حسین سالار قلبها
من به جبهه میروم تا دو درس مهم را بخوبی فرا گیرم؛ اولی درس اخلاص و عشق نسبت به پروردگارم، دومی ایثار و فداکاری، که این دو درس را از حسین(ع) رهبر آزادگان و سرور شهیدان آموختم، و هم اکنون باید به پیمانی که با خدا بستم وفا کنم. /
سید محمد رضا طیبی تفرش
***************
انسانها در جنگهای غیر الهی به مرور بیرحم میشوند و خوی حیوانی پیدا میکنند، ولیکن در این جنگ ملت ساخته شدهاند و هر که به جبهه میآید عارف میشود و بالاتر از آن خط فکری یکی میشود؛ حتی از جنبه سیاسی بهتر آگاهی پیدا میکند. در این مورد دربارة خودم صدق میکند. /
مصطفی وفامهر
***************
در این جبههها انسان اصلاً احساس خستگی و ناراحتی نمیکند چون این جنگ را امام زمان(عج) رهبری میکند. و هر شهیدی که روی زمین میافتد هزاران جوان به جبهه روی میآورند. /
دهقانمنش قاسم
***************
لازم میدانم آنچه در این دانشگاه دیدهام برای شما عزیزان تذکر دهم. در این دانشگاه جز عشق به خدا دیگر رابطهای نیست. اینجا تنها راه خداست، یعنی خود را رها کردن و خدا را دیدن. /
غلامرضا پاکنژاد
***************
در اینجا، (جبهه) قلب میسوزد و اشک میجوشد، وجود خاکستر میشود و تنها احساس سخن میگوید. اینجا کسی چیزی نمیخواهد، انتظاری ندارد، ادعایی نمیکند. فیاد ضجه است که از سینة پردرد به آسمان طنین انداخته و این سایة کمرنگی از آن فیاد است که بر این صفحات نقش بسته است. /
صفر اسکندری
**************
در اینجا انسان ساخته میشود. حتماً میگویی چگونه؟ اینجا دانشگاهی است که استادش حضرت ولیعصر(عج) و نایب وی خمینی بتشکن و شاگردانش جان برکفان مخلص و ایثارگرند، که در راه خدا از بذل هیچ ابایی ندارند. از خانه و خانواده و جان و مال و دوست و رفیق گذشتهاند و خالصانه به انجام وظیفه خود مشغولند و نتیجهاش قبولی در پیشگاه خداوند متعال است؛ و آن هنگامی است که به درجة شهادت – قلم و زبان از وصفش عاجز است – میرسند. امیدوارم که من از نظر درگاه حق تعالی پذیرفته و قبول شوم. /
حمیدرضا فتحی رابوکی
***************
از الطاف دیگر خداوند به ملت این جنگ است؛ جنگی که برای ما سراسر رحمت بوده است، جنگی که ملت قهرمان ما را آبدیده کرده. جنگی که توفیق جهاد واقعی را در را خدا به ما داد. وقتی میگویند جبهه دانشگاه است عین واقعیتی است که ما تا در آن نباشیم به عمق آن پی نمیبریم، زیرا جبههها سراسر معنویت است. جبهه دنیای دیگری است که فقط مخصوص متّقین است، فقط مخصوص مخلصین است./
سید امیر صدری
***************
به قول امام: جنگ رحمت الهی است، جت آزمایش بندگان مؤمن خود که چگونه این امانتهای الهی را تحویل میدهند و جگر گوشة خود را همچون قاسم تازه داماد به میدان نبرد میفرستند./
حبیب دباغزاده
***************
جبهه دانشگاهی است به ریاست خدا، با استادانی چون هابیل، ابراهیم، علی، حسین و مدی و نایب او رهبر کبیر. کتاب آن قرآن و درسش جهاد و ایثار که عصارة توحید، عدل، نبوت، امامت و معاد است. فقط تعدادی به دانشگاه راه مییابند و تعدادی از این دانشگاه قبولی میگیرند. مدرکی که با خون نوشته میشود مدرک شهادت و گیرندة آن شهید است. / محمدرضا نکوخرد
***************
شما ای مردم، ای جوانان، نکند از جبهه که دانشگاه الهی است عقب بمانید، دانشگاهی که آموزگارش مولا اباعبدالله است که درس چگونه زیستن و چگونه در را دین خدمت کردن و جان فدا کردن را به ما آموخت./
منصور بیدرام
***************
اینجا هیچ کس در فکر اولاد و مال دنیا نیست. هم یک فکر دارند، پیروزی اسلام، بر سجادهای به وسعت زمین و به تُربتی چون خون شهیدان و قبلهای به عمق هستی، در صفوفی ب شکوه اقیانوس، با ایمانی راسختر از کوهها با آیاتی به زیبایی حقیقت و به امامت خورشید، نماز میگذاریم. عید و عزایمان یکسان است و گورستان و میلاد گاهمان یکجا، ازمیان همة گلها لاله را برگزیدهایم، و از تمام باها بهشت را، سرود پیروزیمان، فریاد عصیانمان، نالة دردمان، صدای خروشمان، نوحة عزایمان، بانگ جهادمان، شعر حیاتمان، غریو خشممان، آیة نمازمان، اذان زندگیمان، نغمة مرگمان همه یکی است، «الله اکبر» میعادگاه هر روزمان، مفتاح هر رزممان، دیوارة هر مرزمان، پایگاه دانشمان، پایگاه ارتشمان، پاسدار وحمان، پیوند نیایشمان، پیکار خیزشمان، پاسبان ارزشمان یکجاست «مسجد». اَمرِ اِماممان، کارِ امتمان، مهرِ ملتمان، شعر قیاممان، سیرِ جهادمان، شور حیاتمان، شعار پیکرمان یکی است «وحدت». لابت، ابهت، همت، عظمت، وحدت، رفعت، جلالت، و حشمتمان در یک چیز است و آن «نماز» است. امید اکرممان، دعای هر شبمان، عزم اعظممان، سیر اکبرمان یکی است و آن «شهادت». دفتر مذهبمان، کتاب انورمان، نور مشعلمان، انجیل مرجعمان، تورات معبدمان، زیور مرقدمان، صحف محشرمان، سورة مقدسمان «قرآن» است. از بین تمام رنگها، سرخ را برگزیدهایم و از میان انواع مرگها شهادت را، و از تمام باغها گورستان را، و از میان تمام گلها لاله را. هیچ یک از ما به مرگ طبیعی نمیمیرد. مرگ طبیعی ما «شهادت» است. عید و عزای ما هر دو جشن است. میعادگاه جسممان قبرستان و زیباترین درختهای حیاتمان در گورستان میروید، از تمام انبیا محمد(ص) را، و از تمام رهبران علی(ع) را، و از تمام مجاهدین حسین(ع) را، و از تمام قصهها قیام را، و از تمام کتابها قرآن ر برگزیدهایم. هر کس قدم به عرصة مرگ میگذارد تمام وجودش متوجه الله میگردد و به چیزی جز خدا فکر نمیکند؛ بهمین جهت است که امام جبهه را بمنزلة دانشگاه بیان میفرماید و وقتی انسان اشخاص را در سنین مختلف از نوجوانان 14 ساله تا پیرمرد 75 ساله را در حال رزم میبیند،در وجودش روح تازهای دمیده میشود؛ روحی که فقط به خداوند فکر میکند و خدا را هر زمان با چشم میبیند و از تمام گناهان پاک میشود؛ خود را یک آدم تکامل یافته حس میکند./
محمد عیوضلو
خدایا من به جبهة نبرد حق علیه باطل آمدهام تا جان ناقابل خود را بفروشم، امیدوارم که خریدار جان منِ عاصی تو باشی نه کس دیگر.
