حسین سالار قلبها
لا تَدعُوِنّی وَیکِ اُمَّ البَنینَ تُذَکِّـرینی بِـلُیـوثِ العَـرینِ
کانَت بَنونَ لِیَ اُدعی بِهِم والیَومَ اَصبَحتُ وَ لا مِن بَنینَ
أربَعَـةٌ مِثــلُ نُسُــورِ الـرُّبـی قَد واصَلوُا المَوتَ بِقَطعِ الوَتینِ
تَنازَعَ الخِرصانُ اَشلاتَهُم فَکُلُّهُم اَمسی صَریعاً طَعینَ
یا لَیتَ شِعری اَکَما اَخبَروا بِأنَّ عَبّاساً قَطیعُ الیَمینِ
----------
ترجمه:
مرا دیگر مادر پسران مخوان
که مرا به یاد شیران بیشه می اندازی.
من پسرانی داشتم و به نام آنها مرا امّ البنین می خواندند و امروز صبح را آغاز کردم در حالی که دیگر فرزندی ندارم.
چهار تن (فرزند) بودند چون عقابان کوهسار که کشته شدند و رگ وتین آنها قطع شد.
بر سر نعش آنها نیزه ها به هم افتاد و همه یشان از طعن نیزه به زمین افتادند.
ای کاش می دانستم آیا آنچنان که خبر دادند عبّاس (من) دست راستش قطع شده بود
عمو عباس، بی تو قلب حرم می گیره عموعباس، بی تو بابا تنها می میره
عموعباس، علمت کو عموی خوبم عموعباس، تو نرو تا که پا نکوبم
عمو عباس، بی تو قلب حرم می گیره عمو عباس، بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس، بی تو هر لحظه دل می لرزه بی تو هر شب هوای خیمه ها چه سرده
عمو عباس، بی تو دستام جونی نداره از دو چشمام پولکای گریه می باره
عمو عباس، بی تو قلب حرم می گیره عمو عباس، بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس، علمت کو عموی خوبم عمو عباس، تو نرو تا که پا نکوبم
عمو عباس، زانوهامو بقل می گیرم عمو عباس، بیا تا من برات بمیرم
عمو عباس، دل اهل حرم کبابه توی خیمه چشم برات چشمای ربابه
عمو عباس، بی تو قلب حرم می گیره عمو عباس، بی تو بابا تنها می میره
عمو عباس، علمت کو عموی خوبم عمو عباس، تو نرو تا که پا نکوبم
هر ساله تو تاسوعا دلم برات می گیره
پر می زنه دلِ من به علقمه دمادم
لحظه ی جون دادنت آقا می آد به یادم
وقتی می آد به یادم که مرغ دل رها شد
لحظه ای که یا عباس دستِ شما جدا شد
وقتی می آد به یادم که ناله سر می دادی
از روی زینِ اسبت سر رو زمین نهادی
وقتی می آد به یادم ز مشکت آب می ریخت
سرشک تو برای طفلِ رباب می ریخت
وقتی می آد به یادم که با نوای خسته
نقش زمین شدی و فرقِ سرت شکسته
خاک پر از خون و اشک، علقمه بسترت بود
ناله ای رو شنیدی که آه مادرت بود
می گفت منم فاطمه مادر تو یاسِ من
قربون قد و بالات حضرتِ عباسِ من
چرا قدت شکسته همچو قدِ کمانم
قصه ی مشک پاره از تو چشات بخوانم
بعد تو روز حرم تاریک دیگه چون شب
وای از حسین تنها وای از نگاه زینب
سلام من به این تن غرقه به خون درود من به نعش پاک لاله گون
ثنای من به سرو گردیده نگون سلام زینب به لب عطشانت
سلام من به این سر رفته به نی درود من به ناله های پی به پی
سلام من به ساقی نخورده می سلام من بر بدن عریانت
سلام من به کهنه پیراهن تو درود من به زخم های تن تو
سلام من به سوخته گلشن تو سلام من به سینه سوزانت
سلام من به پیکر لهیده ات درود من به قلب داغدیده ات
سلام من به قامت خمیده ات سلام من به اشک بردامانت
سلام من به اکبری که کشته شد درود من به اصغری که کشته شد
سلام بردلاوری که کشته شد سلام من به افسرعطشانت
سلام بر دو دست از بدن جدا درود من به ساقی کرببلا
سلام من به حامی دین خدا سلام من به ناله طفلانت
سلام من به آن که بر آب رسید ولی درون آب تصویر تو دید
نخورد آب وتشنه لب گشت شهید سلام بر دلاور میدانت
سلام من به گلستان تشنه ات درود من به جسم وجان تشنه ات
سلام من به کودکان تشنه ات سلام من به دیده گریانت
سلام من به شیرخواره اصغرت درود من به غنچه های پرپرت
سلام من به قاسم دلاورت سلام من به نعش در میدانت
سلام من به خیمه های غرق غم به دستهای بسته دربند ستم
درود برسکینه غرق الم سلام من به دختر نالانت
کربلا، منحصر به زمان و مکان مشخصى نیست ؛ بلکه مانند نور، در تمامى آفاق هستى پراکنده گشته و مانند طوفانى جهانى در تمامى اعصار و قرون ، سیر مى کند و هماره صدها قافله دل را به همراه خود مى برد.
