حسین سالار قلبها
غنچه در زمزمه باغ فرو ریخته ایم
مرگ را تا به خزان مرثیه انگیخته ایم
پر گل واشده در همهمه پاییزیم
که به یک هُرم نفس باغ فرو می ریزیم
شیونی بر ندمید از لب گوری در من
مرگ یک راه ندانست عبوری در من
خیمه زد غفلت و ما بار فرو افکندیم
رخت بر سایه دیوار فرو افکندیم
خواب بودم و نخواندم که سحر می گذرد
باز در غفلت من وقت سفر می گذرد
آتشی می دمد از دور مگر قافله ایست
دشت را همهمه مرد فرس زلزله ایست
وحشت صد رمه آهوی هراسان امشب
و بیابان و بیابان و بیابان امشب
جرس این قافله را هلهله دیگرگون است
دشت در هر قدمش صد دل خون مجنون است
چیست؟ این چیست؟که درخواب جنون می جوشد
گل به گل از رد این قافله خون می جوشد
چیست؟ این چیست؟ که با داغ نفس می بالم
هرچه پرپر زدنم هست قفس می بالم
کیست؟ این کیست؟ که در هلهله شوری دارد
شیشهوار آینه دل سنگ صبوری دارد
آب اگر خواب رود نرمی گفتارش نیست
موج اگر جوش زند خون علمدارش نیست
به نماز آمده ام غیرت زیبایی را
موج در سجده ام این صخره شکیبایی را
به نماز آمده ام قامت بشکوهش را
آستین در برابرم کم اندوهش را
به نماز آمده ام تیغ عطش جولان را
که به خون رنگ زند گریه نفس طوفان را
آسمان هفت طبق یک در باز است اینجا
و نماز این چه نماز این چه نمازست اینجا
خاک را یک نفس آشوب قیامت بستند
و نماز این چه نمازست که قامت بستند
شیون مرگ کجا نعره تکبیر کجا
سپر زخم کجا نازکی تیر کجا
ماجرایی است که کس شرحی از آن نشنیده است
کسی از مأذنه تیغ اذان نشنیده است
ماجرایی است که این خاک زبون کم دیده است
آسمان نیز به خود بارش خون کم دیده است
ماجرایی است که یک شمّه از آن طوفان است
کوفیان بر سر نی پاره ای از قرآن است
و نه این شعله چراغی است که خاموش شود
عشق آن نیست که از یاد فراموش شود
بروید ای همه فخر مسلمانیتان
گل داغی که نشاندید به پیشانیتان
ای شب خیمه خورشید چراغ رهتان
بروید ای به فراخوان دل مرگ آگهتان
گلی از شاخه نچیده ست مگر دست شما
عشق را سر نبریده ست مگر دست شما
پس از آن حادثه هر چند دریغ آوردید
پیش از آن معرکه را مرکب و تیغ آوردید
پس از آن گرچه ضریحی به زیارت بستند
پیش از آن بر حرمش راه به غارت بستند
آتش کینه خود نعل ستوران کردید
و چه با نازکی آن تن عریان کردید
طاغیان سرنکشیدند به فتوای شما
تا سر از عشق بریرند به فتوای شما
لب تیغ از لب آن خشک گلو تر کردید
دست از خون خدا بهر وضو تر کردید
هرچه کردید که این قصه فراموش شود
یا که این آتش دامن زده خاموش شود
آخر این قصه جانسوز فراموش نگشت
دشمنت گشت ولی نور تو خاموش نگشت
موج زد خون گل و دشت به دریا پیوست
آخر آن ظهر عطش نوش به فردا پیوست
و اگر تیغ سخن در رگ من می جوشد
خون هفتاد و دو تن در رگ من می جوشد
و مبادا که سر از عشق فرو بگذاریم
تیغ بر حنجر آن خشک گلو بگذاریم
و مبادا که چراغی به فراغ افروزیم
از شب خیمه خورشید چراغ افروزیم
گریه کن ای دل اگر سنگ نمی باشی تو
جای آن است که از درد فروپاشی تو
وقت آن است که ما تیغ دودم برداریم