ما در عصری زندگی می کنیم که جوانان پاک و غیور و شجاع ما اعم از ارتشی، پاسدار، بسیجی و نیروهای مردمی، بیمهابا و بیامان و پرتوان و پرخروش به کاخ جنایتکاران میتازند. همة اینان سلاحشان ایمان است و نبردشان بیامان و مصمم. این دلاوران، از جان خود در هر زمان و در هر مکان مایه خواهند گذاشت و میگذارند تا مکتب توحید را از اسارت استعمارگران و بیگانگان بیرون آورند. آنها رفتند و میروند و جهاد میکنند تا انسانیت کامل شود و تکامل یابد و رشد کند. شهید میشوند تا خفقان و دیکتاتوری را سرنگون سازند و آزادی و آزادگی را جایگزینش سازند.
من برای انتقام از کسی و برای چند وجب وسعت خاک نمیروم، اگر چه باید دشمن را با ذلت از خاکمان بیرون کنیم، بلکه برای احیای دین حقم اسلام و پایداری جمهوری اسلامی به جبهه میروم. برای دفاع از حقی که روزی موسی با عصایش، ابراهیم با تبرش، محمد(ص) با قرآنش، علی با ذوالفقارش و حسین با خونش از آن دفاع کردند.
این نبرد بر سر قدرت و یا ثروت نیست، بلکه این جنگ، جنگ حق علیه باطل است که در یک طرف میدان یاران حسین زمان و در سمت دیگر یزدیان زمانند که با تجاوز به میهن اسلامی ما قصد برقراری حکومت زور را دارند.
پس از درود به خدا و رسول(ص)، سخن علی(ع) است که: «پس همانا جهاد دری از درهای بهشت است که خدا آن را بر روی بندگان خالص و مخلص خود گشوده است و آن (جهاد) لباس تقواست، زره خداست، سپر خداست و هر کس از جنگ و جهاد روی برگرداند خداوند لباس خواری به او خواهد پوشاند و به زبونی و بیچارگی و دچار خواهد گشت» و رزمندگان ما چه نیکو بدان پاسخ دادند و زره خدا را بر خود پوشیدند و مصمم و استوار در مقابل خصم ایستاده و به یاری خدا شتافتند و خدا نیز نصرت خویش را شامل حال آنها گرداند.
من اکنون قرآن در قلب، سلاح در دست، جان بر کف، پا در میدان جهاد میگذارم تا مسئولیت شرعی خود را در مقابل خداوند یکتای قادر و دین پاک او انجام دهم. اینک با قلبی پاک به جبهه اعزام میشوم تا بتوانم کفار متجاوز را از بین ببرم و آرزوی شهید شدن در این راه مقدس دارم زیرا من تعلق به خود ندارم.
امیدوارم که با رفتنم و با هجرت نمودنم به جبهه، به سخن امام حسین(ع) سرور شهیدان و آزادگان و ولیفقیه امام خمینی لبیک گفته باشم و با شهادتم مشتی خاک بر دهان یاوهگویان داخلی و خارجی و تمام تجاوزکاران به مرزها و شهرها و استعمارگران شرق و غرب بریزم و پوزة آنان را به خاک سیاه بمالم؛ و آرزویم در این حمله یا زیارت یا «شهادت» است.
بر هر انسان آزاده و مسلمان، از واجبات است که به جبهه برود. میدانید که عمر این زندگانی دنیا کوتاه است، به کوتاهی یک چشم بهم زدن؛ آنچه که می ماند نورانیت است، عشق است، به ملکوت اعلی پیوستن است، در راه معشوق (خدا) جان باختن است، گذشت است، ایثار است، حماسه است، پایداری است، مقاومت است، انسانیت است، بندگی خداست، از قید عبودیتهای غیر خدایی رها شدن است؛ و جان کلام، در یک کلام «شناخت اوست» چرا که همه چیز از اوست و برای اوست. در این رابطه عشق است که جان عاشق را میگدازد و ذوب میکند در راه وصال معشوق.
رفتن به جبهه توفیق میخواهد و آنانی که میخواهند مشمول عنایت و رحمت پروردگار قرار گیرند باید دعا کنند تا خداوند توفیق حضور و درک فیض جبههها را نصیبشان نماید تا از راه جهاد علی دشمنان خدا به معشوق حقیقی نزدیک گردند.
مطمئناً به سوی خدا رفتن یک راه ندارد. ما از راهی میرویم که با عوامل خارجی و طاغیان مزدور رودر روییم، و جز شکست و انهدام دشمن راهی نداریم.
ای خواهران و برادران: زمان، زمان جنگ بین اسلام و کفر و حق و باطل است. جنگ بین جندالله و جنود شیطان است. ای عزیزان، خداوند ما را در بوتة آزمایش خویش میآزماید؛ آزمایشی بس عظیم و عزیز. در این آزمایش خونهای بسیار باید داده شود تا موفق در آییم. خدایا من هم دوست دارم در رکوع و سجود تو و برای همیشه در این مصاف سهمگین سر فرود آورم و بندگی خویش را به نمایش بگذارم.
آری، جهاد و شهادت هر دو سلاح یک مسلمان است. مسلمانی که راهش، عشقش، قلبش و راه خمینیاش همه حرکت به سوی خدا باشد.
ما پیروزیم برای اینکه خدا با ماست. ما پیروزیم برای اینکه اسلام پشتیبان ماست. ما پیروزیم برای اینکه ایمان داریم. ما پیروزیم برای اینکه شهادت را در آغوش میگیریم. ما پیروزیم... از شهادت خوشحال باشید و از آن استقبال کنید. پس پیش به سوی قلب دشمن و مقر فرماندهی و اتاق جنگ ارتش کفر. رسالت اصلی ما این است که معنویت انقلاب را با تمام لوازمش به ملتهای دیگر منتقل کنیم.
***************
بزرگترین درسی که از اسلام گرفتهام جهاد و مهمترین امتحانش شهادت است. هر قدر عظمت و بزرگی این درس را بیشتر درک میکنم خوشحالتر میشوم.
جبهههای جنگ اکنون بهترین کلاس است که شاگردان آن هیچگاه احساس خستگی نمیکنند. جنگ بهتین دانشگاه است که شاگردان آن همین 13 سالهها هستند.