کربلا، جایى است که بزرگترین مصیبتهاى تاریخ در آن واقع گشته و غمبارترین روز تاریخ یعنى عاشورا را به خود دیده است .
کربلا، از مقدس ترین مکانهایى است که از نظر شرافت و فضیلت با زمین کعبه برابرى مى کند البته اگر بالاتر نباشد؛ چرا که آن جا کعبه گل است و این جا کعبه دل .
کربلا، هیچ گاه سرزمین جاهلیت و جاهلان نبوده و نیز با خون سرخى که جزو خون رسول خدا آمیخته گشته و پیکرى را که پاره اى از بدن رسول خداست ، چون نگینى درخشان در خود جاى داده است .
کربلا، نامى پرفروغ است که از میان نامهاى دیگر چون : ((غاضریه ، نینوا، ماریه ، عمورا، نواویس ، شط فرات ، طف ، ساحل فرات ، طف فرات و حایر)) به طور ویژه اى ، جلوه نمایى مى کند که گویاى یک حقیقت بسیار مهم است ؛ حقیقتى که در طول تاریخ ، دلها را لرزانده و اشکها را جارى ساخته است ؛ چرا که یادآور کربى عظیم و بلایى بس بزرگ است : هذا موضع کرب و بلاء.
آیا تاکنون اندیشیده اید که چرا مسافر، مى تواند در خاک کربلا نظیر یثرب و بطحا، نماز خود را کامل بخواند؟! مگر نه آن است که انسان در آن جا به وطن عقیده مى رسد و سفرش پایان مى یابد.
کربلا نیز چونان مسجد کوفه ، منبرى بلند براى نشر پیام حق است . مکه ، مدینه ، کوفه و کربلا، ارتباطى عمیق و پیوندى ناگسستنى با یکدیگر دارند؛ چنانکه ماههاى رجب المرجب ، شعبان المعظم و رمضان المبارک که نظم تکوینى آنها گویاى این واقعیت است که شهر على ، شهر النبى و شهر الله ، از ترتیب حکیمانه اى برخوردارند.
بر اساس روایات مورد اعتماد، نخستین کسى که براى حسین بن على علیهماالسلام مرثیه سرایى کرده ، جبرئیل امین علیه السلام مى باشد که براى حضرت آدم علیه السلام هنگام توبه ، چنین گفته است :
((این شخص ، به مصیبتى دچار خواهد شد که مصیبتهاى دیگر در کنار آن ، اندک و کوچکند. عطشان ، غریب و تنها کشته مى شود؛ نه یارى دارد و نه یاورى .
آه ! کاش مى دیدى او را که مى گوید: واعطشاه ! در حالى که تشنگى مانند دود، بین او و آسمان حایل گردیده است و کسى به فریاد او نمى رسد جز با شمشیر و جرعه هاى پیاپى مرگ . آنگاه جبرئیل و آدم علیهما السلام چونان جوانمرده که در سوگ عزیز خود مى نالد، براى حسین گریستند)).
