند. چه کردند؟ خدا میداند و رسول. کار به جایی رسید که روزی فرمود:هیچ پیامبری مانند من آزار نشد.
هیچ انقلابگری بدون تحمل اذیت وآزار و دادن خون و تقدیم سخاوتمندانه شهید به آرمانهای انقلابی خود نخواهد رسید چه کسی نمیداند که بزرگ انقلابی تاریخ در راستای عبور انقلاب از کانال پیروزی عزیزترین یارانش همسرش را در درة سوزان ابیطالب قربانی هدفهای عالیة انقلابیش کرد. چه کسی نمیداند که رسول خدا انقلاب توحیدی را با تقدیم شهیدانی گمنام از گذرگاه بدر و احد و خیبر و حنین و ... عبود داد؟ تاریخ چگونه حوادثی چونان ماجرای سمیه همسر یاسر فاطمه همسر علی و هند همسر عمروبن جموح را از یاد خواهد برد؟
با چه خیالی دسته دسته میکوچند؟ فکر میکنی کلمه توحید دل آنان را شیدای خود ساخته است؟ مگر نه این است که هر وقت در محیطی تیره بر زبان جاری شد چون هذیان دیوانگان با تمسخر روبرو شد؟ و یا گویی کلمةکفرآمیزی است که باید به دست فراموشی سپرده شود و داغ باطل بر پیشانیش بخورد. گویا این شبهای دیرگذر و طولانی پردة سیاهی است که کاروان توحید خود را به آن پیچیده آرام آرام از سینة صحرا میگذرد تا دو هجرت همانند تلاش دزدان فراری انجام گیرد و کاروانیان حبشه و مدینه برای نجات خود رو به غربتگاه آورند.
چگونه و با چته دلی میکوچند؟ مگر نه کلمهای که آنها را مفتون خود ساخته است آورنده و پذیرندهاش را به یکسان به سوی بلاهای جانکاه و شکنجه و آوارگی میکشاند؟ کلمهای که مردی آن را در خلوت برای چند انسان معدود تکرار میکند و چه ارزشی دارد؟ کوه حرا از چه زمانی کعبة عرب شده است؟ و کعبهای برای مکه و مدینه و غار چگونه این اجازه را به خود داده است؟ وآن کاروانیان کیانند؟ این ضعیفان و طبقه بیچاره از کدامین زمان بر سروران قوم خود پیروز گشتهاند؟ چاه بدر شاهد نخستین درگیری میان اربابان و نوکران شد و کلمه ارزش خود را تثبیت کرد تا برای همیشه داور نبردها باشد نبردهایی میان سروران و گردنکشانی که از سرنوشت تازة خود سخت در اضطرابند و نوکرانی که سرنوشت و خوشبختی خویش را به دست آورده و مورد حسادت واقع شدهاند میان گروهی که افتخارات و عظمت خود را در ادامة وضع موجود میدانند و گروه دیگری که در پی اشعة تابناک به هرجامیزنند تا بار ظلمتهای سنگین و ستمها و ذلتهای پیشین را از دوششان بردارند.
جنگ بدر پایان نخواهد یافت مگر اینکه پایههای کلمه استوارتر گردد و مقامش به اوجر شکوه برسد و آنگاه کلمه به تأثیرات خود چنگ زند همچنانکه دلیل بر منطق صحیح و این آوارگان بر امیدهای تازه و غریق به طناب چنگ میزند.
و آنگاه کلمه با دو بال خیر و خون پر خواهد گشود با دو نیروی جمال و دادگری جان خواهد یافت تا از ورای پردههای اوهام بگذرد و سطح تفکر بشر را در یک وضع رویایی با رهبری عقل بالا نبرد. و تا آنگاه که کلمه همه جا را با نسیم محبت پر سازد و حروفش خون دلها را گرمی و حرارت بخشد.
و آنگاه خواهیم دید که الله اکبر همان خدای موسی عیسی و محمد است خدایی توانا با وجود همراه است مانند انجام که با آغاز توأم است قرون و اعصار با اراده و خواست او درهم می پیچد مانند کرانههای افق که در فضا فرو میروند. همة برگشتنگاهها به سوی اورهسپارند، در صورتی که بعضی از آنها کانون مستقلی است که خطوط هزاران دایره برگرد آن میچرخند و سرانجام به آن میرسند.