عزیزان، دانشگاه من همین جنگ بوده و رشته تخصصیام را هم در کنار همین سنگرها و میدانهای مبارزه – با یاری خدا- به دست آوردم و بر این دانشگاه افتخار میکنم، چون رهبرمان فرمودند مسألة اصلی جنگ است.
جبهه مکان خودسازی و دانشگاه کربلاست که حامیانش ائمه(ع) میباشند و استادانش خوبان امت رسول اکرم(ص) که با اخلاص و آگاهیهای خود دیگران را آموزش میدهند. در این مکان، آگاهیهای الهی انسان افزون میگردد، خدا را قلباً میشناسند و معاد را اصلاً درک میکنند و با کسب همان آگاهیهای الهی و اخلاقی در درست کردن اعمال خویش کوشش مینمایند. خدا میداند از روزی که به جبهه آمدم مسئلة خودسازی بیشتر در من تقویت شده است. واقعاً اینجا مسجد است که تمام اعمال در اینجا عبادت است، و انسان سعی در هر چه بیشتر کردن حسنات خود دارد، و دانشگاه است از این جهت که انسان ذهنش آماده جذب خیلی از مسائل است./
حسین سیمیاری
***************
جبهه دانشگاهی است که مدرک آن پاک بودن، خلوص نیت، صبر و تحمل است. جنگ بهترین فرصت برای آزمایش کردن ملت اسلامی و به ثمر رساندن انقلاب اسلامی است. زمان خودسازی و زمان آزمایش و امتحان واقعی در این جنگ است./
محسن تورانی
***************
اینجا (جبهه) کلاسی است که درس ایمان، اعتقاد، استقامت، شجاعت، بردباری و خشم در برابر دشمن به انسان میآموزد. / غلامحسین یزدانیان
***************
جبهه این دانشگاه الهی که از نظر ظاهری جنگ است ولی در چشم خودم و همرزمان شهیدم هر زمان که میجنگیم یک دانشگاه معنوی و الهی است، که جوانهای اسلام در آن درسها میآموزند که زبان هیچ کس گویای آن نیست و هیچ معلمی استاد آن نیست جز امام زمان(عج). /
محمد پاریاب
مراسم تحویل سال نو با حضور خانواده های معظم شهدا و امت حزب الله، در مهدیه شهدای بهشت زهرا(س) برگزار می شود. |
|
|
حضرت آیتالله خامنهای در جریان سفر سال 1380 به استان اصفهان در منزل جانباز محمدتقی طاهرزاده حضور یافتند و با خانواده وی گفتوگو کردند. این جانباز که مدتی پس از این بازدید به درجه رفیع شهادت نائل شد، بیش از 14 سال در بستر آسیبهای ناشی از جنگ تحمیلی رنج میبرد.
فیلم این دیدار در آستانه سال جدید توسط پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب منتشر میشود.
«محدتقی! میشنوی آقاجون؟
میشنوی عزیز؟
میشنوی؟
در آستانهی بهشت، دم در بهشت، بین دنیا و بهشت قرار داری شما؛
خوشا به حالت...»
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. لطفاً از سابقهى آشنایى خودتان با حاج احمد آقا توضیحاتى بفرمایید؟
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم. ابتدا که من ایشان را دیدم، حدود سال چهل و یک بود که ما به منزل امام در قم، زیاد رفت و آمد مىکردیم. ایشان ظاهراً در آن ایام به دبیرستان مىرفتند. من ایشان را مىدیدم که با دوچرخه از درِ اندرونى بیت رفت و آمد مىکردند. البته ما از در بیرونى رفت و آمد مىکردیم. من اوّل ایشان را نمىشناختم. بعد گفتند آقازادهى امامند. بعد از آن دیگر ایشان را ندیدم. در جریانات سال چهل و دو، من هیچ از ایشان یادم نیست و خبر ندارم که چه مىکردند و کجا بودند. تا اینکه گمان مىکنم در سال چهل و چهار یا چهل و پنج شنیدم ایشان طلبهى خوبى شدهاند و بسیار جدّى مشغول تحصیلند. گفته مىشد که امام در آن ایام به ایشان فرمودهاند که اگر شما مىخواهى به دانشگاه بروى، هزینههایت به عهده خودت است؛ اما اگر طلبه بشوى من شهریّهاى به تو مىدهم. یعنى امام به این وسیله تشویق مىکردند که ایشان به سمت طلبگى بروند. بعدها کمکم آشنایى ما با ایشان بیشتر و از نزدیک شد. من حتّى یک بار به منزل ایشان در قم رفتم که آن روزها در کوچهاى، عمود بر خیابان بیمارستان و موازى با صفائیّه واقع شده بود. نام آن کوچه را نمىدانم؛ ولى بالاى شهر قم محسوب مىشد و جاى خوبى بود.
زمانىکه ایشان تازه ازدواج کرده بودند، من در سفرى از مشهد به قم آمده بودم و گفتم بروم فرزند امام را ببینم. به دیدار ایشان رفتم و از نزدیک با هم آشنا شدیم. این، اوایلِ آشنایى ماست. بعداً که ایشان به نجف رفتند و از نجف به قم برگشتند، یک بار ایشان را گرفتند و به زندان انداختند. وقتى از زندان آزاد شدند. -اتّفاقاً من در تهران بودم- براى دیدنشان به منزل مرحوم آقاى ثقفى رفتم. ایشان در آنجا وارد بودند و جماعتى هم از دوستان آمده بودند.
بعد ایشان در بعضى از کارها -مثل کارهاى مربوط به مبارزه- با ما ارتباط پیدا کردند. مثلاً چند مورد از اعلامیههایى که از نجف آمده بود، ایشان لاى جلد کتاب جاسازى و صحافى مىکردند و براى من به مشهد مىفرستادند. بنابراین، ارتباط ایشان با ما، هم در زمینههاى مربوط به مبارزه و هم در بعضى زمینههاى روشنفکرى بود. مثلاً ایشان براى چاپ کتاب «روشنفکرانِ» آل احمد که تازه درآمده بود و دستگاه نمىگذاشت چاپ شود، اقدام کردند. اینکه در این زمینه با چه اشخاصى در ارتباط بودند، درست یادم نیست. بعد ایشان براى اینکه از جهات گوناگون اطمینان پیدا کنند، یک نسخه براى من فرستادند و من نظراتى دادم. بههرحال، ارتباطاتى از این نوع داشتیم، تا وقتى که زمان پیروزى انقلاب شد. سوابق آشنایى ما با ایشان اینهاست.
جمعبندى و برداشت کلّى حضرتعالى از شخصیّت و خصوصیّات ایشان چیست؟
حاج احمد آقا عنصر قابل و لایقى بودند. اوّلاً ایشان خیلى باهوش بودند. به نظر من در بین خصوصیّات ذاتى و صفاتى که در یک انسان، برجسته است، اگر بخواهیم یکى را براى حاج احمد آقا از همه برجستهتر حساب کنیم، آن هوش ایشان بود. بسیار مرد باهوش و تیز و زیرکى بودند. بعضى از صفات خوب امام را هم من در ایشان دیدم. مثلاً آدم بىرودربایستىاى بودند. امام نیز همینگونه بودند. مرحوم حاج آقا مصطفى نیز همینگونه بودند. من با ایشان هم از نزدیک معاشرت و رفاقت داشتم. جاهایى که لازم بود اصلاً هیچ رودربایستى نداشتند. ایشان یک حالت صراحتِ خوبى را البته در مواردى -نمىگویم در همهجا- داشتند که تعبیر درستش همان رودربایستى نداشتن است.