و به خونخواهی خورشید علم برداریم
آه از آن گریه که سنگ دلشان نرم نکرد
آه از آن قوم که از خون خدا شرم نکرد
آتش کینه خود نعل ستوران کردند
و چه با نازکی آن تن عریان کردند
«آنچه در سوگ تو ای پاک تر از پاک گذشت»
«نتوان گفت که هر لحظه چه غمناک گذشت»
قرص خورشید از فراز نخل ها
لنگ لنگان سوی مغرب می خزید
آسمان با رنگ گلگون افق
خون شب را در فضا می گسترید
***
کم کمک چشم افق تاریک شد
روشنایی رفت و ظلمت پا نهاد
روز از عفریت تاریکی گریخت
ترس ترسان روی در صحرا نهاد
***
سایه شب بر فراز نخل ها
بال می گسترد چون نقش خیال
رنگ تاریکی دوان در دشت ها
آسمان آشفته از رنج و ملال
***
لرز لرزان شاخه های بید و سرو
او فتاده در تپش های نسیم
باید در آغوش شب پنهان شده
خواب را گم کرده از اندوه بیم
***
کوفه از آه سر خیزان شب
بر جگر داغی ز رنج و کینه داشت
نعمه خوان شط شبرنگ فرات
زخمی از آن کینه ها در سینه داشت
***
امشبی را همچو شب های دگر
کوفه در گرمای شن ها می گداخت
اسب تاریکی ز وادی ها گذشت
بر کران دشت و صحراها بتاخت
***
باز او با راز و افسون های شب
آشنایی های بس دیرینه داشت
شب ز اسرار علی آگاه بود
رازهای گفته را در سینه داشت
***
واژگون گردی تو ای شهر خراب
کت به دامان امل یک مرد نیست
ای تهی مغزان اشباه الرجال
که درون سینه هاتان درد نیست
***
ای سبک مغزان که با تزویر و رنگ
برجبین نقش مسلمانی زدید
در نماز و سجده گریان روز و شب
داغ و مُهر دین به پیشانی زدید
***
با تعصب از حقیقت بی خبر
ننگ بر آن صلح ها و جنگتان
دشمنان شادان و سرخوش زانکه خود
بهره ها جستند از نیرنگتان
***
هم به شب سوگند ای بی همتان
کش درون سینه کس را راه نیست
دین و طاعات شما نابخردان
در خور خشنودی الله نیست
***
ای شباویزان که در ژرفای شب
می رود آوای قرآن هایتان
از کلام حق فرو بندید لب
نشنود کس بعد از این آوایتان
***
شب گریزان بود در قلب زمان
کاروان هستی اش در راه بود
شب هراسان بود و خود را می فشرد
شب ز اسرار علی آگاه بود
***
آه، ای آوای دلگرم فرات
حفظ کن راز علی در سینه ات
می دود آه سحر گاهان من
در دل امواج چون آیینه ات
***
موج ها، ای موج های تندخیز!
رازهایم را به دریاها برید
در یم هستی فرو شویید دست
بانگ یا رب یا ربم آنجا برید
***
شب به پهنای افق سر می کشید
آن فرات تشنه می نالید زار
آب های تفته در رویای شب
می گذشت از ژرفنای کشتزار
***
باز ای شب رازدار راز من
جز توام یک محرم اسرار نیست
در دل این شهر تاریک و خراب
جمله در خوابند و یک بیدار نیست
***
اشک ها ای موج هیبت های من
سر به دامان علی تنها نهید
خانه دل گرم دیدار شماست
عشق های من، به قلبم پا نهید
***
اشک ها بود و مناجات علی
سینه ژرفای شب را می شکافت
آن فرات تشنه می پیچید گرم
ماه لغزان بر فراز دشت تافت
پدر رفت و او روزه غم گرفت
دل داغدارش، محرّم گرفت
پدر رفت و بیمار شد روح او
تو ای دل، ز بیماری گل بگو
گل فاطمه از ستم خسته بود
به کنج قفس، مرغ پر بسته بود
در خانه را بسته بود و غریب
به اندوه می خواند ?امّن یجیب?
