سفارش تبلیغ
صبا ویژن
























حسین سالار قلبها

از مطالب گذشته این واقعیت دوشن شد که اسلام برای آزادی جهانیان از بوغ سلطة زورگویان، و نجات انسانها از عبودیت غیرالله آمده، تا رابطة‌ فطری و طبیعی انسان را با خالقش در حد اعلا تقویت و استحکام بخشد،‌و از خضوع بشر در برابر هر نظام موهوم و ساختگی - که جز تباهی و اسارت در بر ندارد- جلوگیری کند، انسان را به تسلیم در مقابل خالق جهان - که همه هستی در برابر ذات اقدس او خاضع و خاشعند - دعوت نماید. و به همین لحاظ است که گسترش اسلام ذاتاً موجب خشم و رعب استثمارگران سلطه جو و مستکبران صاحب زور و زر شده تا بدانجا که صرف نام و کیان اسلام دشمنانش را می‌ترشاند و می‌آزارد، زیرا منطق متین و جاذبة‌ نیرومندش که مطابق فطرت انسان است به حدی است که آنان را به وحشت می‌اندازد. از این رو هرگز جباران و زورگویان را با اسلام الفت و مودتی متصور نیست و همیشه در کمین فتنه‌انگیزی بر علیه اسلام و مسلمانان بوده و هستند. قرآن در این باره می‌فرماید: « و کافران پیوسته با شما مسلمانان نبرد می‌کنند تا آنکه اگر بتوانند - شما را از دین خود برگردانند.» 52 و در جای دیگر می‌فرماید: « بسیاری از اهل کتاب آرزو و میل آن دارند که شما را از ایمانتان به کفر برگردانند به سبب حسدی که بر ایمان شما برند.» 53

 


و نیز فرموده است: « و هرگز یهود و نصاری از تو راضی و خشنود نخواهند شد مگر آنکه پیروی از آیین آنها کنی.» 54 پس، علت اساسی دشمنی کافران و اهل کتاب همان عداوت و کینه‌ای است که به اسلام و مسلمین دارند، و این مسئله مطرح نیست که برهان حقانیت اسلام آنان را قانع نساخته چه اگر مسلمانان حتی نهایت مهر و دوستی را به آنان ابراز کنند باز هم راضی نخواهند شد مگر اینکه پیرو ملت و آیین و نظام و فرهنگ آنها باشند. این است اصل و پایة ‌بغض و کینه‌ای که در هر زمان و مکان نسبت به اسلام نمایان گردیده است، و بر همین اساس است که یهود و نصاری بر ضد اسلام و مسلمین یورش و هجوم می‌آورند و با وجود اختلاف بین نصاری و یهود و حتی اختلاف بین فرق گوناگون آنان و نزاع آنها با ملتهای ضد دین و ملحد، همواره د رهدف مشترک یعنی بسیج نیروهای ملحد و فاسد بر علیه امت اسلام، اتفاق و اتحاد داشته‌اند.

 


آنان در ضدیت و مبارزه با امت اسلام همیشه همرنگ و همروش نبوده، بلکه با نیرنگها و توطئه‌های گوناگون برخورد نمود‌ه‌اند.

 


دشمنان اسلام در اوایل ظهور اسلام حماسه‌های مسلمانان را در راه دین و عقیده تحت لوای توحید مشاهده و درک نمودند که قدرت مقاومت در برابر انسانهای مؤمن و حقجو را ندارند، لذا تغییر روش دادند به طوری که در جنگها و حملاتی که در قرون اخیر بر علیه مسلمانان به راه انداختند آن را از صورت جنگ با عقیده و آیین اسلام خارج کردند، و این فقط به خاطر ترس و وحشت آنان از هیجان مذهبی مسلمین بود و بالأخره جنگ و کینه توزی خود را در زیر چتر عوامفریبانة ‌مسائل سیاسی و اقتصادی اعمال نمودند. هم اکنون نیز دشمنان امت اسلامی، از صهیونیست جهانی تا امپریالیسم و کمونیسم بین‌المللی، دست به دست هم داده تا نیروی قدرتمند عقیده و ایمان را از مسلمین سلب کنند، و چنانچه - خدایی ناکرده- نیرنگ آنان مؤثر افتد و مسلمین بپندارند که جنگ و دشمنی آنان با اسلام نیست، خود را باید ملامت کنند که از اخطارهای مکرر قرآن دربارة دشمنان اسلام روی برتافته‌اند و یا حداقل از یاد برده‌اند.

 


بنابراین با نگرش به تاریخ نتیجه‌گیری می‌شود عاملی که احزاب را بر علیه دولت نوپای مسلمین در مدینه شورانید و دسته‌های جعل احادیث د رسنّت و سیره و تاریخ اسلام را سرپرستی می‌کرد از یهود بود، و نیز عوامل پشت پرده، که فریادهای ملل اروپا را بر علیه دولت عثمانی رهبری می‌کرد و به تجزیة‌سرزمینهای اسلامی انجامید، باز هم از یهودیان بود. قدر مسلم دشمنی یهود با اسلام در طول تارخ بی‌نظیر بوده و قابل انکار نیست، و نیز جنگ صلیبی که دو قرن ادامه یافت و امروز ضدیتش با اسلام بُعد جهانی یافته گواه این مدعاست.

 


البته، این خصلت پلید یهود در ستیز با حق و دین الهی و ایجاد فتنه و به فساد کشیدن جوامع بشری فقط در برابر اسلام نبوده، بلکه این جماعت عنود با تمام انبیای الهی و شرایع آنان به مقابله و دشمنی برخاستند و جنگ و فتنه برپا کردند، و بسیاری از پیغمبران بنی اسرائیل را هم کشتند. اینان از همان بدو ظهور موسی(ع) با آن همه آیات و براهین آسمانی از حق سرباز زدند و لجاجت ورزیدند، که قرآن کریم سرگذشت دشمنی این نسل لجوج را بخوبی بیان فرموده و خصلت ضد انسانی آنان را به جهانیان معرفی کرده و خطر آنان را گوشزد قرموده است، و به همین دلیل یهودیان بارها دست به تحریف قرآن زدند، ولی طرفی نبستند.

 


بنابراین، موقعیت اسلام و مسلمین همواره مورد تهدید وخطر بالقوه و بالفعل بوده و چاره‌ای جز آمادگی کامل برای جهاد و دفاع نخواهد بود، و بی گمان د ربرابر جبهة‌مسلح شر، جبهة خیر هم باید مسلح شود، در غیر این صورت راهی جز ذلت و انتحار نخواهد بود که آن هم شایستة‌مقام اهل ایمان نیست. پس،‌باید مؤمنین از مال و جان خود برای دفاع از حریم اسلام و مسلمین دریغ نورزند، همان طوری که خدا از آنان خواسته:« اِنَّ اللهَ اشْتَری مِنَ الْمُومِنینَ انْفُسَهُمْ وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُم الجَنَّة. » 55



نوشته شده در جمعه 91 اسفند 18ساعت ساعت 9:43 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

زندگینامه شهید آیت الله سید مصطفی خمینی(ره)
آثار علمی«شهید»
مبارزه شهید تحت رهبری پدر بزرگوار
حضرت آیت الله خامنه‌ای
آیت الله حاج شیخ شهاب الدین اشراقی
آیت الله حاج شیخ محمد حسن قدیری
آیت الله العظمی حاج شیخ محمد فاضل لنکرانی
حجت اسلام والمسلمین سید محمود دعایی
حضرت آیة الله خامنه‌ای (دام ظله العالی)
لحظه شهادت از زبان مرحوم حاج سید احمد آقا
سبزترین آیت روح خدا
به روح بلند و ملکوتی حاج آقا مصطفی خمینی(ره)
حضرت امام خمینی(ره):
من امید داشتم که این مرحوم(حاج آقا مصطفی)شخص خدمتگزار سودمند برای اسلام و مسلمین باشد.
آیت الله شهیدحاج آقا مصطفی خمینی(ره)
«دردوران عمرم فقط چند سالی پس از رسیدن به سن بلوغ تقلید کردم و خیلی زود به درجه اجتهاد رسیدم.»
زندگینامه شهید آیت الله سید مصطفی خمینی(ره)
حضرت آیت الله آقای‌حاج سیدمصطفی‌خمینی رضوان الله علیه ،فرزند کبیر امام خمینی(ره) ،دوازدهم ماه رجب 1349قمری در شهرستان مذهبی قم دیده به جهان گشود.بعد ازاتمام دروس ابتدایی، در حوزه علمیه قم به آموزش و فرا گرفتن دروس اسلامی پرداخت ادبیات عربی را نزد اساتید فن آموخت و دوره‌ی سطح را در محضر اساتید حوزه علمیه قم چون آیت الله‌حائری،آیت الله صدوقی،آیت الله سلطانی و آیت الله شیخ محمدجواد اصفهانی گذراند،در سن بیست و یک سالگی از حوزه‌ی درس خارج فقه مرجع بزرگوقت مرحوم آیت الله العظمی بروجردی (ره) استفاده کردو خارج اصول را در خدمت امام خمینی(ره) شروع کرده پس از در گذشت آیت الله العظمی بروجردی قدس ره در حوزه‌ی درس فقه و اصول پدر بزرگوارش و نیز علامه ی بزرگ مرحوم داماد شرکت کرد و از چهره‌های برجسته و دست پروردگان بنام حوزه علمیه قم به شمار آمد و تا پایان عمردر حوزه فقه پدرارجمندش حضور یافت و از فیوضات معظم‌له بهره برداری نمود.درعلم رجال و تاریخ دارای اطلاعات و سیع و تبحری کم نظیر بود و استعداد و حافظه‌ئی سرشار داشت.
آیت الله فقید،علاوه در مقام و درجه اجتهاد در فقه و اصول ،در علوم معقول و فلسفه و کلام نیز ید طولانی داشت،منظومه حکمت را نزد یکی از اساتید فلسفه آموخت و بلافاصله بتدریس آن پرداخت و ازاساتیدفن گردید.اسفار راازاستاد بزرگ و علامه مرحوم سید ابوالحسن قزوینی(ره)و علامه عالیقدر سیدمحمدحسین طباطبائی (ره)فراگرفت و به سن سی سالگی نرسیده بود که جامع معقول ومنقول شدو مدت ده سال در حوزه علمیه نجف اشرف خارج اصول تدریس میکردو شیفتگان مکتب علمی این خاندان را بفیض می‌رساند.
آیت الله «شهید»،به تصدیق و اعتراف فضلا و مدرسین برجسته حوزه از نظر کار و استعداد و فکر کم نظیر بود.
آثار علمی«شهید»
در زمینه فقه: یکدوره کامل بیع،مرکب از ده جلد،کتابی در مبحث اجاره-این کتاب در یورش مـآَُمورین رژیم به منزل امام خمینی(ره) در قم بضمیمه نزدیک به هزار کتاب از کتب خطی تآُلیف خود امام و غیره برده شد-کتابی در مبحث نکاح و حاشیه‌ای برعروةالوثقی مرحوم سیدمحمد کاظم یزدی قدس ره.
در اصول تحقیقاتی از اول تا مبحث استصحاب تعلیقی ودر موضوع تفسیر،متجاوز از چهار هزار صفحه که هنوز به اتمام نرسیده است.در زمینه فلسفه حاشیه‌ای بر اسفار.
مبارزه شهید تحت رهبری پدر بزرگوار
در مبارزات ایران از سال 1341شمسی یکی از افراد و پرکارو زحمتکش روحانیون بود و در به حرکت آوردن نیروهای اصیل فعالیت و کوششهای طاقت فرسائی داشت، در سال42بعد از دستگیری امام خمینی(ره) در اثر هجوم وحشیانه جلادان شاه یکی از فرزندانش را از دست داد.
در مدت بازداشت امام ،نقطه اتکائی برای مبارزات روحانیون بود.در13آبان 43که امام خمینی توسط رژیم مزدور،ربوده شدو به ترکیه تبعید گردید،معظم له نیز،بازداشت و در قزل قلعه زندانی شد.بعد از دو ماه و چند روز بعد اثر فشار افکار عمومی آزاد و با ورودش به حوزه علمیه قم تظاهرات وسیعی برگزار گردیدو این تظاهرات و استقبال همه جانبه منجر به بازداشت مجدد و تبعید معظم له به ترکیه شداما افکار عمومی ملت ایران و سایر ملل اسلامی آنچنان بر ضد رژیم ایران و به نفع امام خمینی(ره) بسیج شده بود و علماء اعلام و مردم غیور ایران چه از داخل و چه در خارج کشورآن قدر از امام بیدریغ حمایت نمودندو به سازمانهای حقوقی بین المللی شکایت کردند،که شاه بناچار امام‌خمینی(ره)را به همراه این فرزند برومندبه عراق تبعید نمود و آیت الله سید مصطفی(ره) در همین تبعیدگاه شربت شهادت نوشید.
او بارها می‌فرمود که:«در راه آزاد،کشته‌های بسیار خواهیم دادو بالاخره ثمره پایداری است.»
مقبره آیت الله «شهید»،در ایوان مطهر علی‌بن‌ابیطالب(ع) امام پرهیزکاران می‌باشد.
حضرت آیت الله خامنه‌ای :
اخلاق خاص او در رابطه باامام(س)و حفظ جنبه یکسانی با دیگر مردم در آن روزها در حوزه معروف بود.همه می گفتند که حاج آقا مصطفی‌خمینی (ره) در منزل امام به گونه‌ای رفتار میکند که با هیچ یک از مراجعین فرقی نداردو واقعیت هم همین بود،هرگز انتساب به امام(س)و یا نام ایشان برای او وسیله‌ای محسوب نمی‌شد،بعد از آنکه در سال1343هجری شمسی پیرو تعرض شد امام(س)نسبت به ماجرای کاپیتو لاسیون که منجر به تبعید امام خمینی(ره)از ایران شد،ایشان را هم گرفته و به ترکیه تبعید کردندو آنجا در خدمت امام بودند. قبل از آن واقعه ،مرحوم آقا مصطفی (ره) مزه زندان راچشیده بود،درزندان قزل قلعه و زندانهای دیگر در سلول‌های تنها،روزها و شبهای غربت ،تنهایی و محنت راگذرانده بود،اما این تبعید برای او مهم و آموزنده بود.
آیت الله حاج شیخ شهاب الدین اشراقی:
ایشان تمام«المنجد»رااز حفظ بود و به خصوصیات اغات واقف بود و در قدرت حافظه،دانستن فتوای علما،ید طولانی داشت.درقدرت حافظه او همین بس که از اتمام فروع کتاب «عروة الوثقی»مرحوم حاج محمد کاظم(ره)که یکی ازکتب بسیار نفیس فقهی است،اطلاع کافی داشت. و اما در مورد استعداد ایشان ،همین قدر بگویم که ما باایشان و یکی از رفقای دیگر به نام استاد محمد فاضل،سالهاهم بحث بودیم و من در آن بحث دریافتم که ایشان در سن 25سالگی مجتهد شده است.
آیت الله حاج شیخ محمد حسن قدیری:
خاطره‌ای از مرحوم حاج آقامصطفی(ره)در سفری که در خدمت ایشان در پیاده روی کربلا بودم دارم و آن این بود که وقتی به باغهای کربلا رسیدیم،شب را آنجا ماندیم،رفقا دور ایشان جمع شدند و ایشان مشغول صحبت بود. بنا شد هر کدام از رفقا در یکی از علوم ،سوالی از ایشان بکند.یادم نمی‌رود که سوالات زیاد از علوم مختلف از ایشان شدکه حدود چهار ساعت طول کشیدو ایشان در این مدت مشغول جواب بود،که واقعا من هنوز از تصور آن جلسه تعجب می کنم که شخص این‌قدر با استعداد می‌شود که بدون مطالعه در این مدت این همه سوال مختلف را جواب بدهد.
آیت الله العظمی حاج شیخ محمد فاضل لنکرانی:
چیزی را که به عنوان زندگی نامه و بیان خاطرات پس از مرگ باشد هنوز تصور آن برای این جانب مشکل است و از این جهت قلم از بیان آن عاجزست،زیرا که من از دوران کودکی یعنی همان دوران دبستان باایشان آشنا شدم و این آشنایی و ارتباط تا پایان حیات آن بزرگوارادامه یافت به ویژه با توجه به صفا و صمیمیتی که در زمان دوستی از خود نشان داد.به هر حال وی دارای مزایاو ویژگی‌هایی بود و زندگی وی را ابعاد مختلفی تشکیل می دادو در هر بعد به مراحل کمالی آن بعد رسیده بود.
حجت اسلام والمسلمین سید محمود دعایی:
ایشان با این که می توانستند از امکانات مالی فراوانی استفاده کنند و خود مجتهدبودندکه می‌توانستند در وجوهات مالی در قسمتهای شرعی آن تصرف کنند باوجود این ،به مثابه یک طلبه عادی در حوزه ها حضور داشتند .در تمام مدتی که ایشان در عراق یا ایران بودند حتی یک خانه ملی هم نداشتند ،یا در اتاقی اجاره‌ای زندگی می کردند یا در کنار پدر خود زندگی را می‌گذراندند. وضع زندگی ایشان خیلی ساده بود و به این دلیل دشمن به هیچ طریق نمی‌توانست خدای نکرده در زمینه‌های مادی و زرو زیور دنیا او رافریب دهد.
او اهل گذشت بود و فروتنی خاص و تواضع ایشان باعث می شد در مواقعی که عناصر ی عجولانه در مورد ایشان قضاوت یا برخوردخشن کرده بودند و یا احیانا رنجشی به ایشان وارد می‌آمد ،با بزرگواری خاصی از این مسایل به راحتی بگذرند. دیگر از خاطرات من از ایشان همانا میزان تعهد و پایداری ایشان در مورد مسایل مختلف اسلام بود. مثلا در طول15سالی که ایشان در نجف بودند حتی یک روز نیز زیارت عاشورای ایشان ترک نشد.
حضرت آیت الله خامنه‌ای (دام ظله العالی):
«شهادت ناگهانی این روحانی بزرگ و شخصیت عالی قدر ،جریان مبارزات را در ایران از یک گذرگاه بسیار حساسی گذراند و مبارزات را وارد یک مر حله جدیدکرد.»
لحظه شهادت از زبان مرحوم حاج سید احمد آقا
صبح زود حدود ساعت 5 صبح با تکانهایی که به پایم داده می‌شد ،چشمهایم را باز کرده و امام را دیدم که می‌گویند:«بلند شو و برو خانه مصطفی ،گفته‌اند بروی آنجا،فکر میکنم معصومه خانم (همسر حاج آقا مصطفی )ناراحت است.وقتی به داخل منزل رفتم ،آقای دعایی و یک برادر افغانی که در آنجا درس می‌خواندو آقای دیگری را دیدم ،وقتی به قسمت بالای منزل رفتم ، دیدم زیر بغل و پاهای برادرم را گرفته‌اند و از پله پایین من آورند.دستم را بر پیشانی ایشان گذاشتم و گرمایی احساس کردم.او را در تاکسی گذاشتیم ،ولی انگارکسی در همان لحظه به من گفت که او مرده است.بعد از معاینه دکتر در بیمارستان ،من به خانه برگشتم و نمی‌دانستم که به امام(س)چه بگویم ولی می‌بایست طوری قضیه را به امام می‌گفتم . به قسمت بیرونی بیت امام(س)جایی که مراجعه کنندگان عمومی می آمدند رفتم ودو نفر را خدمت ایشان فرستادم که بگویند حال حاج آقا مصطفی بد شده‌است و ایشان را به بیمارستان برده‌اند.بعد از چند لحظه امام گفتند :«بگویید احمد بیاید»من خدمت ایشان رفتم و گفتند:«من می خواهم به بیمارستان بروم و مصطفی را ببینم». با ناراحتی زیاد بیرون آمدم و به آقای رضوانی(که الان در شورای نگهبان است)گفتم که ایشان چنین مطلبی گفته‌اند،خوبست به ایشان بگوییم ،دکتر ملاقات با حاج آقا مصطفی را ممنوع کرده است که حتی المقدور امام دیر از جریان مطلع شوند. قرار شد،این طور مطلب رابگویند در حالی که آنها هم از طرح این قضیه وحشت داشتند . در طبقه بالا از پنجره ای که در طبقه بالا بود امام مرا دید،صدا زد و گفت «احمد» به خدمت ایشان رفتم ،گفتند:«مصطفی فوت کرده»؟
من هم بسیار ناراحت شدم و در حال گریه چیزی نگفتم. ایشان همان طور که نشسته بود و دستهایشان روی زانو قرار داشت ، چند بار انگشتا‌نشان را تکان دادند و سه بار گفتند«انا الله و انا الیه راجعون»تنها عکس العملشان همین بود،هیچ واکنش دیگری نشان ندادندو بلا فاصله آمدن افراد برای تسلیت امام شروع شد. در روز یکشنبه نهم ذی القعده الحرام 1397 مصطفی خمینی، نور بصرم و مهجه قلبم دار فانی را وداع کرد و به جوار رحمت حق تعالی رهسپار شد
سبزترین آیت روح خدا