و خدای مهربان که مسافران درماندة کره خاکی را در حوزه مهر خود پناه میدهد رهبر این آوارگان محمد است که آنان را از چنگال گردنکشان قریش میگیرد مگر نه پیش از او عیسی به این کار دست زد و بیچارگان قوم خود را از چنگ بزرگان روم رها کرد؟ فجر سینه سیاه شب را میدرد و کلمه دل اندیشهها و افکار سیاه را میشکافد و تا آخرین نقطه چشم اندازها و دورترین کرانهها میتازد.
و آنگاه غار شکاف کوهی است که سیل نور از آن می غرد و سرازیر میشود و گردنکشان ورشکسته کعبه را به جزع وامیدارد شکوه هبل به پایان میرسد و کاروانیان سرگردان برای رسیدن به غار ازدحام میکنند و پیش از کاروانیان شعور و عقلشان بدانجا میرسد گویی عقل و شعور عنان خود را از دست صاحبانشان ربوده است و از کاروانیان رمیدهاند. و یا این کاروانیان که عقل خود را از دست دادهاند در سینة سایهزار فرحزایی خیمه میزنند. گویی به آسایشگاهی رسیدهاند که خاطر را از دلهره و اضطراب سرنوشت باز میدارد.
نقاب کنار میرود پرده میافتد حقیقت با بدن عریان ظاهر میگردد: رسالت نو انسان جدید.
اینان همان درماندگان کرة خاکی و افتادگان بشریتند که امروز پیشانی خود را روی خاک میسایند و وقتی سراز خاک برداشتند این بار پیشانی نه چهرهای فروزانتر از سیمای آفتاب خواهند داشت و انسان ارزش خود را در قلمرو وجود و سرنوشتش ظاهر میکند زیرا دیگر راه خود را با گمهای خود میرود و سرنوشت خود را با اراده خویش تعیین میکند. آزادهای است که نه پا به زنجیر تقلیدها دارد و نه گردن به یوغ ذلت بردگی.
همانطور که چاه بدر از احد یاری خواست احد به غزوة خندق پناه برد. و دیگر دیر شده است که خندق از دژهای پولادین خیبر استمداد کند زیرا غار حرا فریاد میکشدکه: کجاست مکةگردنکشان و کجاست کعبه بتان تا این طنین روحانی را خفه کند طنینی که فضا را درمینوردد و میرود تا از مرزهای جزیره العرب و از شرق و غرب گذشته و در هر جا که موجودی به نام انسان پیدا شود و هر قلمروی که روی خط زمان و مکان قرار دارد دامن گسترد.
اى تشنگانى که به دنبال آب زلال شهادت مىروید! تا سیراب نشدهاید بازمگردید. و چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت بیابید. معنویتى که در آن شهادت، یک هجرت است، به سوى (الله). بلى خدایا! چگونه زیستن و چگونه مردن را در معنویت، به همهى ما عطا کن.شهید محمد آزاد************************پدر و مادر عزیزم! اگر شما مىخواستید که من براى شما خدمت کنم ولى وقت نداشتم. و زحمت زیاد کشیدید تا من درس بخوانم و در آینده به شما هم کمک کنم. ولى من در این موقع، به نداى حسین زمان لبیک مىگویم. من و ما به جبهه، و براى دفاع مىرویم تا دیگر برادران و خواهران بتوانند به راحتى درس بخوانند. من مىروم تا به مقام شهادت برسم.شهید محمدناصر ناصری************************امام، دفاع از حریم اسلام را واجب کفایى دانستند. و از جوانان خواستند تا به میدان نبرد روند و جوانان استقبال از مرگ کردند. در این بین، منِ نامقدس هم بر آن شدم تا در سرزمین مقدس، که امام زمان در آن به رزمندگان خوش آمد مىگوید، قدم بگذارم. سرزمینى که مرز بین مرگ و زندگى است و آن شهادت است.