ایشان مرد عاقلى محسوب مىشدند. به شدّت به امام عشق مىورزیدند و علاقهمند ایشان بودند. علاوه بر این، از بُن دندان به این انقلاب اعتقاد داشتند و براى همین هم بود که آن هوش سرشار در خدمت انقلاب و امام به کار مىرفت. اصل براى ایشان، همینها بود. من بعداً دیدم در وصیتنامهشان هم همین را تصریح کردهاند. این راست است. این را من خودم دیدم که براى ایشان در درجهى اوّل، امام و انقلاب مطرح بود. رفاقتها، دوستیها، جبههها، باندها و گروهها، هیچ مطرح نبود. این، جهاتِ بسیار خوبى بود که ایشان داشتند. علاوه بر این، ایشان هم در قم و هم در نجف درس خوانده بودند. من از خصوصیّات و میزان معلومات ایشان مطّلع نیستم. علّت هم این است که در این چند سالِ بعد از انقلاب که ما با ایشان ارتباطات کارى مختلفى داشتیم، بحث علمى مطرح نشد تا من بتوانم بفهمم ایشان در چه حدّى بودند. اما مىدانم که ایشان درس خوانده بودند. خیال مىکنم خود ایشان یک وقت به من گفتند که من در نجف «مکاسب» درس مىگفتم. خوب؛ این یک سطح علمى خوبى است. بههرحال ایشان شخصیت ارزندهاى بودند. انصافاً شخصیّت مفید و باارزشى بودند.
آن نکتهاى که شما اشاره کردید، شاید الان جایش باشد بگویم. من در پیام تسلیتِ ایشان هم نوشتم. ایشان واقعاً در کنار امام عنصرى لازم و بىبدیل بودند. هیچکسِ دیگر در کنار امام نمىتوانست این نقش را ایفا کند؛ به خاطر اینکه خبر دادن به امام، کار آسانى نبود. گاهى خبر تلخى بود که کسى باید به امام مىداد. نه فقط خبرهایى مانند مرگ و میر؛ بلکه حوادثى بود، اشکالاتى بود در دولت، در مسؤولان و در اشخاص که باید یک نفر به امام منتقل مىکرد. همه کس نمىتوانست این کار را بکند؛ چون ممکن بود بعضى منتقل کنند؛ بعد امام ندانند که اینها خودشان جزو چه گروه و باندى هستند و این خبر چقدر اتقان دارد. فردى باید این کار را انجام مىداد که به امام نزدیک مىبود و این فرد حاج احمد آقا بودند.
ایشان، هم در انتقال خبرها و هم در انتقال نظرات امام به بیرون - چه به بنده و دو سه نفر دیگر که مسؤولان سطح بالاى نظام بودیم و چه به مردم یا بعضى دیگر از مسؤولان - تبحّر خاصى داشتند و نظرات امام را خوب منعکس مىکردند. همچنین در موارد متعدّدى به امام مشورت مىدادند. امام هم آدمى نبودند که تحت تأثیر عواطف قرار گیرند و مسألهى پدر و فرزندى تأثیر ناروایى در ایشان داشته باشد. از مشورت حاج احمد آقا استفادهى بهینه را مىکردند. یعنى چنین نبود که هر چه حاج احمد آقا مىگویند، گوش کنند؛ بلکه مواردى اتّفاق افتاد که امام نظرى داشتند و شاید خود ما هم خیال مىکردیم این نظر را حاج احمد آقا به ایشان منعکس کردهاند. بعد خداى متعال مسائل را طورى پیش مىآورد که مىفهمیدیم نظر امام در این مورد چیزى دیگر است و نظر حاج احمد آقا به جز این بوده است. حتّى در یک مورد، نظرى از قول امام براى من نقل شد. من، هم تعجّب کردم که چطور امام این نظر را باید بدهند و هم آن را قبول نداشتم؛ولى هم حاج احمد آقا و هم آقاى هاشمى بر آن نظر مُصّر بودند و چون به عنوان نظر امام نقل شده بود، جلسهاى برگزار کردیم که تصمیمگیرى کنیم. امر بسیار مهمّى بود. من گفتم باید خدمت امام برویم و ببینیم ایشان چه مىگویند. چون احتمال دادم شاید بعضى از حواشى و واقعیّات را امام درست ندانند. خدمت امام رفتیم و آنجا بعد از آنکه حرفها مطرح شد، من دیدم امام به همان نظرى که بنده داشتم گرایش پیدا کردند. در آن لحظه فورى این مطلب به ذهن رسید که پس چگونه حاج احمد آقا از امام چیز دیگرى نقل کردند؟ حاج احمد آقا ملتفت شدند که اینجا، جاى توجّه به چنین گمانى است. فورى جلوِ همهى ما با امام روبهرو کردند و گفتند: آقا! من صبح پیش شما آمدم، شما اینگونه نگفتید؟ آنوقت جزئیّات را گفتند. امام تأمّلى کردند و گفتند: بله؛ همینگونه است. یعنى معلوم شد که حاج احمد آقا در معرض این بودند که گاهى در تبدّل نظر با رأى امام متبدّل شوند. مىخواهم این را عرض کنم که حرفهاى امام، مشورتهاى حاج احمد آقا نبود. امّا از حاج احمد آقا هم استفاده مىکردند. حاج احمد آقا در موارد متعدّدى، نظرات پختهى خوبى را به امام منعکس کرده بودند. البته گاهى چیزهایى هم مىگفتند که امام قبول نمىکردند. ما خودمان این را در قضیهى جنگ، در قضایاى سیاست خارجى و در موارد متعدّدِ دیگر دیده بودیم که نظر امام یک چیز بود، نظر حاج احمد آقا بهکلّى چیزِ دیگرى بود.
همانطور که گفتم، ایشان مشاورى امین براى امام بودند. امام هم زمانى جملهاى با این مضمون گفتند که احمد هیچ چیزى را به من نسبت نمىدهد که من نگفته باشم. این گواهى ِامام بسیار با ارزش و مهم است. همینگونه هم بود. ما هم تا آن مقدارى که دیدیم، همین را حس کردیم.
حضرتعالى اشاره فرمودید که امام بارها به حاج احمد آقا ابراز علاقه کردند؛ آیا ارتباط امام با ایشان ارتباطى عاطفى بود؟
به یاد دارم که امام دو مرتبه گفتند: احمد براى من اعزّ اشخاص است. آقاى هاشمى نیز این مطلب را همان وقت در خطبههاى نماز جمعه نقل کردند؛ چون اتّفاقاً هر دو دفعه با هم بودیم که این حرف را از امام شنیدیم. بار اوّل در سال پنجاه و هشت، به مناسبت جریانى که پسر یکى از آقایان، مشکل عاطفى براى پدرش درست کرده بود، امام سخنى به این مضمون گفتند که هر چند من احمد آقا را بسیار دوست دارم، اما چنانچه او را بگیرند یا بکشند، در باطنِ قلبم متأثّر نمىشوم یا تکان نمىخورم. حرف عجیبى بود که قوّت قلب امام را نشان مىداد.