فلسفه و فقه عزادارکیست؟
باغ در اندوه سپیدار کیست؟

خال‌لب‌دوست‌گرفتارکیست؟
عاشق‌وشوریدوبیمارکیست؟

نابترین مصرع دیوان آب
مطلع بیت الغزل انقلاب

فاتح اسرار بلند کتاب
معنی تفسیر رخ آفتاب

مفلق‌اندیشه‌ی‌اوتادعلم
فخر فقاهت ،گهر کان علم

پاک سرشتی ز شهیدان علم
سرو خدا در غزلستان علم

یاسمن مهر و شکوه و داد
سردترین باغ گل اجتهاد

معرفتی ناب بر اوج چکاد
محرم اسرارامام و مراد

دشمن خورشید از او بیمناک
شمع فروزان دبستان خاک

مشفق و دلداده‌ی طلاب دین
مست و صبوحی زده از آب دین

مثنوی غربت احباب دین
یاس ترین روح خدایاب دین

همسفر عشق به پاییز بود
دشنه جلاد بسی تیز بود

رحلت گل آه!چه مرموز بود
داغ نگو ،داغ جگر سوز بود

سبزترین آیت روح خداست
مصطفوی مسلک و خود مصطفی‌ست

لطف خفی، منظر ما از بلاست
آنچه که دلدار پسندد رواست

نهضت ما یکسره مرهون است
رمز شفق در غزل خون اوست

به روح بلند و ملکوتی حاج آقا مصطفی خمینی(ره)

آیینه سیمای روح الله

ای ساقی کوثر به دستت جام داده

حق،چون پیمبر مصطفایت نام داده

ای چون حسین از کربلای خون گذشته

نام بلندت از سر گردون گذشته

ای که تجلی کرده مهر و ماه در تو

آیینه سیمای روح الله در تو

نوح از غم طوفان تو از پا فتاده

ایوب صبر خویش را از دست داده

یعقوب از کف داده چشم روشنش را

یوسف دریده سر به سر پیراهنش را

از آتش این باغ مارا بیم باشد

حتی اگر اعجاز ابراهیم باشد

در سوگ تو باغ جنون غرق شکوفه است

دلهای ما غمگین تر از محراب کوفه است

آفاق خجلت پیشه سر در لاک برده

خورشید سر در زیر بال خاک برده

دلهای شرحه‌شرحه شرح آه دارند

در سینه داغی از فراق ماه دارند.

 

  •  


نوشته شده در جمعه 91 اسفند 18ساعت ساعت 7:36 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

زیارت معصومان، راهى به سوى خدا:
زیارت پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) و امامان معصوم(علیهم السلام) که همان برقرار کردن ارتباط روحى و به وجود آوردن پیوند قلبى با آن بزرگواران است (چه از طریق حضور نزد مرقد آنان باشد، یا ارتباط از راه دور، و فرستادن سلام و درود و تحیّت و اظهار ارادت و اخلاص به آستانشان، همراه با بیان فضایل، کرامات، عبادات، اطاعات و خدمات آنان) آثار فوق العاده سازنده اى در تربیت نفوس زیارت کنندگان، و ارتقاى روح آنان و پرورش والاترین ارزش هاى معنوى و اخلاقى دارد; و چنانچه زیارت کننده، بداند چه مى کند و چه مى گوید و چه مى خواهد; به خوبى مى تواند راه قرب الى الله را با سرعت بپیماید، و از کنار قبر آنان، با روحى باصفا، پاک از گناه و آماده براى اطاعت پروردگار و انجام وظایف انسانى بازگردد، زیرا:
اوّلا: چگونه ممکن است توجّه به مقامات والاى این پیشوایان بزرگ و ذکر صفات و سجایاى آنان بازتابى در زیارت کننده آن بزرگواران نداشته باشد و او را به سوى خود فرا نخواند و تدریجاً به رنگ خود درنیاورد؟!
چگونه ممکن است منِ زائر، سر تا پا آلوده به گناه و صفات رذیله باشم، در عین حال دم از عشق و ارادت پاکان و نیکان جهان بزنم؟! آیا زیبنده است که بدون توبه و تجدید نظر در حالات و اعمال و رفتار خویش، پاى در حرم پاک آن بزرگواران بگذارم؟!
ثانیاً: چگونه ممکن است عرض حاجات معنوى یا مادّى نزد آنان کنم و آنها را به شفاعت در پیشگاه خدا بطلبم در حالى که کارى که در خور توجّه آنان و موجب رضایت آنان است انجام نداده ام؟! آیا توجّه به این امور، براى توبه از گناه و خودسازى و پاکى کافى نیست؟!
ثالثاً: کسى که کمترین آشنایى با مسایل روانى و روحیه الگوپذیرى انسان داشته باشد، تصدیق خواهد کرد که اگر زائرى با توجّه و حضور قلب و با عنایت به «محتواى بلند کلمات و جملات زیارات» در حرم آن بزرگواران حضور یابد، در هر جمله اى از این زیارات یک درس مهمّ تربیتى و انسان ساز نهفته است; فى المثل در زیارت جامعه کبیره، که جامع ترین زیارات است درس هاى عجیبى نهفته است; از جمله:
1- در اثناى زیارت از محبّت و توحید و شرک ستیزى آن عزیزان و مطیع محض خدا بودنشان دم مى زند و عرضه مى دارد:
اَلسَّلامُ عَلَى الدُّعاةِ اِلَى اللهِ، وَالاَْدِلاّءِ عَلى مَرْضاتِ اللهِ، وَالْمُسْتَقِرّینَ فى أَمْرِ اللهِ، وَالتّامّینَ فى مَحَبَّةِ اللهِ، وَالْمُخْلِصینَ فى تَوْحیدِ اللهِ، وَالْمُظْهِرینَ لاَِمْرِ اللهِ وَنَهْیِهِ، وَعِبادِهِ الْمُکْرَمینَ، اَلَّذینَ لا یَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ، وَهُمْ بِأَمْرِهِ یَعْمَلُونَ».(1)
سلام بر خوانندگان بسوى خدا و رهنمایان بسوى موجبات خشنودى خدا و استقرار یافتگان در فرمان خدا و کاملان در دوستى و محبّت خدا و مخلصان در یگانه پرستى خدا و آشکارکنندگان امر و نهى خدا و بندگان گرامى خدا آنان که پیشى نگیرند بر خداوند در گفتار و آنان که به دستورش عمل کنند.
امکان ندارد آن کس که این سخن را از روى معرفت مى گوید، به شرک و نفاق روى آورد و در راستاى توحید و اخلاص قدم برندارد!
2- ممکن نیست که زیارت کننده در خطاب به آن بزرگواران از تقوا، راستگویى، محوریّت در یگانه پرستى، عصمت از لغزشها و فتنه ها، طهارت از پلیدیها و آلودگیهاى آنان سخن بگوید و اعلان بدارد که من گواهى مى دهم شما امامان با تقوا، صادق، قیام کننده به امر پروردگار و عمل کننده به اراده او هستید، شما ارکان توحید خداوند و راهنمایان به صراط مستقیم او هستید. خداوند شماها را از لغزشها دور داشته و از فتنه هاى دین امنیّت بخشیده و از هر گونه آلودگى گناه پاک ساخته است; در عین حال عزمش را بر پرهیزکارى و راستگویى و دورى از آلودگى ها و استقامت در صراط مستقیم توحید، جزم ننماید.
3ـ امکان ندارد زائرى روى به آنان کرده، از صبر و استقامت و جهاد و تلاش و از خودگذشتگى آنان در راه خدا و از اقامه نماز و اداى زکات و امر به معروف و نهى از منکر آنان حرف بزند و بگوید:

«فَعَظَّمْتُمْ جَلالَهُ، وَاَکْبَرْتُمْ شَأْنَهُ، وَمَجَّدْتُمْ کَرَمَهُ، وَاَدَمْتُمْ ذِکْرَهُ، وَوَکَّدْتُمْ
شما نیز (در برابر) عظیم شمردید شوکتش را و مقامش را بزرگ دانستید و کرمش را ستودید و به ذکر او ادامه دادید و پیمانش را
میثاقَهُ، وَاَحْکَمْتُمْ عَقْدَ طاعَتِهِ، وَنَصَحْتُمْ لَهُ فِى السِّرِّ وَالْعَلانِیَةِ، وَدَعَوْتُمْ
محکم کردید وآن عهدى را که در فرمانبرداریش داشتید سخت استوار کردید و در پنهانى و آشکار براى او خیرخواهى کردید و مردم را
اِلى سَبیلِهِ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، وَبَذَلْتُمْ اَنْفُسَکُمْ فى مَرْضاتِهِ،
با حکمت و پند نیکو به راهش دعوت کردید و در راه خشنودى او بذل جان کردید
وَصَبَرْتُمْ عَلى مااَصابَکُمْ فى جَنْبِهِ،وَاَقَمْتُمُ الصَّلاةَ،وَآتَیْتُمُ الزَّکاةَ،وَاَمَرْتُمْ
و در مقابل پیش آمدهاى ناگوار بخاطر او بردبارى کردید، و نماز را بپا داشتید و زکات را پرداختید و امر به
بِالْمَعْرُوفِ،وَنَهَیْتُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ،وَجاهَدْتُمْ فِى اللهِ حَقَّ جِهادِهِ،حَتّى اَعْلَنْتُمْ
معروف و نهى از منکر کردید و در راه خدا آن طور که باید جهاد و مبارزه کردید تا بالاخره
دَعْوَتَهُ، وَبَیَّنْتُمْ فَرآئِضَهُ، وَاَقَمْتُمْ حُدُودَهُ، وَنَشَرْتُمْ شَرایِعَ اَحْکامِهِ».(2)
دعوت حق را آشکار و واجبات او را بیان داشتید و حدود و مقرراتش را برپا داشتید و دستورات و احکامش را منتشر ساختید.
ولى خودش اهل صبر و تلاش و جهاد نباشد و به نماز و زکات اهمّیّت لازم را ندهد و نسبت به حدود و قوانین الهى، تسامح به خرج دهد.

4ـ چگونه ممکن است که خطاب به آنان اعلان کند که من منتظر ظهور و حاکمیّت شما هستم، به فرمان شما گردن مى نهم، در پیشاپیشِ تمام خواسته ها و حوائجم، خواست شما را در نظر مى گیرم (مُنْتَظِرٌ لاَِمْرِکُمْ، مُرْتَقِبٌ لِدَوْلَتِکُمْ، آخِذٌ بِقَوْلِکُمْ، عامِلٌ بِاَمْرِکُمْ... وَمُقَدِّمُکُمْ اَمامَ طَلِبَتى وَحَوآئِجى وَاِرادَتى فى کُلِّ اَحْوالى وَاُمُورى)(3) ولى در عمل، به همه این قولها و پیمانها پشت پا بزند؟!
5ـ و یا چگونه ممکن است خطاب به آنان از آثار صلوات بر آنان و برکات ولایت آنان در تزکیه روح و جان و تطهیر نفوس و پوشاندن گناهان، سخن بگوید (وَجَعَلَ صَلَوتِنا عَلَیْکُمْ، وَما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ، طیباً لِخُلْقِنا، وَطَهارَةً لاَِنْفُسِنا، وَتَزْکِیَةً لَنا، وَکَفّارَةً لِذُنُوبِنا)(4) و یا دست به دعا بردارد و بگوید: خداوند مرا پیوسته بر دوستى و محبّت و آیین و اطاعت شما پایدار بدارد و از خوبانِ دوستداران شما و پیروى کنندگان نسبت به آنچه شما به سوى آن دعوت کرده اید و از آنان که آثار شما را روایت مى کنند و راه شما را مى پویند قرار دهد (فَثَبَّتَنِىَ اللهُ اَبَداً ما حَییتُ عَلى مُوالاتِکُمْ وَمَحَبَّتِکُمْ وَدینِکُمْ، وَوَفَّقَنى لِطاعَتِکُمْ، وَرَزَقَنى شَفاعَتَکُمْ، وَجَعَلَنى مِنْ خِیارِ مَوالیکُمُ التّابِعینَ لِما دَعَوْتُمْ اِلَیْهِ، وَ جَعَلَنى مِمَّنْ یَقْتَصُّ آثارَکُمْ، وَیَسْلُکُ سَبیلَکُمْ)،(5) و یا از ایمان و تبعیّت خویش نسبت به آنچه خدا و رسولش آورده اند حرف بزند و از خدا ثبات قدم را طلب کند (رَبَّنا آمَنّا بِما اَنْزَلْتَ، وَاتَّبَعْنَا الرَّسُولَ، فَاکْتُبْنا مَعَ الشّاهِدینَ، رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ اِذْ هَدَیْتَنا، وَهَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً، اِنَّکَ اَنْتَ الْوَهّابُ)(6) و یا وساطت و شفاعت آن بزرگواران را بخواهد و عاجزانه و خاضعانه، آنان را به پروردگارشان قسم دهد که از خدا آمرزش گناهانش را طلب کنند (یا وَلِىَّ اللهِ، اِنَّ بَیـْنى وَبیْـنَ اللهِ عَـزَّ وَ جَـلَّ ذُنُـوباً، لا یَاْتى عَلَیْها اِلاّ رِضاکُمْ، فَبِحَقِّ مَنِ ائْتَمَنَکُمْ عَلى سِرِّهِ، وَاسْتَرْعاکُمْ اَمْرَ خَلْقِهِ، وَقَرَنَ طـاعَتَکُمْ بِطـاعَتِهِ، لَمَّا اسْتَوْهَبْتُمْ ذُنُوبى، وَکُنْتُمْ شُفَعآئى)(7) ولى در عین حال، هیچ تصمیم و اراده اى براى دور شدن از آلودگى ها و گناهان، نداشته باشد و براى خوب شدن و پیمودن راه آنان و نشر آثارشان قدمى برندارد و براى ثابت ماندن در راه آنان و در مسیر حق، تلاشى را به خرج ندهد؟!
6ـ چگونه امکان دارد که به آنان خطاب کند و بگوید: من مطیع شما هستم، اطاعت شما را اطاعت خدا و عصیان شما را عصیان خدا و دوستى و دشمنى با شما را دوستى و دشمنى با خدا مى دانم (فَاِنّى لَکُمْ مُطیعٌ، مَنْ اَطـاعَکُمْ فَقَدْ اَطاعَ اللهَ، وَمَنْ عَصاکُمْ فَقَدْ عَصَى اللهَ، وَمَنْ اَحَبَّکُمْ فَقَدْ اَحَبَّ اللهَ، وَمَنْ اَبْغَضَکُمْ فَقَدْ اَبْغَضَ اللهَ)(8) ولى در مقام عمل هیچ قدمى که صداقت او را در این اظهارات اثبات کند برندارد؟!... و همچنین سایر جملات پرمحتواى این زیارت و سایر زیارات.
به گفته شاعر:
من از مفصّل این نکته مجملى گفتم *** تو خود حدیث مفصّل بخوان از این مجمل