شهید احمد اشرفى پور************************ما رو به مرگ و شهادت پیش مىرویم، و مرگ براى جوانمردان زشت نیست. آرى مرگ زشت نیست. اگر قصد و اراده آدمى، حق و حقیقت بود، منظور جهاد در راه خداست. آرى جامهى شهادت به تن جوانمردان، چه زیباست. هنگامى که جان خود را در رکاب نیک مردان آسمانى، از دست داده و با این مبارزه خواستهاند از چنگ ستمگران آزاد شوند.شهید محمد حسن قلى زاده************************خون گرم شهدا، به صورت امواج بزرگى خواهند شد و به دریاهاى سرخ خواهد پیوست.شهید عبداللّه رحمانى************************شهادت، مانند مادرى است که تنها فرزندش را در آغوش مىکشد.شهید عباس اسداللهى************************شهادت، فخر اولیاء خدا بوده است و فخر ما ملتى که شهادت براى او سعادت است، پیروزى است.شهید محمدعلى وکیلزاده************************شهادت نقطهى اوج است. و آرزوى مسلمانان است. شهادت کلمهى رفیع انسانیّت است.عباس اسداللهى************************حال که این نوشته را مىخوانید خود در میان شما نبوده و فقط یادى از من خواهد بود، پس بگویم عصر و روزگار سخت و غریبى را مىگذرانید، راه پر پیج و خم طولانى را با توش? اندک باید رفت، و از این زندان خلاصى یافت. مسلمان زندگى کردن در این دنیا و عصر مشوش و پر از فتنهها، پایمردى مىخواهد. هدایت از طرف خدا صبر و استقامت مىخواهد. امیدوارم که خداوند این توفیق را نصیب من بگرداند که هدایت شده به سوى او راه گیرم. و از این ظلمتکده به منبع نور و صداقت و پاکى رسیده، و از این سرچشمه هاى الهى سیراب شوم.شهید على فلکى************************شما مىدانید که شهادت میراثى است، که از اجداد ما به ما ارث مانده است. ما فرزندان سرور شهیدان هستیم. و این امر براى ما تازگى ندارد. و شما نباید از این موضوع نگران باشید. بلکه باید به خود ببالید و افتخار کنید که شما پدر و مادر فرزندى را بزرگ کردهاید و به اسلام هدیه کردهاید، که لیاقت شسهادت را داشته و براى شما هم در این دنیا و هم در آن دنیا، جاى افتخار است. شهید سید سیدجلیل موسوی************************من معتقدم که شهادت سرآغاز زندگى است، پس چه چیز بهتر از شهیدشدن در راه خدا، شهادتى که انسان را به اوج قل? تاریخ مىبرد و به درج? رفیع انسانیت مىرساند، مگر این نیست که خدا شهدا را در قیامت با آنچنان شکوه و درخشندگى و عظمتى وارد مىکند، که اگر انبیاء بخواهند از مقابل آنها سواره بگذرند، به عزت و احترام شهیدان پیاده مىشوند.شهید فریدون مقدودى |
فراتر از هر نیکی، نیکی است تا آن گاه که انسان در راه خدا کشته شود. پس چون در راه خدا شهید شد، بالاتر از آن نیکی و ارزشی وجود ندارد. براساس این حدیث نبوی «شهادت» بالاترین ارزش و بهترین کار نیک و سرآمد خیرات است، بنابراین شهیدان باارزش ترین آدمیان و نیکوکارترین انسان ها و پرخیرترین افراد بشرند. آری آثار شهادت در راه خدا در زندگانی بشر بی نظیر است، زیرا تحقق آرمان شهر و مدینه فاضله و اجتماع سالم و فراهم شدن زمینه و فرصت و فضای امن برای خدمت به عموم انسان ها در جامعه، نیازمند خون شهیدان