بار دوم، همین اواخر بود که ایشان به مناسبتى در خلال صحبت گفتند - رسم امام این بود که حرفهایى را که مىخواستند بزنند، گاهى مستقیم نمىگفتند؛ بلکه در خلال صحبت به شکلى وارد مىکردند - احمد که اعزّ اشخاص در نظر من است، اگر مثلاً چنین کند، با او برخورد مىکنم. بههرحال، اعزّ اشخاص بودند.
دربارهى نقش مشورتى حاج احمد آقا با مسؤولان توضیح بفرمایید.
آن هم یک مقوله است. شاید مىدانید که ایشان در چند جلسه شرکت مىکردند. یکى در جلسه شوراى مصلحت بود که به نظرم خود امام فرمودند یا ما از امام خواستیم و ایشان اجابت کردند که حاج احمد آقا در جلسه باشند؛ چون مسألهى تشخیص مصلحت است، بسیار مهّم است. یک وقت لازم بود که مثلاً خبرهایى خدمت امام داده شود یا بالعکس. اما مهمتر از همهى این جلسات، جلسهى رؤساى سه قوّه بود که ایشان مرتّب در آن شرکت مىکردند. جلسه رؤساى سه قوّه، اوائل، هفتهاى دو بار و بعد هفتهاى یک بار تشکیل مىشد. بعد در مقطعى من گفتم کارمان زیاد است، دفعات جلسه را زیاد کنیم؛ مجدّداً هفتهاى دو بار برگزار مىشد. در بعضى از جلساتِ دیگر مثل شوراى عالى دفاع هم گاهى ایشان شرکت مىکردند. اما جلسهاى که ایشان به عنوان عضو شرکت مىکردند، جلسهى رؤساى سه قوّه بود. جلسهى مذکور سیّار بود. البته اوائل، هر هفته در دفتر بنده تشکیل مىشد؛ بعد براى تنوّع و اینکه جلسه حالت خشک پیدا نکند، بنا گذاشتیم سیّار باشد. هر چند هفته یک شب هم به منزل حاج احمد آقا مىرفتیم. در آن شب ما این اقبال را داشتیم که خدمت امام هم مىرسیدیم. همان شبى که منزل حاج احمد آقا مىرفتیم، امام هم مىآمدند. حتّى آنوقتى که ایشان کسالت داشتند و حال نداشتند، آنجا آمدند، چند دقیقهاى نشستند و رفتند. یعنى آمدن ایشان به یک رسم تبدیل شده بود. در آن جلسه ما دربارهى مهمترین موضوعات کشور تبادلنظر مىکردیم. مطالب مهمّ بعضى از جلساتِ آن شورا را من یادداشت مىکردم. علّت هم این بود که گاهى تصمیمگیرى مىکردیم، چون کسى یادداشت نمىکرد، بعد اختلاف پیدا مىشد. براى اینکه دقیق باشد، من بنا گذاشتم که یادداشت کنم. اگر کسى به آن یادداشتها - که البته بسیار کم است - مراجعه کند، مىفهمد چقدر آن جلسه مهم بوده است. در آنجا حاج احمد آقا به عنوان یک عنصر خوشفکر و باهوش و باتجربه، انصافاً خیلى به درد ما مىخوردند. وقتى در مسائل مختلف، بخصوص مسائل جهانى بحث مىشد، ذهنشان باز بود و نظرشان در بین نظرها خوب و پخته مىنمود و در پیش بردن جلسهى ما تأثیر داشت.
جایگاه ایشان در سیستم اداری کشور چگونه بود؟
واقعاً بسیار سخت است که آدم بخواهد جایى براى ایشان معیّن کند؛ چون ایشان موقعیتى رسمى نداشتند. من همینقدر مىتوانم بگویم که ایشان شخصیت ممتاز و بىبدیلى بودند و واقعاً جایشان خالى شد. ایشان خصوصیاتى داشتند که هیچکس دیگر ندارد و نخواهد داشت. واقعاً چنین بود. یعنى ارتباط با امام، نزدیکى به امام، دانستن نظرات امام. ایشان چیزهایى را از امام مىدانستند و گاهى اوقات مىگفتند که شاید هیچکس دیگر نمىدانست. قدرت بر انتقال نظرات رهبرى مثل امام به مسؤولین، مسألهى بسیار مهمّى است. گاهى اوقات است که مصلحت نیست رهبرى در امرى اقدام کند؛ لکن خوب است نظرش دانسته شود تا کسانى که مىخواهند مسائلى را رعایت کنند، حواسشان باشد که نظر رهبرى این است. حاج احمد آقا ناقل امین و باهوشى بودند که دقیق مىفهمیدند و همان را که نظر شریف امام بود، منعکس مىکردند. با ما که اینگونه بودند. ببینید چه نقشى مىتوانستند داشته باشند. موارد متعدّدى اتّفاق افتاد که انسان دربارهى انجام امرى تصوّر مىکرد کار خوبى است و نظر امام نیز همین است. بعد معلوم مىشد که نه؛ امام نظرشان این نیست. در قضایایى که اواخر عمر شریف ایشان پیش آمد، اینگونه بود. ما دچار اشتباهى بودیم و خیال مىکردیم که شاید امام مثلاً ته دلشان نیز همین باشد. بعد معلوم شد که نه، اینگونه نبوده است؛ ما نمىدانستیم. البته در خدمت امام، مکرّر مذاکره شده بود؛ اما انسان، تنها دیدگاههاى صریح و لبّ نظر امام را مىدانست. شاید در بعضى از مسائل به شکل دیگرى عمل مىکرد. بههرحال، حاج احمد آقا این نقش را داشتند که نظر امام را مىدانستند و به بیرون منعکس مىکردند. نه در زمان حیات ایشان و نه بعد از ایشان، هیچکسِ دیگر حائز این خصوصیّات نیست. علاوه بر جهات شخصى و غیر از آنچه که در شخص خود ایشان بود، در وضع و محاذات تاریخى و جغرافیایى و انسانى هم خصوصیّاتى داشتند که مخصوص خودشان بود؛ نسبت نزدیک به امام، قرب جوار با امام، طول زمان معاشرت با امام و آگاهى از مسائل انقلاب. ایشان از اغلب مسائل کشور یک نوع حضور و اطّلاعى -هر چند اجمالى- داشتند. البته در بسیارى از مسائل، بهطور تفصیلى وارد نمىشدند. در بعضى موارد آدم پرحوصلهاى هم نبودند؛ اما فىالجمله از بسیارى از امور کشور اطّلاع داشتند. بههرحال ایشان نقش بىبدیلى داشتند. آنچه مىتوانم بگویم این است که جاى ایشان را هیچ چیزى پر نمىکند.