ظاهرا اولین مردى که از خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام مرثیه شهیدان کربلا را پس از وقوع این فاجعه هولناک ، سروده است ((حضرت امام زین العابدین سید الساجدین امام على بن الحسین علیهما السلام )) بوده که در مراحل مختلف ، بویژه مسجد جامع اموى دمشق ، حماسه اى عظیم آفرید و انقلابى بزرگ پدید آورد. تا آنگاه که مردم شام ، گریه و شیون نمودند.
بارى ، مرثیه خوانان و مدیحه سرایان ، در حقیقت به نخستین مرثیه سراى کربلا اقتدا نموده اند. جالب این جاست که نه تنها شیعیان و حتى مسلمانان ، بلکه بیگانگان نیز براى حسین بن على علیهماالسلام روضه خوانى نموده اند.
به این بخش از مرثیه ((جرجى زیدان مسیحى )) توجه فرمایید:
((شب ، چادر خود را برافراشت و جنگ با کشته شدن حسین و یاران باوفا و خویشان فداکارش به پایان رسید و جسدهاى بى سر و خون آلود شهدا در میدان جنگ باقى مانده ، ماه ، اشعه خود را بر دشت کربلا افکند. خاک کربلا که تا روز گذشته خشک و تشنه بود، با خون بى گناهانى سیراب شد. اگر خاک کربلا مى دانست که در آن روز هولناک و تاریخى ، چه فاجعه بزرگ و جنایت عظیمى رخ داده است ، حتما تشنگى را بر سیراب شدن ترجیح مى داد و اگر ماه مى دانست که در آن شب حزن انگیز و شام غریبان ، اشعه خود را به کدام قطعه اى از زمین مى فرستد، حتما روشنایى خود را محبوس مى کرد تا آثار آن جنایت عظیم و دلخراش را - که تاریخ مانند آن را به یاد ندارد - از انظار پنهان کند)).
...جریان سیّدالشهداء نه تنها در قبر بینظیر بود، در حال جان دادن هم بینظیر بود. در حال جان دادن هم که شنیدهاید؛ چون آنجا هم مستحب است، یا جزء آداب احتضار است که اگر کسی مُحتضر است، در حال جان دادن است؛ کسی دست به سینهاش نگذارد. این محتضر است، بالأخره در کشاکش مرگ است؛ گفتند: دست به سینهاش نگذارید، بگذارید آسان جان بدهد. خانوادههای شاهد، بدانند فرزندانشان برای یک همچنین امامی رفتند؛ با او محشورند!
وجود مبارک أبی عبدالله(ع) که در قتلگاه تمام قسمتهای چشمان مطهرش را خون گرفت، چشمان مطهرش بسته بود؛ دید این سینه سنگین شده؛ فرمود: کیستی؟ هر که هستی بدان، جای بلندی نشستهای.
«لَقَدِ ارْتَقَیتَ مُرتَقاً عَظیماً طالَما قَبَّلَهُ رَسُول الله...» (ناسخ التواریخ / ج2 / ص 390) هر که هستی، بدان اینجا خیلی بلند است. اینجا را پیغمبر مکرر میبوسید. دیگران میدیدند وجود مبارک پیغمبر این دکمهها را باز میکند، از یقه تا این قسمت سینه را مکرر میبوسد. نمیدانستند رازش چیست! چه اینکه لبان مطهر أبی عبدالله را هم میبوسد، نمیدانستند که رازش چیست!
وجود مبارک امام سجاد (ع) شبی که آمدند تا بدن شهدای کربلا را دفن کنند، همه را معرفی کرد، دستور داد همه آن ابدان را بیاورند پائین پای وجود مبارک سیّدالشهداء(ع)؛ با کمک بنی اسد آن ابدان دفن میشدند.
نوبت به 2 تا بدن که رسید، شخصاً این بدنها را دفن کرد و به اینها اجازه نداد. یکی بدن مبارک قمر بنی هاشم بود، چون به عمویش خیلی اظهار ارادت میکرد. در «الأمالی لِلصدوق» صفحه 463 آمده است «إنَّ لِعَمِیَّ العَباسْ دَرَجَهً یَغبِطُهُ بِهَا جَمیعُ الشُّهَداء یُومَ القِیامَه ...» خیلی به عمویش احترام میکرد.