است. شهیدان با نثار خون خویش بالاترین خدمت را به سعادت و کمال انسانیت کرده اند چون بزرگ ترین خادمان بشر برای خدمات خویش محتاج امنیت اند و شهیدان یار آنان در خدمت به بشریت هستند. بنابراین همه افراد و اقشار جامعه مدیون شهیدان هستند و باید با راه و رسم شهیدان آشنا شوند و آنان را که سرآمدان نیکوکاری و خدمت و فداکاری اند، اسوه و سرمشق زندگانی خود قرار دهند و راه آنان را ادامه دهند. راغب اصفهانی در تبیین «بر» نوشته است: التوسع فی فعل الخیر (المفردات فی غریب القرآن، ماده بر، ص 40) بر توسعه و گسترش در کار خیر و نیک است. به حکم این حدیث شریف نبوی شهادت در افق بالای تمام کارهای نیک جا دارد. هر کار نیک و هر آن چه در نظام جامع نیکی ها قرار گیرد، در سنجش و مسابقه کارهای نیک به برتری شهادت نمی رسد. چون شهادت فوق همه کارهای نیک است و در طبقه بندی نیکی ها هیچ کار نیکی به شهادت نخواهد رسید. آری «شهید» در اوج قله نیکوکاری جای دارد و سایر نیکوکاران در دامنه آن جای می گیرند، زیرا در توسعه نیکوکاری و گسترش کارهای نیک در جهان بزرگ ترین نقش از آن شهیدان در راه خداست. امامان معصوم و حضرت فاطمه زهرا صلوات ا... علیهم اجمعین پیشگامان شهادت طلبی بوده اند و در راه خدا شهید شده اند. اصحاب پیامبر و پیروان اهل بیت (ع) و شیعیان راه و رسم شهادت را از پیشوایان دین آموخته اند و در این راه گام برمی دارند. یکی از صفات یاران حضرت مهدی (عج) نیز شهادت طلبی است. باید ارزش شهادت را از آموزگاران بزرگ شهادت آموخت و در راه شهیدان حرکت کرد.
در صورتیکه مردم دور امام را بگیرند و اوامر او را اطاعت نمایند و دشمن را از او دفع کنند ودر راه حق او را یارى نمایند. در آن صورت، بر امام واجب مى شود مردم را در راه خداوند هدایت کند و آنها را در راه حق رهبرى نماید. اما وقتى که مردم مطیع امام نباشند و امر او را انجام ندهند و برعکس نهى او را انجام بدهند..
یکى از وجوه حکمت غیبت امام زمان (علیه السلام) کوتاهى کردن مردم است و توضیح آن مهم این است که پیامبر اکرم (صلى الله علیه وآله وسلم) پس از مجاهدتهاى عظیم و تحمل مشقتها و صبر و پایدارى شدید، و نبردهاى سخت با موانع بزرگ بالاخره با توفیقات الهى توانستند، دین و احکام الهى را به واقعیت درآورند و به این صورت وحى الهى در قالب قرآن به صورت نوشته درآمد. پس از اتمام حیات ظاهرى آن وجود مقدس قرآن به صورت(میراث) براى بشریت ماند.
در قرآن رئوس مطالب، مغز حقایق و کلیات امور در عین فصاحت و بلاغت، به طورى مختصر و خلاصه و در نهایت ایجاز ذکر شده است. قرآن احتیاج به مفسر و احکام آن احتیاج به معلم و معضلات حقایق آن احتیاج به شکافنده دارد. طرح کلى و نقشه اساسى قرآن احتیاج به پیاده کننده و برنامه قرآن احتیاج به مجرى دارد. همه اینها در وجود امام خلاصه مى شود که جانشین پیامبر است و خداوند او را براى این منظور در نظر گرفته است و تنها کسى است که لیاقت و شایستگى این کار را دارد و بیشتر و بهتر از هر کسى به قرآن، خدا و سنت و روش رسول خدا (صلى الله علیه وآله وسلم) آشناست. نه خطا مى کند و نه دچار اشتباه مى شود.