زیارت شرک نیست، عین توحید است:
راستى چه غافلند آنانى که به گمان واهىِ «پرهیز از شرک» مردم را از زیارت این بزرگان، با آن همه برکات معنوى و مادّى ـ که به قسمتى از آن در بالا اشاره شد ـ باز مى دارند! و خود را مسلمان مى دانند در حالى که از حقیقت اسلام دورند; چرا که زیارت آن بزرگواران به شکلى که در بالا گفته شد و به عنوان «اولیاءالله» و درخواست از آنان به عنوان «شفیعان درگاه الهى» و «عباد صالحین پروردگار» عین توحید و یکتاپرستى است، و سبب پرورش روح تقوا و ایمان است. گویا نمى دانند که در زیارت آنها، گاه صدها بار نام خداى یگانه برده مى شود و مثل زیارت جامعه، با یکصد بار تکبیر و توحید پروردگار آغاز مى گردد و با «نماز زیارت» که نیایش خالصانه اى به درگاه خداست پایان مى یابد، و گویا بى خبرند که زیاراتى چون زیارت «امین الله» (که از معتبرترین زیارتهاست) آمیخته با بلندترین و پر محتواترین مناجاتها و راز و نیاز الهى است; آن جا که پس از سلام و درود به امام زیارت شونده، آن هم به عنوان «امین الله در روى زمین» خالصانه با خدایت نجوا مى کنى و عرضه مى دارى: «اَللّـهُمَّ فَاجْعَلْ نَفْسى مُطْمَئِنَّةً بِقَدَرِکَ، راضِیَةً بِقَضآئِکَ، مُولِعَةً بِذِکْرِکَ وَدُعآئِکَ، مُحِبَّةً لِصَفْوَةِ اَوْلِیآئِکَ» و سپس زمزمه مى کنى: «اَللّـهُمَّ اِنَّ قُلُوبَ الْمُخْبِتینَ اِلَیْکَ والِهَةٌ، وَسُبُلَ الرّاغِبینَ اِلَیْکَ شارِعَةٌ، وَاَعْلامَ الْقاصِدینَ اِلَیْکَ واضِحَةٌ»(9) و در پایان آمرزش دوستان و کوتاه شدن شرّ دشمنان و پیروزى کلمه حقّ و نابودى کلمه باطل را طلب مى کنى (اَنْتَ اِلهى وَسَیِّدى وَمَوْلاىَ، اِغْفِرْ لاَِوْلِیآئِنا، وَکُفَّ عَنّا اَعْدآئَنا، وَاشْغَلْهُمْ عَنْ اَذانا، وَاَظْهِرْ کَلِمَةَ الْحَقِّ، وَاجْعَلْهَا الْعُلْیا، وَاَدْحِضْ کَلِمَةَ الْباطِلِ، وَاجْعَلْهَا السُّفْلى، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَىْء قَدیرٌ).(10)
راستى نادیده گرفتن چنین زیارتها و شرک پنداشتن چنین عرض ارادتها دلیلى ندارد، جز سیاه بودن دل و غوطهور بودن در گمراهى و عدم آگاهى از کرامات و معجزات آن بزرگواران و آثار و برکات فراوان مادّى و معنوى که از جانب آن ارواح مقدّسه نصیب زوّارشان مى شود و در نهایت - چنانکه گذشت - بى خبرى از محتواى بلند زیارتنامه هایى که آمیخته با توبه و انابه، و دعا و نیایش و عبودیّت و خضوع در مقابل پروردگار یگانه و بازگشت به سوى اوست; این حقیقتى است که کمترین آشنایى با آداب زیارت، آن را آشکار مى سازد، و آثار فوق العاده تربیتى آن را روشن مى کند.

زیارت در روایات اسلامى:
بر همین اساس است که در روایات اهل بیت(علیهم السلام) با مضامین و تعابیر مختلف به زیارت و تعمیر قبور آن بزرگواران اهمّیّت زیادى داده شده است که بخشى از آن عام و مربوط به همه ائمّه است و بعضى از آن خاص است و ما در این جا به ذکر هفت تعبیر عام بسنده مى کنیم:(11)
1ـ از روایات متعدّدى به دست مى آید که اگر انسان بخواهد کاملا به عهد و پیمانش نسبت به هر کدام از ائمّه وفا کند، باید به زیارت قبورشان رود و بداند که هر کس با میل و رغبت به زیارتشان رود و مکتب آنان را تصدیق نماید مشمول شفاعتشان در روز قیامت قرار مى گیرد (إِنَّ لِکُلِّ إمام عَهْداً فی عُنُقِ أَوْلِیائِهِ وَ شیعَتِهِ، وَ إنَّ مِنْ تَمامِ الوَفَاءِ بِالْعَهْدِ، وَ حُسْنِ الأداءِ، زِیارةَ قُبُورِهِمْ، فَمَنْ زارَهُمْ رَغْبَةً فی زِیارَتِهِمْ، وَ تَصْدیقاً بِما رَغِبُوا فیهِ، کانَ أَئِمَّتُهم شُفَعائَهم یَوْمَ القِیامَةِ).(12)
2ـ زید شحّام از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که زائر ما اهل بیت، مثل کسى است که رسول الله(صلى الله علیه وآله) را زیارت کرده باشد و زائر رسول الله(صلى الله علیه وآله) زائر خدا در عرش اوست (قُلْتُ لاَِبی عَبْدِاللهِ(علیه السلام): ما لِمَنْ زارَ رَسُولَ اللهِ9؟ قالَ: کَمَنْ زارَ اللَّه عَزَّ وَ جَلَّ فوق عَرْشِهِ) (قالَ قُلْتُ: فَما لِمَنْ زارَ اَحَداً مِنْکُمْ؟ قالَ: کَمَنْ زارَ رَسُولَ اللهِ(صلى الله علیه وآله)).(13)
3ـ در روایت جابر که در آن، رسول گرامى(صلى الله علیه وآله) از شهادت اهل بیتش خبر مى دهد، وقتى فرزندش حسین(علیه السلام) از زائرین قبور آنها مى پرسد، رسول مکرّم(صلى الله علیه وآله) در جواب مى فرماید: «آنان طوایفى از امّت من هستند که شما را زیارت مى کنند و از آن، برکت مى جویند، و شایسته است بر من که در روز قیامت به سراغشان بروم تا از مشکلات آن روز و از گناهانشان رهایشان سازم و خداوند آنان را در بهشت جاى دهد» (یا بُنَیَّ، اُولئِکَ طَوائِفُ مِنْ أُمَّتى، یَزُورُونَکُمْ، فَیَلْتَمِسُونَ بِذلِکَ الْبَرَکَةَ، وَحَقیقٌ عَلَیَّ أَنْ آتیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ، حَتّى أُخَلِّصَهُمْ مِنْ أَهْوالِ السّاعَةِ مِنْ ذُنُوبِهِمْ، وَیُسْکِنَهُمُ اللّهُ الْجَنَّةَ).(14)
4ـ عیسى بن راشد از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که هر کس قبر هر کدام از ائمّه(علیهم السلام) را زیارت کند و نزد آن، دو رکعت نماز بخواند ثواب حجّ و عمره برایش نوشته مى شود.(15)
5ـ در روایت دیگرى امام صادق(علیه السلام) از اجدادش از رسول خدا(صلى الله علیه وآله) نقل مى کند که خطاب به امیرمؤمنان على(علیه السلام) فرمود: «خداوند قبر تو و قبور فرزندان تو را بقعه ها و عرصه هایى از بقاع و عرصات بهشت قرار داده است، و قلبهاى برگزیدگان از خلق و نخبگان از بندگانش را شیفته شما قرار داده، به گونه اى که با تحمّل انواع آزارها و مشکلات، قبور شما را تعمیر مى کنند و فراوان به زیارت آن قبور مى روند; همه اینها به نیّت تقرّب به خدا و به جهت علاقه شدیدى است که به رسول الله(صلى الله علیه وآله) دارند. اینان مخصوص شفاعت من و وارد بر حوض کوثر من، و فرداى قیامت، زوّار من در بهشت خواهند بود.یا علىّ! کسى که قبورتان را مرمّت کند و از آن سرکشى نماید، گویا سلیمان بن داود را در بناى بیت المقدّس یارى کرده است و کسى که قبورتان را زیارت کند ثواب حجّ به او داده مى شود و به گونه اى از گناهانش خارج مى شود که گویا تازه از مادر متولّد شده! پس بر تو و دوستان و محبّان تو بشارت باد به نعمت هایى که هیچ چشمى آن را ندیده و هیچ گوشى آن را نشنیده، و بر قلب هیچ بشرى خطور نکرده است...».(16)
6ـ در روایتى دیگر، وقتى عبدالرّحمن بن مسلم از امام کاظم(علیه السلام) درباره با فضیلت ترین زیارت (و این که آیا زیارت امیرمؤمنان افضل است یا...) سؤال مى کند حضرتش مى فرماید: «زیارت و دوستى اوّلین ما، زیارت و دوستى آخرین ماست، و زیارت و ولایت آخرین ما زیارت و ولایت اوّلین ماست (و فرقى بین ما وجود ندارد) و هر کس حاجتى از یکى از اولیا و دوستان ما را برآورده کند، گویا حاجت همه ما را برآورده ساخته است...».(17)
7ـ همین راوى در روایت دیگرى از امام صادق(علیه السلام) نقل مى کند که: «هر کس بعد از رحلت ما به زیارت ما آید گویا در زمان حیاتمان ما را زیارت کرده است و هر کس با دشمنان ما بجنگد گویا در رکاب ما جنگ کرده است، و هر کس علاقه مندان ما را دوست داشته باشد در حقیقت به ما محبّت ورزیده، و هر کس مؤمنى را خوشحال کند در حقیقت ما را خوشحال کرده، و هر کس فقیرى از (پیروان) ما را کمک کند جبران کمک او بر جدّ ما محمد(صلى الله علیه وآله) است».(18)
تذکّر: شایان ذکر است که رفتن به استقبال زائرین اهل بیت(علیهم السلام) و دیدار از آنان و سلام و تهنیت بر ایشان، از اهمّیّت زیادى برخوردار است و مطابق روایت معلّى بن خنیس، همانند ثواب زوّار، براى انسان استقبال کننده و یا دیدارکننده نیز نوشته مى شود.(19)



نوشته شده در دوشنبه 91 اسفند 14ساعت ساعت 5:1 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

این دعا از دعاهاى مشهور و معروف و داراى محتواى عالى است و مرحوم «کفعمى» آن را در «مصباح»(1) نقل کرده است:

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیمِ
به نام خداوند بخشنده مهربان
اَللّـهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفیقَ الطّاعَةِ، وَبُعْدَ الْمَعْصِیَةِ، وَصِدْقَ النِّیَّةِ، وَعِرْفانَ
خدایا روزى ما کن توفیق اطاعت و دورى از گناه و صدق و صفاى در نیّت و شناختن آنچه
الْحُرْمَةِ، وَاَکْرِمْنا بِالْهُدى وَالاِْسْتِقامَةِ، وَسَدِّدْ اَلْسِنَتَنا بِالصَّوابِ
حرمتش لازم است و گرامى دار ما را بوسیله هدایت شدن و استقامت و استوار کن زبانهاى ما را به درستگویى
وَالْحِکْمَةِ، وَامْلاَْ قُلُوبَنا بِالْعِلْمِ وَالْمَعْرِفَةِ، وَ طَهِّرْ بُطُونَنا مِنَ الْحَرامِ
و حکمت و لبریز کن دلهاى ما را از دانش و معرفت و پاک کن اندرون ما را از غذاهاى حرام
وَالشُّبْهَةِ، وَاکْفُفْ اَیْدِیَنا عَنِ الظُّلْمِ وَالسَّرِقَةِ، وَاغْضُضْ اَبْصارَنا عَنِ
و شبهه ناک و بازدار دستهاى ما را از ستم و دزدى و بپوشان چشمان ما را از
الْفُجُورِ وَالْخِیانَةِ، وَاسْدُدْ اَسْماعَنا عَنِ اللَّغْوِ وَالْغیبَةِ، وَتَفَضَّلْ عَلى
هرزگى و خیانت و ببند گوشهاى ما را از شنیدن سخنان بیهوده و غیبت و تفضل فرما بر
عُلَمآئِنا بِالزُّهْدِ وَالنَّصیحَةِ، وَ عَلَى الْمُتَعَلِّمینَ بِالْجُهْدِ وَالرَّغْبَةِ، وَعَلَى
علماى ما به پارسایى و خیرخواهى کردن و بر دانش آموزان به کوشش داشتن و شوق و بر
وَالْعُمْرَةِ، بِفَضْلِکَ وَ رَحْمَتِکَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
و عمره بوسیله فضل و رحمت خودت اى مهربانترین مهربانان.
بِالْعَدْلِ وَالشَّفَقَةِ، وَعَلَى الرَّعِیَّةِ بِالاِْنْصافِ وَ حُسْنِ السّیرَةِ، وَبارِکْ
به عدالت داشتن و دلسوزى و بر ملت به انصاف و خوش رفتارى و برکت ده
لِلْحُجّاجِ وَالزُّوّارِ فِى الزّادِ وَ النَّفَقَةِ، وَاقْضِ ما اَوْجَبْتَ عَلَیْهِمْ مِنَ الْحَجِّ
براى حاجیان و زائران در توشه و خرجى و به انجام رسان آنچه را بر ایشان واجب کردى از اعمال حج
الْمُسْتَمِعینَ بِالاِْتِّباعِ وَالْمَوْعِظَةِ، وَ عَلى مَرْضَى الْمُسْلِمینَ بِالشِّفآءِ
شنوندگان به پیروى کردن و پند گرفتن و بر بیماران مسلمان به بهبودى یافتن
وَالرّاحَةِ، وَعَلى مَوْتاهُمْ بِالرَّاْفَةِ وَالرَّحْمَةِ، وَعَلى مَشایِخِنا بِالْوَقارِ
و آسودگى و بر مردگان آنها به عطوفت و مهربانى کردن و بر پیرانمان به وقار
وَالسَّکینَةِ،وَعَلَى الشَّبابِ بِالاِْنابَةِ وَالتَّوْبَةِ،وَعَلَى النِّسآءِ بِالْحَیآءِ وَالْعِفَّةِ،
و سنگینى و برجوانان به بازگشت و توبه و بر زنان به شرم و عفت
وَعَلَى الاَْغْنِیآءِ بِالتَّواضُعِ وَالسَّعَةِ،وَعَلَى الْفُقَرآءِ بِالصَّبْرِ وَالْقَناعَةِ،وَعَلَى
و بر توانگران به فروتنى و بخشش کردن و بر مستمندان به شکیبایى و قناعت و بر
الْغُزاةِ بِالنَّصْرِ وَالْغَلَبَةِ، وَعَلَى الاُْسَرآءِ بِالْخَلاصِ وَالرّاحَةِ، وَعَلَى الاُْمَرآءِ
پیکار کنندگان به یارى و پیروزى و بر اسیران به رهایى یافتن و آسودگى و بر زمامداران



نوشته شده در دوشنبه 91 اسفند 14ساعت ساعت 4:51 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

ضرورت وجود حکومت در کلام امام علی(ع)سوال: پاسخ:
سؤال: امام علی(ع) ضرورت وجود حکومت را چگونه بیان می فرماید؟

