حسین سالار قلبها
نفس میدهی به من ای هم نفسم
با آن احساس زیبایت جان میدهی به من ، عشق من
چه روزهای آرامی دارم با تو ، چه زیبا میشود این زندگی با تو
کاش زودتر تو را میدیدم ، کاش زودتر با قلب مهربانت آشنا میشدم
تو چه کردی با دلم ، دلم بدجور عاشقت شده
تو چه هستی عشق من ، مرا دیوانه ی خودت کردی
از چشمانت بنویسم یا از قلب مهربانت
از احساست بنویسم یا از صدای دلنشینت
نه دیگر، من کم آورده ام ، تو بگو از آن حرفهای عاشقانه ات
چرا به من خیره شده ای ، چرا سکوت کرده ای و حرفی نمیزنی
مگر تا به حال کسی مثل من دیوانه ات نشده
مگر تا به حال کسی اینگونه عاشقت نشده
به تو حق میدهم ، حال خودم را که میبینم ، باور نمیکنم که اینگونه اسیرم
جرعه ای از آب چشمه ی زلال دلت را نوشیدم
همانجا ، در کنار همان چشمه ی زلال غرق شدم در احساسات یک عشق ماندگار
اینگونه مرا نگاه نکن ، فکر کرده ای که از نگاهت خسته میشوم ،
نه عزیزم بیشتر از اینکه هستم عاشقت میشوم
پس آنقدر نگاهم کن ، تا دیوانه شوم ،
باز هم نگاهم کن تا از حال بروم و فدای عشقت شوم.
از همه گذشتم به خاطر تو ، چشمهایم را بر روی همه بستم به عشق چشمهای تو
دیگر قلبم را به کسی ندادم به هوای داشتن یکی مثل تو
گفتم حالا که عهدی بستم و عهدی با من بستی ، وفادار بمانم و عشقم را به تو ثابت کنم
گفتم حالا که دوستت دارم و تو نیز گفته ای که مرا دوست داری تا نفس دارم با تو بمانم
روزها گذشت… روز و شبم با عشق و محبت های پوچت گذشت
من میگفتم از رویاهایم ، تو میخندیدی به آرزوهایم!
درد دلهای بی جواب ، چند شب است نیامده به چشمهای خواب ، عشق اینگونه جواب مرا داد ، تو به من پشت کردی و همان دلخوشی های پوچت، زندگی ام را بر باد داد!
روزی آمد که دیدم دستت درون دستهای کسی دیگر است ، قلبت مال من نیست و در کمین بیچاره ای دیگر است ، قلبت شلوغ شده و زندگی ات تباه ، نمیدانم چرا تو آمدی و مرا شکستی ، من که نکرده بودم گناه!
تو لایقم نبودی ، حالا دیگر بی ارزشتر از آنی که حتی لحظه ای به تو فکر کنم ، برو که نمیخواهم فکرم را حتی با خیال بی خیالی تو خراب کنم!
این را نوشتم نه به خاطر اینکه به یادت هستم ، خواستم بگویم که بدون تو اینک خوشبخترین عالم هستم
خواستم بگویم که قلبم مال یکی است که حتی یک تارموی او را هم با یکی مثل تو عوض نمیکنم، تمام دنیا را به من بدهند او را ترک نمیکنم، او جایش تا ابد در قلب من است ، هیچگاه به عشقش شک نمیکنم ….
یک روز میرسد قلبت را میشکنند ، تنها میمانی ، پشیمان میشوی ، در به در کوچه و خیابان میشوی و در حسرت روزهای با من بودن میمیری….
این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار عاشق بمانم ، این قلب عاشق را از من نگیر.
دستهای گرمت را از من جدا نکن.
بگذار دوستت داشته باشم مرا در به در این دنیای بی محبت نکن.
می خواهم از عشق تو بمیرم.
بگذار بمیرم مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
خیلی دوستت دارم ، این کلام مقدس را باور کن.
از ته دل دوستت دارم ، این دل عاشقم را تنهایی در این گرداب زندگی رها نکن.
می خواهم در کنار تو باشم و با عشق تو زندگی کنم.