امام سرپرست مردم است، همانطور که خداوند درباره رسول خدا فرموده است که آن حضرت بیشتر از خود مردم اختیارشان را دارد. امام هم که جانشین همان رسول است همان وضع را نسبت به مردم دارد و مانند پدرى که در خانواده خیر افراد خانواده را در نظر مى گیرد و خطرها را از آنها دفع مى کند و چیزهائى را که خیر آنها در آن است در اختیارشان قرار مى دهد امام هم دنیا و آخرت مردم را نگهدارى کرده و آنها را از خطرات دنیوى و اخروى حفظ نموده و خود آنها را در صراط مستقیم به امر خدا هدایت مى نماید. این در هنگامى است که مردم ایشان را اطاعت نموده و به اوامرشان عمل کرده و از نواهى ایشان اجتناب کنند. در صورتی که مردم دور امام را بگیرند و او امر او را اطاعت نمایند و دشمن را از او دفع کنند و در راه حق او را یارى نمایند. در آن صورت، بر امام واجب مى شود مردم را در راه خداوند هدایت کند و آنها را در راه حق رهبرى نماید. اما وقتى که مردم مطیع امام نباشند و امر او را انجام ندهند و برعکس نهى او را انجام بدهند، براى وى جایز است که از مردم کناره گیرى کرده و سکوت اختیار نموده و به کارهاى مذکور نپردازند.
در صورتیکه مردم دور امام را بگیرند و اوامر او را اطاعت نمایند ودشمن را از او دفع کنند و در راه حق او را یارى نمایند. در آن صورت، بر امام واجب مى شود مردم را در راه خداوند هدایت کند و آنها را در راه حق رهبرى نماید. اما وقتى که مردم مطیع امام نباشند و امر او را انجام ندهند و برعکس نهى او را انجام بدهند، براى وى جایز است که از مردم کناره گیرى کرده و سکوت اختیار نموده و به کارهاى مذکور نپردازند.
شاید یکى از دلایل غیبت امام زمان (علیه السلام) همین امر باشد. زیرا در عین حالی که از طرفى زمان آن امام (علیه السلام) زمان خیلى سختى بوده، از طرف دیگر اطاعت مردم هم از آن وجود مقدس بسیار کم بود و اصلا چنان مردم از وادى حقیقت پرت بودند و آنقدر به وظایفشان بى توجهى مى نمودند که امام قبلى، روى یارى مردم حسابى نمى کردند و امام حسن عسکرى(علیه السلام) به طورى نسبت به مردم بى اعتماد بودند که حتى وجود و تولد چنین شخصیتى را هم یعنى فرزندشان را که قرار بود بعد از ایشان امام گردد از مردم کتمان مى کردند به طوری که فقط عده کمى از اصحاب خیلى خاص ایشان از آن اطلاع داشتند.
آرى امام، یاور و ناصر قابل توجهى نداشتند و برعکس اوضاع زمان هم خیلى سخت بود و خلیفه و دشمنان هم قوى و درصدد جستجوى آن وجود مقدس و از بین بردن ایشان بودند. در چنین اوضاع و احوالى امام از انظار پنهان شده و در پس پرده غیبت قرار میگیرد و اگر مردم در انجام وظیفه کوتاهی نمیکردند. دشمنان هم جرأت نمیکردند آنقدر گستاخ شوند، تا این که حکمت خداوند بر غیبت آن وجود مقدس تعلق بگیرد
یکی ازوظایف مهم ما دعا برای امام زمان است، ائمه هدی علیهم السلام نیز همواره بر این مهم تکیه داشته اند و بر اساس روایاتی از امام صادق علیه السلام در دعایی که آن حضرت به ” زراره” تعلیم فرمودند، محور اصلی آن بر امام شناسی استوار است. ایشان به زراره می فرمایند:” … اگر غیبت را درک کردی چنین دعا کن:
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک،اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی.
همچنین دعاهای دیگری که در کتب ادعیه و زیارات بدان اشاره شده، خصوصا دعای معروف
” اللهم کن لولیک الحجة ابن الحسن …”
که بحمدالله در بین جامعه شیعه بسیار معروف و مشهور است.