حالا از مقامات قمر بنی هاشم چه خبر داشت، ما اطلاعی نداریم. خُب او کسی است که بالأخره هم وجود مبارک سیّدالشهداء به قمر بنی هاشم فرمود: من به فدای تو، اِرکَبْ بِنَفسِی اَنتْ ... هم امام صادق(ع) درباره او یک زیارت عظیمی دارد، هم امام سجاد این حرف را زد. با این 2 تا بدن یک کار اختصاصی کرد؛ که شخصاً وارد قبر شد، این بدنها را شخصاً به قبر برد و شخصاً دفن کرد. و اگر میگفتند: شما به تنهائی چگونه این بدن را دفن می کنید، می فرمود: إنَّ مَعِیَ مَنْ یُعینُنِی؛ با من کسانی هستند که من را کمک کنند.
جزء آداب دفن این است که وقتی مرده را در قبر گذاشتند، این کفن را از صورتش باز میکنند، این صورت را روی خاک میگذارند، 2 ـ 3 بار این جمله را با خدای سبحان میگویند: عَفوَکَ، عَفوَکَ، عَفوَکْ. حالا وجود مبارک امام سجاد(ع) بدن مطهر سیّدالشهداء(ع) را به قبر سپرد. میخواهد کفن از صورتش بردارد، صورت مطهرش را روی خاک بگذارد، بگوید: عَفوَکَ، عَفوَکَ! هیچ مصیبتی به اندازه مصیبت امام سجاد(ع) نیست؛ با این بدن چه کرد...
در شام وقتی از امام سجاد(ع) سئوال کردند در این جریان و در این جنگ چه کسی پیروز شد، فرمود: ما. با اینکه حضرت را با زنجیر اسارت وارد شام کردهاند، فرمود: «ما رفتیم، و دین را آزاد کردیم. مردم فهمیدند اسلام یعنی چه، قرآن یعنی چه، سنّت یعنی چه؛ و ... همه این امور را آزاد کردیم و برگشتیم؛ إذا اَرَدْتَ اَنْ تَعرِفَ مَنْ غَلَبْ فَإذا دَخَلَ وَقتُ الصَّلاه فَاَذِّنْ وَ اَقِمْ.»
جریان کربلا سالیان متمادی ذکرش، روضه خوانیاش، عرض ادب به پیشگاه سالار شهیدان قَدغن بود، تا عصر عباسیها هم همین طور بود؛ بعدها کم کم رواج پیدا کرد. آنوقت همین امام سجاد(ع) برای اینکه این نام را حفظ بکند؛ از هر فرصتی برای احیای نام کربلا استفاده میکرد. آب میآوردند برای وضو، حضرت متأثر میشد؛ گاهی هم اشک میریخت. گوسفند ذبح شدهای را میدید، متأثر میشد. نام غریب یا مظلومی را میشنید، متأثر میشد؛ در بسیاری از موارد اشک میریخت و با این اشک کربلا را نگه داشت. با این مرثیه خوانی و نوحه خوانی و عزاداری بسیاری از ائمه (ع) جریان کربلا را زنده نگه داشتند.
وجود مبارک امام پنجم، امام باقر (ع) وصیت کرده بود که بخشی از مال مرا وقف کنید، لِنَوادِبَ تَندُبُنِی بِمِنَی عَشرْ سِنینْ فرمود: زائران، حاجیان؛ وقتی اعمالشان را انجام دادند، در منا یک فراغتی دارند. یک دو یا سه شبی که آنجا هستند؛ شب یازدهم و شب دوازدهم را هستند، برخیها هم ممکن است تا شب سیزدهم باشند. این دو شب را یک فراغتی دارند، برنامهای ندارند، فقط بیتوته است. اینها آمادهاند برای شنیدن؛ قبلاً در جاهلیّت وقتی کارهایشان تمام میشد در مِنا، به مفاخر قوم و تبار و نِیای خودشان میپرداختند، اسلام که آمد، گفت: این حرفها را بردارید، مفاخر قرآن و انبیاء و اولیاء را بازگو کنید، آنها فخر نیست.