که حق روح او را اجابت کند
نصیب دل او شهادت کند
قفس بشکند او پرستو شود
دلش مست آواز ?هو هو? شود
به سوی خدا، بال و پر وا کند
جمال خدا را تماشا کند
به دل داشت آیینه یک آرزو
که کی می رسد وقت پرواز او؟
که تا از خدا این بشارت رسید
که زهرا زمان شهادت رسید
سفیر شهادت صلا می زند
و روح تو را، حق صدا می زند
رسول خدا تشنه بوی توست
به شوق وصال گل روی توست
بیا فاطمه شد زمان وصال
اذان شهادت بگو ای بلال
بیا باز ?اللّه اکبر? بگو
که از بند تن پر کشد روح او
اذان شهادت بگو ای بلال
که زهرا شود مست عطر وصال
و این گونه شد روح غربت شهید
و زهرا به سوی خدا پرکشید
علی آن شیر خدا شاه عرب
الفتی داشته با این دل شب
شب ز اسرار علی آگاه است
دل شب محرم سرّالله است
شب علی دید و به نزدیکی دید
گر چه او نیز به تاریکی دید
شب شنیده ست مناجات علی
جوشش چشمه ی عشق ازلی
شاه را دیده به نوشینی خواب
روی بر سینه ی دیوار خراب
قلعه بانی که به قصر افلاک
سر دهد ناله ی زندانی خاک
اشکباری که چو شمع بیزار
می فشاند زر و می گرید زار
دردمندی که چو لب بگشاید
در و دیوار به زنهار آید
کلماتی چو در آویزه ی گوش
مسجد کوفه هنوزش مدهوش
فجر تا سینه ی آفاق شکافت
چشم بیدار علی خفته نیافت
روزه داری که به مهر اسحار
بشکند نان جوین در افطار
ناشناسی که به تاریکی شب
می برد شام یتیمان عرب
پادشاهی که به شب برقع پوش
می کشد بار گدایان بر دوش
تا نشد پردگی آن سرّ، جلی
نشد افشا که علی بود علی
شاهبازی که به بال و پرواز
می کند در ابدیت پرواز
شهسواری که به برق شمشیر
در دل شب بشکافد دل شیر
عشقبازی که هم آغوش خطر
خفت در خوابگه پیغمبر
آن دم صبح قیامت تأثیر
حلقه ی در شد از او دامن گیر
دست در دامن مولا زد در
که علی بگذر و از ما بگذر
شال شه وا شد و دامن به گرو
زینبش دست به دامن که مرو
شال می بست و ندایی مبهم
که کمربند شهادت محکم
پیشوایی که ز شوق دیدار
می کند قاتل خود را بیدار
ماه محراب عبودیت حق
سر به محراب عبادت منشق
می زند پس لب او کاسه ی شیر
می کند چشم اشارت به اسیر
چه اسیری که همان قاتل اوست
تو خدای مگر ای دشمن دوست
در جهانی همه شور و همه شر
ها علی بشر کیف بشر؟
کفن از گریه غسال خجل
پیرهن از رخ وصال خجل
شبروان، مست ولای تو علی
جان عالم به فدای تو علی
دل را ز بیخودی سر از خود رمیدن است
جان را هوای از قفس تن پریدن است
از بیم مرگ نیست که سر دادهام فغان
بانگ جرس ز شوق به منزل رسیدن است
دستم نمیرسد که دل از سینه بر کنم
باری علاج شوق، گریبان دریدن است
شامم سیهتر است ز گیسوی سرکشت
خورشید من برآی که وقت دمیدن است
سوی تو ای خلاصه گلزار زندگی
مرغ نگه در آرزوی پر کشیدن است
بگرفته آب و رنگ ز فیض حضور تو
هر گل در این چمن که سزاوار دیدن است
با اهل درد شرح غم خود نمیکنم
تقدیر قصه دل من ناشنیدن است
آن را که لب به جام هوس گشت آشنا
روزی امین سزا لب حسرت گزیدن است
ساقی امشب باده از بالا بریز
باده از خم خانه مولا بریز
باده ای بی رنگ و آتشگون بده
زانکه دوشم داده ای افزون بده
ای انیس خلوت شبهای من
می چکد نام تو از لبهای من
محو کن در باده ات جام مرا
کربلایی کن سرانجام مرا
یا علی، درویش و صوفی نیستم
فاش می گویم که کوفی نیستم
موجها را می شناسی مو به مو
شرحی از زلف پریشانت بگو
باز کن دیباچه توحید را
تا بجوید ذره ای خورشید را
یا علی بار دگر اعجاز کن
مشتهای کوفیان را باز کن
باز کن چشمان نازآلوده را
بنگر این چشم نیاز آلوده را
شاهد اقبال در آغوش کیست؟