- شناخت صفات و سیره امام علیه السلام
بدیهی است که یک عاشق دلباخته و یک منتظر حقیقی باید بداند که محبوبش از چه صفاتی برخوردار بوده و چه سیره و روشی را در زندگی و سایر شئونات آن دارد. در این راستا، مطالعه آیات و روایات فراوانی که در ارتباط با وجود مقدس حضرت بقیه الله الاعظم عجل الله تعالی فرجه الشریف بیان شده، بسیار سودمند است.
- رعایت ادب در همه موارد
امامی که واجب الاطاعة و حجت خدا بر تمامی اهل زمین است، نامش محترم و یادش بسیار گرامی است. او پیشوای همه و چشم بینای خدا در بین مخلوقات اوست. روزی اهل زمین به یمن وجود اوست و هر کس که به مرتبه ای از مراتب کمال می رسد از پرتو عنایات حضرت حق است که از مسیر امامت به ما رسیده است.
- عشق وعلاقه نسبت به حضرت
مرحوم سید عبدالکریم کفاش، هفته ای یک مرتبه به محضر آن حضرت مشرف می شد. او در ری در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی می زیست. در یکی از تشرفاتش ، حضرت از او می پرسند، سید عبدالکریم اگر ما را نبینی چه خواهد شد؟!
پاسخ می دهد: آقا حتما می میرم.
حضرت در پاسخ فرمودند:” اگر چنین نبودی ما را نمی دیدی.”
- علاقمند کردن دیگران به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
طبیعی است که هر کس به چیزی علاقمند باشد در صدد تبلیغ و ترویج آن برآمده وآن را به دیگران معرفی خواهد کرد، چه رسد به این که وجود مقدس خاتم الاوصیاء عجل الله تعالی فرجه الشریف باشد.
انتظار فرج
امام صادق علیه السلام فرمودند:” بخشی از معتقدات ائمه علیهم السلام عبارت از تقوی، پاکدامنی و خیرخواهی… و صبوری کردن درانتظار فرج است. “
در بسیاری از روایات، پر فضیلت ترین اعمال، انتظار فرج دانسته شده است.
در بسیاری از احادیث در باب انتظار فرج بیان شده که هر گاه یکی از منتظران حضرت به رحمت الهی رفت، چنان است که در میان سپاه امام و یا درمیان خیمه حضرت به شهادت برسد.
در بعضی از روایات تعبیر شده که چنین شخصی مثل کسی است که با رسول خدا صلی الله علیه و آله در برابر کفر جهاد کرده باشد.
اظهار علاقه وافر برای ملاقات با آن حضرت.
ذکر فضائل و مناقب آن حضرت، و شرکت در مجالس امام شناسی.
صدقه برای سلامتی امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف.
بجا آوردن حج و عمره و زیارت مشاهد مشرفه به نیابت از امام .
اعمالی که به نیابت از امام زمان علیه السلام بجا آورده می شود، در واقع هدیه ای از جانب عاشقان و شیفتگان به یوسف زهراست.
- استغاثه بوجود مقدس امام عجل الله تعالی فرجه الشریف
در بعضی از روایات از آن بزرگوار به” غیاث المضطرالمستکین” تعبیر شده است. توسل واستغاثه براهل البیت علیهم السلام ، سیره دائمی بزرگان و صلحا و علما شیعه بوده و حتی ائمه هدی علیهم السلام نیز به وجود مقدس ایشان توسل می جسته اند.
مرحوم عاملی در روایتی نقل می کنند که هنگامی که زهرا مظلومه سلام الله علیها بین دیوار و در مجروح شدند، به دنبال علی علیه السلام … بودند و ناله ” یابن الحسن” سر می دادند و به وجود مقدس امام عصر حضرت حجة بن الحسن عجل الله تعالی فرجه الشریف استغاثه جستند.
- تجدید بیعت با امام علیه السلام
بر اساس پاره ای از روایات ، تجدید بیعت بعد از هر نماز واجب و یا در هر جمعه مستحب است.
و در روایتی از امام صادق علیه السلام نقل شده که :
” هر کس بعد از نماز صبح و بعد از نماز ظهر بگوید: اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم، نمی میرد مگر آن که حضرت را ببیند و بشناسد.