جواب: امام علی(ع) در خطبه40 نهج البلاغه براى اثبات ضرورت حکومت چندین دلیل روشن در عبارتى کوتاه و پرمعنى بیان مى کند، مى فرماید: «به یقین مردم نیازمند امیرى هستند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار (اگر توفیق پیروى از حاکم نیکوکارى نصیبشان نشود وجود امیر فاجر از نبودن حکومت بهتر است»؛ (وَ إِنَّهُ لاَبُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیر بَرٍّ أَوْ فَاجِر).
سپس به هفت فائده از فوائد و برکات و آثار حکومت اشاره مى کند که بعضى جنبه معنوى دارد و بعضى جنبه مادى: نخست این که «در سایه حکومت او مؤمن به کار خویش ادامه مى دهد و راه خود را به مقام قرب الى الله مى پیماید»؛ (یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ(1) الْمُؤْمِنُ).(2)
دوم این که: «کافر نیز در حکومت او (از مواهب مادى) بهره مند مى شود، و به زندگى مادى دنیوى خود ادامه مى دهد»؛ (وَ یَسْتَمْتِعُ فِیَها الْکَافِرُ).
سوم این که: «خداوند به مردم فرصت مى دهد که در دوران حکومت او زندگى طبیعى خود را تا پایان (در سلامت نسبى) طى کنند». (وَ یُبَلِّغُ اللهُ فِیهَا الاَْجَلَ).
چهارم این که: «به وسیله او اموال بیت المال جمع آورى مى گردد». (و هزینه هاى دفاعى و عمرانى و انتظامى فراهم مى شود) (وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیءُ).(3)
پنجم این که: «به کمک او با دشمنان مبارزه مى شود». (وَ یُقْاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ).
ششم این که: «به وسیله او جاده ها امن و امان مى گردد». (وَ تَأمَنُ بِهِ السُّبُلُ).
و هفتم این که: «حقّ ضعیفان به کمک او از زورمندان گرفته مى شود». (وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ).
و در سایه انجام یافتن این وظائف هفتگانه از سوى حکومت این نتیجه نهایى حاصل مى گردد که «نیکوکاران در رفاه خواهند بود و از دست بدکاران در امان مى باشند». (حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر).
تاریخ سیاسى جهان، نشان مى دهد که در گذشته و حتّى در زمان حال اقلیتى بودند که طرفدار نفى حکومت و حاکمیت ها بودند. خوارج نیز از چنین تفکّر خام و ناپخته اى طرفدارى مى کردند، پاسخ آنها را «تاریخ» داده است; زیرا با چشم خود دیده ایم و یا شنیده ایم که به هنگام متلاشى شدن شیرازه یک حکومت و قرار گرفتن مردم براى چند روز یا چند ساعت در شرائط بى حکومتى، اراذل و اوباش که در هر جامعه اى وجود دارند به اموال و نوامیس مردم حمله ور شده، مغازه ها و مراکز تجارى را به سرعت غارت مى کنند، نوامیس مورد تجاوز قرار مى گیرند و خونهاى بى گناهان ریخته مى شود، جاده ها ناامن مى گردد و تمام فعالیت هاى مثبت اجتماعى متوقّف مى شود، دشمنان از هر سو به آن کشور حمله مى کنند، بیت المال به غارت مى رود، نه مؤمن در امان مى ماند و نه کافر، نه تنها حقّى به حقدار نمى رسد، که تمام حقوق پایمال مى گردد، نه آرامشى وجود دارد و نه استراحتى.
بى شک اوّلین و مهمترین شرط براى زندگى صحیح امنیّت و نظم است، سپس وجود افراد نیرومندى است که در برابر دشمنان خارجى و زیاده خواهان داخلى سدّى ایجاد کنند که آن هم بدون تشکیل حکومت و بیت المال و جمع آورى بخشى از اموال عمومى در آن امکان پذیر نیست.
حضرت در سخنان پرمعنى بالا به تمام این نکات دقیقاً اشاره کرده است، و منطق سست طرفداران بى حکومتى را به طور کامل ابطال مى کند.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که انجام وظائف هفتگانه بالا که از سوى امیر برّ و نیکوکار و عادل مسلّم است، آیا امیر فاجر و ظالم نیز مى تواند این وظائف را انجام دهد؟ در حالى که در کلام امام (علیه السلام) این وظائف براى هر دو بیان شده است، به گونه اى که نشان مى دهد که هر دو توان انجام آن را دارند.
در پاسخ این سؤال به این نکته باید توجه کرد: امیر عادل و نیکوکار به یقین این وظائف را انجام مى دهد، و اما فاجر به طور کامل نه، و بگونه نسبى آرى، چرا که او براى ادامه حکومت خود چاره اى ندارد جز این که نظم را رعایت کند، در برابر دشمنان خارجى بایستد، جاده ها را امن و امان سازد و به طور نسبى جلو ظلم ظالمان را بگیرد، هر چند خود او یکى از ظالمان است. زیرا در غیر این صورت مردم فوراً بر ضدّ او مى شورند و دشمنان بر او مسلّط مى شوند و حکومتش به سرعت به باد مى رود، به همین دلیل غالب حکومتهاى ظالم نیز تلاش مى کنند امور هفتگانه بالا را تا حدّى رعایت کنند!
از آنچه در بالا گفته شد این نتیجه به خوبى گرفته مى شود که هر حکومتى که در انجام امور فوق سستى به خرج دهد در حقیقت فلسفه وجودى خود را از دست داده است!(4)

پی نوشت:

(1) . «اِمْرَة» (بر وزن عبرة) مصدر یا اسم مصدر است، از ماده امر که به معنى فرمان دادن و گاه به معنى حکومت کردن آمده است و اِمرة در اینجا به معنى حکومت است.
(2) . واضح است که ضمیر در «إمرته» به مطلق امیر برمى گردد اعم از برّ و فاجر، و همچنین ضمیر در «فیها» به امارت مطلق امیر برمى گردد، و این که بعضى از شارحان نهج البلاغه اوّلى را به امارت برّ و دومى را به امارت فاجر و یا هر دو را به امارت فاجر بازگردانده اند، به هیچ وجه با ظاهر کلام موافق نیست.
(3) . فىء، در اینجا به معنى اموال بیت المال است، و درباره این واژه بحث مشروحى در کتاب پیام امام علی(ع) شرح خطبه 34 آمده است.
(4) . گرد آوری از: پیام امام علی(ع)، حضرت آیت الله مکارم شیرازی، جلد2، ص 434.

 



نوشته شده در دوشنبه 91 اسفند 14ساعت ساعت 4:50 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی در دیدار جانشین فرماندهی کل سپاه و جمعی از سرداران سپاه و مسئولان بنیاد شهید کشور، با تاکید بر ضرورت توجه نخبگان و اندیشمندان به عوامل پیشرفت اسلام در آغاز و عقب گرد در برهه های دیگر، اظهار داشتند: بحمدلله امروز مسلمانان بیدار شده اند و می خواهند عقب ماندگی شان را در پرتو بیداری اسلامی جبران کنند.

ایشان با استناد به حدیثی از پیامبر اسلام تاکید کردند: آنچه عامل پیشرفت مسلمانان صدر اسلام شد سادگی در زندگی، زهد و یقین به آیین حق اسلام بود.

ایشان تاکید کردند: آرزوهای دور و دراز، زندگی های پرزرق و برق و دلبستگی به دنیا انسان را خدا غافل می کند؛ آرزو و شک سبب می شود که مبانی اعتقادی متزلزل شود و این مساله نیز عامل عقب ماندگی است.

حضرت آیت الله العظمی مکارم شیرازی تصریح کردند: این که گفته می شود ایرانیان را مجبور کردند تا مسلمان بشوند دروغ است، سپاه اسلام آمد و ایران را از استعمار ساسانیان نجات داد،‌ تا سالها بعد آتشکده ها روشن بود و ایرانیان بعد از آشنایی با اسلام مسلمان شدند.

معظم له تجمل گرایی را یک آفت دانسته و گفتند: یکی از شیطنت های غرب این است که سعی می کنند کشورهای دیگر را با وسائل تجملاتی و تشریفاتی، انواع زندگی های پرزرق و برق، وسائل مختلف صنعتی وابسته کنند و وقتی وابسته شدند می توانند بر آنها حکومت می کنند.

 



نوشته شده در دوشنبه 91 اسفند 14ساعت ساعت 4:48 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

هلی کوپترها یکی پس از دیگری فضای منطقه جنوب را در می نوردند. خلبان "کورش فاتح" به همراه اعضای دیگر گروه در جنوب مستقر می شوند تا مأموریتی را قبل از تحویل سال 1361، به پایان برسانند. تعداد زیاد هلی کوپترها از اهمیت بالای مأموریت، حکایت دارد.
به خلبانان دستور استقرار در منطقه خضریه(جنب قرارگاه کربلا) را می دهند و تیمی قبل از آنان برای تدارک جای استراحت، به منطقه اعزام می شوند.
اعضای گروه تصور می کنند که با ورود به منطقه باید بالافاصله عملیات آغاز شود؛ ولی بعد از استقرار، اطلاعات می دهند که باید منتظر دستور باشند. هر کس خود را مشغول کاری می کند. نه خبری از عملیات است و نه آن را لغو می کنند تا بچه ها لحظه تحویل سال را در کنار خانواد? خود باشند.
"اصغر حسینی" که در گوشه ای بی حوصله نشسته است، به خلبان فاتح می گوید که نه از عملیات خبری هست و نه لحظ? تحویل سال را در کنار زن و بچ? خود و سر سفر? هفت سین هستند.
با شنیدن اسم هفت سین ناگهان فکری به ذهن خلبان فاتح خطور می کند و از حسینی می خواهد که هم? بچه ها را در چادر جمع کند.
بعد از جمع شدن بچه ها از آنان می خواهد تا به کمک هم سفر? هفت سینی درست کنند و عید باستانی را در همان چادر جشن بگیرند.
شهید "رادفر" که در کنار شهید "میر مرادزهی" و شهید "عیوضی" نشسته است، با همان شوخ طبعی همیشگی خود، خطاب به خلبان فاتح می گوید که اولین سین را او درست کند تا بچه ها هم دست به کار شوند. بلافاصله "اسماعیل مشایخی" وسط صحبت می پرد و سوزنی را نشان می دهد و می گوید: بفرمایید، این اولین سین سفره هفت سین!
خلبان فاتح سوزن را می گیرد و بر روی روزنامه ای که به جای سفره پهن می کند، می گذارد.
پیشنهاد خلبان فاتح باعث می شود تا بچه ها از حالت بی حوصلگی خارج شوند و بشاشتر به نظر برسند. در همان حین "اصغر حسین پور" سنجاقی را به جای سین دوم روی روزنامه می گذارد. سپس هر کس به نوعی دست به کار می شود و سفر? هفت سین با سرنیزه، سنگ، سینی پلاستیکی و سیبی که رادفر از کیف خلبانی خود در می آورد، تا سین ششم کامل می شود. میرمرادزهی نیز با یک شیشه آبلیمو و یک پاکت شکر که هدی? یک دانش آموز اصفهانی است، شربت درست می کند.
خلبان فاتح برای کامل کردن سین هفتم به بیرون از چادر می رود که ناگهان چشمش به یک سوسک خاکی می افتد. آن را می گیرد و به داخل چادر می برد و وقتی وسط روزنامه می گذارد، همه از خنده روده بر می شوند. فقط اشکالی که سین هفتم دارد، این است که پا دارد و حرکت می کند. به ابتکار بچه ها یک جعبه کبریت را سوراخ می کنند و روی سوسک خاکی می گذارند تا در اسارت موقت، تلف نشود. بعد از تحویل سال، سیبی که رادفر بر سر سفره می گذارد را بین خود تقسیم می کنند و با شربت میرمرادزهی کامشان شیرین می شود.



نوشته شده در شنبه 91 اسفند 12ساعت ساعت 12:28 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

شهید رجبعلی محمدزاده از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.

 

او فردی بود که هم دشمن را خوب می شناخت، هم نیاز زمانه را می شناخت و هم به موقع اقدام می کرد روزی در دفاع، روزی در توسعه و روزی هم که دشمنان جنگ نرم را علیه جمهوری اسلامی راه اندازی کردند به موضوع وحدت بین شیعه و سنی، به موضوع توسعه در شرق کشور و به ایجاد الفت و انس بیشتر بین مردم توجه و اعتنا کرد. از ویژگی های ارزشمند دیگر ایشان افتاده بودن، بی ادعا بودن و ... بود. شهادت زیبنده شوشتری بود. شهادت زیبنده مردان خدایی است که در دوره های سخت، امتحان ها را گذرانده اند. شهید شوشتری جزو آن هایی بود که در دشواری ها و در گردنه های مختلف انقلاب، از مقابله با ضد انقلاب گرفته تا دفاع مقدس، تا سازندگی و تا جنگ نرم، شایسته ظاهر شد. صادقانه بگویم اگر شوشتری نبود طرح مجموعه قبور شهدای گمنام در کوهسنگی محقق نمی شد. بسیاری از خدمات بزرگ در حوزه های فرهنگ، اجتماع و اقتصاد از برکت وجود شوشتری بود.

 

شهید محمد زاده عملکرد واقعا درخشانی از خود بر جای گذاشت

شهید محمد زاده یکی از سرداران بزرگ استان خراسان است و در عملیات هایی هم چون عملیات های کربلای 1، 4 و 5 و امثال آن در لشکر 5 نصر یکی از فرماندهان بسیار شجاع، خط شکن و بسیار دارای استقامت بود. وقتی کاری به وی محول می شد، سعی می کرد با تمام وجود آن کار را به نحو احسن انجام دهد و همین طور بود که توانست در لشکر پیروز 5 نصر که متعلق به استان خراسان است، عملکرد واقعا درخشانی از خود به یادگار بگذارد.داشتن چنین شخصیتی با چنین خصوصیاتی باعث شد که وی به عنوان فرمانده تیپ در این لشکر معرفی شود و بعد باز هم به خاطر همین توان مندی های خوبی که داشت و به خاطر اخلاص و داشتن قدرت فرماندهی، به فرماندهی سپاه استان سیستان و بلوچستان منصوب شد و به حق در دورانی که مسئولیت آن جا را بر عهده داشت، خدمات بسیار ارزنده ای را انجام داد.از این نظر، او واقعا دست راست سردار سرلشکر شهید حاج نورعلی شوشتری بود. این دو شهید با هم در جبهه بودند، با هم رزم کردند و با هم جهاد کردند و در کنار هم به خون غلتیدند.

 

شهید محمد زاده همه چیز خود را فدای اسلام کرد

شهید محمد زاده یکی از سرداران مخلصی بود که پس از سپری کردن دوران دفاع مقدس عاشقانه مسئولیت در آن استان بسیار حساس مرزی را پذیرفت.لذا او از سرداران گمنام، زحمت کش و مخلصی بود که همه چیز خود را فدای این کشور، ولایت و رهبر و اسلام کرد.

 

پیام انتصاب رهبری به سردار رجبعلی محمدزاده

بسم الله الرحمن الرحیم

جنایت تروریستهای خونخوار در بلوچستان چهره‌ی اهریمنی دشمنان امنیت و وحدت را که از سوی سازمانهای جاسوسی برخی دولتهای استکباری حمایت میشوند، بیش از پیش آشکار ساخت.

 

به شهادت رساندن مؤمنان فداکاری همچون سردار شجاع و با اخلاص شهید نورعلی شوشتری و دیگر فرماندهان آن بخش از کشور و دهها نفر از برادران شیعه و سنّی و فارس و بلوچ، جنایتی در حق ملت ایران و بخصوص منطقه‌ی بلوچستان است که این انسانهای شریف، همت خود را بر امنیت و آبادی آن نهاده و مخلصانه برای آن تلاش میکردند.

 

دشمنان بدانند که این ددمنشی‌ها نخواهد توانست عزم راسخ ملت و مسئولان را در پیمودن راه عزت و افتخار که همان راه اسلام و مبارزه با جنود شیطان است، سست کند و به وحدت و همدلی مذاهب و اقوام ایرانی خدشه وارد سازد.

 

مزدوران حقیر و پلید استکبار نیز یقین داشته باشند که دست قدرتمند نظام اسلامی در دفاع از امنیت آن منطقه‌ی مظلوم و آن مردم وفادار، لحظه‌ئی کوتاهی نخواهد کرد و متجاوزان به جان و مال و امنیت مردم را به سزای اعمال خیانتکارانه خواهد رسانید.

 

اینجانب شهادت جان باختگان این حادثه بویژه سرداران شهید شوشتری و محمدزاده و دیگر پاسداران عزیز را به خانواده های محترم آنان تبریک و تسلیت گفته، علوّ درجات آنان و شفای عاجل آسیب دیدگان را از خداوند متعال مسألت مینمایم.

 

سیّدعلی خامنه‌ای

27/مهر/1388

 

 

کربلای 4

خاطره ای از برادر عباس تیموری در مورد عملیات کربلای4

قبل از عملیات کربلای 4 برای توجیه نقشه و توضیح راهکارهای عملیاتی لشکرها و تیپ ها به قرارگاه خاتم رفتیم. سردار رضایی هم تشریف داشتند و حاج باقر قالیباف به عنوان فرمانده لشکر توجیه خود را شروع کرد. عملیات کربلای 4 قرار بود در منطقه عمومی بصره و به منظور تصرف بصره انجام شود. مدتی بود که در جبهه ها عملیات نشده بود و زمزمه های عملیات نهایی رزمندگان بر سر زبانها بود. دشمن هم کم و بیش مطلع بود که ما می خواهیم در این منطقه عملیات کنیم و برای همین خود را آماده کرده بود. حاج باقر سخت ترین منطقه عملیات را برای لشکر انتخاب کرده بود و خوب و بد عمل کردن لشکر به کلیت عملیات بستگی داشت. یعنی اگر نمی توانستیم به اهدافمان برسیم دیگران هم بایستی عقب نشینی می کردند و منطقه حساسی بود. بچه ها آن منطقه را قلب عملیات می دانستند. گردان های خط شکن مشخص شدند. ابتدا گردان ثارا... به فرماندهی حسن ستوده و بعد هم گردان حزب ا... به فرماندهی ابراهیم محبوب. هر دو نفر از فرماندهان کارآمد و باسابقه جنگ بودند و گردان سوم که مأموریت داشت و گردان نصرا... به فرماندهی برادر رجب محمدزاده بود که الان فرمانده تیپ دوم هستند. حاج محسن رضایی به عنوان فرمانده ارشد شخصاً از حسن ستوده و ابراهیم محبوب خواست تا طرح مانور را توضیح دهند. حسن و ابراهیم به ترتیب توجیه عملیاتی کردند که ابتدا گروهان غواص از دو طرف سنگرهای کمینی را خواهند زد و با آتش مستقیم گردان نیروهای خط شکن ساحل دشمن را تسخیر خواهند کرد. برادر رضایی به هر دو نفر گفت: اگر به هر دلیل غواص ها موفق نشدند و مجبور شدید خودتان وارد عمل شوید چکار می کنید. هر دو نفر قول دادند که به هر نحو ممکن خط را خواهند شکست. یادم هست که حاج محسن چندین دفعه گفت: می توانید؟ گفتند: بله، می توانیم. این قضیه بود تا شب عملیات. دشمن از نقطه عمل ما کاملاً مطلع بود و از سر شب آتش را شروع کرده بود. هلی کوپترها و تانکهای دشمن قبل از شروع عملیات کاملاً روی منطقه آتش می ریختند. گویا دشمن می خواست عملیات انجام دهد. برای اولین دفعه این صحنه را می دیدیم. چون معمولاً قبل از شروع عملیات خبری از آتش نبود. موانع ایزایی دشمن چندین کیلومتر سیم خاردار، موانع خورشیدی، انواع میدانهای مین، نهر خین پر از موانع و دژ بلند که دو لول ها و تانکها پشت آن موضع داشتند. واقعاً فهمیدم که اگر یک نفر تخریب چی در روز روشن با تمام وسایل آن هم بدون آتش می خواست به خط مقدم دشمن برسد حداقل ده ساعت نیاز داشت که به آنجا برسد. بعداً فهمیدیم که فرمانده سپاه سوم عدنان خیرا... شخصاً آن طرف منتظر رزمندگان بوده است. خط شکنان غواص در موانع گیر کرده بودند و فرماندهان مجبور بودند خودشان از تنها راه که جاده شیشه بود به دشمن برسند. آتش ها اجازه نمی دادند. حسن ستوده با بی سیم تماس گرفت و گفت: حاجی اینجا نمی شود جلو رفت. بچه ها تلفات زیادی می دهند و ابراهیم هم همین پیام را داد. حاج باقر گفت: حسن، ابراهیم یادتان هست آن شب به آقا محسن چه می گفتید؟ هر دو نفر بی سیم را خاموش کردند و بر دشمن تاختند و با تمام این موانع در وسط نهر خین به دیدار حق شتافتند.