دل من عاشق تو هست ، مرا دلتنگ لحظه دیدار نکن.
دلم میخواهد تنها برای من باشی و قلبت تنها برای من بتپد.
قلب من برای تو ، این قلب بی طاقتم را زیر پاهایت له نکن.
این لحظات زیبای عاشقی را از من نگیر.
بگذار در عشق تو بسوزم ، آب سرد بر روی آتش عشقم نریز.
مرا تنها نگذار و در سیلاب ناامیدی رها نکن.
به خدا خیلی دوستت دارم ، مرا پشیمان از این عاشق شدن نکن.
تا ابد با من بمان و مرا دوست داشته باش ، مثل آن سنگدلان با ما بی وفایی نکن.
لیلای این مجنون خسته و دلشکسته باش ، این احساسات عاشقانه ام را پاره پاره نکن.
یک لحظه با شکستن قلب مهربانت ، قلب من نیز میشکند ، اینگونه دلگیر نباش ، یک لحظه غم تو مرا به ماتم مینشاند.
یک لحظه اشک ریختنت ، دلم را میسوزاند، اشک نیریز که یک عمر مرا گریان خواهی دید.
طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی ، اگر تو را آزار میدهم دست خودم نیست ، عاشقم و دلم نمیخواهد که روزی دوباره تنها شوم.
اگر تو را با حرفهایم میرنجانم مرا ببخش ، من گرفتار توام ، طاقت بی تو بودن را ندارم.
اگر یک روز بی تو باشم ، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود ، بیخیال زندگی ، من نیز خواهم رفت ، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم.
یک لحظه با سکوتت ، صدای فریاد مرا خواهی شنید ، سکوت نکن ، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد.
یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه با من باش که طاقت سوختن را ندارم.
دیگر تنی ندارم برای سوختن ، هر که آمد مرا سوزاند ، نابود کرد مرا ، تو دیگر با ما اینگونه نباش ، مرا دوست داشته باش ، همیشگی باش.
یک لحظه بی محبتی ببینم ، از غم و غصه میمیرم ، یک لحظه حس کنم که از من خسته ای ،دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟
نمیخواهم یک لحظه دور از تو باشم ، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم ،آن روز عمری باقی نخواهد ماند ، زیرا در همان لحظه ی رفتنت ،دیگر مرا نخواهی دید.
|
واسه تو یه عمر اسیر تو کنجه این خونه بودیم
ما که رفتیم ولی این رسمه وفاداری نبود
قصه ی چشمای تو واسه ما تکراری نبود
ما که رفتیم حالا تو میمونی و عشقه جدید
میدونم چند روز دیگه میشنوم جدا شدید
ما که رفتیم ولی مزده دستای ما این نبود
دله ما لایقه اینکه بندازیش زمین نبود
ما که رفتیم ولی کن قدرتو دونسته بودیم
بیشترم خواسته بودیم ولی نتونسته بودیم
ما که رفتیم ولی دل ندادیم به عشقه کاغذی
لااقل میومدی پیشم واسه خداحافظی..
از تو انتظار نداشتم که فراموشم کنی
مثل شمعی عشقمو فوت کنی،خاموشم کنی
از تو انتظار نداشتم منو ساده بشکنی
سنگ بی وفایی رو به قلب خستم بزنی
از تو انتظار نداشتم که فراموشم کنی
مثل شمعی عشقمو فوت کنی،خاموشم کنی
یکی را دوست میدارم ولی او باور ندارد.
یکی را دوست میدارم همان کسی که شب و روز به یادش هستم و لحظات سرد زندگی را با گرمای عشق او میگذرانم. رسید و هیچگاه نمیتوانم دستانش را بفشارم. همان کسی که مرا اسیر قلبش کرد. برایم یکی نیست ، او برایم یک دنیاست. کسی که هرگز باور نکرد عشق مرا! چگونه از غم دوری و دلتنگی اش پریشانم. نفهمید و ندانست که او در این دنیا تنها کسی است که در قلبم نشسته است . نگاه عاشقانه مرا ندید و لحظه ای که به او لبخند زدم نگاهش به سوی دیگری بود . لحظه ای به پشت سرش نگاه نکرد که من چگونه عاشقانه به دنبال او میروم . بی وفایی هایش که بگذرم برای من عزیزترین است. این دوست داشتن را باور نکرد. نمی فهمد که او تمام زندگی ام است . احساساتم ، بی بهانه دوست میدارم. ز هم در این قلب شکسته ام جا دارد. حتی مرا کمتر از هر کسی نیز دوست نمیدارد.