- اجتناب از محارم
کسی که منتظر واقعی است، باید از آنچه که امام زمانش کراهت و دوری دارد، اجتناب نموده و هر عملی که در تقرب او موثر است را به خاطر رضای محبوب و ارتباط روحی با او انجام دهد.
مرحوم شیخ طوسی متوفی 460 ه.ق در کتاب شریف ” تجرید الاعتقاد” می فرمایند:” وجوده لطف و عدمه منا”.
وجود حضرت لطف، وعنایت برماست وغیبت ایشان به خاطراعمال و رفتار بد ماست.
گفتم که روی خوبت از من چرا نهان است گفتا تو خود حجابی ورنه رخم عیان است
گفتم که از که پرسم جانا نشان کویت ؟ گفتا نشان چه پرسی؟ آن کوی، بی نشان است
حضرت علی علیه السلام فرمودند:
” زمین خالی از حجت خدا نیست لکن خداوند متعال، خلقش را از اینکه حجت را بشناسند نابینا ومحروم می نماید و این به خاطر ظلمی است که بر خودشان روا داشتند.”
” ظلم و جور با بصیرت سنخیت ندارد، و کسی که در کلاس گناه و معصیت بسر می برد هم سنخ با اولیای خدا نیست لذا دیده اش از شناخت حضرت نابیناست.”
حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف، در توقیعی چنین می فرمایند:”
فما یحبسنا عنهم الا ما یتصل بنا مما نکرهه و لا نوثره منهم.”
پس محبوس نکرده ما را از دوستان مگر خبرهای ناگواری که همواره از ناحیه آنان به ما می رسد که ناخوشایند است در حالی که ما آن کارها را از ایشان نخواستیم.
- دوستی با صالحان
دوستی با دوستان حضرت باعث تقرب و جلب خشنودی ایشان است. همچنین ادخال سرور مومنین و محبین اهل بیت علیهم السلام و همچنین رفع حوائج آنان نیز از وظایف منتظران عصر ظهور شمرده شده است.
قرآن کریم در وصف یاران حضرت ختمی مرتبت می فرماید:
” محمد رسول الله والذین معه اشداء علی الکفار رحماء بینهم.”
محمد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) کسانی که با او هستند بر علیه کفار بسیار خشن ولی با یکدیگر بسیار مهربانند.
و همچنین امر خدای حکیم که می فرماید:
” کونوا مع الصادقین”
همواره با افراد راستگو همنشین باشید . که دراین آیه کریمه شریفه اشاره به دوستی با صالحان دارد.
- برائت ازدشمنان خدا و اهل بیت علیهم السلام
امام هادی علیه السلام در زیارت شریف جامعه می فرمایند:
“برئت الی الله عزوجل من اعدائکم و من الجبت و الطاغوت و الشیاطین و حزبهم الظالمین.
“بدرگاه خدای عزوجل ازدشمنان شما بیزارم همچنین از جبت و طاغوت و از شیاطین و حزب ستمکار آنان
دوران دفاع مقدس طلایی ترین مقطع تاریخی است که سربازان خمینی کبیر در مصاف با دشمن دون آنچنان از خود بیخود شدند که باید گفت قلمت بشکند ای تاریخ اگر ننویسی که چگونه سربازان خمینی کبیر مظلومانه در نبرد با دشمنان قسم خورده انقلاب و اسلام به شهادت رسیده اند.
اما لشکر غیرتمند 31 عاشورا و شیرمردان غیور آذربایجان جور دیگری در این حماسه حاضر شدند.
به اذعان همه فرماندهان دفاع مقدس هر گاه عملیاتی سخت در جبهه ها پیش می آمد ،لشکر 31 عاشورا و سربازان سردار رشید اسلام مهدی باکری پیشقدم می شدند و آنچنان حماسه می آفریدند که بارها حضرت امام خمینی (ره) از دلیرمردی های این خطه به نیکی یاد کردند.