توضیح:

شهید رجبعلی محمدزاده فرمانده وقت گردان نصرالله در این عملیات روی مین رفته و نیمی از یک پایش قطع شد اما همچنان فریاد می زد که یا زهرا بگوئید و جلو بروید و...

 

 

خدا حافظ همین حالا

اقا رجب عزیز رفتی و آتش بر دل ما زدی . هروقت تو را می دیدیم یاد شهید رمضانی و شهید نوری و بقیه شهدا در وجودمان زنده می شد تو یادگار امام بودی تو یادگار بوارین و شملچه و ماووت و اروند بودی چطور دلت آمد ما را تنها بگذاری ؟ حالا ما یتیم شدیم بسیجیانی هستیم که بی فرمانده شده اند دیگر به کی افتخار کنیم از کی مدد بجوئیم کیست که غمخوار ما باشد تو که خود رفتی و مطمئنا به جمع مستانه شهدا پیوستی و غرق در خنده های وصل شده ای اما ما چه کنیم گناهمان چیست پایمان در خواب است .

 

هرچند در شهر نبودی اما یادت بود خاطره دلاوری هایت صفابخش محفلهایمان بود اما حالا چه ؟ میدانیم دلت از بعضی از ما ها گرفته بود از اینکه برخی مان طعمه شیطانها شده ایم ناراحت بودی اما چه کنیم ما را از سنگرها بیرون رانده بودند دیگر به شلمچه و فاو و هورالعظیم راهمان نمیدادند با راهیان نور در نورزها هم که میرفتیم جای خالی شما و شهدا بیشتر آتیشمان می زد قبرهای لای نخلستانهای اروندکنار دیگر پرشده بودند و جایی برای نمازشب ها و مناجاتها نبود صدای صوت خمپاره و موشک نبود .

 

اما بازهم دلخوش بودیم که اقا رجب هست با خود میگفتیم هروقت دلمان بگیرد میتوانیم به موبایلش زنگ بزنیم هرچند او سردار است ولی با بسیجیانش هم پای کار است اما حالا....

 

ایکاش می شد باردیگر در آغوشت گیریم و تو بازهم لبخند بزنی و مارا از تله دنیا به آخرت پیوند بدهی ...

 

حق داشتی بروی میدانیم وقتی پدرشهیدان نظم بجنوردی و خانواده رمضانی و نوری و... را میدیدی ناراحت می شدی چند ماه قبل پدر شهیدنظم هم به شهدایش پیوست و ... شایددیگر خیالت راحت شده بود

 

چه سری در 26 مهرماه 1388 بود که رفتی میخواستی به کنگره سرداران شهید خراسان برسی ؟

 

سردار عزیز تو مزد تلاشهایت را گرفتی به قول رهبر عزیزمان حیف بود که به مرگ عادی می مردید اما دعاکن که ماهم نزد شما شهدا روسفید شویم ...

 

نامه‌ای به فرمانده گردان نصرالله

 

ادای احترامی به پیشگاه سرداران شهید رجبعلی محمدزاده و نورعلی شوشتری

 

نمی‌دانم مرا به خاطر می‌آوری یا نه، 23 سال قبل پادگان 92 زرهی اهواز، مقر لشکر 5 نصر خراسان. اولین روزهایی بود که گردان نصرالله را تحویل گرفته بودی، تو و یار و همراه همیشگی ات شهید علی نوری، آرام و قرار نداشتید تا هرچه زودتر گردان سرو سامان بگیرد.

 

23 سال قبل، پادگان 92 زرهی اهواز، اولین باری بود که چهره محجوب و خندان ترا زیارت کردم، آری زیارت کردم، از بس که مخلص بودی، بی‌ریا، بی‌تکبر، چیزی که این روزها بین ما آدمها کمیاب، بلکه نایاب شده است.

 

23 سال قبل با نامت برای اولین بار آشنا شدم، صدایت می‌کردند «برادر رجب».

 

آغاز آشنایی ما هم اول «ماه رجب» بود و تو روزه بودی و غسل اول ماه بجا آورده بودی، خوی نیکوی رجبیون در وجودت خانه داشت و مگر نه اینکه: «الاسماء تنزل من السماء»!

 

23 سال قبل، ماه‌های اول سال بود که خبر آمد، نیروهای ارتش بعثی عراق دوباره شهر مهران را تصرف کرده‌اند. آرام و قرار نداشتی تا گردان تازه سامان گرفته را زودتر در منطقه عملیاتی مستقر کنی. و تو چنان گردانی ساختی که بسیجیان دلاور آن در هجوم بی‌امان دشمن، در دشت مهران به شکار تانکهای دشمن رفتند، بی‌آنکه ذره‌ای خوف به دل راه دهند.

 

نبرد پشت رودخانه کنجانچم را می‌گویم که وقتی تانکهای دشمن پشت دیواره رودخانه گیر کردند با حمله شجاعانه بچه‌های گردان و به آتش کشیده شدن اولین تانک، تانک‌های دیگر فرار را برقرار ترجیح دادند.

 

23 سال قبل، چه سال قشنگی بود سال 1365، ماههای آغازینش اینچنین بود و ماههای پایانی‌اش در عملیات کربلای 4 و 5 بچه‌های گردان تو، با خون خود قیامتی در شلمچه بپا کردند. یارانت یک به یک پر کشیدند و تو در فراغ تک تک آنها گوهر جان را می‌سفتی، که در باغ شهادت را بستند و ما پشت در ماندیم. بغض ات را به خاطر می‌آورم که با چه حسرتی از شهیدان گردان یاد می‌کردی و قطرات اشکی که با سوز و گداز در هجران آن عزیزان می‌فشاندی. جانبازی ترا راضی نکرد می‌خواستی که سر ببازی!

 

آن روزها و این حالات و روحیات البته بین بچه‌های جنگ کم و بیش مرسوم بود، اما نگه داشتن این گوهر ناب آن هم 23 سال کار هرکسی نیست. و حالا پس از این همه سال تو هم به خیل عزیزانی پیوستی که در فراقشان می‌سوختی. خوشابه‌حال شهدای گردان نصرالله که از امروز فرمانده خود را یافته‌اند!

 

«برادر رجب»! بگذار به تو تبریک بگویم برای اینکه آن حسرت نابی که 23 سال قبل در وجودت موج می‌زد آنچنان زلال باقی نگه داشتی و اجازه ندادی گذر ایام آنرا بمیراند تا اینکه گوهر زیبای شهادت را صید کردی.

 

نه، نه؛ بگذار جمله‌ام را اصلاح کنم، تو در امتحانات روزگار و در صحنه جهاد اصغر و جهاد اکبر آنچنان سربلند و سرافراز شدی که شهادت گوهر نابی همچون ترا شکار کرد. آری فکر کنم حالا حق مطلب را بهتر ادا کرده باشم.

 

«برادر رجب»! در این 23 سال گرچه تورا دیگر ندیدم اما صادقانه بگویم چهره پرلبخند ترا هیچ‌گاه فراموش نکرده‌ام. تو نمونه یک انسان خالص و بی‌تکلف بودی که در مکتب امام عزیز رشد یافتی، تربیت شدی و به اوج رسیدی پس اجازه بده امروز من به برکت آن آشنایی دیرین از تو بخواهم که تو هم ما را فراموش نکنی و برای حسن عاقبت همه ما دعا کنی.

 

«برادر رجب»! راستی چقدر به زبان آوردن این عبارت دشوار شده است! «برادر» را می‌گویم. دیگر سالهاست که افراد یکدیگر را برادر خطاب نمی‌کنند و اگر کسی هم دیگری را برادر خطاب می‌کند با به شوخی و تمسخر است یا مورد تمسخر قرار می‌گیرد. چرا که معادلات زندگیمان دیگر مبنای برادرانه ندارد. حتی خودت که این روزها شاهد بودی برادرانی با ادعای بزرگتری و ریش سفیدی و سابقه مبارزه و پیروی امام و. . . با گرگانی همراه شدند که قصد داشتند «یوسف انقلاب» را به چاه بیندازند، اما به مدد همراهی یاران و سربازان مخلصی همچون تو، یوسف انقلاب همچنان در اوج عزت ماندگار است.

 

«برادر رجب»! برادرانی از این آب و خاک این روزها شعار دادند «بسیجی واقعی همت بود و باکری» گواینکه بسیجیان واقعی همان رفتگانند و به ظاهر دفن شدگان؛ اما تو و سردار مخلص نورعلی شوشتری با خون خود اثبات کردید که همه بسیجیان و سپاهیان، همت‌ها و باکری‌های زمان خود هستند که برای فرمان ولی امر خود سرمی‌بازند.

 

«برادر رجب»؛ حبذا! خوشا به احوالت که پس از 23 سال، مزد مجاهدت و پایمردیت را ستاندی و صدف شهادت گوهر ارزشمندی چون ترا صید کرد. آفرین بر تو که مراد دل را یافتی و دل به دنیا نسپردی. هنیاً لک

 

مرغ بر بام توره دارد و من بر سرکوی

 

حبذا مرغ که آخر پر و بالی دارد

 

نیروی گردان نصرالله - لشگر 5 نصر

 

مهرماه 88

 

نویسنده: رضا مقدسی

منبع: خبر آنلاین

 



نوشته شده در چهارشنبه 91 اسفند 9ساعت ساعت 1:42 عصر توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

در حالی که اکثریت ملت ایران در فقر و محرومیت به سر می‌برند و در مزانی که هر صدای حق‌طلبی در گلو خفه می‌شد و زندانهای ایران، انباشته از روحانیون خداجو و دیگر مبارزان راه حق و حقیقت بود، رژیم شاه در تدارک برگزاری عظیم‌ترین و پرخرج‌ترین مراسم، یعنی «جشنهای دوهزار و پانصد ساله شاهنشاهی» در مهر ماه سال 1350 بود. این تصمیم با واکنش بیشتر محافل سیاسی، اجتماعی روبرو شده و هر یک به گونه‌ای زبان به اعتراض گشودند. روحانیون مبارز نیز با برگزاری جلسات و ایراد سخنرانی در محافل مذهبی نسبت به این تصمیم رژیم اعتراض و آن را محکوم نمودند. ساواک در یکی از گزارشهای خود در تاریخ 3/6/50 تحت عنوان وعاظ افراطی چنین می‌نویسد:

«برابر گزارشات واصله شش نفر از وعاظ افراطی طرفدار خمینی به اسامی شیخ جعفر جوادی شجونی فومنی، نجم‌الدین اعتماد زاده، امام جمارانی، علی اصغر مروارید، فضل‌الله مهدیزاده محلاتی، علی اکبر هاشمی رفسنجانی در نظر دارند با تشکیل جلساتی در زمینه مخالفت با برگزاری جشن دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران تصمیماتی اتخاذد و فعالیتهای مضره‌ای را از طریق ایراد سخنرانی در بالای منابر و همچین تهیه و توزیع اعلامیه بنمایند. خواهشمند است دستور فرمایید نامبردگان احضار و به آنها تفهیم گردد چنانچه به اعمال تحریک‌آمیز خود ادامه دهند، تحت تعقیب قرار خواهند گرفت. ضمناً از اعمال و رفتار مشارالیهم دقیقاً مراقبت و نتیجه اقدامات معموله را به آگاهی این اداره کل برساند.»

بر مبنای این گزارش و سایر گزارشهای دیگر ساواک تهران در تاریخ 23/6/50 اقدام به دستگیری و بازرسی منزل شهید محلاتی نمود. وی در این باره می‌گوید:

«در جشنهای شاهنشاهی که می‌خواستند برگزار کنند، آمدند سراغ من و منبر افراد زیادی را ممنوع کردند. برای این که در آن موقع می‌خواستند صدای کسی در نیاید. البته من یک ضربه تاریخی به اینها زدم... به علت این اقدام ریختند توی خانه من و زندگی مرا تفتیش و بررسی کردند، یک مقداری مرا نگه داشتند، بعد از من تعهد گرفتند که از تهران حق خارج شدن ندارم، مگر با اجازه دستگاه سازمان امنیت. جشنهایشان تمام شد، با آن رسوایی و آبروریزی.»

تشکیل جلسات هفتگی

شهید محلاتی به همراه جمعی از روحانیون اقدام به تشکیل جلسات هفتگی در منازل نموده بودند. افراد شرکت‌کننده در این جلسات، روحانیون مبارزی بودند که اکثریت آنها تحت تعقیب ساواک بودند. مبادله اخبار و اطلاعات، اتخاذ تصمیمام مقتضی جهت مقابله با اقدامات ناصواب رژیم، کمک به خانواده زندانیان در بند، تهیه، چاپ و انتشار اعلامیه و... از موضوعاتی بود که در این جلسات مطرح می‌شد. در همین رابطه ساواک در تاریخ 2/3/51 اقدام به دستگیری شهید محلاتی نمود. در گردش کار تهیه شده توسط ساواک چنین آمده:

«اطلاع رسیده حاکی بود که عده‌ای از وعاظ افراطی و مخالف در تهران مبادرت به اظهار مطالب خلاف مصالح مملکتی در محافل و مالس عمومی می‌نایند و بعضاً نیز جلساتی تشکیل و ضمن انتقاد از وضع موجود کشور و تبلیغ به نفع روحانیون افراطی از محکومین سازمان آزادیبخش ایران وابسته به جمعیت به اصطلاح نهضت آزادی طرفداری و خانواده محکومین را تحریک به تحصن در منازل بعضی از آیات می‌نمایند. متهم مورد بحث نیز جزو این عده در این زمینه فعالیت داشته لذا باتهام اقدام علیه امنیت کشور بازداشت و برابر قرار تأمین مورخ 3/3/51 زندانی و قرار صادره به رؤیت متهم رسیده و بدان اعتراضی ننموده است.

نزدیک به یک ماه بعد بنا به حکم شعبه 7 بازپرسی دادستانی ارتش قرار بازداشت شهید محلاتی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و ایشان آزاد شد. اما این آزادی دوام چندانی نداشت، مجدداً ساواک در تاریخ 26/10/51 اقدام به بازداشت ایشان نمود. ساواک علت دستگیری را چنین بیان داشت:

«برابر اطلاع رسیده عده‌ای از روحانیون از جمله نامبرده از وجوهات جمع‌آوری شده بابت سهم امام به افراد گروه به اصطلاح مجاهدین خلق کمک می‌نمایند. بر اساس این اطلاعات مشارالیه طبق قرار مورخه 28/10/51 بازپرس شعبه 12 دادستانی ارتش بازداشت گردید.»

مأموران ساواک نزدیک به یک ماه شهید محلاتی را تحت شدیدترین شکنجه‌ها و اعمال غیرانسانی قرار دادند. تشکیل جلسات مختلف بازجویی در زندان شهربانی، ضرب و شتم و فحاشی، حبس در زندان انفرادی و استفاده از تمامی شیوه‌هی معمول در ساواک جهت گرفتن اعتراف و به زانو در آوردن شهید محلاتی به کار بسته شد ولی ایشان با عزمی جزم و اعتقادی عمیق، همه این مصائب را تحمل نموده و سرانجام در تاریخ 19/11/51 آزاد گردید:

«اطلاع واصله از ساواک حاکی از آن بود که عده‌ای از نمایندگان خمینی از جمله نامبرده بالا وجوهاتی بابت سهم امام جهت خمینی جمع‌آوری می‌نمایند که قسمتی ازا این پولها به نحوی از انحاء، از اختیار گروه به اصطلاح مجاهدین خلق قرار می‌گیرد، به همین مناسبت در تاریخ 26/10/51 مشارالیهدستگیر و در تحقیقات معموله ضمن تکذیب هرگونه ارتباط با عناصر خرابکار و کمک به آنها جمع‌آوری پول جهت خمینی را تأیید نموده است.

با توجه به اینکه دلائل لازم حاکی از ارتباط مشارالیه با اعضای گروه به اصطلاح مجاهدین خلق به دست نیامده نامبرده در تاریخ 19/11/51 با تبدیل قرار مرخص گردید.»

آخرین دستگیری

شهید محلاتی طی دوران مبارزه، مدتهای مدیدی را ممنوع‌المنبر بود و غالباً نام ایشان در لیست وعاظ ممنوع‌المنبر دیده می‌شد. اما ایشان با نادیده گرفتن اینمطلب در مواقع مقتضی با ایراد سخنرانی در مساجد و هیئات مذهبی به روشنگری پرداخته و موجبات نارضایتی رژیم را فراهم می‌آورد.