کیسه نان و رطب بر دوش کیست؟
کیست آن کس کز علی یادی کند؟
بر یتیمان من امدادی کند؟
دست گیرد کودکان درد را
گرم سازد خانه های سرد را
شد زمین لبریز مسکین و یتیم
ما گرفتار کدامین هیأتیم
با یتیمان چاره "لاتقهر" بود
پاسخ سائل "ولا تنهر" بود
دست بردار از تکبر وز خطا
شیعه یعنی جود و احسان و عطا
یا علی، امروز تنها مانده ایم
در هجوم اهرمن ها مانده ایم
یا علی، شام غریبان را ببین
مردم سر در گریبان را ببین
گردش گردونه را بر هم بزن
زخمهای کهنه را مرهم بزن
حیدرا یک جلوه محتاج توأم
دار برپا کن که حلاج توأم
جلوه ای کن تا که موسایی کنم
یا به رقص آیم مسیحایی کنم
یک دو گام از خویشتن بیرون زنم
گام دیگر بر سر گردون زنم
گام بردارم، ولی با یاد تو
سر نهم بر دامن اولاد تو
شیعه یعنی شرح منظوم طلب
از حجاز و کوفه تا شام و حلب
شیعه یعنی یک بیابان بی کسی
غربت صد ساله بی دلواپسی
شیعه یعنی صد بیابان جستجو
شیعه یعنی هجرت از من تا به او
شیعه یعنی دست بیعت با غدیر
بارش ابر کرامت بر کویر
شیعه یعنی عدل و احسان و وقار
شیعه یعنی انحنای ذوالفقار
از عدالت گر تو می خواهی دلیل
یاد کن از آتش و دست عقیل
جان مولا حرف حق را گوش کن
شمع بیت المال را خاموش کن
این تجملها که بر خوان شماست
زنگ مرگ و قاتل جان شماست
شیعه یعنی وعده ای با نان جو
کشت صد آیینه تا فصل درو
شیعه یعنی قسمت یک کاسه شیر
بین نان خشک خود با یک اسیر
گر چه قرآن را مرتب خوانده ایم
از قلم نقش مرکب خوانده ایم
سوره ها خواندیم بی وقف و سکون
کس نشد واقف به سر "یسطرون"
تا به کی در لفظ مانی همچو من
سیر معنا کن چو هفتاد و دو تن
شیعه یعنی عشقبازی با خدا
یک نیستان تکنوازی با خدا
شیعه یعنی هفت خطی در جنون
شیعه توفان می کند در کاف و نون
شیعه یعنی تندر آتش فروز
شیعه یعنی زاهد شب، شیرروز
شیعه یعنی شیر، یعنی شیر مرد
شیعه یعنی تیغ عریان در نبرد
شیعه یعنی تیغ، تیغ موشکاف
شیعه یعنی ذوالفقار بی غلاف
شیعه یعنی سابقون السابقون
شیعه یعنی یک تپش عصیان و خون
شیعه باید آبها را گل کند
خط سوم را به خون کامل کند
خط سوم خط سرخ اولیاست
کربلا بارزترین منظور ماست
شیعه یعنی بازتاب آسمان
بر سر نی جلوه رنگین کمان
شیعه یعنی امتزاج نار و نور
شیعه یعنی رأس خونین در تنور
شیعه یعنی هفت وادی اضطراب
شیعه یعنی تشنگی در شط آب
شیعه یعنی دعبل چشم انتظار
می کشد بر دوش خود چل سال دار
شیعه باید همچو اشعار کمیت
سر نهد برخاک پای اهل بیت(ع)
یا فرزدق وار در پیش هشام
ترک جان گوید به تصدیق امام
مادر موسی که خود اهل بلاست
جرعه نوش از باده جام بلاست
در تب پژواک بانگ الرحیل
می نهد فرزند بر دامان نیل
نیل هم خود شیعه مولای ماست
اکبر اوییم و او لیلای ماست
هوای عشق بد شد.ف کی می آیی؟
هزاران جمعه رد شد، کی میآیی؟
به جرم این همه چشم انتظاری
دلم حبس ابد شد، کی می آیی؟
ستم،آشوب، نامردی، زیاد است
غم و اندوه و بی دردی زیاد است
دل من خوب می داند پس از این
امید اینکه برگردی زیاد است
جهان در حسرت آیینه مانده است
گرفتار غمی، دیرینه مانده است
شب سردی است بی تو بودن ما
بگو تا صبح چند آدینه ماندهاست
*****
فصل زرد فصل تازیانه ای که همچنان
می خورد به گرد زمانه ای که همچنان
مانده بی بهار،سیب، پرده،چای
صندلی،آیینه،ترانه مثل خانه ای که همچنان
زیر پلک اسب های آجری نشسته است
مست مست عطر رازیانه ای که همچنان
ماه را بغل گرفته زار گریه می کند
از سر نهاده روی شانه ای که همچنان
زیر بار گریه ی ستاره ها نریخته است