کسی را دوست میدارم که میدانم هیچگاه به او نخواهم
یکی را دوست میدارم ، بیشتر از هر کسی
یکی را دوست میدارم ، که میدانم او دیگر
یکی را برای همیشه دوست میدارم ،
کسی که هرگز اشکهایم را ندید و ندید که
یکی را تا ابد دوست میدارم ، کسی که هیچگاه درد دلم را
یکی را در قلب خویش عاشقانه دوست میدارم ، کسی که
آری یکی را از ته دل صادقانه دوست میدارم ، کسی که
کسی را دوست میدارم که برای من بهترین است ، از
یکی را دوست میدارم ولی او هرگز
نمیداند که چقدر دوستش دارم ،
یکی را با همین قلب شکسته ام ، با تمام
کسی که با وجود اینکه قلبم را شکست اما هنو
یکی را بیشتر از همه کس دوست میدارم ، کسی که
یکی را دوست میدارم…
با اینکه این دوست داشتن دیوانگیست اما…
من دیوانه تنها او را دوست میدارم.
یک لحظه با شکستن قلب مهربانت ، قلب من نیز میشکند ، اینگونه دلگیر نباش ، یک لحظه غم تو مرا به ماتم مینشاند.
یک لحظه اشک ریختنت ، دلم را میسوزاند، اشک نیریز که یک عمر مرا گریان خواهی دید.
طاقت ندارم ببینم که از لحظه های در کنار من بودن اینگونه پریشانی ، اگر تو را آزار میدهم دست خودم نیست ، عاشقم و دلم نمیخواهد که روزی دوباره تنها شوم.
اگر تو را با حرفهایم میرنجانم مرا ببخش ، من گرفتار توام ، طاقت بی تو بودن را ندارم.
اگر یک روز بی تو باشم ، دنیا برایم تیره و تار خواهد بود ، بیخیال زندگی ، من نیز خواهم رفت ، به جایی که دیگر حس نکنم که بی تو هستم.
یک لحظه با سکوتت ، صدای فریاد مرا خواهی شنید ، سکوت نکن ، تا ناله نکند قلبی که طاقت سکوت تلخ تو را ندارد.
یک لحظه با نبودنت مرا به آتش خواهی کشید، حالا که آمدی برای همیشه با من باش که طاقت سوختن را ندارم.
دیگر تنی ندارم برای سوختن ، هر که آمد مرا سوزاند ، نابود کرد مرا ، تو دیگر با ما اینگونه نباش ، مرا دوست داشته باش ، همیشگی باش.
یک لحظه بی محبتی ببینم ، از غم و غصه میمیرم ، یک لحظه حس کنم که از من خسته ای ،دیگر به من نگو چرا اینک دلشکسته ای؟
نمیخواهم یک لحظه دور از تو باشم ، وای به آن روزی که یک عمر بی تو باشم ،آن روز عمری باقی نخواهد ماند ، زیرا در همان لحظه ی رفتنت ،دیگر مرا نخواهی دید.
لحظه های بی مروت:
آه که چقدر سخت است لحظه های دور از تو بودن ....
آه که چقدر تلخ است بی تو بودن...
گاهی از این زندگی خسته میشوم ، گاهی نیز از عشق دلشکسته میشوم !
گاهی در گوشه ای تنها مینشینم و اشک میریزم ، گاهی نیز عکسهایت را در آغوش
میگیرم و از دلتنگی ات گریه میکنم ....
این است رسم عشق ، چقدر دردناک است این لحظه های عاشقی...
پشیمانم از اینکه عاشقم ، پشیمانم از اینکه در دام عشق گرفتارم ....
کاش که عاشق نمیشدم ، تنهایی دوای درد من است...
دلم نمی آید رهایت کنم ، حالا که عاشقت هستم دلم نمیخواهد قلب مهربانت را بشکنم!