این امر در آستانه انقلاب اسلامی شدت یافته و ایشان بدون در نظر گرفتن تمامی این دستورالعملها در مساجد مختلف به منبر رفته، مردم را جهت شرکت در مبارزه تحریض می‌نمود. بر این اساس کمیته مشترک ضدخرابکاری رژیم در خرداد 57 ایشان را دستگیر نمود. در گزارش بازجوی ایشان چنین می‌خوانیم:

«گزارشات رسیده حاکی بود که نامبرده با اینکه ممنوع‌المنبر می‌باشد در مجالس و در منزل محمد تقی فلسفی مطالبی تحریک‌آمیز و خلاف مصالح کشور بیان می‌دارد.

بر این اساس شناسایی و دستگیر و با صدور قرار تأمین روز 7/3/37 شعبه یک بازپرسی دادستانی ارتش بازداشت و قرار صادره به رؤیت وی رسیده و به آن اعتراضی ننموده است و چون رسیدگی به پرونده نامبرده مدتی به طول می‌انجامد و از طری از وی رفع بیم تبانی به عمل آمده بود لذا مراتب به دادستانی ارتش اعلام و سرانجام قرار بازداشت وی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران به قید وجه التزام مبلغ یکصد هزار ریال تبدیل و روز 27/3/37 از زندان آزاد گردید.»

در آستانه انقلاب اسلامی

شهادت آیه‌الله حاج آقا مصطفی خمینی در آبان 56، نقطه عطفی در تاریخ مبارزات ملت ستمدیده ایران است. از این تاریخ به بعد آتش قیام هر روز شعله‌ورتر گردید. فعالیت مبارزین علنی و مردم به صورت عمومی وارد صحنه شدند. مراسم شهدا پی در پی برگزار و هر چهلم، چهلم دیگری را به دنبال داشت. تظاهرات و راهپیمایی غالب شهرا را فراگرفته بود. در این بین فعالیت روحانیت بیش از پیش شده و صحنه‌گردانن اصلی روحانیونی بودند که از زندانها آزاد شده بودند. شهید محلاتی نیز همچون گذشته در صف اول مبارزه قرار داشته و تمامی همت و تلاش خود را برای ضربه‌زدن به پیکر زخم‌خورده رژیم به کار بست. با شهادت دوست دیرینه خود آیه‌الله حاج آقا مصطفی خمینی (ره) اقدام به برپایی مجالس فاتحه در قم و تهران نمود. در این مجالس گویندگان مذهبی به تجلیل از مقام علمی و معنوی فرزند امام پرداخته و پیرامون شهادت ایشان از رژیم شاه توضیح خواستند. شهید محلاتی پیامیها امام را از طریق تلفن یا پیک دریافت و پس از چاپ آن را منتشر می‌نمود. وی از عوامل اصلی برپایی راهپیمایی عظیم روز عید فطر، شانزده شهریور و روزهای تاسوعا و عاشورا بود. پس از فاجعه هفده شهریور 57 از سوی ساواک تحت تعقیب قرار گرفت و مدتها مخفی بود. درم ناسبتهای مختلف اقدام به تهیه اعلامیه و گرفتن امضا از علما و فضلا می‌نمود. جامعه روحانیت مبارز را رد سال 56 با کمک جمعی از علما و فضلای مبارز تأسیس نمود. در راه‌اندازی، پشتیبانی و حمایت از اعتصابات نقشی به سزا داشت. از کارگردانان اصلی تحصن علما در دانشگاه تهران بود. به همراه شهید مطهری و شهید مفتح از سوی جامعه روحانیت مبارز به عنوان مسئولان کمیته استقبال از حضرت امام، انتخاب و در انجام این مسئولیت تلاشی طاقت‌فرسا و چشمگیر نمود.

مبازات شهید محلاتی در کلام رهبر

حضرت آیه‌الله خامنه ای در مصاحبه‌ای به دو ویژگی برجسته شهید محلاتی اشاره نموده که آن را حسن ختام این بخش از مقدمه قرار می‌دهیم:

1ـ سازش ناپذیری

«من تا کنون هیچ فردی را ندیم که در مبارزات عمومی این جور سازش‌ناپذیر و خستگی‌ناپذیر باشد. در کار جمعی زود آشنا و زود آشتی و سهل‌المؤونه باشد. واقعاً مثل ایشان با این خصوصیات کسی را ندیدم. البته کسانی هستند که با یک فشار تسلیم می‌شوند، ولی ایشن در مقابل فشار دشمن واقعاً تسلیم نمی‌شد، بارها زندان افتاده بود، به نظرم 10 الی 15 مرتبه در طول دوران مبارزه زندان رفته بود، دستگیر شده بود. شما می‌دانید تعداد بازداشت مهم است یعنی اگر کسی یک بار زندان بیافتد و مثلاً ده سال در زندان بماند این فقط یک بار بازداشت شده اما اگر کسی در این ده سال، پنج بار بازداشت شود هر بار یک رنج خاص خودش را و یک مرحله و عقبه خاص خودش را باید بگذراند. در حالی که اگر کسی یک بار بازداشت شود فقط یک عقبه خواهد داشت.»

2ـ مایه گذاشتن از آبرو

«شاید هر کسی حاضر نباشد راحتی خودش را، زندگی ارام معمولی خودش را به خاطر اهداف و آرمانهایی که باید برای آن مبارزه کرد از دست بدهد ولی ایشان از جمله افرادی بود که به راحتی زندگی را، آسایش را، درآمد را و از همه مهمتر، عنوان را نثار مبارزه کرد. وی حتی حاضر بود از آبروی خودش نیز مایه بگذارد.»

فجر انقلاب

تبعیدها، تعقیبها، زندانها، بازجوییها، بازرسی‌ها، شکنجه‌ها و ممنوعیتها و احضارهای مجدد یاران امام (ره) در بهمن‌ماه 57 به بار نشسته و ثمره این شجره طیبه آشکار شد. عقربه های ساعت. شش و ربع بعد از ظهر 22 بهمن را نشان می‌داد. ناگهان صدایی ناآشنا از ورای رادیوها به گوش رسید:

«بسم‌الله الرحمن الرحیم، این صدای انقلاب اسلامی ایران است...»

گوینده این جملات کسی نبود جز مجاهد خستگی‌ناپذیر شهید آیه‌الله فضل‌الله محلاتی که توانسته بود به همراه مردم خود را به یکی از ایستگاه‌های رادیویی برساند.

با پیروزی انقلاب اسلامی شهید محلاتی همچنان در بطن حوادث و جریانات مهمی که تداوم انقلاب اسلامی در گرو آن بود قرار داشت. هرجا احتمال می‌داد کاری بر زمین مانده است در آنجا حضور یافته، با تلاشی بی‌امان و خستگی‌ناپذیر خود به اصلاح امور می‌پرداخت. رهبر انقلاب اسلامی حضرت آیه‌الله خامنه‌ای در خصوص فعالیتهای پس از انقلاب ایشان می‌فرماید:

«در اولین لحظات پیروزی انقلاب بلکه پیش از آمدن امام به تهران، مرحوم محلاتی جزو عناصر اول در برنامه‌ها بود. در کمیته استقبال به خاطر همین تلاشها و کارها، فعالیتش حیرت‌آور بود. در رفت و آمدهایی که انجام می‌گرفت همه جا در مرکز و در محور تلاش و فعالیت قرار داشت. البته ممکن بود در مواردی در محور تصمیم‌گیری نباشد اما این مسئله او را به هیچ‌وجه دلسرد نمی کرد... شهید محلاتی حتی به ذهنش هم خطور نمی‌کرد اگر در محور تصمیم‌گیری نیست باید از تلاش و عمل چیزی کم بگذارد. گاهی مسئولیتی را به عهده می‌گرفت و کارهایی را انجام می‌داد که از کمتر کسی آن کارها برمی‌آمد.»

شهید محلاتی پس از پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای مختلفی را به عهده داشت. در این بخش از کتاب ضمن برشمردن عناوین اهم این مسئلویتها به نقل بخشی از خاطرات شهید محلاتی در ذیل برخی از آنها می‌پردازیم:

1ـ معاون کمیته مرکزی انقلاب اسلامی

«یکی از برنامه هایی که انجام شد، خدا رحمت کند، شهید مطهری کارها را تقسیم می‌کرد و همیهش سعی ایشان این بود که کارها را به دست افراد متعهد و مسئول بدهد که انحرافی نداشته باشند. یک حکمی از امام گرفت برای آیه‌الله مهدوی کنی برای اینکه کمیته ها را تشکیل بدهد و اینهایی را که مسلح هستند، جمع‌آوری و انتظامات شهر را حفظ کند. امام هم حکمی مرقوم فرمودند که با همکاری عده‌ای از روحانیون این کار انجام گیرد، که من هم چون به آیت‌الله مهدوی ارادت داشته و دارم با ایشان همکاری می‌کردم و مدتها معاون ایشان بودم و کمک می‌کردم برای تشکیل کمیته.»

2ـ نماینده امام (ره) و سرپرست صندوق تعاون اصناف

گزارشی رسید خدمت امام، امام فرمودند:

«بروید این صندوق را بگیرید و کمک به مستضعفین بکنید، بروید به اصناف ضعیف که این همه صدمه خورند کمک کنید» و حکمی به بنده مرحمت کردند، که به همراه برادرمان آقای عسگراولادی و حاجی لبانی برویم این صندوق را بگیریم. رفتیم این صندوق را گرفتیم. سه میلیون تومان بودجه داشت، دیدیم با این پول نمی‌توانیم به اصناف کمک کنیم و دیدیم این پول خیلی کم است... گزاشر خدمت امام دادم. امام توصیه فرمودند: «صد میلیون تومان دولت وام بدهد به این صندوق برای کمک به اصناف.»

3ـ اولین نماینده امام (ره) و سرپرست حجاج ایرانی در سال 1358

«من یادم هست از چیزهایی که امام در نظر داشتند این بود که انقلاب صادر شود. مرا مسئول حج کردند با آقای انواری و همان‌وقت دستورالعملهایی دادند به خاطر اینکه در حج ما بتوانیم این انقلاب را به دنیا معرفی کنیم... آن حج، حج تاریخی‌ای بود. همان طور که عرض کردم حدود یک میلیون نسخه از پیام امام را که به نه زبان ترجمه شده بود با خود برده بودیم و به حجاح بیت‌الله رساندیم. در آنجا گروههایی بردیم که ارتباط با وفدها و گروههای اسلامی که از کشورهای اسلامی می‌آمدند برقرار می‌کردند، مصاحبه‌های زیادی داشتیم.»

4ـ نماینده امام (ره) در شورای عالی حج و اوقاف

«البته در کنار حج- چون حج آن موقع با اوقاف یکی بود- نماینده امام بودم در حج و نماینده امام بودم در اوقاف. بنابراین مدتی هم در اوقاف بودم و بسیاری از موقوفات بزرگ را از چنگال موقوفه‌خورها بیرونآوردیم و خدا به من توفیق داد که بتوانم برای آنجا آئین‌نامه‌ای تنظیم بکنیم، که این آئین‌نامه الان هم دارد اجرا می‌شود.»

5ـ اولین دبیر کل جامعه روحانیت مبارز

«موضوع دیگر مسئله جامعه روحانیت بود که دستورات امام را اجرا می‌کرد، این جامعه سامانی نداشت، نوعاً جلسات در خانه‌ها تشکیل می‌شد، اعضای جامعه مرا به عنوان دبیر جامعه انتخاب کردند که من بیایم جامعه را سازمان‌دهی کنم و دبیرخانه‌ای تشکیل بدهم و وسایلش را فراهم کنم. من به عنوان اولین دبیر جامعه روحانیت مبارز مشغول انجام وظیفه شدم و خدا هم کمک کرد یک مرکزی را گرفتیم به عنوان دبیرخانه و آنجا را سازمان‌دهی کردیم و مسئولین آنجا را انتخاب کردیم، وسایل لازم را آماده کردیم، بعد آمدیم یک اساسنامه‌ای تنظیم کردیم که در اینجا البته مرحوم شهید بهشتی خیلی کمک کرد.»

6ـ نماینده مردم محلات در اولین دوره مجلس شورای اسلامی

«همزمان با برگزاری انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی، بنا به درخواست مردم شهرستان محلات شهید محلاتی کاندیدای نمایندگی مجلس شورای اسلامی از اینشهرستان شد. علیرغم فضای سیاسی نامناسب آن دوران و وجود گروههای مختلف، ایشان توانست با کسب بیش از 93 درصد آرا به مجلس شورای اسلامی راه پیدا کند. در مجلس با عضویت در کمیسیون امور دفاعی، نقش فعال و برجسته‌ای را ایفا نمود. از جمله اقدامات ارزنده و ماندگار ایشان تلاش جهت تصویب طرح اساسنامه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود.»

7ـ نماینده امام در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی

«شهید محلاتی در خرداد ماه سال 1359 طی حکمی از سوی امام‌خمینی (ره) به نمایندگی ایشان در سپاه منصوب شد. در ابتدا به جهت وضعیتی که در آن روزها وجود داشت به نظر می‌رسید که ایشان در انجام این مسولیت موفقیتی به دست نیاورد. بنی‌صدر رسماً از طرف امام فرمانده نیروهای مسلح بود، طبعاً فرمانده سپاه هم محسوب می‌شد. ولی فرماندهی سپاه با عناصری بود که بنی‌پدر را اصلاً قبول نمی‌کردند. شهید محلاتی می‌بایست بین این دو در یک نقش هماهنگ‌کننده را ایفا کند و این کار بسیار مشکل و غیرعملی به نظر می‌رسید ول یایشان موفق شد. با آنکه چه از طرف عناصر انقلابی و چه از طرف دستگاه بنی‌صدر مورد اهانت و بی‌توجهی قرار می‌گرفت. شهید محلاتی با توجه به این اوضاع به سپاه رفت و نها با یک اتاق کوچک در مرکز سپاه کارش را شروع کرد و آرام آرام پیش رفت.»

پرواز سرخ

شهید ملاتی در دوران جنگ تحمیلی مرتباً بین تهران و جبهه رفت و آمد داشت و شاید کمتر کسی را بتوان از میان روحانیون پیدا کرد که به اندازه ایشنبه جبهه رفته باشد. در هنگام بیشتر عملیاتها در جبهه حضور داشت. با رفتن به خطوط مقدم جبهه رزمندگان اسلام را دلگرم می‌نمود. هرگاه به ایشان گوشزد می‌شد که امام حضور مسئولان عالی‌رتبه نظام را در خطوط مقدم ممنوع نموده است می‌فرمود: من با دیگران فرق دارم. من نماینده امام در سپاه هستم و باید به خط مقدم بروم و به جوانان، مردم و رزمنده‌ها روحیه بدهم. هنگامی که از ایشان دعوت کرده بودند که به حج برود، فرموده بود: الان منا و عرفات و صفا بیابانهای جبهه است. بچه‌های مردم مثل گل پرپر می‌شوند، چرا بروم مکه، اینجا ثوابش بیشتر است. پس از شهادت شهید مطهری خیلی گریه می‌کرد و اظهار می‌داشت ما سعادت نداریم، کاش ما هم به شهادت می‌رسیدیم، آقای مطهری از همه موفق‌تر بود و زودتر شهید شد. از آنجا که همیشه محاسنش را خضاب می‌نمود، یک بار که به علت فاصله‌افتادن، سفیدی محاسنش نمایان شده بود، دوستانش به مزاح به ایشان گفتند: حاج‌آقا کم کم پیری‌ات از آن زیر پیدا شده است. بهتر است محاسنت را خضاب کنی. در جواب فرمودند: دعا کنید که محاسن من به خون سرم خضاب شود و این چنین شد. اول اسفند 1364، ساعت 12:30 دقیقه شهر، هواپیمای «فرندشیب» متعلق به شرکت هواپیمایی آسمان هگامی که از تهران به مقصد اهواز در حرکت بود، در آسمان اهواز هدف دو موشک هوا به هوای جنگنده‌های عراقی قرار گرفت و در منطقه «وین» در 25 کیلومتری شمال اهواز سرنگون شد. در این وقعه دلخراش شهید محلاتی به همراه بیش از چهل نفر از روحانیون، نمایندگان مجلس و مسئولان فرهنگی کشور به شهادت رسیدند. امام خمینی (ره) در پیامی خطاب به ملت ایران به تجلیل از مقام شامخ شهیدان به ویژه شهید محلاتی پرداختند:

«(و خداوند...) حجه‌الاسلام حاج شیخ‌فضل‌الله محلاتی شهید عزیز را که من و شما او را می‌شناسیم که عمر خود را در راه انقلاب صرف کرد و باید گفت یکی از چهره‌های درخشان انقلاب بود و در این راه که راه خداوند است، تحمل سختیها نمود و رنجها کشید و با قامت استوار ایستادگی کرد، اجازه ورود در محضر شهدای صدراسلام مرحمت نماید...»

در جایی دیگر امام خمینی (ره) در گرامی‌داشت مقام ایشان فرمودند:

«با یاد و گرامی‌داشت خاطره فداکاریهای یکی از سرداران بزرگ نهضت اسلامی ایران، مرحوم شهید حجه‌الاسلام آقای حاج شیخ فضل‌الله محلاتی، که از یاران باوفای اینجانب و از سختی کشیدگان دوران مبارزات خونبار انقلاب اسلامی ایران همچنین مردی صالح و فداکار و برادری دلسوز برای پایداران عزیز انقلاب اسلامی بود که خدایش رحمت کند و در جوار خود پذیرایش گردد...»