وجود مبارک امام باقر (ع) فرمود: مالی را من وقف کردم، 10 سال در منا برای من عزاداری کنید... یعنی نام خاندان عصمت و طهارت را، هدف، برنامه و انگیزه و هدایت های ائمه(ع) را، علوم و معارف دین را 10 سال برای مردم منتقل بکنید که کم کم این آثار بماند.
برای همین ائمه (ع) اصرار داشتند که اگر کسی این نام را احیاء کند، قدمی که به طرف مراسم عزای سالار شهیدان میرود، مخصوصاً آن وقت؛ و در همه اعصار، این برکت را دارد که این نام زنده میشود. انسان با حضور در محافل حسینی (ع) معنای اسلام را، معنای قرآن را، معنای سنّت را، معنای اسیر و امیر را، معنای مصادره شدن دین را کاملاً میفهمد. آن وقت وظیفة خود را در برابر این امور کاملاً می شناسد.
پس حضرت بر در خیمه آمد و به جناب زینب سلام الله علیه فرمود کودک صغیرم را به من سپارید تا او را وداع کنم، پس آن کودک معصوم را گرفت و صورت به نزد او برد تا او را ببوسد که حرمله بن کامل اسدی لعین تیری انداخت و بر گلوی آن طفل رسید و او را شهید کرد. و باین مصیبت اشاره کرده شاعر در این شعر:
پس آن کودک را به خواهر داد، زینب سلام الله علیه او را گرفت و حضرت امام حسین علیه السلام کفهای خود را زیر خون گرفت همینکه پر شد به جانب آسمان افکند و فرمود سهل است بر من هر مصیبتی که بر من نازل شود زیرا که خدا نگران است.
سبط ابن جوزی در تذکره از هشام بن محمد کلبی نقل کرده که چون حضرت امام حسین علیه السلام دید که لشکر در کشتن او اصرار دارند قرآن مجید را برداشت و آنرا از هم گشود و بر سر گذاشت و در میان لشکر ندا کرد:
بَیْنی وَ بَیْنَکُمْ کِتابُ الله وَجَدّدی مُحَمّّدٌ رَسُولُ اللهِ صَلّی الله عَلَیْه و الِهِ.
ای قوم برای چه خون مرا حلال میدانید آیا من پسر دختر پیغمبر شما نیستم؟ آیا به شما نرسید قول جدم در حق من و برادرم حسن علیه السلام.
هذانِ سَیّدِا شَبابِ اَهْلِ الْجَنَّهِ.
در این هنگام که با آن قوم احتجاج مینمود ناگاه نظرش افتاد به طفلی از اولاد خود که از شدت تشنگی میگریست حضرت آن کودک را بر دست گرفت و فرمود:
یا قَوْمُ اِنْ لَمْ تَرْحَمُونی فَارْحَمُوا هذا الطّفْلَ.
ای لشکر اگر بر من رحم نمیکنید پس بر این طفل رحم کنید، پس مردی از ایشان تیری به جانب آن طفل افکند و او را مذبوح نمود. امام حسین علیه السلام شروع کرد به گریستن و گفت ای خدا حکم کن بین ما و بین قومی که خواندند ما را که یاری کنند بر ما پس کشتند ما را، پس ندائی از هوا آمد که بگذار او را یا حسین که از برای او مرضع یعنی دایهایست در بهشت.
در کتاب احتجاج مسطور است که حضرت از اسب فرود آمد و با نیام شمشیر گودی در زمین کند و آن کودک را به خون خویش آلوده کرد پس او را دفن نمود.