با توجّه به اینکه مىفرمایید خودِ ایشان همیشه نظراتى داشتند، ولى بعد از رحلت امام مىبینیم از جانب ایشان هیچ مطلبى مخالف نظرات شما اعلام نشده است. لطفاً در اینباره توضیح بفرمایید.
حاج احمد آقا بعد از رحلت امام، در رابطه با مسائل رهبرى و بعد هم در درجهى دوم در رابطه با مسائل دولت، موضعى اتّخاذ کردند که بسیار تحسین برانگیز بود. ایشان انتقادهایى هم به بعضى از امور داشتند؛ اما این انتقادها در مورد مسائل دولت منعکس نمىشد یا بسیار کم منعکس مىشد. در مورد مسائل رهبرى هم، نظر ایشان با آنچه که از طرف رهبرى ابراز مىشد، کاملاً موافق اعلام مىشد و موافق هم بودند.
حاج احمد آقا در برههى بعد از رحلت امام، یکى از بهترین مواضعى را که ممکن است کسى مثل ایشان داشته باشد، در دفاع از اصول و موازین انقلاب و آن چهرهى حقیقى خطّ امام اتّخاذ کرده بودند. ایشان واقعاً از جان و دل از آن مواضع و از جمله از رهبرى، دفاع مىکردند. دفاع بسیار جانانهاى که ایشان چه از اساس و اصل رهبرى و چه از شخص حقیر مىکردند، در بعضى از روحیههایى که ممکن بود به گونهى دیگرى فکر کنند یا احساس دیگرى داشته باشند، تأثیرات زیادى داشت. بههرحال، موضع بعد از رحلت امام که ایشان اتّخاذ کرده بودند، بسیار موضع ارزشمندى بود. من معتقدم یکى از بهترین فصول زندگى ایشان، عنداللَّه، همین فصل اخیر است که ایشان واقعاً راه خدا، راه حق و راه صحیح را متقرّباً الىاللَّه برگزیده بودند. با اینکه یقیناً توقّعات گوناگونى از ایشان بود؛ همانگونه که وسوسههایى هم بود. آدم مىبیند در اطراف بعضى از افراد، وسوسههایى مىشود. یقیناً در اطراف ایشان هم وسوسههایى وجود داشت. در این شکّى نیست. لکن ایشان قرص و محکم ایستاده بودند و همان اصولى را که مورد نظر شریف امام رضواناللَّهعلیه بود، با قاطعیت تمام ابراز مىکردند.
حق چیست؟ باطل چیست؟ انسان درون جبههها این حق را در مییابد؛ درون سنگرها، درون بچهها، در نمازها، در دعاها و در حملة بچهها. حق را درون این جبهه با شهادت خود به همه میفهمانند. بدرستی که حق پیروز است و باطل شکست می خورد و بچهها پیروز خواهند شد؛ پیروزی اگرچه با شهادت باشد. در جبهه، یا با کشتن پیروز میشوند یا با کشته شدن پیروز خواهند شد. این پیروزی را ما در کربلای حسینی دیده و در ایران هم میبینیم./
رسول صالحیزاده
**************
ما در جبهه به پاکسازی فکری و روحی خود مشغول هستیم و از این جهت نعمت است که انسان در این محیط پر از معنویت خویشتن خود را باز مییابد. ما هر چه در شهر کوشش کردیم قادر نبودیم که ثانیهای همانند محیط جبهه عقاید و افکار خود را جهتی مستقیم بدهیم. به نظر من، هر کس به جبهه بیاید نعمتی است گرانبها که از طرف خدایش به او ارزانی شده است. در این محیط پاک و دور از هر تزویر شیطانی، انسان به خدای هستی بخش خود رو میآورد و ایمان او تازه میگردد. عقدههای چرکین قلب او از بین میرود که به الله نزدیک و از شیطان دور میشود. نور جبهه اینان را از خواب غفلت بیدار و حرکتی جدید را که همواره با شناختهای او از اسلام است شروع میکند. در اینجا ولایت و رهبری را درک مینماید و هر کس که مسائل مادی دنیا او را آن قدر مشغول داشته که نتوانسته است هنوز به جبهه بیاید بداند که، از بهشت دور است؛ فقط یک بار بیاید و قضاوت کند./
مجید فریدوند
**************
جبهه بهترین موقعیتی است که انسان میتواند روی خود کار کند تا صفات خوب آدم بروز کند. البته آنچه در همه مراحل و حالات مهم است نیّت آدمی است که، به همه اعمال و حرکات حتی نفس کشیدنهای انسان جهت و ارزش میدهد و برای همیشه تداوم میبخشد. یعنی اگر حتی انسانی کار خوبی انجام دهد و نیتش خدایی و برای خدا نباشد هیچ ارزشی ندارد، در حالی که از پیغمبرمان(ص) نقل شده: نیت کار خوب خودش نصف ثواب تمام آن کار را دارد.
حسین کیانی زهرائی
**************
راستی آیا جایی دیدهای که برای رفتن به جبهه، برای کشته شدن، برای شهید شدن، نوبت بگیرند و هر کدام به حال آن یکی که از او زودتر به جبهه میرود غبطه بخورد؟ آیا چنین شوق و عشقی فقط برای جنگیدن به خاطر خاک وطن است و بس؟ شهادت میانبری است برای رسیدن به معشوق. راستی که قصة شهادت چقدر خاطرهانگیز و دوستداشتنی است. داستان شهادت و آنچه را که شهادت تداعی میکند به قدری احساسی و به قدری هیجانانگیز و عاشقانه است که روح را به آتش میکشد و منطق را فلج میکند و اندیشیدن را دشوار، چرا که شهادت آیندهای است از یک عشق گدزنده و یک حکمت عمیق و پیچیده. شاید در مباحث عرفانی به این مطالب برخورده باشید که میگویند اتحاد عاشق و معشوق؛ یعنی انسان میتواند به چنان مقام عرفانی و معنوی برسد که خود را در معشوق؛ یعنی انسان میتواند به چنان مقام عرفانی و معنوی برسد که خود را در معشوق خود فانی بیابد که در آنصورت خود عاشقی است که سمبل عشق است و معشوق را در چهرهاش میتوان به وضوح یافت. و این ملت برای زنده ماندن باید آماده شهادت باشند.