طوبی له و حسن مآب

 



نوشته شده در شنبه 91 اسفند 5ساعت ساعت 12:23 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

در اواخر سال 1331 حزب توده دست به ماجراجویی جدیدی حول محور فردی به نام سید علی‌اکبر برقعی زد که نهایتاً منجر به درگیری و حمله پلیس به مردم و طلاب حوزه علمیه شد. شهید محلاتی تفصیل این ماجرا را در آخرین مصاحبه خود بیان نموده است:

«یک آقایی به نام سید علی‌اکبر برقعی بود که مشاعرش هم خوب کار نمی‌کرد. از کسانی بود که شعار صلح می‌داد و توده‌ای‌ها را تقویت می‌کرد و گروه‌های چپ‌گرا در قم دور او بودند و از طرف دولت مصدق هم آزادی داشت. این فرد به کنفرانس صلح وین رفته بود. در موقع مراجعت توده‌ای‌ها و چپی‌ها و ملی‌گراهای آن روز به استقبالش رفتند و یکسره او را به حرم آوردند. وقتی وارد رم شدند شروع کردند به تظاهرات و چند نفری شعار علیه اسلام، قرآن و آیه‌الله بروجردی دادند. حالا آنها مأمور بودند یا غیره، نمی‌دانیم ولی این ار باعث شد که احساسات مردم برانگیخته شودو در آن زمان من یکی از آنها بودم که رفته بودم بالای دیوار همین جلوی صحن و سخنرانی کردم. مرحوم تربتی هم سخنرانی کرد. بعد هم جلوی در فرمانداری مردم را تحریک کردیم. حرف ما این بود که برقعی باید برود بیرون، ما می‌گفتیم فرماندرا باید جواب بدهد جواب ندادند، مردم عصبانی شدند، آنها گاز اشک‌آور انداختند که مردم را پراکنده کنند و درگیری شهربانی با مردم و طلاب آغاز شد. روز قبلش هم یک نفر کشته شده بود که بردند برای دفن و عده‌ای هم مجروح شدند، ولی شایع بود که عدة زیادی کشته شدند. البته یک نفر به نام سرتیپ مدبر از طرف دولت مصدق برای رسیدگی به اینمسئله آمد و جاهای را برای کشف جنازه‌ها بررسی کردند. به خاکفرج قم رفتندو یادم هست همان وقت من سردسته این جمعیت بودم و رفتیم منزل آیت‌الله بروجردی و چند تا از مخبرین هم از تهران آمدند و یک مصاحبه‌ای هم از من در روزنامه ترقی آن موقع چاپ شد.

وقتی رفتیم پیش مرحوم آیت‌الله بروجردی، ایشان فرمودند: بروید پیش آقای خمینی، بروید پیش ایشان من اینها را بردم منزل آیت‌الله خمینی و در آنجا ایشان مسائلی را مطرح کردند که این قصه باید رسیدگی شود و بعد هم من مصاحبه کردم، به هر حال چند روز تظاهرات بود و همان موقع سید علی‌اکبر برقعی را هم به یزد تبعید کردند. البته بعضی‌ها را آن موقع نمی‌دانستیم به کجا و کی وابسته بودند. ولی من الان که مطالعه می‌کنم می‌فهمم الان تحلیلم غیر از درکمان در آن موقع بود، آن موقع ما یک ظاهری را می‌دیدیم، اما باطنش چیز دیگری بود. یعنی ممکن بود بسیاری از آن افرادی که در لباس توده‌ای‌ها شعار می‌دادند، اینها واقعاً انگلیسی باشند یا آمریکایی. آن موقع ما طلبه‌های جوان و داغ بودیم، کسی به قرآن اهانت کرده، به آقای بروجردی اهانت کرده، ما هم می‌گفتیم پدر اینها را در می‌آوریم.»

لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی

در تاریخ 16 مهرماه 1341 خبر تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی در هیئت دولت در روزنامه منتشر شد. به موجب این لایحه قید اسلام از شرائط انتخاب‌کنندگان و انتخاب‌شوندگان برداشته و در مراسم تحلیف به جای قرآن‌کریم، کتاب آسمانی قرار داده شده بود. پس از رسیدن روزنامه‌ها به قم، مراجع و مقامات روحانی از جمله امام‌خمینی (ره) همان شب جلسه‌ای در منزل آیت‌الله شیخ مرتضی حائری تشکیل دادند و به بحث و تبادل نظر پرداختند. در نتیجه هر یک از مراجع تلگرافی به شاه مخابره کردند. شاه در پاسخ تلگرام مراجع، موضوع را به نخست‌وزیر و دولت محول کرد. شهید محلاتی در خاطرت خود پس از نقل واقعه انجمنهای ایالتی و ولایتی به نقش خود در این ماجرا اشاره می‌کند:

«پس از احاله موضوع به نخست‌وزیر، امام‌خمینی (ره) یک تلگراف و یک نامه هم برای اسدالله علم نه به عنوان نخست‌وزیر، بلکه آقای اسدالله علم فرستادند و باید بگویم که آن تلگراف را به من دادند و من کارم دیگر از همان موقع شروع شد که رابط بین ایشان بودم و آقایان قم. در این مبارزه نوعاً اعلامیه‌ها را از ایشان می‌گرفتم و به تهران می‌آوردم. در تهران یک ارگان مخفی داشتیم که در رأسش مرحوم حاج حسین آقا مصدقی در بازار بود ایشان کاغذ فروش بود و با چاپخانه‌ها ارتباط داستند. من اعلامیه‌ها را می‌آوردم و به حاج حسین آقا مصدقی می‌دادم و آقای مصدقی هم می‌برد برای چاپ. بعضی اوقات شب تا صبح در چاپخانه بودیم. یک شب هم همان اعلامیه‌های خطاب به اسدالله علم را چاپ می‌کردیم. یادم هست که پلیس آم و پاچخانه‌چی فوراً با چکش به جان ماشین چاپ افتاد که گفتند: چکار می‌کنید؟ گفت: من بدبختم، من باید فردا کار کنم و ماشین خراب است، دارم ماشینم را درست می‌کنم. مأمور آمد نگاه کرد و در را بست و برگشت. در را باز از پشت قفل کردیم و شروع کردیم به چاپ کردن اعلامیه امام که پس از توزیع خیلی صدا کرد... ما هم اعلامیه‌های ایشان را چاپ می‌کردیم و هم ایشان می‌فرمودند وعاظ را جمع کنید. کار من این بود، ما وعاظ را دعوت می‌کردیم و پیغامهای ایشان را به آنها می‌دادیم. گاهی اعلامیه‌ای ایشان می‌نوشتند می‌آوردیم که در منبر خوانده شودکه خوانده می‌شد، حتی در مسجد ارک جلسه‌ای بود، اگر شما آن اعلامیه را دیدهباشد یک اعلامیه تندی بود که آخر هم الم تر کیف بود و آقای فلسفی روی منبر گفت این را دم بدهید، همه دم دادند به هر صورت این مبارزه اوج گرفت و پیروز شد. در قضیه انجمنهای ایالتی و ولایتی دستگاه حاکم آنقدر وحشت کرده بودند که وقتی دولت تصویب‌نامة انجمنهای ایالتی و ولایتی را لغو کرد، متن آن اعلامیه را که در مورد الغای آن تصویب‌نامه می‌خواستند منتشر کنند، پیش ازچاپ به من دادند. من رفتم قم و آن را به امام نشان دادم. امام آنرا خواندند، در حالی که روزنامه‌ها هنوز چاپ نکرده بودند، بعد تلفنی برای آقایان دیگر هم خواندند و گفتند خوب است. دیگران هم قبول کردند، آنوقت در روزنامه‌ها چاپ شد.»

لوایح ششگانه (انقلاب سفید)

در 19 دی 1341 یعنی 30 روز پس از اعلام خبر تصویبنامه انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی شاه برنامه رفرم خود را با نام «اصول ششگانه انقلاب سفید» اعلام کردو به رفراندوم گذاشت. این برنامه در واقع همان طرح امپریالیستی «اتحاد برای پیشرفت» بود که کاخ سفید، اجرای آن را در کشورهای توسعه نیافته و از جمله ایران در نظر گرفته بود و آن را مانع بزرگی برای نفوذ کمونیسم می‌دانست. امام خمینی (ره) تنها شخصیتی بود که با هوشیاری خاص خود دریافتند هدف شاه از طرح رفراندوم، تحکیم سلطه آمریکا و کاهش فشارهای مردمی علیه رژیم است.

از این رو بار دیگر با علما و مقامات برجسته روحانی درباره لوایح ششگانه به گفتگو پرداختند و نقشه‌های شاه را تشریح کردند. شهید محلاتی در ماجرای لوایح ششگانه با شرکت در جلسات متعدد به هماهنگی و انسجام میان روحانیون پرداخته و تمام سعی خود را برای اجرای منویات امام خمینی (ره) به کار بست:

«در جریان لوایح ششگانه پس از نشست برخی از علمای تهرانی با اسدالله علم، مرحوم آیه‌الله بهبهانی مرا خواستند و گفتند: شما به قم بروید و به آقایان در آنجا بگویید که اقدام کنند. من رفتم قم خدمت امام، ایشان گفتند بروید به آقایان دیگر هم مذاکره کنید. من نزد آقایان گلپایگانی، نجفی و شریعتمداری رفتم و با آنها صحبت کردم و قرار شد ترتیب جلسه‌ای در منزل آقای شریعتمداری داده شودو بعد من نتیجه را به علمای تهرانی اعلام کنم. شب جلسه تشکیل شد مرحوم داماد و آقای حائری هم آنجا بودند. جلسه چند ساعتی طول کشید، بعد مرا خواستند و گفتند ما در اصل مطلب حفرفی نداریم ولیکن راه قانونی را شما عرضه کنید تا مطالعه شود. امام از اساس، مخالف مطرح کرددن اصلاحات ارضی بودند، می‌فرمودند: برای اینکه، اینها تمام رعیتها را علیه روحانیت می‌شورانند، کارگرها را علیه روحانیت می‌شورانند، چون یک ماده‌اش راجع به کارگرها بود یک ماده‌اش راجع به رعیتها بد. تمام زنها را علیه ما می‌شورانند. ما با دیکتاتوری شاه مخالفیم و شاه نباید در رفراندوم دخالت کند و طبق انون اساسی باید عمل کند. این حق شاه نیست و این تجاوز به قانون اساسی است. خلاصه اینها را به من گفتند: به آقایان بگویید در عین حال روی این مسئله مطالعهکنند که محورم بارزه با شاه چه باشد. امام در آن جریان فرمودند: من امیدی به این آقایان ندارم. بعد از جلسه من تا خانه ایشان را همراهی کردم، در بین راه امام فرمودند: من این دفعه با شاه طرفم می‌دانم اگر اقدام کم مرا تنها می‌گذارند و عقب می‌کشند... ما رفتیم تهران و موضوع را به آقایان گفتیم، دیدیم که آنها هم همان وحشت را دارند و می‌ترسند . امام هنوز اعلامیه نداده بودند، تا اینکه جلسه‌ای که در خانه آیت‌الله بهبهانی ترتیب داده شده بود آقای فلسفی سخنرانی کرد. بعد که از خانه بیرون آمدند پلیس هجوم آورد. بعد قرار شد عصر جلسه در مسجد سید عزیزاله باشد و به دستوری که از قم داده بودند قرار شد راجع به اصلاحات ارضی هیچ نگویند و در آنجا متأسفانه دو ماده تنظیم شده بود که به عنوان قطع‌نامه آقای فضل‌الله خوانساری خواند. یک ماده‌اش راجع به اصلاحات ارضی بود. بعد هم جلسه تمام شد. من روز همراه آقای خوانساری بودم، پلیسها ریختند و مردمی که شعار می‌دادند مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. حتی عبای آقای خوانساری از دوششان افتاد و نعلین از پایشان درآمد، ایشان بدون عبا و نعلین به به طرف منزل رفتند. این جسارت که به آقای خوانساری شد امام فرمودند: دیگر وظیفه ما دفاع از روحانیت است و امام اعلامیه داد، اعلامیه شدیدی که من آن اعلامیه را گرفتم و آوردم چاپ کردیم. تا اینکه ائمه جماعت جمع شدند و مبارزه اوج گرفت.»

بدنبال اعلامیه امام (ره) مردم در طول روز سه‌شنبه دوم بهمن و روز بعد به تظاهرات خود ادامه دادند. در این روز دانشجویان دانگشاه فعالیت چشمگیری داشتند. عصر روز سوم بهمن، دهها نفر از روحانیون تهران در منزل آیت‌الله غروی اجتماع کردند. لیکن این اجتماع نیز توسط نیروهای رژیم شناسایی و درهم کوبیده شد و کلیه روحانیون از جمله شهید محلاتی را پس از ضرب و شتم سوار کامیون کرده و روانه زندان ساختند. پس از دستگیری شعبه هفت بازپرسی دادستانی ارتش قرار بازداشتی به شرح ذیل صادر نمود:

«درباره غیر نظامی فضل‌الله فرزند غلامحسین شهرت مهدی‌زاده به اتهام اقدام برضد امنیت داخیل مملکت در تاریخ 4/11/41 قرار بازداشت موقت صادر گردیده است. با تقدیم عین پرونده مقرر فرمایند قرار صادره را به رؤیت متهم رسانیده و پرونده را پس از تکمیل اعاده دهند.»

شهید محاتی در خاطرات خود درباره اولین دستگیری خود می‌گوید:

«اولین باری که من دستگیر شدم در قضیه ششم بهمن سال 41 در قضیه رفراندوم بود. ما در آن زمان مرتباً جلساتی داشتیم. هم جلسه وعاظ و هم جلسه ائمه جماعت دایر بود و من در هر دو جلسه شرکت می‌کردم. اعلامیه می‌گرفتمی، چاپ و پخش می‌کردیم و من که مسئول این کار بودم و با چاپخانه‌ها در ارتباط بودم لازم بود در هر دو جلسه شرکت کنم. صبح یک روز، در منزل مرحوم آقای سید احمد لواسانی جلسه‌ای داشتیم و قرار شد که بعد از همان روز، جلسه در منزل آیت‌الله غروی کاشانی دایر باشد. من با یک عده‌ای از آقایان علما، عصر آنجا بودیم. ناگاه سرهنگ طاهری که آدم خشن و خبیثی بود و خیلی هم مرا اذیت کرد- با یک سرهنگ دیگر از ساواک ریختند در آن خانه و ما را گرفتند و به قرل قلعه بردند.»

رژیم شاه پس از برگزاری رفراندوم به اصطلاح انقلاب سفید چون به زعم خود کار را تمام شده دید اقدام به آزادی روحانیون دربند از جمله شهید محلاتی در تاریخ 8/11/41 نمود.

فاجعه مدرسه فیضیه

بامداد روز دوم فروردین سال 1342 که با 25 شوال 1382 سالگرد شهادت حضرت امام جعفر صادق (ع) مصادف بود، ناگهان دهها دستگاه اتوبوس شرکت و احد وارد شهر قم شد. چند ساعت بعد کامیونهای نظامی حامل سربازان مسلح و مجهز به مسلسلهای سنگین به قم رسیدند وب هـ مانور در خیابانهای شهر پرداختند. بعد از ظهر آن روز مجلس سوگواری در مدرسه فیضیه برقرار بود. کامیونهای نظامی اعزامی از تهران، مقابل مدرسه فیضیه مستقر شدند. حرکات مرموز برخی از حاضرین، که بدون تردید از طرف ساواک مأموریت داشتند، باعث ایجاد تشنج در مجلس و قطع سخنان گوینده شد. در همین زمان، گروهی از اشرار ناگهان به مردم حمله کردندو جمعی را مجروح ساختند. در پی این حادثه، نیروهای اعزامی و مأموران شهربانی نیز با هجوم وحشیانه به مدریه فیضیه دهها نفر را شهید و مجروح کردند. شهید حجه‌الاسلام محلاتی در زمان وقع حادثه در قم حضور نداشت ولی در روزهای بعد در منزل امام خمینی (ره) حضور یافته و به انجام وظائف محوله از سوی امام (ره) پرداخت:

«در جریان حمله به مدرسه فیضیه من در تهران بودم، وقتی که همان شب یا فردا شب به قم رفتیم، دیدیم که عده‌ای از دوستداران امام آمده‌اند که ایشان را مخفی کنند. امام فرمودند: همه‌تان بروید بیرون، من از جایم تکان نمی‌خورم.

من رفته بودم قم، بعد می‌خواستم به خاطر کاری به محلات بروم حالا یادم نیست چه کاری داشتم. امام فرمودند: زود برگردید و اعلامیه‌ای را که می‌نویسم ببرید و چاپ کنید. یک تلگراف تسلیتی علمای تهران نوشته بودند، گفتند: جواب تلگراف است. من فردا قدری دیر می‌رسم، دیدم ایشان اعلامیه را نوشته‌اندو داده‌اند به فرد دیگری، بعد فرمودند به تهران برو و آنرا بگیرد. به امام عرض کردم، مضمون اعلامیه چیست؟

فرمودند: به شاه بر می‌گردد. پرسیدم: اسمش را در اعلامیه آورده‌اید؟ ایشان فرمودند: بله. همین اعلامیه «شاه دوستی یعنی غارتگری» خطاب به آقای سید علی‌اصغر خوئی که پیرمردترین علما بود. چون مرسوم نبود کسی به شاه حمله کند به ایشان گفتم: آقا خطرناک است! همان‌طور که چهار زانو نشسته بودند، فرمودند: قل لن یصینا الا ما کتب الله لنا، همین جواب را دادند و فرمودند: هرچه خدا بخواهد همان خواهد شد. شما بروید کارتان را بکنید، و من آمدم و آن اعلامیه را چاپ و پخش کردیم که آن جنجال بپاشد.