طبری از حضرت ابوجعفر باقر علیه السلام روایت کرده که تیری آمد رسید بر گلوی پسری از آن حضرت که در کنار او بود پس آن حضرت مسح میکرد خون را بر او و میگفت:
یکى از فرزندان امام حسین (ع) که شیر خوار بود و از تشنگى، روز عاشورا بى تاب شده بود. امام، خطاب به دشمن فرمود: از یاران و فرزندانم، کسى جز این کودک نمانده است. نمی ببینید که چگونه از تشنگى بى تاب است؟
در"نفس المهموم" آمده است که فرمود: " ان لم ترحمونى فارحموا هذا الطفل"در حال گفتگو بود که تیرى از کمان حرمله آمد و گوش تا گوش حلقوم على اصغر (ع) را درید. امام حسین(ع) خون گلوى او را گرفت و به آسمان پاشید
در کتابهاى مقتل، هم از"على اصغر"(ع) یاد شده،هم از طفل رضیع (کودک شیرخوار)و در اینکه دو کودک بوده یا هر دو یکى است، اختلاف است.
در زیارت ناحیه مقدسه، درباره این کودک شهید، آمده است: "السلام على عبد الله بن الحسین، الطفل الرضیع، المرمى الصریع، المشحط دما، المصعد دمه فى السماء، المذبوح بالسهم فى حجر ابیه، لعن الله رامیه حرملة بن کاهل الاسدىو در یکى از زیارتنامه هاى عاشورا آمده است:" و على ولدک على الاصغر الذى فجعت به" ز این کودک،با عنوانهاى شیرخواره، شش ماهه، باب الحوایج، طفل رضیع و...یاد می شود و قنداقه و گهواره از مفاهیمى است که در ارتباط با او آورده می شود.
"على اصغر، یعنى درخشانترین چهره کربلا، بزرگترین سند مظلومیت و معتبرترین زاویه شهادت... . چشم تاریخ، هیچ وزنه اى را در تاریخ شهادت، به چنین سنگینى ندیده است."(3) على اصغر را باب الحوائج می دانند،گر چه طفل رضیع و کودک کوچک است، امّا مقامش نزد خدا والاست.
امام حسین (علیه السلام) یاران بسیار جوان مردی داشت. همه آن ها تا آخر، ثابت قدم بودند. سخن امام (علیه السلام) که فرمود: «بروید، من بیعتم را از شما برداشتم»، در شب عاشورا نبوده؛ بلکه وقتی خبر شهادت مسلم به حضرت رسید، این سخن را فرمود.1 آن هایی که رفتنی بودند، همان هنگام رفتند و پس از آن ماجرا دیگر کسی از آن حضرت جدا نشد.
در شب عاشورا امام حسین(علیه السلام) به خیمه خواهر خود، زینب (سلام الله علیها) رفت و با او سخن گفت. حضرت زینب (سلام الله علیها) به ایشان عرض کرد : «برادر، مبادا یارانت فردا تو را رها کنند؛ مانند آن هایی که پدر و برادرم را تنها گذاشتند!» امام فرمود: «نه! من آن ها را امتحان کرده ام. دلاور و غرّنده، و با صلابت و استوارند، اشتیاق آنان بر کشته شدن در رکاب من مانند اشتیاق طفل شیر خوار به پستان مادرش، است. جوان مردانی هستند که سینه سپر کرده اند و به مرگ، لبخند میزنند».سخن امام گویای این مطلب است که یارانش را خوب میشناسد و به آن ها اطمینان دارد. همه ما انسانهای جوان مرد و کسانی را که به عهد و پیمان خود پایبند هستند و به قولی پای حرف شان میایستند، دوست میداریم و از آنان که به عهد خود وفا نمیکنند، بیزاریم.
نافع سخنان امام و خواهرش (سلام الله علیهما) را شنید، خود را به خیمه اصحاب رساند و ماجرا را به حبیب بن مظاهر بازگفت. حبیب گفت: «شگفتا! خواهر امام، هنوز به ما شک دارد؟» حبیب به همراه اصحاب، در پیش گاه خیمه حضرت زینب (سلام الله علیها) حاضر شدند و گفتند: «ما به بیعت خود وفاداریم». در این میان وقتی که قمر بنی هاشم (علیه السلام) از ماجرا خبر دار شد، جوانان اهل بیت (علیهم السلام) را به کنار خیمه حضرت زینب (سلام الله علیها) فرا خواند و همه آن ها شب عاشورا در برابر حضرت زینب (سلام الله علیها)، با اباعبدالله (علیه السلام) بیعت مجدّد نمودند.