همچنانکه شهید همت نیز می گفت: «طبق دستورات ولایت امروز در جامعه انقلاب اسلامی ما دو روند بیشتر نداریم: امامت و امت، امامت و حزب الله والسلام. خط سومی نداریم. در این روند و در این قانون و در این چارچوب، باید اطاعت محض از دستورات ولایت سمبل فکری و عقیدتی و انسجام روحی و معنوی برای یک مؤمن و یک انسان حزب الله باشد و خواهد بود.» شهید باکری نیز به کرات در میان رزمندگان لشکر 31 عاشورا و مردان مرد این لشکر دعوت به ولایت و امامت می کرد.
تبعیت محض این شهید بزرگوار از امام امت عام و خاص مردمان است. ذوب او در ولایت و پیروی از خط اصیل ولایت کاری کرده بود که اخلاق این شهید در میدان رزم خیلی ها را مجذوب کرده بود.
شهیدان دوران دفاع مقدس برنده آزمایش ها و ابتلائات الهی شدند همین مردم کوچه بازی که گاهی ما دانشگاهیان آنها را که در اتوبوس و مترو که می بینیم و بحث و جدل سیاسی می کنند می گوییم عوام هستند و بینشی ندارند ولی همین عوام در این چند ماه برنده شدند و باز آنها پای ولایت ایستادند و دل رهبر عزیزمان باز به همین ها خوش شد.
خاطرات شهدای جوان هم سن و سال خودم را که این روزها می خوانم با خود می گویم ما چه بی غیرتیم آنها چه میزان پای ولایت بودند و امروز ما چه می کنیم اصلا این دنیا و پیچیدگی های آن ما را خیلی با خودش برده اصلا نه برای دینمان وقت می گذاریم.
شاید یادمان رفته که ما مدیون خون آنها و امنیت امروز را مرهون فداکاری آنهاییم
فکر کنم یادمان رفته که این ایران هزاران شهید داده تا امروزی برای ما ساخته است.
و وصیت نامه شهید باکری را هر گاه می خوانیم می بینیم که نوشته است:
«خدایا مرا پاکیزه بپذیر»
اگر همسر شهید همت می گوید که ابراهیم چشمان زیبایی داشت و هیچ گاه این چشمان برای نامحرم و گناه باز نشد و خدا این چشمان را برای خودش برد باید بگوییم که شهید باکری نیز در نجواهای شبانه از محبوب خویش خواسته بود که حتی بدن او هم در این دنیای فانی نماند و خدا با خودش ببرد و این شد که جسد شهید نیز باقی نماند و در آب های اروند رود ماند تا سندی برای حقانیت راه و رسم ولایت باشد.
چه زمانى خداوند دست انسانها را مىگیرد؟
«یَوْمَ لَایُخْزِى اللَّهُ النَّبِىَّ و الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ»
آن روزى که تمام عزّت را به پیغمبر و مؤمنانِ همراه او مىدهد و به آبروى پیغمبر و اهل ایمان به قدر یک ارزن لطمه نخواهد خورد.
«یَسْعَى نُورُهُم بَیْنَ أَیْدِیهِمْ و بِأَیْمنِهِم»
پیغمبر صلى الله علیه و آله و اهل ایمانى که نورشان در طرف راست و پیشاپیش آنها در حرکت است. پیغمبر و مردم مؤمن،
در قیامت غرق در نور هستند و دست به دعا بر مىدارند. البته در قیامت نماز، روزه و حج نیست، ولى دعا وجود دارد.
پیغمبر صلى الله علیه و آله با مؤمنان چنین دعا مىکنند: «رَبَّنَآ أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا» خدایا! این روشنایى را که به ما دادى، کامل کن.
نمىدانیم این نور و آثار آن چیست؟ روز قیامت با بودن نور، چرا پیغمبر صلى الله علیه و آله و مؤمنان دست به دعا برمىدارند که خدایا! این نور ما را کامل کن؟
یعنى هر چه نور، شایسته ما است، به ما بده و هیچ مقدار از آن را نسبت به ما دریغ نکن. دعاى پیغمبر صلى الله علیه و آله و اهل ایمان مستجاب است.
خدا مىداند آن نورى که بعد از این دعا تجلى مىکند، چه نورى است؟ این خواسته اول آنها است.
By Ashoora.ir & Night Skin