گرچه من از کرده خویش پشیمانم ، اما چون با تو هستم خوشبخترینم !
آنقدر دوستت دارم که دلم نمیخواهد بگویم که فراموشم کن !
آه که چقدر این لحظه ها نفسگیر است ، آه که چقدر این قلب بی گناهم پریشان است!
از امروز میترسم که از من دور شوی ، از فردا میترسم که تو را از دست بدهم ، به چه
امیدی با تو باشم ای بهترینم؟
این سرنوشت و روزگار بی وفا با قلب من نمیسازد میدانم اگر با تو باشم فردا که رسید
حال و هوای من از امروز دلگیرتر است!
آه که چقدر این لحظه ها بی مروت است !
قلب من بی طاقت است ، چشمهایم دیگر اشکی ندارند برای ریختن !
نمیدانم از دوری تو اشک بریزم ، یا از دلتنگی ات !
نمیدانم غصه امروز را بخورم ، یا غم فردا را بکشم!
نه دیگر کار من از کار گذشته است ، راهی جز عاشق ماندن و غم و غصه های عشق را
تحمل کردن نیست !
باید سوخت .... باید در راه عشق نابود شد ... آه که چقدر تلخ است !
در این آسمان پر ستاره ، یکی از ستاره ها در آسمان نیست!
سپیده می آید اما خبری از رنگ آبی آسمان نیست!
خورشید در قلب آسمان نشسته و میسوزاند قلبش را ...
چه بی رحمانه میسوزاند قلب آسمان را ....
غروب که می آید ما قلب سوخته ی آسمان را میبینیم
می بینیم که آسمان دیگر آبی نیست ، سرتاسر سرخ است و دلگیر...
دلتنگ فردا نیستم ، فردا که میرسد دلتنگیهایم بیشتر میشود...
حال آسمان خوب نیست ، دیگر غروب برایم زیبا نیست ،
دلم برای آسمان میسوزد، آسمان هم دلش برایم سوخته و
باز در غم من نشسته است!
شعری بدون قافیه ، تشبیه نمیکنم خورشید را به قلب آسمان ،
زیرا خورشید قلب آسمان است ،
ماهی که شبها در آسمان می آید بهانه است!
بهانه ای برای تسکین دلها ، برای اینکه دلی برای آسمان نسوزد ،
یک بار هم آسمان را مهتابی ببینیم و چشمی به حالش نگرید!
در آین آسمان بی ستاره ، یکی از ستاره ها در آسمان مانده ،
ستاره ها همه خوابند، اما این ستاره به عشق دیدن آسمان بیدار مانده...
ای داد و بیداد ، بیدار شو ! تو یک عاشقی هشیار شو!
خسته نشو ، این راه مال تو است ، با من بیا، این همسفر وفادار تو است....
به خدا دلش گرفتار تو است ، نگاهش همیشه به سوی تو است....
این دل درگیر تو است ، این دل بسته به وجود تو زنده است!
در مرام عشق بی وفایی نیست ، دل دادن کار هر دلداری نیست!
این دنیا از ما بی خبر نیست ، این ماییم که از دنیا بی خبریم...
ای داد و بیداد ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...
نگذار جنون بیاید ، نگذار که این قلب بمیرد،
نگذار سیاهی جای او را در دلت بگیرد!
نگذار این ابر سیاه، آسمان آبی دلت را فرا بگیرد ،
نگذار تاریکی ها جای روشنایی ها را بگیرد!
ای داد و بیدار ، بیدار شو ، تو یک عاشقی هشیار شو...
نا امید نشو ، که امیدت از همین دور دستها نیز پیداست ،
عمر عشق زودگذر نیست ، تا آخر دنیاست!
در مرام عشق رفتن نیست ، در مرامش دلشکستن نیست
این تو هستی که دل میشکنی ، حرفهای مرا میفهمی؟
این تو هستی که چشمهای خیسش را نمیبینی!
بخواب که اینجا وقت خواب است ،
چشمهایت را بر روی هم بگذار که عشقهای این زمانه دیدنی نیست!
By Ashoora.ir & Night Skin