محرم در پیش بود، اما مرا خواستند و فرمودند: بروید وعاظ تهران و سران هیئتها را جمع کنید تا در محرم امسال بتوانیم حداکثر بهره‌برداری را بکنیم. دستورالعملی هم در این زمینه به من دادند. اعلامیه‌ای هم به من دادند که در ماه محرم در دستجات و سینه‌زنیها جنایات شاه و جریان فیضیه تشریح شود و ما حداکثر بهره‌برداری را از این جریان بکنیم. ما آمدیم و چند جلسه با وعاظ گرفتیم و خدا می‌داند که در تهران از دست روحانیون مخالف با امام چه کشیدم و چه درگیریها، با بعضی از این علما داشتم. همان‌وقت برای اعلامیه انجمنهای ایالتی و ولایتی، از صبح تا شب در خانه علما تک تک امضا گرفتم. صد و بیست امضا جمع شد و چاپ کردم. در آن موقع عجیب بود که کسی بتواند این همه امضا را جمع کند... به هر صورت آن سال برنامه‌ریزی کردیم و قرار گذاشتیم که از ابتدا داغ نباشیم که جلوی کار را بگیرند. آرام بیاییم و شبهای اول محرم را آرام برگزار کنیم تا در شبهای هشتم و نهم و دهم بتوانیم حرکت لازم را داشته باشیم.

سران هیئت‌ها را جمع کردیم، من آن موقع در مسجد بنی‌فاطمه صحبت می‌کردم و آنها را آماده کردیم برای روزهای تاسوعا و عاشورا. نوحه‌ها و اعلامیه‌ها و پیامهای امام را نیز به شهرستانها فرستادیم. صبح روز هشتم محرم بود که من به قم رفتم،... صبحانه را خدمت امام بودم و بعد گزارش تهران را خدمتشان دادم. امام در خانه‌شان روضه داشتند، بعد فرمودند: شما امروز به منبر برو و شروع کن من هم می‌آیم. من منبر را به حول و قوة الهی شروع کردم و خیلی شدید، حمله رژیم به مدرسه فیضیه و تجاوزاتشان را برشمردم. جمعیت هم خیلی زیاد بود. و این برنامه که بعد هم ادامه پیدا کرد، در آنجا صدا کرد. بعد از این منبر امام فرمودند: من روز عاشورا را می‌خواهم به مدرسه فیضیه بروم، شما بیایید آنجا سخنرانی کنید. من صدایم گرفته بود و برنامه‌های تهران یک قسمت عمده‌اش دست من بود. به امام عرض کردم که برنامه‌های تهران دست من است و آنجا لنگ می‌ماند. امام فرمودند: پس یکی دو تا گوینده بفرستید، سخنرانها را نام بردم، و بالأخره ایشان موافقت کرد آقای مروارید و آقای سید غلامحسن شیرازی را بفرستیم تا در روز عاشورا صحبت کنند. من به امام عرض کردم: شما خودتان صحبت نفرمایید چون خیلی ناراحت هستید و ممکن است مسائلی پیش بیاید فرمودند: فعلاً که قصد ندارم صحبت کنم و بعد دستورالعلمهایی هم دادند برای برنامة تاسوعا و عاشورا و من به تهران برگشتم و آن دو نفر آقایان را فرستادم و برنامه از روز تاسوعا شروع شد...

من با مرحوم شهید مطهری شبها در خیابان پیروزی سخنرانی داشتم و افسرهای نیروی هوایی می‌آمدند و منطقه حساسی بود. در خیابان هشت متری چادر زده بودند، مرحوم شهید مطهری اول صحبت می‌کرد. شب دوازدهم محرم مرحوم شهید مطهری از منبر پایین آمد و من رفتم بالای منبر، وسط راه ایشان را دستگیر می‌کنند بچه‌های مسجد فهمیده بودند و آمدند وسط منبر یادداشتی به من دادند که: ایشان را دستگیر کرده‌اند و شما کوتاه بیایید. من هم کاغذ را پاره کردم و حرفهایم را ادامه دادم. بچه‌ها که می‌دانستند پس از منبر، من را در راه می‌گیرند دو تا ماشین آماده کردند که مرا فراری دهند.

من هر شب ساعت دوازده شب که سخنرانی‌ام تمام می‌شد، پایین می‌آمدم، یک مقداری می‌نشستم بعد بلند می‌شدم و می‌رفتم. آن شب نگذاشتند که من بنشینم، از لابلای جمعیت مرا آوردند داخل ماشین. در آنجا یک ماشین هم از مأمورین بود که بچه‌ها آن را شناخته بودند و راهش را سد کردند و ما آن شب فرار کردیم و اینها نتوانستند مرا بگیرند. صبح آمدند منزل که من نبودم و همان‌طور مخفی بودم... من تا حدود یکی دو ماه مخفی بودم، البته مکرر می‌ریختند خانه ما و مراقب بودند که مرا دستگیر کنند. یادم است آن موقع من یک نامه به شریعتمداری نوشتم و فجایع اینها را برای ایشان گفتم... آن فردی که نامه را برای او می‌برد دستگیر شد و در قم کتکش زدند و گفتند فلانی کجاست و او جای مرا نشان داده بود، خوشبختانه اول شب من استخاره کردم، بد آمد که آنجا بمانم و من جایم را عوض کردم. سحر نظامیها در آن خانه ریختند که من نبودم.»

دستگیری امام خمینی (ره)

پس از روبرو شدن رژیم شاه با مخالفت جمعی از روحانیون و علمای طراز اول حوزه علمیه قم و سخنرانی شدید‌اللحن امام خمینی (ره) علیه تصمیمات غلط رژیم، آنان در یک عکس‌العمل شتابزده در پانزده خرداد سال 42 به منزل امام (ره) یورش برده، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل نمودند. به موازات دستگیری امام (ره). بسیاری دیگر از علما و فضلای حوزه نیز دستگیر شدند. یکی از کسانی که باید دستگیر می‌شد شهید محلاتی بودکه توانسته بود از دست مأمورین رژیم بگریزد و پنهان شود. شاه و مشاوران داخلی و خارجی وی، تحت فشار افکار عمومی، سرانجام در تاریخ 11 خرداد 1343 اقدام به آزادی امام (ره) و انتقال ایشان به خانه‌ای که متعلق به ساواک بود، نمودند. همزمان عده‌ای از روحانیون دستگیر شده را نیز آزاد نموده و حساسیتها کمتر شد. شهید محلاتی از فرصت به دست آمده استفاده نموده و در اولین فرصت خود را به امام (ره) رساند. ایشان در خاطرات خود می‌گوید:

«پس از دستگیری امام، برنامه‌ای تنظیم شد برای اینکه اینها نتوانند امام را محاکمه کنند، با قوانین آن موقع، چهار نفر از علما اجتهاد ایشان را گواهی کردند. با اینکه اجتهاد ایشان مسلم بود به نظر بنده ایشان از همه اعلم بودند، در عین حال برای اینکه مدرکی هم باشد چهار نفر نوشتند. در ان زمان، با اینکه من مخفی بودم رفتم با آقای میلانی صحبت کردم، آقایان میلانی، نجفی، محمد تقی آملی و شریعتمداری نوشتند مأمورین رژیم تصمیم گرفتند برنامه‌ای تنظیم کنند که شخصیت امام را تنزل دهند. لذا توطئه چیدند، دولت را عوض کردندو منصور را سرکار آوردند همه هم به آمام گفتند: شما آزادید ایشان را به خانه‌ای در داوودیه آوردند. آقای قمی و مرحوم آیه‌الله محلاتی را هم آن موقع آزاد کردند. به مجرد اینکه امام وارد خانه شدند، من پس از یک ساعت خدمت ایشان رسیدم و سه روزی که ایشان در داوودیه بودند من در آنجا خدمت ایشان بودم.»

مقاله روزنامه اطلاعات

در تاریخ 18 فروردین ماه 1343 مقاله‌ای تحت عنوان «اتحاد مقدس به خاطر هدفی مقدس» از طرف ساواک تدوین و در روزنامه اطلاعات انتشار یافت. در این مقالهبه دروغ از همگامی جامعه روحانیت با برنامه‌های انقلاب شاه و مردم خبر داد تا مخالفت روحاین را با برنامه‌های شاه پایان یافته اعلام کند. در واقع رژیم قصد داشت به این ترتیب، اذهان مردم را نسبت به روحانیت و رهبر بزرگ آن مشوب سازد.

امام‌خمینی (ره) آن گاه که از انتشار این مقاله مطلع شد به شدت در صدد تکذیب آن برآمدو در این راستا مأموریتی به شهید محلاتی داد. ایشان در خاطراتش چنین می‌گوید:

«یکی از خواسته‌ها این بود که این خبر روزنامه را باید تکذیب کنید، فردای آن روز امام مرا خواستند، فرمودند برو تهران پیش دکتر صدر- وزیر کشور- چون می‌دانست دکتر صدر همشهری ماست و من او را می‌شناسم؛ و به او بگو اگر این مطلب روزنامه را تکذیب نکنید، هرچه دیده‌اید از چشم خودتان دیده‌اید. من رفتم و با دکتر صدر در وزارت کشور ملاقات کردم و پیام امام را رساندم. این مردک جواب داد که من چند روز پیش اروپا بدم، من دیدم که آنجا در کلیساها کشیشها آزادند، صحبت می‌کند، مردم را هدایت می‌کنند، دولت هم به کار خود مشغول است. خلاصه اینکه دین از سیاست جداست.آقایان مشغول کار خودشان باشند، ما هم مشغول کار خودمان باشیم. گفت:‌من قول نمی‌دهم. بعد از آن گفت که من به نخست‌وزیر و ساواک می‌گویم. بعد هم حاضر نشدند تکذیب کنند. پس از مدتی، دکتر صدر خودش به قم آمد و با امام ملاقات کرد و در این ملاقات، امام حرفهایش را به خود دکتر صدر گفت، تا اینکه منجر شد به اینکه خود امام در اولین جلسه درسشان، آن نطق تاریخی را فرمودند که ما همانی هستیم که بودیم و هیچ‌کس حق سازش ندارد. حتی فرمودند: خمینی اگر سازش کرد این ملت خمینی را هم بیرون می‌کند... و مبارزه دو مرتبه شروع شد. البته مزاحمتها بود و هر کس اعلامیه پخش می‌کرد، می‌گرفتند و بعضیها را تبعید کردند، بعضیها را زندان کردند، همان‌طور مبارزه ادامه داشت تا قضیه کاپیتولاسیون پیش آمد.»

کاپیتولاسیون

لایحه مصونیت مستشاران و دیگر اتباع آمریکا در ایران در مهر ماه 1343 در مجلس شورای ملی به تصویب رسید. به موجب این لایحه مستشاران و اتباع آمریکایی که در استخدام دولت می‌باشند از مصونیتها و معافیتهای ویژه‌ای برخوردار می‌باشند. خبر تصویب این لایحه امام خمینی (ره) را سخت آشفته و منقلب نمود. فعالیتهای امام (ره) در مخالفت با این لایحه منجر به دستگیری و تبعید ایشان به ترکیه گردید. این اقدام رژیم با واکنش شدید مردم و محافل روحانی روبرو گردید. ساواک در فردای دستگیری امام (ره) به سراغ شهید محلاتی رفته و ایشان را احضار نمود:

«فردا صبح سرهنگ مولوی مرا به ساواک احضار کرد و دو ساعت نگه داشت و بعد رها کردند... در این دو ساعت، مولوی گفتگوهایی با من داشت و اهانت زیادی به امام کرد. او گفت: من تو را خواستم برای اینکه به تو اطلاع دهم- حالا من تعبیری که او به کار برد می‌گویم- که خمینی مرد! دفنش هم کردیم! سنگش را هم انداختیم! دیگر نامی از خمینی در دنیا نخواهد بود! حالا به تو می‌گویم از این پس اگر نفست در بیاید و اگر برنامه‌هایت را ادامه دهی و سر و صدا کنی ریزریزت می‌کنم، ناخنهایت را می‌کشم! تکه تکه‌ات می‌کنم! خلاصه یک مقدار اهانت کرد به امام و یک مقدار فحاشی کرد به من و بعد گفت حالا برو و هر کاری می‌خواهی بکن. بعد آمد در را باز کرد و من را از اتاق پرت کرد بیرون و صدا زد این را بیرونش کنید.»

شهید محلاتی پس از تبعید امام بلافاصله دست به کار شده و در اولین اقدام به همراه سایر مبارزین، زمینه تعطیلی بازار را فراهم نمودند. در ادامه با ایراد سخنرانیهای افشاگرانه و کوبنده به تبعید امام (ره) اعتراض و آن را محکوم نمود. به همین علت در تاریخ 28/9/43 دستگیر و روانه زندان شد:

«نامبرده بالا در تاریخ 28/9/43 مطابق با نیمه شعبان سال جاری ضمن بحث و سخنرانی در مسجد صاحب‌الزمان مقابل پپسی کولا از اقدامات اخیر دولت در مورد تبعید آیت‌الله خمینی تنقید و در پایان وعظ مبادرت به دعا و فرستادن صلوات برای خمینی نموده که سرانجام توسط مأمورین انتظامی دستگیر و در تاریخ 29/9/43 به ساواک اعزام گردیده است. سپس با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفته. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض بوده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و در نتیجه دادگاه عادی شماره 3 اداره دادرسی ارتش قرار صادره را مبنی بر بازداشت متهم وارد دانسته و آن را تأیید نموده است.»

در تاریخ 14/10/43 قرار بازداشت شهید محلاتی به قرار التزام عدم خروج از حوزه قضایی تهران تبدیل و ایشان آزاد گردید.

دستگیری مجدد

شهید محلاتی ده روز پس از آزادی، مجدداً توسط مأموران کلانتری 14 تهران دستگیر و زندانی می‌شود. ایشان در خصوص علت دستگیری چنین می‌گوید:

«یادم هست که منصور، دستور داده بود که از نظر اقتصادی کارمندهای دولت مراقبت کنند و کاغذ زیاد مصرف نکنند. من در همان جلسه این موضوع را مطرح کردم و خیلی شدید انتقاد کردم و گفتم اگر می‌خواهید که جلوی اسرافها را بگیرید، جلوی اسرافهای دربار و بالاتر را بگیرید، برای یک مهمانی سیصد هزار تومان گل مصرف شده، جلوی این کارها را بگیرید، و فتوایی از امام نقل کردم برای کمک به مردم فقیر و بیچاره در زمستان و اجازه دادن امام برای استفاده از سهم امام برای ذغال زمستان فقرا، مأموران در همان وسط سخنرانی این مطلب را گزارش کردند و بعد پلیس آمد و محل جلسه را- که خانه‌ای نزدیک مسجد لرزاده بود- محاصره و مرا دستگیر کردند.»

در گزارش ساواک در این خصوص چنین آمده است:

«برابر محتویات پرونده نامبرده در تاریخ 26/10/43 در منزل قاسم فروزنده لحاف‌دوز که جلسه سیار هیئت انفاقیون تشکیل شده بود سخنرانی بوده و ضمن ن مطالبی برخلاف مصالح عمومی بیان داشته، به همین جهت از طرف مأمورین انتظامی دستگیر و پس از تحویل به ساواک با صدور قرار قانونی توسط بازپرسی شعبه 7 دادستانی ارتش در زندان قزل قلعه تحت بازداشت قرار گرفت. متهم پس از رؤیت قرار نسبت به آن معترض شده و پرونده امر جهت رسیدگی‌های قانونی به اداره دادرسی ارتش ارسال و سرانجام دادگاه عادی شماره 2 اداره دادرسی ارتش اعتراض نامبرده را به قرار بازداشت صادره وارد ندانسته و نظریه بازپرس شعبه 7 دادستانی ارتش را دایر بازداشت موقت متهم تأیید نمود.»

شهید محلاتی بنا به حکم اداره دادرسی ارتش به شش ماه حبس محکوم شد که پس از طی دوران محکومیت آزاد گردید.

اعتراض به جشن تاجگذاری

رژیم شاه هر ساله به بهانه‌های مختلف اقدام به برپایی جشنهایی با هزینه‌های سرسام‌آور می‌نمود. زادروز شاه در چهارم آبان، سالگرد انقلاب سفید در ششم بهمن، آزاید زن در هفده ده، دفع خطر از وجود شاه در پانزدهم بهمن و جشنهای مختلف دیگر که از آن جمله جشن تاجگذاری شاه و ملکه بود که در سال 46 برپا نمود.

اسناد موجود در ساواک حاکی از مخالفت شهید محلاتی و جمعی از روحانیون با برپایی این جشن می‌باشد:

«برابر سوابق موجود نامبرده بالا از روحانیون ناراحتی و طرفدار جدی خمینی و دارای چندین فقره سابقه بازداشت می‌باشد و در یک مصاحبه خصوصی در تاریخ 28/7/46 اظهار داشته: چون شنیده شده در روز تاجگذاری می‌خواهند در مساجد اذان بگویند از این رو با عده‌ای از امامان جماعت مساجد تهران تماس گرفته و از آنها قول گرفته که در روز مزبور از گفتن اذان در مسجد خودداری نمایند که به همین منظور و همچنین به علت مظنونیت و جلوگیری از هرگونه پیش آمد احتمالی از جانب وی در تاریخ 3/8/46 دستگیر و تحویل زندان قزل قلعه گردیده که پس از انجام مراسم مزبور با اخذ تعهد آزاد شده. ضمناً با بررسی مدارک مکشوفه از منزل خمینی معلوم گردید نامبرده بالا نامه‌ای جهت وی به قم ارسال نموده که مفاد نامه مزبور علاوه بر تایید ارتباط وی با خمینی، روشن می‌نماید که در گذشته اعلامیه‌های منتشره خمینی در تهران به وسیله یاد شده چاپ و توزیع گردیده است.»

 



نوشته شده در شنبه 91 اسفند 5ساعت ساعت 12:20 صبح توسط سید.محمد علی شهرام شمس| نظر بدهید

طول ناحیه در قالب بزرگتر از حد مجاز
مرجع دریافت ابزار و قالب وبلاگ
By Ashoora.ir & Night Skin