زیر با شیوه شبانه ای که همچنان
ناگهان شمال اسب و جاده ای که تا هنوز
یا جنوب نام عاشقانه ای که همچنان
ریشه زد، نهال شد، درخت شد، بهار شد
قد کشید توی این ترانه ای که همچنان
با صدای بادهای تیر خورده می وزد
از جنوب غربی کرانه ای که همچنان
تا غروب، تا چهار سمت بی پرنده ماه
می دهد به دست رودخانه ای که همچنان
خوشه های ماه را درو نکن، که عاقبت
می رسد بهار جاودانه ای که همچنان
ساحل چقدر دور، کرانه چقدر دور
قید زمان چقدر، زمانه چقدر دور
کشتی دکل کشیده ی باد موافق است
لنگر به گل نشسته ی موج منافق است
این انتظار تلخ به جایی نمی رسد
این ناخدا به هیچ ناخدایی نمی رسد
تا چشم کار می کند، اینجا فقطط غم است
اینجا جهنم است برایم جهنم است
خون غروب ریخته در شیشه ی طلوع
خورشید ناپدید بر اندیشه ی طلوع
دنیا عجیب در نظرم گیج می رود
طوفان گرفته است سرم گیج می رود
این روزها مرا به خودم واگذاشتی
در حلقه ی محاصره تنها گذاشتی
ای قهرمان واقعی قصه های من
بگذار چند لحظه خودت را به جای من
با پاره های درد کلنجار می روم
طوفان به دوش و تکیه بر دیوار می روم
قید زمان بزرگترین موانع است
دنیا به درک غیبت خورشید قانع است
ما عاشقان بی سر و دست کیستیم
هرگز رفیق راه قیام تو نیستیم
اینجا گذاشتیم همه دست روی دست
حتی خدای اشک در این بین ساکت است
دنیای ننگ پر شده از دشنه ی ستییز
هشدار میدهم که در این عصر برنخیز
امروز سنگ عشق تو بر سینه هایمان
فردا تو می شوی هدف کینه هایمان
بوی خیانت از درو دیوار می رسد
این کربلاست اینک به تکرار می رسد
ای مرد،ای برادر اکنون آفتاب
در کربلا نریخت مگر خون آفتاب
فردا تو را به عرصه ی شطرنج می بریم
با اینکه از نبودن تو رنج می بریم
بوی نبود می دهد اینجا سلاممان
خنجر کشیده ایم برایت تمامان
در گیر و دار معرکه حاضر نمی شویم
امثال من برای تو شاعر نمی شویم
ای غایت از نظر به خدایت سپرده ایم
ما تاجران شعر تو را سود برده ایم
ما ظاهراً فراق تو را زار می زنیم
اندوه و اشتیاق تو را زار می زنیم
اما مرام گردنه گیران فراق نیست
اینجا برا یآمدنت اشتیاق نیست
ای مرد ای برادر هابیل دور باش
از تیغ های این همه قابیل دور باش
گفتی که می رسی، ولی از راه آسمان
با سفره ی عدالت و با کیسه های نان
تا کی به این امید به پایت بایستند
مردم گرسنه اند به یاد تو نیستند
وامانده است در تب این ره پایشان
سرباز کرده همه زخم هایشان
بگذار تا بنالمت ای درد بی امان
ای دشنه ی برهنه و ای مرد بی امان
ای حسرت رها شده در کیسه های شهر
رؤیای آسمانی قدیسه های شهر
آن حسرت و حماسه به جایی رسید؟ نه
دستان استغاثه به جایی رسید؟نه
دیگر برای آمدنت دیر شد نیا
این دسته ها به قیضه ی شمشیر شد نیا
ساحل چقدر دوره، کرانه چقدر دور
قید زمان چقدر، زمانه چقدر دور
«ای غاب از نظر به خدا می سپارمت»
اما هنوز منتظرم دوست دارمت
به نام او که همه چیزم اوست، به نام او که زندگیم در جهت اوست و زنده به اویم، به نامش که زندگیم به خاطر اوست و شدنم در جهت اوست و معشوق و مراد و معبودم اوست. /
داوُد بیخوش
پسرم را خوب تربیت کنید.
شهید سیدمحمد حسینى
************************
مادرم! از تو مىخواهم که برادر کوچکم، اسحاق، را خوب تربیت کنید.
شهید محمدحسین تخم کار
************************
همسرم! اگر فرزندم به دنیا آمد، به او درس انسان سازى بدهید. و به او بگویید که پدرت چگونه کشته شد. به او دروغ نگویید. حقیقت را بگویید، که فرزندم اسلحه ى مرا بردارد و راه مرا ادامه دهد.