ابوالفضل قریب
**************
جبهه جایی است که انسان میتواند تنها به خدا فکر کند و اگر سعادتش را داشت بتواند از محبوبان خدا گردد و ای کاش خداوند متعال این سعادت را نصیب من روسیاه نیز بگرداند./
ناصر کاویانی
**************
اینجا مکانی است که گویا خداشناسی تجربی در این مکان امکانپذیرتر است. اینجا مرگ نیست، بلکه پیدا کردن رمز مرگ در اینجاست. مادر، هنگامی که ما در اینجا گام برمیداریم احساس میکنیم که زمین محکمتر از آن است که ما روی آن لغزش داشته باشیم، ولی میبینیم زمینی که زیر پای ما سخت است چگونه زیر پای مزدوران میلرزد./
محمد ملاطائفه
**************
این سعادتی بود که خداوند نصیب بندة حقیرش کرد که توانستم در چنین لحظات حساسی در جبهه حضور پیدا کنم و در هر نمازی که میخوانم به خاطر این نعمتی که به من رسیده خدا را شکر میگذارم؛ و افتخار میکنم در جایی که امام زمان(عج) هر شب و روز وجودش احساس میشود، در حال خدمت کردن به اسلام هستم. واقعاً جبهه یک کارخانة آدمسازی است. این سخن را امام امت گفته است، ولی من این سخن را لمس کردم. من خیلی کوچک هستم و خیلی از قافله عقب ماندهام، ولی باور کنید در اینجا برادرانی هستند که هر یک معلم اخلاق میباشند و واقعاً یک پاسدار اسلام هستند و هر یک تنها هدفشان رسیدن به پیروزی و فیض بردن از شهادت است. شاید دیگر چنین موقعیتهایی در طول زندگی من رخ ندهد و با تمام وجود سعی خواهم کرد که ندای امام شهیدم حسین(ع) – که در چهارده قرن پیش فریاد «هل من ناصر ینصرنی» را سر داد- لبیک گویم تا بداند ایران با جوانانی نیرومند پس از قرنها انتقام خون او را میگیرد./
فریدون کنشلر
**************
جبهه جای ذکر است، حرکت کردن برای خداست، عرق ریختن ذکر خداست، حرفها صلوات است و نمازها با شور و شوق برگزار میشود. جوانان جوانی را فراموش کردهاند و خیلیها پیران دل بریده از وابستگیهای دنیا شدهاند. /
رضا گودرزی
**************
جبهه واقعاً محیطی روحانی دارد، و انسان اینجا در برابر خدا از خود بیخود میشود و با ایمانی بیشتر در راه هدفش پیش میرود./
علی گیوهچیان
**************
خدایا، اینجا مکانی است؟ اینجا محل شهادت است و شهادت چیدن گلها به دست خدا جهت عطرآگین نمودن عرش الهی است.
اینجا انسانها دریایی از معرفتند، خالصانه سلاح برمیدارند و شجاعانه میرزمند و عاشقانه جان به جان آفرین تسلیم میدارند./
محمد حسین کرمانی
شکست نیروهای عراقی بسیار آشکار بود، رادیو بغداد اعلام می کند که نیروهای شجاع عراق هم چنان در حال پیشروی به سوی دزفول و شوش هستند و قوای ایران راه فرار را در پیش گرفته اند. با این پیروزی سپاه اسلام، شادی زایدالوصفی مردم و رزمندگان اسلام را در بر می گیرد و مردم در تمام کشور با چراغانی و پخش نقل و شیرینی به استقبال از نوروز می روند. |
|
|
آرزوی دیرینه حسین این بود که در دل سنگر جان به جان آفرین دهد و این آرزو نیز پس از شروع جنگ تحمیلی در اول فروردین ماه سال 61 به تحقق پیوست و روز عید سالروز عروج الهی اش گشت... |
|
|
«هان؟ حتما فکر کردی ازت پول قرض می خوام آره؟ تو آن پولهایی که ازم قرض کردی بده، باقی پیشکش. این پول را برای خرید عید جمع می کنم. بچه ها دارند می روند کرمانشاه. حالا پاشو برو دست و صورتت را بشور که پدر خواب را درآوردی! حالم گرفته می شود.دست می اندازم که پول را پس بگیرم ... |
|
|
امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: کلُّ یومٍ لا یعصی الله فیه فهُوَ یومُ عید؛ هر روزی که در آن معصیت خدا نشود عید است.» عید از نظر ائمه روزی است که انسان به سوی ایمان و وارستگی مطلق حرکت نماید و هر آنچه را که رضآیت خداوند در آن است انجام دهد. روز بازگشت به سوی فطرت پاک و بی آلایش انسانیت است.
اگر خلاف این برای بندهای اتفاق بیفتد، گرچه ظاهراً روز عید باشد اما در واقع عید و خوشی برای او نیست چون رضآیت خداوند را کسب نکرده است.
در روآیتی از امام صادق(ع) نقل شده که امام صادق(ع) به مُعلی بن خنیس که در روز نوروز خدمت ایشان رسید فرمود: «ایا میدانی عید نوروز چه روزی است» عرض کرد: «فدآیت شوم این روزی است که ایرانیان آن را گرامی میدارند و در آن به یکدیگر هدیه و عیدی میدهند». امام(ع) فرمود: «سوگند به آن خانهی کهن که در مکه است، این روز ریشهای کهن دارد که برآیت توضیح میدهم تا آن را بدانی. ای معلی روز نوروز همان روزی است که خداوند در آن از بندگان پیمان گرفت که او را بپرستند و هیچ انبازی برایش نیاورند و به فرستادگان و حجتهای او و به امامان ایمان بیاورند. نوروز نخستین روزی است که خورشید در آن طلوع کرد و هیچ نوروزی نیست مگر اینکه ما در آن روز منتظر فرج هستیم زیرا نوروز از روزهای ما و شیعیان ماست. ایرانیان آن را حفظ کردند و شما آن را از دست نهادید. نوروز نخستین روز از سال ایرانیان است. آنان در حالی که تعدادشان سی هزار نفر بود زنده ماندند و زیستند و ریختن آب در نوروز سنت شد».
عید نوروز درکلام بزرگان:
عید نوروز در ایران روز اول فروردین ماه یعنی روز اول سال مردم ایران و اول فصل بهار است. نوروز به «نو و تازه» که سال نو بدان آغاز گردد نیز معنی شده است. خاقانی میگوید:
عید قدم مبارک نوروز مژده داد که امسال تازه از پی هم فتحها شود
و بیان شده که خداوند تعالی در این روز عالم را آفرید و خداوند در این روز حضرت آدم(ع) را آفرید و مطالب بسیاری دیگر در این باره ذکر شده است.
نوروز روز اول ماه فروردین و لحظهی رسیدن آفتاب به منطقه و جایگاه اول خودش یعنی حَمَل است و آن روز اول بهار باشد و این نوروز را به عنوان کوچک و نوروز عامه و نوروز صغیر نامیدند (رشیدی از جهانگیری).
به معنی روز نو است و آن دو باشد یکی نوروز عامه و دیگری نوروز خاصه.