آیا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) چنین اصحابی خواهند داشت؟
ما نخواسته یا نتوانسته ایم یارانی همانند یاران امام حسین (علیه السلام) برای حضرت مهدی (ارواحنافداه) باشیم. برخی گمان میکنند که آماده اند و با این وجود، آن حضرت نمیآید! ولی او معصوم است و در تشخیص اشتباه نمیکند. اشکال از ماست. ما ادّعای یاری حضرت را داریم ولی در واقع در خدمت امام خود نیستیم.
مدّتی پیش، توفیقی نصیبم شد تا دعای ندبه را در حرم حضرت عبّاس (علیه السلام) بخوانم. احساس عجیبی به من دست داد که برایم تازگی داشت. وقتی وارد صحن شدم، به آن حضرت عرض کردم: «اگر شما نبودی، ما شیعه ها به چه کسی افتخار میکردیم؟ تو امام ما را تنها نگذاشتی». حضرت عباس (علیه السلام) آبروی شیعیان را حفظ کرد. به همین دلیل، امام حسین (علیه السلام) نیز قدردانی نموده و دست برادر را بوسید.
دوستی با امام حسین (علیه السلام) مختصّ تاسوعا و عاشورا و محرّم نیست. امام (ارواحنافداه) ، مردانی میخواهد که همیشه پا در رکاب و مطیع ولایت بمانند. حضرت اباعبدالله (علیه السلام) نامردها را دفع میکند. شیوه امام از ابتدای کار تا منزل آخر همین بوده است و کربلا نقطه عطف و پایان کار است. آن جاست که امام کار را یکسره کرد؛ خوب ها را در کنار خویش نگه داشت و دست رد به سینه کسانی زد که اهلیّت نداشتند.
ما نیز امروز باید تکلیف خود را با امام زمان خویش روشن کنیم. اگر برای جدا شدن از امام خود به دنبال بهانه باشیم، پذیرفته نخواهیم شد. این آمادگی پذیرش، در یک آن حاصل نمیشود؛ بلکه باید مقدّمات آن را از پیش فراهم کرده باشیم. در روایتی از حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) آمده است:
«فَإنَّ أَمْراً یَبْغَتُهُ فَجْأَةً حینَ لا تَنْفَعُهُ تَوْبَـةً وَ لا یُنْجیهِ مِنْ عِقابِنا»امر ما ناگهانی است و در هنگامی میرسد که توبه و بازگشت سودی ندارد و پشیمانی از گناه، از کیفر نجاتش نمیبخشد.
یعنی در یک لحظه نمیتوان ایمان پیدا کرد؛ چون دل، در یک آن به باور نمیرسد و رسیدن به ایمان، مستلزم پیمودن راهی طولانی است. باید به دستورهای شرع و قوانین الهی یک به یک عمل کنیم و از برکات مجالس امام حسین (علیه السلام) برای اهل عمل شدن، بهره مند شویم تا در نهایت به هدایت حقیقی پیدا کنیم. در قرآن کریم آمده است:
«وَ اعْبُدْ رَبَّکَ حَتّی یَأْتیکَ الْیَقینُ»؛بندگی کن، تا به مرحله یقین و باور برسی.
اربعین، موعد بازگشت قافله خوبان عالم، به آغوش مهربان مدینه است؛ همان قافله کوچکى که هفتاد و دو ستاره اش را میان دستان خالى کربلا کاشت تا نور آزادگى و شرافت، در تاریک خانه تزویر یزیدیان گم نشود.
حالا که کاروان اربعین، نه حسین فاطمه را در خود دارد و نه عباس على را، رسالت روشنگرى بر زانوان خسته زینب علیهاالسلام قد مى کشد و جان سرخ شهیدان عاشورایى، بر لبان سبز زین العابدین علیه السلام شکوفه مى زند.
از امام صادق علیه السلام نقل است که فرمود: «امام حسین علیه السلام گفت: من کشته اشکم، اندوهگین و دلتنگ کشته شدم، بر خدا شایسته است که هر دلتنگى که به زیارتم مى آید، دلتنگى اش را برطرف کند و او را شاد به خانواده اش برگرداند».
By Ashoora.ir & Night Skin