شهید محمدحسن قلى زاده
************************
همسرم...! مرا مىبخشى که در ابتداى جوانى و در بهار زندگى، تو را تنها گذاشتم. و بار گران پرورش فرزندانم را، هم بردوش تو گذاشتم.
شهید عباسعلى نجفى
************************
از شما مىخواهم که در تربیت فرزندمان، حداکثر سعى و کوشش خود را بکنید. و هرگز نگذارید که از نداشتن پدر رنج ببرد. و اینک شما هم براى او پدر، و هم مادر هستید
. شهید محمدرضا گیدسکى
************************
همسرم! از تو مىخواهم که بچههاى من را رها نکنید. و خوب سرپرستى کنید. و خیلى خوب تربیت کنید. که بتواند راه من را دنبال کنند. و پسر من، سیدمحمود، سنگر من را پر کند. و سلاح من را بردارد. و مثل یک رزمندهى اسلام، و در رکاب امام فدا شود
. شهید سیدمحمد حسینى
************************
همسرم! بچهها را به تقوا و راه خداوند توانا تربیت کن.
شهید محمدهادی فرخی
************************
همسرم! از شما مىخواهم همچنان زینبوار فرزندانم را تربیت کنید. و نگذارید به راه بد کشیده شوند. آنها را به راه راست هدایت کنید. و امیدوارم با کمک پدر و مادر، فرزندانم را تربیت کنید.
شهید علىاکبر عبداللهى
************************
از تو مىخواهم که پسرانم را بهنحو احسن پرورش داده و از سرچشم? اسلام سیراب کنید و آنها را با اسلام عجین کرده و مدارج عالی? علم را نیز فرا گیرند، تا انسانهاى مثمر برای جامع? خویش باشند.
شهید محمدرضا حسینى
************************
برادرانم را چنان تربیت کنید که هر کدام پشتیبان و ادامه دهندهاى بشوند براى راهى که تمامى شهدا و آقایمان حسین(ع) رفت.
شهیدحمیدرضا مساح شوکت آباد
************************
همسرم! وظیف? شما سنگین است، و اجر شما زیاد. لحظهاى از تربیت اسلامى بچهها غافل نباشید.
براى تربیت دخترم و پسرهایم، هیچگونه مسامحهاى به خرج ندهید. با بچهها خیلى جدى برخورد کنید.
شهیدمحمدحسین کریمپوراحمدی
************************ همسرم! که با انتخاب نام دختر على (ع) و حضرت زهرا(س) و خواهر امام حسین(ع)، وظیفهاى سنگین را قبول کرده واز لحظ? تولد با قبول این نام، خُلق نیکوى زینبى را از خود بروز دادهاید. خداوند به پدر و مادرت جزاى خیر بدهد که برایت این چنین نام نیکویى برگزیدهاند. باید شهادت مرا همچون حضرت زینب(س)، با همهى مسئولیتهاى بعدى، مردانه تحمل کنى. همچون گذشته، با صبر و بردبارى و با نشاط. و امیدوارم با لطف خدا، نسبت به تعلیم و تربیت اسلامى فرزندانم بکوشى، و در امر آموزش دینى و قرآن و نماز فرزندانم، از کمک مادرم حتماً استفاده کنى.
شهید محمدحسین فاضلى
همسرگرامیم! برای فرزندانت مادر خوبی باش، طوری انقلابی و مکتبی در خط امام آنها را تربیت کن که در آن دنیا دختر حضرت رسول(ص) از تو گلهمند نباشد.
شهید صفدر صفدری
*************************
خواهرم! فرزندان خود را مسلح به ایمان و تقوى و ادامه دهنده ى راه شهیدان و در خط امام، تربیت کن.
شهید حسین یوسفزاده
*************************
همسرم! از تو انتظار دارم که فرزندانم را خوب تربیت کنى و هنگامى که بزرگ شدند، سلاحم را به دوش گیرند و راه شهادت و مبارزه بر علیه استکبار جهانى را ادامه دهند. از خداوند مىخواهم که فرزندانم را جزو صالحین قرار بدهد.
شهید مهدى پاکروان
*************************
همسرم! از تو مىخواهم که از فرزندانم سرپرستى نمایى و آنها را با تربیت اسلامى پرورش دهى تا در آینده، فرزندانى صالح براى مملکت اسلامى باشند.
شهید رمضانعلى ماروسى
By Ashoora.ir & Night Skin