در چگونگی پیدایش عید نوروز نقلهای بسیاری بیان شده و اینکه چگونه در اول بهار قرار گرفته است. بنا بر یکی از اقوال، ایرانیهای قدیم پانزده روز از پاییز رفته را عید نوروز خود قرار میدادند چون در آن، روز و شب یکسان میشود اما در زمان یکی از پادشاهان سلجوقی به نام سلطان جلالالدین ملکشاه سلجوقی، تاریخ عید نوروز تغییر کرد به این صورت که سلطان جلال الدین از دیدن نوروز و عید در فصل خزان اعتراض کرد که چگونه عیدی است که مصادف با مرگ طبیعت و خزان و زردی برگ درختان است بنابراین گروهی از منجمین را جمع کرد. آنان پس از بررسی و مطالعات فراوان، اولین روز فروردین را به عنوان عید نوروز انتخاب کردند که در آن نیز شبانه روز یکسان میشود یعنی ساعت تاریکی شب و روشنی روز برابر است؛ و نیز آغاز زندگی و شادابی و سرسبزی طبیعت و درختان است. بر این اساس عید نوروز در بهار هر سال مقارن تحویل آفتاب به برج حمل تثبیت شد و مقرر گردید که هر چهار سال، یک روز بر تعداد ایام سال افزوده شود و سال چهارم را سیصد و شصت و شش روز حساب کنند و نام آن را سال کبیسه گذاشتند.
عید نوروز در مسیحیت:
عید نوروز در معنای لغوی آن به معنای بازگشت به پاکی و آسایش نخستین است و هم چنین روز نزول مائده که روز بازگشت به پیروزی و پاکی از ایمان به خدا بوده است، حضرت مسیح(ع) نیز آن را عید نامیدند. همانطور که در روآیت وارد شده است نزول مائده در روز یکشنبه بوده و شاید یکی از علل احترام روز یکشنبه در نظر مسیحیان نیز همین بوده است.
اعمال نادرست و خرافی در نوروز:
از مناسبات منفی و خرافی که در چهارشنبهی آخر سال مرسوم است چهارشنبهسوری است که پیشینه و ریشهی تاریخی آن تنها به یک داستان ساختگی و خرافی باز میگردد. در این داستان مردم با انجام کارهایی از جمله روشن کردن آتش و آرزوی سلامتی از آتش، کوزه شکستن برای رفع بلا و گرفتاریها در طول سال جدید و پخش کردن آجیل مشکلگشا برای رفع گرفتاریها و مشکلات، فال گرفتن، باز کردن گره چارقدی که قبلاً گره خورده و ... به اصطلاح گره از کار و سختیهای کارشان باز میکنند و چشم زخم را از خود دور کرده، بختشان را باز مینمایند. اغلب مردم هم به علت ناآگاهی و غفلت از پیشینهی این مراسم به این خرافه پایبندی نشان میدهند و خودشان را درگیر و ملزم به انجام آن میدانند. متأسفانه با گذشت زمانهای طولانی و با وجود پیشرفت و تکنولوژی، هنوز هم این خرافات مورد قبول برخی از مردم است و سالانه ارقام ناگواری از صدمات این خرافه پرستی را نصیب جامعه میکند که منجر به تخریب و آلودگی در شهرها، سوختن افراد، نقص عضو و حتی مرگ و میر میشود از آنجائیکه عدهای پایبند به این مراسم خرافی هستند، دولت مجبور است برای انجام اعمال چهارشنبه سوری و پیشگیری از حوادث ناگوار آن، مکانهایی را برای این کار در نظر بگیرد.
از خرافات دیگری که در میان برخی افراد رواج دارد فال بد زدن است . پیغمبر اکرم(ص) در کمال صراحت فرمودند: «رُفِعَ عَن اُمَّتی الطَّیرهَ؛ در امت من طیره و فال بد وجود ندارد». خود پیغمبر اکرم(ص) اشیاء و حوادث را به فال نیک میگرفتند و هرگز فال بد نمیزدند و مردم را از این کار منع میکردند.
برخی بیرون رفتن در روز چهارشنبهی آخر ماه یا آخر سال را و یا عدد سیزده و روز سه شنبه را بد و نحس میدانند. امام صادق(ع) در این باره میفرمایند: «تِطَیر چیزی است که اگر سخت بگیری بر تو سخت میگیرند و آن وقت که سخت میگیری خودت هستی که سخت گرفتهای اما اگر سست بگیری بر تو سست میگیرند و اگر اعتنا نکنی خواهی دید که هیچ نبوده است». پیامبر اکرم(ص) میفرمایند: «کفار الطیره التوکلَّ؛ ای مردم کفّارهی طیره (یعنی کفاره گناه اگر بخواهید این گناه از بین برود) توکل است» وقتی پیامبر اکرم(ص) میخواستند به مسافرت بروند میفرمودند: «خدایا طیر و فال بدی نیست مگر آنچه از ناحیه تو است. من اگر حسنات را میخواهم از ناحیه تو میخواهم و نیز اگر دفع سیئّات را میخواهم از تو میخواهم».
تطیر و فال بد زدن در دین مقدس اسلام محکوم است و چنین چیزی در سراسر تعلیمات اصیل اسلامی وجود ندارد.
«سیزده به در» هم از رسومی است که در روز سیزدهم بهار در دامان طبیعت برگزار میشود. این برنامه نیز مانند چهارشنبه سوری. ریشه در خرافات دارد اما چون همراه با نتایج پسندیدهای است قابل دفاع است. در روز سیزدهم فروردین رفتن به دامان طبیعت با خانواده میتواند خاطراتی زیبا به جا بگذارد و وسیلهای میشود برای تجدید قوا و تقویت روحی برای اعضای خانواده برای شروع سالی پرکار. نیز حضور در دامان طبیعت باعث تداعی هر چه بیشتر نعمت خداوندی و شگفتیهای آفرینش در ذهن آدمی میشود، البته برخی افراد به علت انجام کارهای ناشایست باعث آلودگی و معصیت در این روز میشوند. از دیگر آداب خرافی که در روز طبیعت به چشم میخورد. گره زدن سبزه در طبیعت برای حل مشکلات یا بیرون ریختن سبزه، انداختن سیزده سنگ به داخل آب، پختن سمنو برای از بین رفتن نحسی روز سیزدهم و نیز عقیده بر این مطلب است که ماندن در خانه در روز سیزدهم نحس است.
در حدیثی آمده است که یکی از یاران امام دهم حضرت علی بن محمد الهادی(ع) میگوید: «خدمت حضرت(ع) رسیدم در حالی که در مسیر راه انگشتم مجروح شده بود چون سواری از کنارم گذشت و به شانهام صدمه زد و من در وسط جمعیت گرفتار شدم و لباسم پاره شد. گفتم: «ای روز خدا مرا از شر تو حفظ کند. عجب روز شومی هستی». امام فرمودند: «با ما ارتباط داری و باز چنین میگویی. روز که گناهی ندارد که او را گناهکار میشماری». آن مرد از شنیدن این سخن به هوش آمد و به خطای خود پی برد و عرض کرد ای مولای من! من استغفار میکنم و از خدا آمرزش میطلبم امام(ع) افزودند: ما ذَنَبَ الایام حتّی صِرتُم تتشائمون بِها اِذا جوزیتُم بأعمالکم فیها؛ روزها چه گناهی دارند که شما آنها را شوم میشمرید هنگامی که کیفر اعمال شما در این روزها دامانتان را میگیرد».
رهبر معظم انقلاب حضرت آیتالله خامنهای دربارهی عید گرفتن نوروز میفرمایند: در اصلِ عید گرفتن اشکالی نیست اما باید ازکارهای حرام احتراز شود
By Ashoora.ir & Night Skin